به یاد هرات – چگونه هرات از ایران جدا شد؟

نویسنده: کارل مارکس
مترجم: دکتر سیروس سهامی- رییس پیشین دانشگاه فردوسی، مشهد
مقالاتی که در زیر از نظر خواننده میگذرد در یکی از بحرانیترین لحظات تاریخ کشور ما، یعنی در نیمهٔ سدهٔ نوزدهم به رشتهٔ تحریر درآمده است، لحظاتی که در آن سرزمین ما از صورت یکی از معتبرترین قدرتهای منطقهیی به هیات زایدهیی از سیاستهای استعماری دو ابرقدرت جهانی در شرق درمیآید و استقلال واقعی خود را بهتدریج از کف میدهد. در این ایام عرصهٔ سیاسی ایران آوردگاه رقابتهای شریرانهٔ این دو امپراتوری بود و افغانستان بویژه شهر هرات در این مخاصمات نقشی کلیدی داشت. این شهر در آغاز سدهٔ نوزدهم محل تقاطع راههای بازرگانی و مرکز استراتژیکی در غرب مستعمرهٔ بسیار پهناور انگلستان، هند محسوب میشد.
شهر هرات که در تمام دوران صفوی جزیی از ایران به شمار میآمد، با سقوط این سلسله به دست محمود افغان و سروری امیرنشین افغانستان بر سراسر ایران، اعتباری روزافزون به خود گرفت. با برآمدن آفتاب مستعجل دولت نادر شاه، هرات به ایران بازگردانده شد تا بار دیگر با فروپاشی سلسلهٔ افشاریه از دست برود.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
در عصر سلطنت قاجاریه برای بازپس گرفتن شهر هرات از امیرنشین افغانستان، سه جنگ اتفاق افتاد: جنگ اول به عهد سلطنت فتحعلی شاه و به فرماندهی عباس میرزا در سال 1249 هجری قمری که با مرگ زودهنگام او بینتیجه رها ماند. جنگ دوم در سال 1253 هجری قمری در عصر سلطنت محمد شاه که به سبب مداخلات دولت انگلستان و اشغال برخی جزایر و بنادر جنوب به جایی نرسید و جنگ سوم در سال 1272 هجری قمری/اکتبر 1856 میلادی، در زمان سلطنت ناصر الدین شاه که به سقوط شهر هرات و تسخیر آن از سوی قوای ایران انجامید.
امیرنشین هرات بهاینترتیب سالهای آزگار مایهٔ اختلاف و جدایی میان ایران و افغانستان بود، کشورهایی که به ترتیب از سوی روسیه و انگلستان حمایت میشدند. استعمار انگلیس که مصمم به انضمام افغانستان و ایران به امپراتوری خود در هند بود، به مداخلهٔ مستقیم در امور شهر هرات پرداخت و در اول نوامبر 1856 به ایران اعلان جنگ داد و قوای دریایی خود را به سواحل جنوبی ایران اعزام داشت. بااینهمه، با آغاز قیام مردمی در هند در 1857-1859، انگلیسیها خود را ناگزیر دیدند تا در امضای پیمان صلح با ایران (پیمان صلح پاریس 1273/مارس 1857) از خود شتاب به خرج دهند، به موجب این پیماننامه ایران متعهد میشد تا سیادت امیرنشین افغانستان را بر هرات به رسمیت بشناسد.
در مقالهٔ زیر که در هنگامهٔ این تخاصمات از سوی ناظری آگاه به رشتهٔ تحریر درآمده، درواقع سندی کم نظیر دربارهٔ بخش حساسی از تاریخ کشور ایران است که احساس میشود جای آن در ادبیات سیاسی این مرز و بوم خالی و قدر آن ناشناخته مانده است.
اولین مقالهٔ کارل مارکس
اعلان جنگ علیه ایران از سوی انگلستان و یا بهتر از سوی «کمپانی هند شرقی»، تکرار دگربارهٔ ضربات ماهرانه و بیپروای دیپلماسی انگلیس در آسیاست که انگلستان با وارد آوردن آن، دامنهٔ مستملکات خود را در این قاره وسعت بخشیده است. به مجرد آنکه «کمپانی هند شرقی» نظری از سر آزمندی به دولتهای مستقل و دارای حاکمیت ملی و یا نواحی برخوردار از اعتبار سیاسی و یا منابع تجاری بیفکند که طلا و جواهرات آنها مورد ارزیابی و سنجش قرار گرفته است، قربانی به یکباره به تجاوز به فلان و یا بهمان پیمان موهوم و یا واقعی، تخطی از عهد و میثاق و یا تعرض خیالی و یا اقدام به هتک حرمتی مبهم متهم و زمینه برای آغاز جنگ فراهم میشود. در اینجاست که ابدیت بدی و شرارت و قصهٔ همیشه زندهٔ منطق بره و گرگ، یک بار دیگر به تاریخ ملی انگلستان رنگی از خون میزند.
دولت انگلیس سالیانی دراز در سودای دستیابی به موقعیتی در خلیج فارس و بیش از همه اعمال سیادت بر جزیرهٔ خارک، واقع در حاشیهٔ شمالی این آبها بود. سرجان ملک Sir John Malcom پرآوازه که بارها به سفارت انگلیس در ایران گمارده شده بود، بیوقفه دربارهٔ ارزش و اعتبار این جزیره برای منافع انگلستان سخن رانده و تاکید ورزیده بود که جزیرهٔ یادشده با توجه به نزدیکی آن با بوشهر، بندر ریگ، بصره و الختیف/القطیف میتواند به صورت یکی از شکوفاترین مکانها در آسیا درآید. انگلستان پیشاپیش حاکمیت خود را بر جزیره و بر بوشهر مسلّم میپنداشت و سرجان آن را بهعنوان مکانی مرکزی برای دادوستد با ترکیه، عربستان و ایران میانگاشت. هوا در آن مساعد و جزیره از تسهیلات لازم برای مبدل شدن به مکانی پررونق بهرهمند بود.
سفیر انگلیس، سی و پنج سال پیش از آن تاریخ ملاحظات خود را دربارهٔ جزیرهٔ خارک با لرد مینتو Lord Minto، حکمران کل در هند، در میان نهاده بود و این دو برای انجام چنین طرحی به چارهاندیشی برخاسته بودند.
سر جان به فرماندهی قوای انگلیس به منظور تسخیر جزیره برگزیده شده و عازم انجام ماموریت خود بود که فرمان بازگشت به کلکته به او رسید و اندک زمانی بعد سر هارتفورد جونز Sir Hardford Jones برای انجام ماموریتی دیپلماتیک به ایران فرستاده شد. در زمان نخستین محاصرهٔ هرات از سوی قوای ایران در سال 1837-1838(1251-1253 هجری قمری) دولت انگلستان چون امروز، به بهانهٔ دفاع از افغانها که مدام با آنها در خصومتی خونین بود، جزیرهٔ خارک را به تصرف خود درآورد، اما به زودی به سبب شرایط موجود بهخصوص به علت مداخلهٔ روسیه، ناگزیر شد طعمه به چنگ آورده را رها کند. تلاشهای توام با موفقیت اخیر ایران را به بد عهدی با خود متهم کند و خارک را بار دیگر به اشغال خود درآورد و این نخستین گام در جهت از سرگیری تخاصم بود.
بهاینترتیب طی نیم قرن، انگلستان مدام، اما بدون دستیابی به موفقیت در صدد برآمده بود تا استیلای خود را بر هیات حاکمهٔ ایران تحمیل کند. این پادشاهان که البته نسبت به نوازشهای چاپلوسانهٔ دشمنان خویش بیاعتنا نیستند، از همآغوشی خائنانه با آنان تن میزنند. ایرانیان که از رفتار دولت انگلیس در هند آگاهی دارند باید این گفتهٔ فتحعلی شاه را در 1805(1184 شمسی) هیچگاه از یاد نبرند: «از قبول توصیههای ملت تجارتپیشهٔ آزمندی که بر سر جانهای مردم و تاج و تخت پادشاهان معامله میکند، برحذر باشید.» میبینیم که از بد بترکم نیست. در تهران پایتخت ایران هماکنون دایرهٔ نفوذ انگلستان از همه محدودتر است؛ زیراکه علاوه بر دسیسهچینی روسها، فرانسویها نیز در ایران از موقعیتی درخور توجه برخوردارند و از میان این سه طرار، ایرانیان باید بیش از همه از انگلیسیان در هراس بوده باشند. هماکنون سفیری از جانب دربار ایران عازم پاریس شده است و یا شاید هم به آنجا رسیده باشد و احتمال بسیار میرود که دشواریهای پدیدآمده در ایران، موضوع مذاکرات دیپلوماتیک دو کشور بوده باشد. در واقع دولت فرانسه به اشغال جزیرهیی از جزایر خلیج فارس هیچگاه به دیدهٔ بیاعتنایی نمینگرد. قضیه زمانی پیچیدگی پیشتری به خود میگیرد که دولت فرانسه نیز به نبش قبر از پوست نوشتههایی دست زده است که به موجب آن خارک در دو نوبت، یکی در سال 1708، به عهد سلطنت لویی چهاردهم و آن دیگری به سال 1808 به صورتی مشروط، اما به عباراتی به اندازهٔ کافی روشن به آن کشور واگذار شده است. شاید علت دست یازیدن سلطان کنونی ایران به چنین اقدامی، توجیه دعوی پیروی از پادشاهان پیشین بوده باشد که به قدر کفایت ضد انگلیسی شناخته میشدند.
در پاسخی جدید به ژورنال دو دبا، روزنامهٔ لندن تایمز بهنام کشور انگلستان از تمامی دعاوی خود نسبت به تمشیت امور کشورهای اروپایی به نفع فرانسه دست میشوید و در مقابل ادارهٔ بلا منازع امور آسیا و امریکا را از آن حکومت انگلیس میداند، حقی که هیچ قدرت اروپایی دیگر نمییابد به معارضهٔ با آن برخیزد. بااینهمه امکان آن وجود دارد که لویی ناپلئون با چنین طرحی برای تقسیم جهان روی موافق نشان ندهد.
باری سیاست فرانسه و تهران چنان بوده که در جریان بروز سوء تفاهم میان ایران و انگلیس، هیچگاه از صمیم دل به دفاع از منافع کشور اخیر برنخاسته است. از سویی مطبوعات فرانسه با زنده کردن گزافههایی چون دعاوی فرانسویان بر جزیرهٔ خارک، گویی پیشبینی کردهاند که دولت انگلیس قادر نیست به آسانی ایران را مورد تهاجم قرار دهد و به تجزیهٔ آن دلخوش دارد
(نگاشته شده به تاریخ 30 اکتبر 1856، سرمقالهٔ شمارهٔ 4904، روزنامهٔ نیویورگ دیلی تریبیون 1، در 7 ژانویهٔ 1857)
دومین مقالهٔ کارل مارکس
برای درک دلایل سیاسی و مضمون اساسی جنگ ایران و انگلیس که اخیرا از سرگرفته شد و به موجب اخبار جدید، با برخورد شدید و سنگینی از سوی انگلیس همراه بود، تا آنجا که شاه ایران را به اطاعت از خواست دولت بریتانیا واداشت، ضروریست با نگاهی گذرا، به بررسی پیشینهٔ قضایای ایران بپردازیم. درواقع استقرار یک نظام سلطنتی، با ریشهیی ایرانی در این سرزمین به سال 1502(881 شمسی) و به عهد سلطنت اسماعیل اول صفوی میرسد که خود را از دودمان شاهان پیشین ایران میشمرد. این سلسله پس از دو قرن اعمال قدرت و کسب منزلت یک دولت بزرگ، عاقبت در سال 1720(1099 شمسی) در برابر امیرنشین افغان ساکن ولایات شرقی خویش متحمل شکستی فاحش شد. ایران غربی نیز بهزودی از پای درآمد و دو امیر افغان موفق شدند، سالی چند بر اریکهٔ قدرت در این کشور تکیه زنند. اما بهزودی از سوی نادر از تخت به زیر کشیده شدند، کسیکه نخست سمت فرماندهی قوای مدعی سلطنت صفوی را داشت، اما بهزودی یکتنه زمام قدرت را به دست گرفت، شورش افغانها را درهم شکست و با حمله به سرزمین هند، تا حدود زیادی در بههم ریختن سازمان امپراتوری مغولان در این سرزمین که مدتهایی دراز راه انحطاط میپویید، موثر افتاد و درحقیقت راه را برای تثبت سلطهٔ بریتانیا بر هند هموار کرد.
در هنگامهٔ هرجومرج شدیدی که پس از مرگ نادر شاه در 1747 (1126 شمسی) در ایران پدید آمد، یک دولت مستقل افغان به پیشوایی احمد دورانی شکل گرفت که دربرگیرندهٔ امیرنشینهای هرات، کابل، قندهار، پیشاور و مجموع سرزمینهایی بود که بعدها به تصرف سیکها درآمد. این پادشاهی که دوامی ناپایدار داشت، پس از درگذشت بنیانگذار خود، از هم فروپاشید و به عناصر تشکیل دهندهٔ خود، یعنی قبایل مستقل افغانی، با روسای ویژهٔ هر قبیله تقسیم شد که خصومتی دیرپا آنان را در برابر هم قرار میداد، تا آنجا که به صورتی استثنایی و در برابر تهدید درگیری با ایران، اتحادی شکننده میان آنان پدید میآمد. این خصومت سیاسی میان افغانها و ایرانیان که ریشه در نفاق میان قبایل داشت، با خاطرات تاریخی منازعات مرزی زنده نگاه داشته و تشدید میشد. افزون بر همه نقش تخاصم مذهبی بود که افغانهای سنی مذهب بنیادگرا را در برابر ایران، دژ مستحکم تشیع مشتهر به رفض قرار میداد.
به رغم این دشمن عمیق و همه جانبه، هنوز یک عامل تماس میان ایرانیان و افغانها وجود داشت و آن خصومت ریشهدار این دو سرزمین با روسیه بود. روسیه نخست در عهد سلطنت پطر کبیر بخشی از سرزمین ایران را به تصرف خویش درآورد، اما از گرفته، طرفی برنبست. الکساندر اول در این طریق از پطر کامیابتر بود. او با انعقاد عهدنامهٔ گلستان ایران را از دروازهٔ استان خود در جنوب قفقاز بیبهره ساخت. پس از او نیکلا با درگیر کردن جنگلهای 1826-1827(1205-1206) که منتهی به انعقاد عهدنامهٔ ترکمانچای شد، سرزمینهای تازهیی را بر مستملکات ایرانی خود در قفقاز افزود و ایران را از امر کشتیرانی در کرانههای خود در دریای خزر بازداشت. خاطرهٔ تلخ سلب حقوق ایران در گذشته دستبهدست هم داده و به دشمنی میان ایران و همسایهٔ شمالی خود دامن زد.افغانها نیز با وجود آنکه هرگز در منازعاتی واقعی با روسیه درگیر نشدند، بنابر عادت مألوف در این کشور هرگز در منازعاتی واقعی با روسیه درگیر نشدند، بنابر عادت مألوف در این کشور به دیدهٔ دشمن موروثی آیین خویش مینگریستند. هیولایی که بر آن بود تا سراسر خاک آسیا را در مجالی مناسب فروبلعد. ازاینرو ایرانیان و افغانها با این اندیشه خو گرفتند که انگلستان را متحد طبیعی خود بیندازند و برای انگلستان کافی بود به منظور حفظ سروری خود در این بخش از آسیا نقش میانجیگری بیغرض را میان دو همسایه ایفا کند و خود را بهعنوان دشمن آشتیناپذیر مطامع سیاسی روسیه در منطقه قلمداد کند. نمایش نشانههای یک دوستی پایدار از یک سو و تصمیم به دست زدن به مقاومتی پیگیر از سوی دیگر، برای پذیرش چنین نقشی از سوی کشورهای منطقه کافی بود.
بااینهمه نمیتوان بر این دعوی پای فشرد که امتیازات این موضعگیری به نحو بسیار موثری به کار گرفته شده است. در 1834 (1213 شمسی)، زمانیکه قضیهٔ انتخاب جانشینی برای شاه ایران به میان آمد، انگلیسیها برآن شدند تا از شاهزادهٔ برگزیدهٔ روسیه پشتیبانی کنند و یک سال بعد، با اعطای پول و مساعدتهای موثر افسران انگلیسی سبب شدند تا شاهزادهٔ یادشده در جلوس بر تخت سلطنت بر رقیب خویش چیرگی یابد. سفرای اعزامشده از سوی انگلیس وظیفه یافتند تا حکومت ایران را از اندیشهٔ درگیر کردن منازعهیی دیگر علیه افغانستان برحذر دارند؛ منازعهیی که به جز بر باد دادن منابع دو طرف، حاصلی از آن به بار نمیآمد. اما هنگامی که این سفرا برای پیشگیری از حدوث چنین جنگی تقاضای اختیارات بیشتری از دولت متبوع خود کردند، وزارتخانهٔ آنها در پایتخت با استناد به مفاد عهدنامهٔ 1814 به آنان یادآور شد که در صورت بروز جنگ میان دو همسایه، انگلستان میباید دستکم تا زمانیکه به میانجیگری طلبیده نشده، از مداخله در منازعه دوری جوید.
به عقیدهٔ فرستادگان انگلیس و مقامات مسوول در هند، وقوع چنین جنگی تنها به زمینهسازی و دسیسهچینی روسیه مربوط میشود، کشوری که بر آن سر است تا از تمایل ایران برای گسترش مرزهای شرقی خود به منظور گشایش راهی سود جوید که ارتش روسیه از آن طریق دیر یا زود بتواند خود را به مستعمرهٔ انگلیس در هند برساند. با این حال به نظر میرسد چنین ملاحظاتی اثر چندانی در وزیر خارجهٔ (به تصویر صفحه مراجعه شود) کارل مارکس، نویسندهٔ دو مقاله دربارهٔ جنگ انگلیس و ایران بر سر هرات انگلیس، لرد پالمرستون Lord Palmerston نداشته است.
در سپتامبر 1837(1216 شمسی)، بخشی از ارتش ایران به خاک افغانستان حملهور شد و با فتوحاتی کماثر سرانجام خود را به هرات رساند و شهر را در محاصره گرفت. محاصره زیر نظر و هدایت شخص سیمونیچ Simonitch، یعنی سفیر روسیه در دربار ایران صورت پذیرفته بود. در جریان عملیات مک نیل Mc.Neil، سفیر انگلستان در ایران به سبب دستورات متضادی که از لندن دریافت میداشت، قادر به انجام هیچ اقدامی نبود. از یک سو پالمرستون به او تکلیف میکرد: «از تبدیل مناسبات ایران و هرات به موضوع یک منازعه پرهیز کند»، زیرا انگلستان چیزی برای عرضه در این زمینه ندارد. از سوی دیگر لرد اوکلند Lord Auckland، حکمران کل انگلیس در هند از مک نیل انتظار داشت شاه ایران را از تعقیب عملیات نظامی در هرات منصرف کند. در آغاز منازعات، م.الیس M.Ellis، آن دسته از افسران انگلیسی را که در خدمت ارتش ایران بودند فرا خواند، اما پالمرستون بار دیگر آنان را به سر کارهای خود بازگرداند. حکمران کل که فرامین خود را با مک نیل هماهنگ میکرد مجددا دستور فراخوانی افسران انگلیسی را از پستهای خود صادر کرد، اما پالمرستون دوباره این دستور را ملغی اعلام داشت. در 8 مارس 1838(1217 شمسی) مک نیل شخصا به اردوگاه ایرانیها در حوالی هرات مراجعه و میانجیگری خود را نه بهنام دولت انگلیس، بلکه بهنام حکومتنشین هند پیشنهاد کرد.
در پایان ماه مه 1838، پس از نه ماه محاصرهٔ هرات از سوی ایران، پالمرستون با ارسال تلگرافی تهدیدآمیز به دربار ایران مراتب ناخشنودی خود را اعلام داشت و برای نخستینبار زبان به سرزنش و بازخواست از ایران گشود و به شدت از «ارتباط و وابستگی ایران به سیاست روسیه» شکوه آغاز کرد. همزمان با این واقعه، حکومتنشین هند به کشتیهای جنگی خود دستور داد به سوی خارک برانند و بر آن دست یابند؛ جزیرهیی که از تسخیر آن از سوی انگلیس زمان درازی نمیگذشت. چندی پیش فرستادهٔ انگلیس، تهران را به مقصد ارزروم ترک گفت، درحالیکه از ورود سفیر ایران به خاک انگلستان ممانعت به عمل آمد. در این فاصله به رغم محاصرهیی طولانی، هرات از مقاومت دست نشسته بود و پوزش ایران همگی از سوی مدافعان شهر دفع شد. در 15 اوت 1838(25 تیرماه 1217) شاه ناگزیر به دست کشیدن از محاصرهٔ شهر گردید و سپاه ایران شتابزده خاک افغانستان را ترک گفت. در آن هنگام چنین تصور میشد که تعرض قوای انگلیس در افغانستان میتوان پایان یافته تلقی شود. اما این پنداری باطل بود و امور هنجاری شگفتآور به خود گرفت. انگلستان که تنها به دفع حملات ایران دلخوش نداشته بود، با این دستاویز که روسیه به تحریک ایران در صدد برآمده تا به بخشی از خاک افغانستان دست یابد، خود رأسا دست به عمل زد و سراسر خاک افغانستان را به اشغال خویش درآورد. بدینسان جنگ مشهور افعانستان با انگلیس آغاز شد، جنگی که نتایجی فاجعهبار برای انگلستان به همراه داشت و مسوولیت واقعی این منازعه همچنان در پردهٔ ابهام باقی ماند.
انگیزهٔ جنگ اخیر علیه ایران رویدادیست بسیار شبیه به آنچهکه پیشتر در جنگ میان افغانستان و انگلیس اتفاق افتاده است، یعنی حمله به هرات از سوی قوای ایران که سرانجام به سقوط شهر انجامید. طرفه آنکه انگلیسیها در حال حاضر بهعنوان متحدان و یاریدهندگان دوست محمد 2 عمل میکنند، کسیکه در جریان مناقشهٔ انگلستان با افغانستان، بیهیچ توفیقی برای سرنگون کردن او از تخت وارد عمل شده بودند…اکنون باید دید که آیا جنگ اخیر نتایج حیرتانگیز و نامنتظر جنگ پیشین را با خود به همراه خواهد داشت؟
(نوشته شده به تاریخ 27 ژانویهٔ 1857، سرمقالهٔ شمارهٔ 4937 روزنامهٔ نیویورک دیلی تریبون، به تاریخ 14 فوریه 1857)
منبع: حافظ, شهریور 1387 – شماره 54
شعری از عبد الکریم تمنا هروی
من راوی حکایت بود، نبودهام
فریاد ناسرودهٔ شعر ستودهام
جز نقش دوستی که نشاید ز دل زدود
هر نقش را ز دفتر خاطر زدودهام
گر پای فخر بر سر گیتی نهم رواست
چون سر بر آستان زبونان نسودهام
افزوده گشت زحمت و از محنتم نکاست
گر کاستم ز عمر به زحمت فزودهام
طرفی ز آزمون جهان بر نبستهام
خود را هزار بار اگر آزمودهام
دیوانگی نگر که به رغمگشایشی
عمریست حلقهکوب در ناگشودهام
دیگر ز کشتزار حیاتم امید نیست
تا کاشتم امید، ندامت درودهام
دودی چسان ز سوختنم خیز برنداشت
با آنکه دودخیزتر از چوب پودهام
لب دوختم ز وصف بدخشان و لعل او
تا بوی مهر از لب لعلی شنودهام
سی سال در کشاکش آوارهزیستن
در آسیای جنگ و جنون کرد سودهام
یاد هرات یک نفس از یاد من نرفت
در هر سخن که گفتم و هرچه سرودهام