معرفی کتاب: بلچلی پارک، نوشته سینکلر مککی
«بلچلی پارک» مرکز سری گشودن رمزهای گوناگون ارتش آلمان در جنگجهانی دوم بود .در این مرکز سری واقع در دهکدهای در شمال لندن، دختران خانوادههای اشراف بریتانیا،کارگران کارخانهها،دانشجویان دانشگاههای طراز اول کشور،و زنان نیروی هوایی،همه و همه در کنار با استعدادترین نخبگان و استادان بریتانیایی گرد هم میآمدند تا در اتحادی سری و تلاشی بی وقفه پیامهای ارتش آلمان نازی را رمز گشایی کنند و کشور خود را از خطر استیلای دشمن خونریز و بی رحم نجات دهند.
سینکلر مک کی در این کتاب از تلاش مخفیانه جوانانی که با کار خود سرنوشت جنگ را رقم زدند پرده بر میدارد. همچنین نشان میدهد که ورایاین تلاش مستمر و جانکاه برای شکستن رمز پیامهای نازیها،زندگی با همه زیباییهایش جریان دارد،برگزاری کنسرتهای بسیار ممتاز با حضور موسیقیدانان برجسته،تئاترهای غیر حرفهای،اسکیت بازی روی دریاچه یخ زده پارک در زمستانها،و دوستیهایی که به ازدواج منجر شد.
اسرار بلچلی پارک چه در پیش از جنگ جهانی دوم،چه در طی جنگ، و حتی تا سالهای دهه هفتاد قرن بیستم،مکتوم و ناگفته باقی ماند چیزی که تصور آن هم در دنیای امروز محال است. وینستون چرچیل،بزرگ ترین حامی و مشوق بلچی پارک،کارمندان این مرکز را به غازهایی تشبیه کرده که بی سرو صدا تخم طلا میگذاشتند. امروز پس از گذشت هفتاد سال بلچی پارک موزهای شده است برای نسل جوان تا بداند که چگونه باهوشترین و با استعدادترین افراد کشور در تلاشی شبانه روزی موفق به گشودن رمز ماشین انگیمای آلمانی شدند.دستگاهی که سازمان اطلاعات ارتش نازی آن را شکست ناپذیر میدانست.
بلچلی پارک
نویسنده : سینکلر مککی
مترجم : فروزان صلواتیان
انتشارات علمی و فرهنگی
۴۰۵ صفحه
عنوان اصلی: The Secret Life of Bletchley Park: The WW11 Codebreaking Centre and …
Sinclair McKay
… بسیاری از کسانی که برای خدمت وظیفه به بلچلی پارک فرستاده شده بودند هنوز هیجان آن در خاطرشان هست؛ اضطراب و اشتیاق ناشی از بیخبری از کاری که قرار بود انجام دهند. برای آنهایی که در عصر زمستان یا پس از نیمه شب به آن مکان میرسیدند، تاریکی مطلق اطراف ایستگاه حالت بسیار خوفناکی داشت.
حتی آنهایی که در ساعتهای مناسبتر و در روشنایی روز خود را برای خدمت معرفی میکردند، اولین برخوردشان با بلچلی پارک خالی از شگفتی و سردرگمی نبود. تجربه یکی از کارمندهای سابق، به نام شیلا لون(دوشیزه مکنزی)، که آن زمان فقط ۱۹ سال داشت، تجربه نامتعارفی نبود.
شیلای جوان هم، مانند بسیاری دیگر تا آن زمان هیچ گاه از زادگاهش پا فراتر نگذاشته بود. از دریافت برگه احضاریه حیرت کرده بود، چطور میشد کسی از وجودش مطلع شده باشد یا چه کسی میتوانست او را معرفی کرده باشد؟ این سفر با قطاری آغاز شد که راحت نبود. از اینورنس در اسکاتلند تا بلچلی پارک در شمال لندن یازده ساعت در قطار بود(در زمان جنگ قطارها جای سوزن انداختن نداشت و مسافران معمولا مجبور میشدند روی چمدان خود در راهروها بنشینند و تا آنجا که میشد از دستشوییهایی که وضعیت وحشتناکی داشتند استفاده نکنند)؛
یازده ساعت با اضطراب و دلهره و بیاطلاعی از آنکه بعد چه خواهد شد.
حالا این گونه به یاد میآورد: «به من گفته شده بود که وقتی رسیدم دنبال یک تلفن بگردم، که همین کار را هم کردم. صدایی در آن طرف خط گفت: بله” دوشیزه مکنزی منتظر ورودتان هستیم. ” بعد هم ماشینی آمد تا من را به آنجا ببرد. از کجا میتوانستم بدانم جریان از چه قرار است؟
خودتان که میدانید، ماجرا واقعا محرمانه بود. »
محرمانهتر از آن نمیشد. سالها قبل از شروع جنگ جهانی دوم یکی از شعبههای وزارت امور خارجه، کاملا از وقوع چالشی عظیم آگاه بود؛ چالشی که افراد بسیار باهوش و در عین حال پرانرژی و جوانی را میخواست تا بتوانند از پس کارهایی برآیند که نیاز به صبر و حوصله بسیار داشت.
نیروهای تازه نفسی که بتوانند هر روز هفته روی مسائل فوق العاده پیچیده و مشکل تمرکز کنند؛ بدون آنکه فشار کار سلامت ذهنی آنان را کاهش دهد.
بیشتر نیروهای جوان تازه نفس، در آغاز وارد شدن به این تشکیلات بیدرنگ متوجه میشدند که قرار است در مسائل بسیار حساس اطلاعاتی درگیر شوند. هشدارهای جدی و صریح در پنهان کاری کامل، مشاهده اساتید پیشین دانشگاه در لباسهای شخصی، و درک سریع و باورنکردنی نزدیک بودن به قلب تلاشهای جنگی بریتانیا، همگی گواه مطلب بود.
در بلچلی، در پنجاه کیلومتری شمال لندن، این افراد از محرمانهترین اسرار جنگ مطلع میشدند. هر پیامی که استراق سمع شده بود، هر سیگنالی که از هر کاپیتان، فرمانده لشکر نظامی، کشتی جنگی، و زیردریایی آلمانی فرستاده میشد؛ تمامی اطلاعات رمزگذاری شدهای که به صورت حروف بیربط و به هم ریخته در گروههای چهار تایی با پنج تایی از طریق امواج رادیویی ارسال شده و توسط ایستگاههای شنود در سراسر سواحل بریتانیا جمعآوری شده بودند در اسرع وقت به این مکان منتقل میشدند.
در بلچلی پارک و در همان آلونکهای معمولی، قدرتمندترین مغزهای کشور درگیر مسائلی بودند که سرفرماندهی ارتش آلمان دستیابی به آن را غیرممکن میدانست: شکست و تسلط بر تکنولوژی رمزگذاری دستگاه بیهمتای انیگما.
انیگما دستگاهی جمع و جور، خوش طرح، و چیزی شبیه ماشین تحریرهای چراغدار بود که بخشهای مختلف نیروهای ارتش آلمان از آن استفاده میکردند؛ آن دستگاههای قابل حمل، میلیونها ترکیب مختلف از حروف الفبا میساختند تا محرمانهترین ارتباطات آلمانیها از آن طریق ارسال شود.
در مراحل ابتدایی جنگ، زمانی که نازیها بخش زیادی از اروپای غربی را تصرف کرده بودند،بریتانیا که آمادگی و تسلیحات لازم را نداشت، بسیار آسیبپذیر شده بود. از همان ابتدا، شکستن رمزهای دستگاه انیگما، امری حیاتی بود و صرفا جنبه کسب برتری اطلاعاتی نداشت.
رمزگشایی از اسرار انیگما، نفوذ به بطن عملیات دشمن محسوب میشد؛ به بریتانیاییها اجازه میداد تا از پیامهای سری زیردریاییهای آلمانی گرفته تا لشکر زرهی (پنزر) و پلیس مخفی آلمان (گشتاپو) سر دربیاورند. میتوانستند پیامهای نیروی هوایی آلمان(لوفت وافه) را بخوانند و از جاهایی که قرار بود بمباران شود اطلاع یابند و حتی از پیامهای مرکز فرماندهی آلمانیها باخبر شوند. رمز گشایان بلچلی پارک بر آن بودند تا هر پیام دشمن را بخوانند تا هر حرکت آنان را پیش بینی کنند.
تنظیمات دستگاه انیگما هر شب رأس ساعت دوازده عوض میشد. در اولین یورش برای یافتن یک روش پیچیده ریاضی برای حل رمزهایی که مدام تغییر میکرد، برای عده قلیلی که از سر دستگاه مطلع بودند روشن شد که این اطلاعات چیزی فراتر از برتری عادی بر دشمن بود: آن اطلاعات میتوانست سرنوشت جنگ را رقم بزند.
امروز، اکثر مردم از عملیات بللی و دستاوردهای اطلاعاتی آن که با نام رمز الترا شناخته میشد اطلاع چندانی ندارند. به گفته شخص آیزنهاور، رئیس جمهور وقت آمریکا، فعالیتهای بلچلی جنگ جهانی دوم را دو سال کوتاهتر کرد. اما به گفته پروفسور سر هری هینزلی، تاریخنگار سرشناس و از کارکنان قدیم بلچلی پارک، عدد صحیح سه سال است. منتقد و مقالهنویس برجسته، جرج استاینر، از این هم فراتر میرود و میگوید که آنچه در بلچلی صورت گرفت «یکی از بزرگترین دستاوردهای قرن بیستم بود. »
از نبرد بریتانیا تا بلیتز، از دماغه ماتاپان در یونان تا العلمین در شمال مصر، از کورسک در شرق روسیه تا موشکهای وی – ۱، ازدی – دی تا ژاپن، آنچه در بلچلی انجام گرفت کاملا مخفی و در عین حال در قلب مناقشه بود. بلچلی بازیگر مهمی بود که وجودش باید کاملا از دشمن پنهان میماند. اگر کوچکترین نشانی از عملیات بلچلی به دست سرفرماندهی آلمانیها میافتاد، تمامی عملیات رمزشناسی نابود میشد و تأثیرهای فاجعه باری در سرنوشت جنگ میگذاشت.
میویس بیتی، یکی از کارمندان پیشین بلچلی، میگوید: «فکرش را بکنید، نه الی ده هزار نفر در جایی کار کنند و خبری به بیرون درز نکند. بینظیر است. آیا در حال حاضر آن تعداد آدم میتوانند چنان رازی را نگه دارند؟ » علاوه بر آن، همان آلونکهای چوبی محقری که روی چمنزارهای بلچلی بنا شده بودند بسیاری از با استعدادترین و دمدمی مزاجترین آدمهای آن نسل را در خود جای داده بودند. در آن محل هم رمزشناسان کهنه کار حضور داشتند و هم مغزهای جوان و بینظیری چون آلن تورینگ که مقدر بود کارهایش، کامپیوتر و دنیای فناوری آینده را رقم بزند.
علاوه بر آنها، هزاران انسان متعهد دیگر نیز حضور داشتند که بیشترشان مستقیما از دانشگاه یا حتی سال آخر دبیرستان به بلچلی آمده بودند.
با ادامه جنگ، تعداد کارمندان پارک هم افزایش یافت. در کنار دانشگاهیان دستههایی از مترجمان زن و صدها تن از زنان نیروی دریایی سلطنتی مشتاق به خدمت، که به نام رنها مشهور شده بودند نیز حضور داشتند و در بخش ماشینهای محاسبه ابتدایی، کارهای فوقالعاده پیچیدهای انجام میدادند. به علاوه، تعداد قابل توجهی دختران جوان از خانوادههای اشرافی و مرفه – که بسیاری هم دنبال شایعهسازی برای آنها بودند برای آنکه سهم خود را در جنگ ادا کنند در بلچلی مشغول به کار شدند.