کتاب پنج هفته در بالن، نوشته ژول ورن – بریدهای کوتاه برای تجدید خاطره
روز ۱۴ ژانویه سال ۱۸۶۲، در محل انجمن سلطنتی جغرافیایی لنسن، رئیس انجمن، سر فرانسیس، در میان جار و جنجال همکاران خود سعی میکرد صدایش را به گوش همه برساند. او میخواست بگوید که انگلستان همیشه در صف مقدم ملتها، سرزمینهای ناشناخته را کشف کرده است و در آن زمان هم دکتر ساموئل میخواست دست به اکتشاف بزرگی بزند که اگر موفق میشد، اقدام عظیمی انجام داده بود و اگر شکست هم میخورد نامش در ردیف بزرگترین کاشفان تاریخ ثبت میشد.
یک نفر از وسط جمعیت فریاد زد: – درود بر ساموئل فرگوسن پیروز.
سپس همه حضار نام او را یک صدا بر زبان راندند. آنها مردانی بودند که از خلیجها و دهانههای متعدد عبور کرده و صاحب قوای جسمی فراوان و توانایی روحی شگفتآوری بودند و از هیچ خطری واهمه به دل راه نمیدادند. پس از اتمام سخنرانی سرفرانسیس، حضار با شور و هیجان کف زدند. قرار شد به افتخار دکتر فرگوسن مبلغ ۲۵۰۰ پوند انگلیسی جمعآوری و شخص ایشان به همه معرفی شود. سرفرانسیس گفت:
– آقای فرگوسن همین جا تشریف دارند. همه مشتاقانه میخواستند دکتر را ببینند. یکی به شوخی گفت: – اگر دکتر فرگوسنی وجود نداشته باشد، تکلیف چیست؟
دکتر فرگوسن در میان ابراز احساسات حضار وارد سالن شد. او مردی چهل ساله با قدی معمولی، قیافهای جدی، بینی بلند و چشمانی تیزهوش و درخشان بود و لکههای سرخی روی پوست صورتش دیده میشد. بازوهایش بلند بودند و پاهایی گوشتالود داشت و هنگام قدم زدن جسارت مخصوصی از خود نشان میداد. با متانت و آرامش عجیبی به صندلی مخصوص خود نزدیک شد، سپس مدتی منتظر ماند تا حضار سکوت کنند. با سکوت جمعیت، دکتر دست راست خود را به سوی آسمان گرفت و فقط گفت:
– بالون. .«اکسیلسیور » این دکتر فرگوسن واقعا که بود و قصد داشت چه بکند؟
پدر دکتر فرگوسن از کاپیتانهای مشهور نیروی دریایی انگلستان بود و از همان روزهای اول زندگی، پسرش را به کارهای سخت عادت داده بود. کودک هم با استعداد خارق العادهای کارهای فنی را آموخت و با پیشرفتی حیرتآور، در مقابل هر مشکل و خطری ایستادگی کرد.
بعدها علاقه عجیبی به داستانهای پرحادثه پیدا کرد و عشق به اکتشاف در وجودش زبانه کشید. او آرزو داشت مثل جهانگردان بزرگ، سرزمینهای جدید را کشف کند و ابدا تردید به دل راه نمیداد.
پدر که مردی روشنفکر بود امکان تحصیل در جغرافیا و نجوم را برای پسرش فراهم کرد و بعدها مکانیک، گیاهشناسی و پزشکی را هم به او آموخت.
پس از مرگ پدر، ساموئل فرگوسن بیست و دو ساله جهانگردی را آغاز کرد و از کلکته خود را به مورات رساند، سپس به استرالیا رفت و در سال ۱۸۴۵ به همراه جهانگردان کاپیتان استوارت به حاشیهی دریای خزر سفر کرد. او در سال ۱۸۵۰ به انگلستان برگشت ولی از آنجا که عاشق سفر بود در اطراف قارهی آمریکا و تنگهی برینگ و قارون همراه با مک کلور به سیاحت پرداخت.
فرگوسن در مسافرتهای طولانی و دشوار با آب و هواهای مختلف خو گرفت و از جمله مشهورترین کاشفان جهان شد. مردم با علاقه بسیار شرح اکتشافات او را دنبال میکردند و با آن که دکتر عضو هیچ انجمنی نبود و در واقع هیچ مقام رسمی از او حمایت و دفاع نمیکرد، در سرتاسر دنیا شهرت فراوانی به هم زد. او از مباحثههای علمی خوشش نمیآمد و تنها اشتیاق وی سفر در سرزمینهای ناشناخته بود.