یوهانگریگور مندل: زندگینامه و نقش او در پیشبرد دانش

یوهان گریگورمندل، با دقت و حوصله زیاد نخودها را در باغچه خانهاش میکاشت. او در سال ۱۸۶۶، پس از ۸ سال مطالعه کشاورزی علمی و تجزیه و تحلیل، سرانجام اکتشافهای خود را بچاپ رساند. اتفاق تازهای رخ نداد و کسی تحقیقات او را ارج ننهاد، اگر چه مندل اصول علم وراثت را بنیادگذارد. در سال ۱۹۰۰، یعنی ۳۱ سال بعد از آن روز تاریخی و ۱۶ سال پس از مرگش، سه نفر دانشمند از ملیتهای مختلف که بطور مستقل روی مساله وراثت مطالعه میکردند به نظریه فراموش شده مندل برخوردند و پی به ارزش و اهمیت آن بردند.
یوهان مندل، در ژوئیه سال ۱۸۲۲ در یک خانواده روستایی بدنیا آمد. زادگاه او موراویا (Moravia) بود که در آن موقع جزو مستعمرههای اطریش محسوب میشد و امروز جزو خاک چکسلواکی است. پوهان به پدرش در کار مزرعه کمک میکرد. او عاشق طبیعت بود و به پدیدهها و زیبائیهای آن عشق میورزید. کارهای زراعتی و زندگی روستایی، او را سخت و خشن بار آورده بود. و شاید همین چیزها بود که او را در زندگیاند کی عقب انداخت. امندل، در دهکده هاینزدورف (Heinzedorf) وارد مدرسه ابتدایی شد. به همت و پشتکار خانم هاینزدورف، تعلیم و تربیت در این مدرسه اجرا میشد. با وجود مخالفتی که بازرس مدرسه میکرد، رشته علوم طبیعی نیز در این مدرسه ابتدایی تدریس میشد. یوهان جوان، از طرفداران درس طبیعی بود و آن را ضروری و مهم میدانست.
یوهان، پس از پایان تحصیلات ابتدایی، برای ادامه تحصیل از هاینز ادورف به تروپا، که از شهرهای مجاور بود، رفت و وارد مدرسه متوسطه شد خانوادهاش بعلت فقر و تنگدستی قادر به پرداخت هزینه تحصیلی او نبودند. یوهان درحین تحصیل کار میکرد اما درآمدش آنقدر نبود که بتواند غذای سیری بخورد. در نتیجه، روزبروز ضعیفتر و لاغرتر میشد بطوری که دیگر نتوانست ادامه تحصیل دهد و آن را رها کرد.
در این موقع آنتوان مندل، پدر یوهان که از وضع جسمی و روحی پسرش آگاه شده بود تصمیم به فروش مزرعه گرفت. پس از فروختن مزرعه مقداری از پول آن را برای یوهان و دخترش ترزا فرستاد. اما خواهر سهم خود را به برادرش بخشید. یوهان با این پول مدت چهارسال به تحصیل و تحقیق در مؤسسه اولموتس (Olmutz) پرداخت. بعدها، بخاطر جبران کمک خواهرش، پسران او را برای تحصیل به کالج فرستاد.
اکنون بوهان راه زندگی خود را برگزیده بود. او که افکارش براثر کشمکش با مادیات دنیا دگرگون شده بود به توصیه یکی از استادانش وارد خانقاه بزرگ التبرون (Altbrunn) شد. یوهان در بیست و یک سالگی زندگی رهبانی پیشه کرد و لقبگریگور گرفت.
گریگور مندل، به این زندگی آرام دل بسته بود. روزبروز، اهمیت وجودش بیشتر احساس میشد. صومعه دارای باغ بزرگی بود که در آن گیاهان زیادی میرویید. گلکاری و کاشتن نهالها، سالها پیش به دست راهبی که در آنجا میزیست و علاقه فراوانی به باغبانی داشت، انجام شده بود. گریگور، خود را در میان گروهی میدید که به مسایل دینی، فلسفی، علوم و ادبیات و باغبانی علمی علاقهمند بودند. یوهان، دوره مطالعات کشیشی را در سال ۱۸۴۷ به پایان رساند و به درجه افتخاری کلیسا نایل آمد.
گریگور مندل، برای مدتی صومعه را ترک کرد و در دهکدهای بعنوان کشیش مشغول به کار شد. مندل دارای روحی حساس بود، از درد و غم دیگران رنج میکشید و تاب و تحمل آن را نداشت. زمانی که به عیادت بیماران میرفت یا بازماندگان مردهای را تسلی میداد خاطرش سخت آزرده میشد، و در بستر بیماری میافتاد. پس از چندی دوباره به خانقاه بازگشت. مدتی در مدرسه متوسطه محل تدریس کرد. اما چون او را معلم تحصیل نکرده میدانستند حقوق کمتری برایش در نظر گرفتند. مندل، تصمیم گرفت که دروس معلمی را امتحان دهد، اما این بار به او اطلاع دادند که حتی شایستگی تدریس در مدرسه ابتدایی را هم ندارد. او خیلی کوشش کرد تا به هیات داوران بفهماند که کاملا در اشتباهند و بر خلاف عقیده آنها او شایسته این مقام است. متاسفانه تلاش او به جایی نرسید. مندل برای خود مکتب واژهشناسی خاصی داشت و از به کار بردن زبان علمی آن زمان خودداری میکرد.
مندل، دوباره به کار معلمی پرداخت. اما این بار بعنوان دستیار انجام وظیفه میکرد. کلاس درسش محیط دوستانهای بود و شاگردان از وجود چنین معلمی احساس رضایت و خوشنودی میکردند و از حرفهایش لذت میبردند. او با سختگیری در کلاس درس مخالف بود و با گفتن داستانهای شیرین از حیوانات، جنگلها، بیابانها و بوستانها شاگردانش را سرگرم میکرد. او شاگردان را در دروس تشویق میکرد و به آنها جایزه میداد. شاگردان هم با دیده احترام به او مینگریستند.
مندل، اکتشافها و مشاهداتش را که از مطالعه زیاد روی گیاهان بدست آمده بود بچاپ رساند. اما هیچ اتفاق تازهای رخ نداد و کسی به این کار بزرگ علمی توجه نکرد. تنها دوستانش بودند که او را مورد تفقد قرار دادند و به سرپرستی صومعه انتخابش کردند. او در ۴۷ سالگی به این مقام رسید. کار جدیدش بسیار دشوار و پر مسؤلیت بود، بطوریکه مندل ناگزیر شد دست از تدریس بکشد و تمام وقت خود را صرف اداره این امور حساس کند.
سرپرست جدید، مرد مشهوری شده بود. زندگیاش بخوبی تامین میشد و اغلب اوقات از دوستانش در خانه پذیرایی میکرد. در عیدها یا جشنها، در خانهاش بروی تمام اهالی دهکده باز بود. مردم او را مردی خیر و بخشنده میشناختند. در روز کریسمس، جشن مفصلی در خانهاش برپا میکرد و با دادن غذا و نوشیدنی فراوان خاطره خوشی در دلها باقی میگذاشت.
این وضع زیاد طولی نکشید و با دخالت دولت در کار کلیسا بحث و مجادلهای بین مندل و مقامات دولتی درگرفت. در سال ۱۸۷۴، لایحهای از مجلس گذشت که بموجب آن برای دارایی کلیسا مالیات تعیین شد. هدف از این کار افزایش حقوق کشیشان و راهبان بود.
مندل، در ابتدای امر خود را داوطلب کمک به دولت کرد، اما دولت داوطلبی نمیخواست. او این قانون را خلاف دین و آیین میدانست و بشدت با گرفتن مالیات از کلیسا مخالف بود. مبارزه مندل با قانون دولت بینتیجه ماند و زندگیاش را سخت تلخ و آشفته ساخت. مندل، حتی نسبت به هر کسی که از این قانون پیروی میکرد کینه میورزید و او را خائن میشناخت.
گریگور مندل، دانشمند برجسته و ارزندهای بود. اکتشافها و تجربههای او نتیجه مطالعات عمیق و دقیقش در زمینه گیاهشناسی بوده است. امروز، برای هیچ کس جای تعجب نیست که از یک پدر ومادر با موهای قرمز فرزندان موقرمز متولد میشوند. دوستان و آشنایان بدور نوزاد او جمع میشوند و میگویند: «چه چه قشنگی، شباهت زیادی به پدرش دارد! »
مندل، نخستین کسی بود که قوانین وراثت را پیریزی کرد. او درباره چگونگی صفاتی که از پدرومادر به فرزندان منتقل میشود مفصل صحبت کرده است. اگر به پدر و مادر و خواهران و برادران خود نگاه کنید میبینید که همگی با هم تفاوت دارند اما در عین حال بین همه آنها یک وجه مشترک دیده میشود. این مساله برای زیستشناسان مشکلات زیادی ایجاد کرده بود. آنها نمیدانستند که چگونه صفات مشخصه گوناگون را از هم تفکیک کنند. مندل در حل این مشکلات کمک بزرگی کرد، و چه بسا آنها را بسیار ساده میپنداشت.
مندل، برای مطالعه و بررسی اصل توارث، کار را از گیاهان باغ، بویژه دانههای نخود آغاز کرد. ضمن مشاهده متوجه شد که بعضی از گیاهان دارای ساقه بلند، بعضی ساقه کوتاه و بعضی تخمدان دارند. مندل، پی برد که اگر گیاهی فقط از تخم نر یا ماده باشد، میتوان انواع گیاه خالص پرورش داد. برای مثال، گیاه ساقه بلندی که نسل به نسل گیاهان ساقه بلند میدهد، صفت مشخصهاش بلندی ساقه آن است. یا اگر گیاهی که نسل به نسل گیاهان ساقه کوتاه داده است از صفات مشخصهاش کوتاهی ساقه آن است. مندل، سپس به کار عجیبی دست زد. او از گرده افشانی طبیعی گیاهان با یکدیگر جلوگیری کرد، و آنها را گردافشانی پیوندی کرد، مثلاً، از پیوند تخم نرو مادهای که صفت مشخصهشان با هم فرق داشت نخود جدیدی به دست آورد. او این عمل را با تخم نر یا ماده که گیاه ساقه بلند یا ساقه کوتاهی بودند انجام داد و از این طریق صدها گیاه بدست آورد که همه ساقه بلند بودند. در اینجا این سئوال برای مندل پیش آمد که چه عاملی موجب این تغییر میشود و آیا تخم گیاه ساقه کوتاه تاثیری در انتقال صفت مشخصه به گیاهان جدید را ندارد؟
مندل، روی این مساله تحقیق و مطالعه زیادی کرد. و سرانجام به این نتیجه رسید که از دو صفت مشخصه – در مورد نخودها – همیشه یک صفت غالب است اما صفت دیگر مغلوب نیست بلکه فقط برای مدتی بیتأثیر میماند. همان طور که ممکن است بچه بیشتر به پدربزرگش شبیه باشد تا به پدرش.
مندل ثابت کرد که اگر بچهای از پدر یا مادر بلند قد و پدر یا مادر کوتاه قد متولد شود، بلندقد خواهد بود. زیرا صفت مشخصه بلندقدی بر کوتاه قدی غالب میشود، اما صفت مشخصه کوتاه قدی هرگز از بین نمیرود بلکه تا مدتی محو میشود، و در نسلهای بعد خود را ظاهر میکند. مندل، نام این فرضیه را «قانون تسلط» گذارد.
البته، مندل از تمام عواملی که در کار توارث دخالت دارند آگاهی نداشت او امروز دانشمندان و زیستشناسان روی این مساله جدی و حیاتی پژوهش و مطالعه میکنند. با وجود این، نظریههای مندل در زمینه قانون وراثت دارای ارزش فراوانی است. و از این نظر بیشتر اهمیت دارد که در مورد انسان هم صورت حقیقت بخود گرفته است.
مندل، در سال ۱۸۸۴ از دنیا رفت، در حالی که هیچ کس نمیدانست که جهان چه نابغهای را از دست داده است.