پیشنهاد کتاب: انقلابهای 1989 – سقوط امپراتوری شوروری در اروپا – نوشته ویکتور شبشتین

در مورد چهرههای سرشناس انقلاب روسیه، کتاب زیاد است. ما در مورد لنین، استالین، تروتسکی و حتی چهرههای ظاهر رده پایینتر مانند بریا کتاب زیاد سراغ داریم، اما در مورد چرایی و چگونگی سقوط امپراتوری شوروی، کتاب جامع خیلی کم پیدا میشود. در واقع به نظر میرسد، هنوز اندیشمندان و نویسندگان در حال فکر کردن به این چرایی هستند و هنوز جزئیاتی از این سقوط عجیب، از بایگانیهای اسناد محرمانه بیرون کشیده نشدهاند.
کتاب انقلابهای 1989 – سقوط امپراتوری شوروری در اروپا میکوشد که پاسخ جامع و دقیقی به سیر این سقوط بدهد. نویسنده کتاب -ویکتور شبشتین- در مقدمه کتاب نوشته که این کتاب برایش چیزی بیشتر از گزارش خبری و نوشتن تحلیل بوده؛ چرا که خود خانوادهاش درگیر ماجراهای شورویایی بودهاند. خانوادهاش از مجارستان کمونیست گریخته بودند، در کودکی موفق شده بودند از پرده آهنین بگریزند، زمانی که خانوادهاش این امپراتوری را ابدی میپنداشتند.
کتاب را نشر ثالث با ترجمه بیژن اشتری در 663 صفحه (بدون درنظر گرفتن بخش نمایه و منابع و ماخد) منتشر کرده. مثل همیشه ترجمههای بیژن اشتری دقیق و خوشخوان هستند.
کتاب تکههای امپراتوری شوروی، چه در داخل روسیه و چه در کشورهای اقماری بلوک شرق را بررسی میکند و از لابلای آن درمییابیم که رابطه روسیه با امپراتوری اقماری که ایجاد کرد، چقدر شهروندان این کشور را فرسود و چقدر خود روسیه را دچار فرسایش مزمن اقتصادی کرد. چند دهه بلوف در مورد ایدئولوژی نظری، عدم انعطافها، سیاستهای اشتباه اقتصادی و چند تصمیم اشتباه کلیدی، ناگهان همه در یک برهه زمانی خاص و شخصی به نام گورباچف متمرکز شدند تا شوروی برای همیشه از هم بپاشد. آیا این سقوط غیرقابل اجتناب بود؟
آیا میشد که علیرغم اذعان به خشکیده بودن درخت شوروی، همچنان با عقبنشینی نکردن و قدرت نظامی، چند کشتار بیشتر و سیاستهای اصلاحی پوستهای حفظش کرد؟
آیا سیاست پرهیز از هرگونه عقبنشینی و ملاطفت و اعمال بی تعارف خشونت، بدون در نظر گرفتن نظر جامعه جهانی، میتوانست شوروی را سر پا نگاه دارد. اصلا آیا ورشسکستگی اقتصادی کشوری که بزرگترین زرادخانه هستهای دنیا را داشت، اما مایحتاج اولیه در سوپرمارکتهایش را نمیتوانست فراهم کند، قابل اصلاح بود؟
برای آشنایی با ادبیات و حال و هوای کتاب، بخش کوچکی از آن را میخوانیم:
تیرگوویشته، رومانی دوشنبه بیست و پنجم دسامبر ۱۹۸۹
در ساعت ۱۱: ۴۵ قبل از ظهر، دو هلیکوپتر نظامی در نزدیکی پادگان ارتش در تیرگوویشته بر زمین نشستند. تیرگوویشته که به خاطر کارخانههای فولادسازیاش معروف است، شهر دلمرده و حزنانگیزی است در ۱۲۰ کیلومتری شمال بخارست؛ با بناهای ساخته شده به سبک خشن. از هلی کوپتر بزرگتر شش ژنرال ارتش بیرون آمدند. یکی از آنها که چپ و راست به همه دستور میداد، مقام ارشد است. این مرد پنجاه و سه ساله با موهای جوگندمی ژنرال ویکتور استانکولسکو”، نماینده دولت تازه تشکیل شده رومانی بود. در پی سقوط چائوشسکو، «جبهه نجات ملی» زمام امور کشور را به دست گرفته و دولت تازهای تشکیل داده بود، اما این دولت هنوز نتوانسته بود کنترل کامل خود را بر کشور اعمال کند.
ژنرال استانکولسکو صبح همان روز وظیفهای فوری را تقبل کرده بود که به مقداری ظرافت و میزان بالایی از بیرحمی نیاز داشت: به او گفته شده بود که باید دادگاه نیکالای چائوشسکو – دیکتاتوری که برای تقریبا یک ربع قرن بر رومانی حکم رانده بود – و همسرش النا را برگزار کند. این زن و شوهر سه روز قبل، از میانه جمعیتی که برای پیروزی انقلابشان جشن گرفته بودند و سر از پا نمیشناختند، مجبور به فرار از پایتخت شده بودند. آنها چند ساعت پس از فرارشان دستگیر، و به پادگانی در شهر تیرگوویشته برده شدند و همزمان سرنوشت آنها در بخارست رقمزده شد. نیروهای وفادار به چائوشسکو (پلیس مخفی موسوم به سکوریتات) همچنان برای بازگرداندن وی به قدرت مبارزه میکردند. رهبران گروههای انقلابی سرانجام به این نتیجه رسیدند که چائوشسکوها را باید به سرعت محاکمه و مجازات کنند تا به رومانیاییها نشان دهند که حالا چه کسانی زمام اداره کشور را به دست گرفتهاند.
استانکولسکو انتخاب شده بود تا کارها را ردیف کند، و مأموریت محوله را به سرعت انجام دهد. او در رژیم سابق، تا بیست و دوم دسامبر معاون وزیر دفاع بود. استانکولسکو همراه خودش از بخارست چند قاضی، دادستان و وکیل مدافع نیز آورده بود. او با هلی کوپتر دوم، گروهی از چتربازان نخبه را همراه آورده بود؛ گروهی که او صبح همان روز آنها را شخصا انتخاب کرده بود تا به عنوان اعضای جوخه تیرباران عمل کنند.
همراهان ژنرال فورا دست به کار شدند و «اتاق دادگاه» را در یکی از کلاسهای درس پادگان بر پا کردند – اتاقی درب و داغان، با دیوارهایی به رنگ قهوهای. پنج میز که با سفرههای پلاستیکی پوشیده شده بودند، به عنوان مسند قضاوت تعیین شدند. جایگاه متهم عبارت بود از دو میز و تعدادی صندلی که در گوشهای از اتاق چیده شده بود.
اندکی پس از ساعت ۱۲ ظهر، هیئتی که از بخارست آمده بود، وارد اتاق دادگاه شد. دو متهم پیشاپیش به دادگاه آورده شده و در جایگاه مخصوص متهمین نشسته بودند. دو نگهبان نیز کنارشان ایستاده بودند. سه روز پیش از این، نیکالای و النا چائوشسکو مخوفترین و منفورترین زوج در سرتاسر رومانی بودند. آنها بیرحمترین حکومت پلیسی در قاره اروپا را اداره میکردند. مرگ و زندگی بیست و سه میلیون رومانیایی در دست آنها بود. رادیو، تلویزیون و مطبوعات کشور هر روز آنها را همچون موجوداتی شبه خدا میستودند. حالا آنها، خیلی ساده، زوج پیر آشفته، بدعنق، عصبی و خستهای بودند که به آرامی با یکدیگر جروبحث میکردند. لباسهایشان همانی بود که موقع فرار از پایتخت به تن داشتند: چائوشسکو کت وشلوار خاکستری چروکی پوشیده بود، با یک پالتوی پشمی مشکی روی آن، و به نظر مسنتر از سن واقعیاش (هفتادویک سال) میآمد. همسرش النا که یک سال بزرگتر از او بود، پالتوی حنایی رنگی با یقه خز پوشیده بود، به همراه روسری حریر آبی رنگی که روی موهای خاکستریاش انداخته بود.
دادگاه در ساعت ۱ بعداز ظهر آغاز شد. پنج قاضی نظامی دادگاه همگی ژنرالهای یونفیورم پوش بودند. دو دادستان دادگاه نیز نظامی بودند. دادگاه از این حیث که توسط یک افسر جزء تصویربرداری ویدیویی میشد، علنی بود، اما به این افسر دستور داده شده بود که فقط از دو متهم تصویر بگیرد. در فیلمی که از این جلسه گرفته شده، هیچ تصویری از قضات، دادستانها یا وکیل مدافع وجود ندارد. کل فیلم پنجاه و پنج دقیقه است. دیکتاتور مخلوع در طول فیلم، در جلسه «دادگاه» مدام غر میزند. در مقطعی از جلسه دادگاه» او از فرط عصبانیت، کلاه مشکی آستراخانیاش را از روی میز برمی دارد و دوباره آن را روی میز میکوبد؛ انگار میخواهد بر چیزی تأکید کند. النا در طول جلسه دادگاه نسبت به شوهرش کمتر برون گرا بود و در بیشتر اوقات، مستقیم به جلوی خود نگاه میکرد. آنها گهگاه دستان یکدیگر را میگرفتند و با هم نجوا میکردند و همیشه یکدیگر را «عزیزم» خطاب میکردند.
هیچ مدرک مکتوبی علیه آنها ارائه نشد و هیچ شاهدی فراخوانده نشد. رئیس جمهور سابق از همان آغاز جلسه گفت این دادگاه صلاحیت لازم برای محاکمه کردن وی را ندارد. چائوشسکو بارها تکرار کرد: «من فقط مجمع بزرگ ملی و نمایندگان طبقه کارگر را به رسمیت میشناسم. . هیچ چیزی را امضا نخواهم کرد. هیچ حرفی نخواهم زد. حاضر به پاسخگویی به کسانی که این کودتا را به راه انداختهاند نیستم. من متهم نیستم. من رئیس جمهور رومانیام. من فرمانده کل قوای شمایم. این جبهه خیانت ملی که در بخارست تشکیل شده، قدرت را غصب کرده است. »
اتهامات علیه چائوشسکوها از سوی دادستان با صدای بلند قرائت شد. چائوشسکو از اول تا پایان جلسه دادگاه رفتار شجاعانهای داشت:
دادستان: اینها جرایمیاند که ما شما را به ارتکابشان متهم میکنیم و از ریاست دادگاه تقاضا داریم هر دوی شما را به مجازات مرگ محکوم کند.
ا. نسل کشی،
۲. سازماندهی اقدامات مسلحانه علیه مردم و کشور
۳. نابودی اموال و ساختمانهای عمومی
۴. خرابکاری در اقتصاد ملی
۵. تلاش برای فرار از کشور به همراه مبلغی بیش از یک میلیارد دلار آمریکا که در بانکهای خارجی سپرده شده است. ..
دادگاه فقط برای پنج دقیقه اعلام تنفس کرد تا در این فاصله، حکم و نوع مجازات متهمین را مشخص کند. موقعی که قضات به اتاق دادگاه برگشتند، چائوشسکو حاضر نشد به پا خیزد. موقعی که احکام مجازات مرگ – به همراه حکم مصادره همه اموال متهمین – با صدای بلند قرائت شد، نه رئیس دادگاه و نه دادستان مستقیما به چهرههای متهمین نگاه نمیکردند. از آنها پرسیده شد که آیا نسبت به حکم صادره درخواست تجدیدنظر دارند؟ آنها ساکت باقی ماندند. تحت قوانین رومانی، مجازات مرگ نمیتوانست زودتر از ده روز پس از اعلام صدور حکم اجرا شود؛ خواه متهم به حکم اولیه اعتراض میکرد، خواه نمیکرد. اما تئودورسکو (وکیل تسخیری چائوشسکوها] این ماده قانونی را در دادگاه مطرح نکرد. احتمالا چائوشسکوها هم، با وجود این که در طول حکومتشان افراد بیشماری را روانه آن دنیا کرده بودند، از این ریزه کاریهای قانونی خبر نداشتند. اما آن روز، روز پرداختن به ریزه کاریهای قانونی نبود.
عدالتی که درباره چائوشسکوها اعمال شد، شتابزده، زشت و ناشیانه بود. در اتاق دادگاه، دستان چائوشسکو را با طناب از پشت بستند. چائوشسکو وقار و متانت خود را حفظ کرد و در آخرین دقایق زندگیاش رفتار نسبتا شجاعانهای داشت. او گفت: «هر کسی که این کودتا را روی صحنه برده، میتواند به هر کسی که دلش میخواهد، شلیک کند. خائنین برای این خیانتی که کردهاند، باید پاسخگو باشند. رومانی زنده خواهد ماند و از خیانت شما آگاه خواهد شد. جنگیدن با افتخار بسیار بهتر از زندگی کردن همچون یک بره است. » النا بهگریه افتاد و تا لحظه مرگش جیغ میکشید. او با حالتی تقریبا هیستریک فریاد میزد: «دستان ما را نبندید. این مایه خجالت است. این توهین است. من شماها را مثل یک مادر بزرگ کردهام. چرا این کار را با ما میکنید؟ »
چائوشسکو و همسرش راهروی حدودا چهل متری را، در حالی که اسکورت میشدند، طی کردند و سپس به داخل محوطه روباز پادگان برده شدند. در طول مسیر، یکی از سربازانی که دستان آنها را با طناب بسته بود، به النا گفت: «حالا توی بد هچلی گیر کردی. » النابا داد و فریاد جوابش را داد: «برو مادر به خطا. » چائوشسکو در لحظات آخر شروع کرد به خواندن سطور نخستین سرود «انترناسیونال». این طور به نظر میرسید که آنها نمیدانستند قرار است بلافاصله اعدام شوند و تنها پس از آن متوجه این موضوع شدند که به داخل محوطه روباز پادگان آورده شدند. در اینجا بود که النا فریاد زد: «نیکو آنیکالای] جلویشان را بگیر…. . ببین آنها میخواهند ما را مثل سگ بکشند. باورم نمیشود. » آخرین جمله النا این بود: «اگر شما میخواهید ما را بکشید، پس ما را با هم بکشید. »؟
جوخه تیرباران در زمانی که دادگاه هنوز در اواسط کار خود بود، حاضر و آماده شده بود. هشت عضو یگان چتربازان که شخصا توسط ژنرال استانکولسکو انتخاب، و از بخارست با هلی کوپتر به تیرگوویشته آورده شده بودند، تا هنگام رسیدنشان به مقصد خبر نداشتند که مأموریتشان چیست. ژنرال از بین آنها سه نفر را انتخاب کرد تا به عنوان جوخه تیرباران عمل کنند. این سه نفر عبارت بودند از: دوریان کارلن، اوکتاویان گیورگیو و آیونل برئرو. آنها پس از این که به تفنگهای اتوماتیک 47-AK مسلح شدند، در کنار باغچه گلی که در حاشیه میدانچه پادگان قرار داشت ایستادند. آنها به همین حالت منتظر ماندند تا عاقبت چائوشسکو و همسرش را آوردند.
به جوخه تیرباران دستور داده شده بود که به بالای سینه چائوشسکو شلیک نکنند تا صورت او در عکسهای پس از مرگش قابل شناسایی باشد. چنین دستوری درباره نحوه تیرباران النا داده نشده بود. جوخه تیرباران به سمت چائوشسکوها که کنار دیوار قرار داده شده بودند، به حالت قدم رو حرکت کردند. چائوشسکو در طرف راست و همسرش در طرف چپ قرار داده شده بودند. در این زمان، آنها ظاهر یک زن و شوهر پیر مفلوک را داشتند. اوکتاویان گیورگیو، یکی از اعضای جوخه تیرباران، بعدها گفت: «النا گفت که آنها میخواهند به اتفاق هم بمیرند. بنابراین آنها را در کنار هم قرار دادیم و بعد شش قدم به عقب رفتیم و خیلی ساده شلیک کردیم. من هفت گلوله به چائوشسکو شلیک کردم و مابقی گلولههایم را به سر النا شلیک کردم. » چائوشسکو روی زانوهایش و النا از پهلو افتاد…
این نوشتهها را هم بخوانید