سریال Squid Game، نابرابری اجتماعی و خشونت شدید – چرا علیرغم روایت یک دنیای تیره و تار، همه تبآلود دوستش دارند؟!

محبوبترین سریال این روزهای نتفلیکس ممکن است فقط یک سریال ترسناک ساخت کره جنوبی با نام عجیب یک حیوان آبزی سفالوپاد (ماهی مرکب) باشد. سریالی که مفهومی خشن و نگرانکننده دارد.
تا به حال احتمالاً نام سریال «بازی ماهی مرکب» Squid Game را شنیدهاید، یک سریال با روایت اجتماعی تاریک که در آن افراد بسیار فقیر مجبور به رقابت در بازیهای ظاهرا کودکانه میشوند، اگر ببازند میمیرند و اگر برنده نهایی شوند،یک جایزه نقدی کلان، زندگی فلاکتبارشان را تغییر خواهد داد.
به گفته نتفلیکس، از ۱۷ سپتامبر که سریال Squid Game در این سرویس استریم پخش شد، این بازی تبدیل به یک علاقهمندی فراگیر آنلاین شده و الهامبخش میمهای مفرح در شبکههای اجتماعی شده و نظریهپردازی طرفدارانش را برانگیخته و به شماره ۱ شبکههای پخش جاری در ۷۰ کشور جهان از جمله آمریکا تبدیل شده.
ممکن است ما هرگز شاهد سریالی با میزان علاقهمندان سریال گیم آو ترونز “بازی تاج و تخت” نباشیم، اما ما نسبت به آن سالی که گات تازه شروع شده بود، بیشتر زندگیمان را در شبکههای اجتماعی میگذارنیم. یادم است که من فصل اول گات را روی چند DVD که خریده بودم، دیدم. آن زمان مثل الان نبود که به محض شروع یک شوی امیدوارکننده انبوهی از سایتها و کاربران شبکههای اجتماعی در موردش بنویسند. اما الان مثل یک دومینو برای هر سریال امیدوارکنندهای، جنبشی در شبکههای اجتماعی برپا میشود.
و این همان چیزی است که در مورد سریال Squid Game اتفاق افتاده. عجیب است که تقریباً هیچ روزنامه و سایت حرفهای در زمینه فیلم و سریال در آمریکا قبل از پخش، توجهی به شروع پخش سریال نداشت و چیزی در مورد آن ننوشته بود. اما این سریال توانست به لیست تازه سریالهای موفق زبانهای خارجی نتفلیکس (از جمله “لوپن” و “Money Heist”) بپیوندد و احتمالاً تا زمانی که این چرخه آبشاری توصیه سریال در شبکههای اجتماعی برقرار است، بر تعداد طرفداران آن افزوده خواهد شد.
اما سریال Squid Game واقعا چه چیز قابل توجهی دارد؟
این سریال نه قسمتی را که میبینید احساسات مختلفی در درون شما برانگیخته میشود، یک حس احشایی توام با تهوع و بیزاری، احساسات بدوی و و دور از ذهن و گاهی روان شما به کار گرفته میشود!
قهرمان داستان گی-هون (لی یونگ جائه)، پدری است که از همسر خود جدا شده، او چند سال پیش از کارخانه صنعتی کره اخراج شده و تلاشش برای راهاندازی مغازه فسفتفودی به شکست انجامیده و الان نمیتواند حتی از عهده پرداخت سود وامهای بانکی خود برآید. او در پناه مادر مسن خود زندگی میکند و آنقدر بیچیز است که از او دلهدزدی میکند!
پس از یک روز بسیار بد، جوانی با لباس شیک و چهره باهوش، در مترو به سراغ گی-هون میرود و به او فرصت میدهد تا در صورت انجام یک بازی کودکانه، مبلغی پول بگیرد. بعد به او میگوید که با انجام بازیهای مشابه منتها در مراتبی بالاتر، شانس دارد که آنقدر پول بگیرد که زندگیاش متحول شود: پول واقعی!
پس از پذیرش، گی هون را به یک جزیره متروک میبرند، جایی که او در خوابگاهی با ۴۵۵ بازیکن دیگر بیدار میشود. در میان آنها میتوان به دوست دوران کودکیاش -سانگ وو (پارکهای سو)- اشاره کرد، کودکی با استعدادی درخشان که از یکی از بهترین دانشگاههای کره فارغ التحصیل اقتصاد است، اما او هم زندگیاش بحرانی است و در باتلاق اختلاس و جعل مدرک فرورفته و تحت تعقیب و بدهکار است.

بازیکنان یک قرارداد مبهم برای شرکت در بازیها امضا میکنند و وارد مراحل بازی «یا بمیر یا برنده شو» میروند. جایزه برنده ۴۶.۵ میلیارد وون است. بازی. تنها یک برنده میتواند وجود داشته باشد و بقیه شرکتکنندگان در این راه خواهند مرد.
در شروع سریال شما صحنهای از بازی Squid (یک بازی خشن بچههای مدرسه کرهای) را میبینید. گروهها برای تصاحب منطقهای که روی زمین کشیده شده است، مبارزه میکنند. هم مهاجمان و هم مدافعان باید در برابر رانده شدن از محوطه بازی مقاومت کنند، زیرا در صورت بیرون راندن شدن، «مردهاند.»
بعد از یک سری حواث که برای لو ندادن جزئیات سریال نمیخواهم در موردشان بنویسیم، سریال میآید و با فلشبکها و توضیحاتی، علت سیهروز شدن هر یک از کاراکترهای اصلیاش را برای شما توضیح میدهد. تقریبا به همان زیبایی که در سریال لاست بعد از سقوط هواپیما متوجه گذشته قهرمانهای میشدیم.
مسابقه ادامه پیدا میکند و شرکتکنندهها حالا دیگر بیشتر از آنکه از گردانندگان بازی بترسند؛ از بیدار شدن خوی بد حیوانی و سوی تاریک رقیبان خود بترسند.
حتما وقتی محور داستانی سریال Squid Game را خواندید به یاد فیلمها و سریالهای با داستانی مشابه افتادهاید. در واقع در این ژانر انبوهی از فیلمها به ذهن متبادر میشود. این شوی، تداعیکننده فیلمها، نمایشها و کتابهای مشابه از جمله فیلم ژاپنی “Battle Royale” در سال ۲۰۰۰ است که در مورد بچههایی است که توسط یک دولت تمامیتخواه مجبور به انتخاب مرگ شدهاند-شاید هم به یاد سری فیلمهای “بازیهای گرسنگی” یا عظش مبارزه The Hunger Games بیفتید.
اما چیزی که سریال Squid Game را از آنها متمایز میکند این است که بازیکنان در این سریال دارای احساس حق انتخاب غلط در وضعیت بد خود هستند: همانطور که بازیگردانان بارها میگویند همه این چیزی است که خود بازیکنان به دست خود انتخاب کردهاند!
اما واقعا هنگامی که تنها گزینه دیگر آنها بازگشت به زندگی رنجآور است، چگونه واقعاً صحبت از انتخاب میکنیم؟!
سریال Squid Game نابرابریهای اقتصادی جامعه را به شدت مورد نقد قرار میدهد، به ویژه هنگامی که کنترلکنندهها و تماشاگران ثروتمند پشت بازی آشکار میشوند. در ظاهر مشکل نابرابری طبقاتی در کره جنوبی روایت میشود-مثلا آنجا که یک از کاراکترها را میبینیم که اهل کره شمالی بوده و با عصبانیت میگوید از شمال فرار کرده تا زندگی بهتری در جنوب داشته باشد، اما ناامیدی مشابهی پیدا کرده است- اما این موضوع قابل تعمیم به هر کشور دیگری و شرایطی است که همهگیری کرونا بیعدالتیهای اجتماعی را برهنهتر کرده است.
داخل پرانتز بگویم که این سالها ما کره جنوبی را کشوری کاملا خوشبخت میپنداریم. اما همین کره، سابقه دردناکی، آن هم در بیشتر قرن بیستم داشته: استعمار ژاپن، جنگ کره، تقریباً ۴۰ سال دیکتاتوری نظامی و بحرانهای مالی. اینها هنوز از حافظه تاریخی مردم این کشور پاک نشده و به علاوه در یک کشور به شدت صنعتی با مظاهر شهری باشکوه، همچنان نابرابری اجتماعی کتماننشدنی است.
وجه درام سریال با بازیهای فوقالعاده تقویت شده، به ویژه بازی لی، که کاراکتر گی هون را با وجود نقصهای زیاد، دوست داشتنی کرده. در سریال Squid Game همه شخصیتها دچار تروما و دگرگونی عظیمی میشوند و احساسات بازیگران در محیطی باورنکردنی به صورت باورپذیری به چالش کشیده میشود.
بخش بزرگی از موفقیت سریال در زیبایی نمایش صحنهها و چشم نواز بودن آن نهفته است. کارگردان هوانگ دونگ هایوک Hwang Dong-hyuk دنیای سوررئال و رنگارنگ بازیهای مرگبار را مانند پس زمینه یک بازی ویدیویی، با اشکال و اندازههای اغراقآمیز و لبههای خشن گرافیکی که پیکسلها را تداعی میکند، ترسیم میکند. محیط بازی در تضاد با خیابانهای خاکستری و تیره سئول، جایی که بسیاری از شخصیتها در آن زندگی میکنند، است. گویی که شما دو محیط دارید، یکی غمگین و تیره و یکی عرصه جدالهای بیرحمانه ناگزیر به سبک ویدئوگیمها!

بخش دیگر موفقیت سریال، این است که آرزوی درونی ما برای رسیدن معجزهآسا به یک زندگی به دور از رنج با پول زیاد را روایت میکند. کلا داستانهای سیندرلایی را همه دوست دارند.
هرچقدر در سریال دقیقتر شوید، به لایههای جالبتری میرسید و متوجه میشوید که چقدر زیرکانه ساخته شده. برای مثال:
در هنگام آمادهسازی برای اولین بازی، بازیکنان از یک راه پله میگذرند که ملهم از اثر مشهور Relativity که هنرمند هلندی اسکر M.C.Escher است و در همین زمان والس یوهان اشتراوس با نام دانوب آبی را میشنوند.

یا هنگام بیدار شدن شرکتکنندگان در اولین صبح، موسیقی متن فیلم کنسرتو ترومپت پیروزی هایدن را میشنوند، که قبلاً به عنوان موسیقی در یک بازی مسابقه محبوب کرهای با عنوان Janghak Quiz (1973-1996) استفاده میشد.
سریال بالقوه اعتیادآور است و شما بعد از پایان هر قسمت تحریک میشوید که قسمت بعدی را شروع کنید. این کشش دقیقا چیزی است که این روزها در بسیاری از سریالها وجود ندارد، طوری که شما به سختی خودتان را متقاعد میکنید که فرصتی برای دیدن قسمت بعدی کنار بگذارید!
هر قسمت سریال تقریباً یک ساعت کامل است، اما خستهکننده نیست. سریال Squid Game گرچه سطح خشونت و وحشت ظاهری “مردگان متحرک” را ندارد، اما در عوض با تکیه بر یک وحشت روانی که مذیانه به اندرون شما راه پیدا میکند، با ذهن شما بازی میکند.
اینکه یک سریال بدون استفاده از ستارههای برتر سینما و تلویزیون و بودجههای بازاریابی عظیم توانسته موفق باشد، حاوی پیامهای زیادی است.
اینکه زورکی نمیشود سریال ساخت. شما نمیتوانید تا ابد با محاسبات آماری و ریاضی و خط کشی مهندسی، سریالهای پرخرج بسازید و موفق باشید!
اشارهام به چیست؟
به برخی از سریالها و فیلمها که به صورت تصنعی منبع اقتباسی اصلی را به کلی از مدار اصلی خارج میکنند، برای پیروی از مد و زاهدنمایی و ریای مسلم، کاراکتر مرد را زن میکنند، یا کاراکتر رنگینپوست یا دارای سوگیریهای جنسی وارد داستان میکنند تا به خیال خودشان این طوری با مخاطبان بیشتری روبرو شوند.
اما تجربه نشان داده که هیچ چیز به جز داشتن یک سوژه اوریجینال که کاراکترهایش به صورت طبیعی پرداخت شده باشند پاسخ نمیدهد.
رمز موفقیت اصالت داشتن سوژه، لایه لایه بودن داستان، صحبت غیرشعاری از مشکلات مردم و دراماتیزه کردن آنهاست. نه مانند سریالهای این روزهای شبکه خانگی ریختن انبوهی هنرپیشه به اصطلاح پولساز در دیگ پختن سریال و هم زدن آنها و نه مانند سریالها و فیلمها خارجی ساختن سریال با استفاده از آمار.
هری سلدون داستان بنیاد که این روزها «متاسفانه» سریالش در حال پخش است، قصد داشت با دانش روان تاریخ دوره آشوب پس از سقوط تمدن کهکشانی را کوتاه کند. این قهرمان محبوب هرگز تصور نمیکرد که این بار سازندگان سریالش هستند که قصد دارند با دانش ریاضی و آمار، کاراکترهای بنیاد آسیموف را آنقدر دگرگون کنند که چیزی از مفهوم نوشته اصلی باقی نماند!
در نهایت،سریال Squid Game کیفیت بالایی دارد. جلوههای بصری آن قوی است و تعلیق را به طور موثری ایجاد میکند.
موفقیت فیلم Parasite و در حال حاضر Squid Game، فیلم و رسانههای کرهای را به طرز بیسابقهای در معرض توجه بین المللی قرار میدهد.
هوانگ دانگ هیوک، کارگردان سریال Squid Game، مجبور بود ۱۲ سال منتظر بماند تا پشتیبان فیلمنامه خود را پیدا کند. او یک فیلمساز بسیار موفق بوده است که قبلا دوگانی Dogani (۲۰۱۱) و Miss Granny (2014) را ساخته و با شرایط تازه به نظر میرسد که چیزی نتواند جلوی موفقیتهای بعدی او را بگیرد.
“به برخی از سریالها و فیلمها که به صورت تصنعی منبع اقتباسی اصلی را به کلی از مدار اصلی خارج میکنند، برای پیروی از مد و زاهدنمایی و ریای مسلم، کاراکتر مرد را زن میکنند، یا کاراکتر رنگینپوست یا دارای سوگیریهای جنسی وارد داستان میکنند تا به خیال خودشان این طوری با مخاطبان بیشتری روبرو شوند.”
جانان سخن از دل ما میگویی…..چه قدر این چند خط درست هست…سریالها و فیلمها متاسفانه پرشده از اداهای فیمینستی و ژستهای ضد نژاد پرستی که مصداق از اون ور بوم شدن شده است
به هر ضرب و زوری هست باید حتما کاراکتری با مشخصات جنسیتی (LGB) یا نژادی در فیلم و سریال به زور وارد کنن که مبدا به تریش قبای جماعتی بر بخوره یا نویسنده و سازنده بهش برچسب ضد نژادی و ضد جنسیتی زده بشه
اما دریغ از یک فکر ارجینال و یک ایده خالص
حتی بهترین فیلم امسال تا اینجا (کودا) باز هم اقتباس بود و هالیوود مدتهاست چشمه خلاقیتش خشک شده و دیگه با بازسازی و فرانچیز و انواع اقتباس داره نفس میکشه.از انواع و اقسام اقتباس کمیک بوک و سوپر قهرمانی هم که دیگه نگم بهتره
تو این وانفسا باید امیدمون به تک و توک آثاری باشه که سریال مورد اشاره شما هم یکی از آنها هست
کاملا موافقم. عجیبه که صدای همه در اومده ولی استودیوهای فیلمسازی بزرگ همچنان به شدت پایبند این رویه هستند. یک جای معادله اشکال داره. شاید اکثریت حرفش رو میزنند ولی بازهم از سر ناچاری این فیلمها و سریالها رو می بینند وگرنه قاعدتا کاهش فروش باید استودیوها رو سر عقل میاورد! من که دیگه حتی حاضر به دانلود غیرقانونی چنین آثاری هم نیستم.
نتفلیکس پارسال نیز سریالی ژاپنی با همین مضمون به اسم Alice in borderland داشت .