نقد و بررسی فیلم تلقین Inception با بازی عالی لئوناردو دی کاپریو در نقش کاب
برای بهتر شناختن شخصیت دومینیک کاب میتوان بُعدهای مختلف این شخصیت پیچیده را مانند دنیای فیلم سرآغاز به سه لایه متفاوت تقسیم کرد؛ در نگاه اولیه کاب مجرمی است که به قتل همسرش مال (ماریون کوتیار) متهم شده و به محض ورود به کشورش به حبس ابد محکوم میشود، از اینرو برای بازگشت نزد فرزنداناش دست به انجام هر عمل پر مخاطرهای میزند.
در این لایه از شخصیتپردازی، انگیزه اصلی کاب از او قهرمانی دلسوز، آزردهخاطر و مصمم میسازد. در لایه دوم متوجه وجوه دیگر شخصیت وی میشویم؛ کاب یک شیاد است، شخصی که به سرتاسر دنیا سفر میکند و با توجه به تواناییهای بالایی که دارد از رویاهای دیگران ایدهها و رازهایشان را استخراج میکند و با فروش آن روزگار میگذراند. از این لحاظ و با توجه به نیت اولیه، او در قالب یک ضد قهرمان به تصویر در میآید. بُعد سوم و مهمترین لایه شخصیتی وی در این راز نهفته است که او قربانی یک اشتباه است، اشتباهی که خود در آن مقصر اصلی میداند.
مال و کاب برای مدت پنجاه سال در آخرین لایه عالم رویا که برزخ نام دارد زندگی کردهاند. مال پس از گذشت مدتی زندگی در عالم رویا را جدیتر از واقعیت میبیند، مرز میان واقعیت و رویا برداشته میشود و مال تصمیم میگیرد برای فرار از مواجهه با روحی فرسوده، حقایق را به دست فراموشی سپرده و زندگی در دنیای دروغین رویایِ خود را ترجیح میدهد. حال این واکنش متفاوت کاب است که از وی شخصیتی به غایت پیچیده و ماندگار میسازد؛ او زندگی در واقعیت را اولویت خود میداند و در حقیقت از زندگی در بهشتی دروغینگریزان است.
مرز بین واقعیت و این فردوس کاذب را تشخیص میدهد، بهشتی که به منزله فرار از مشکلات دنیای حقیقی، آرامشی ابدی را نصیب عاشق و معشوق میکند. دلایل کاب برای نپذیرفتن این خیال شیرین ریشه در دو عنصر مهم دارد: اولی حضور فرزندانشان در دنیای واقعی و دیگری این حقیقت تلخ که اولین بار کاب بذر چنین تفکری را در ذهن همسرش کاشته است. در این بُعد کاب سرنوشتی شوم را در مقابلاش میبیند، فرار از انجام گناهی که در حقیقت مرتکب نشده ولی خود را بیش از هر شخص دیگری در آن دخیل میداند. کاب در حقیقت به قصد محافظت از همسرش تفکری را در ذهن او تلقین میکند که در نهایت باعث خودکشی وی میشود. عملی که زندگی را برای کاب همراه با عذابی بیانتها کرده است.
هیچگاه کاب را آسوده نمیبینیم، هیچگاه لبخند بر لب ندارد، او نمادی از فرسودگی روح انسان در دنیایی است که برای ذرهای آرامش نیز باید در آن به سختی مبارزه کرد. از سویی مال که مظهر عشق در زندگی و رویاهای کاب بوده مبدل به کابوسی دهشتناک شده است. در حقیقت وجود مال در شخصیتپردازی کاراکتر کاب جزئی جداناشدنی مینماید. او آنتاگونیست روایتهای گوناگون زندگی کاب است، موجودی ذهنی که ریشه در عذاب وجدانی عمیق دارد و با همان شمایلی که آخرین بار در ذهناش مانده سالها او را آزار میدهد.
از این منظر کاب نسبت به عذابی که متحمل میشود و سرنوشت موهومی که در برابرش میبیند و البته تلاشهای بیشائبهای که برای ادامه دادن مسیر صحیح انجام میدهد قهرمانی تراژیک است؛ شخصیتی که در نهایت با تردیدی بزرگ قصهاش را به پایان میرساند. لئوناردو دی کاپریو برای مدتها نماد شخصیتهای عاشقپیشه در سینما بود؛ از شخصیت جک در تایتانیک گرفته تا ایفای نقش رومئو در اثر باز لورمن. از این لحاظ نقش کاب را میتوان حاصل رشد همهجانبه ایفاکنندهاش دانست.
جنس علاقهای که دیکاپریو در کالبد کاب ارائه میدهد گاهی از حالت بزرگسالانه صرف نیز گذر میکند و وجوهی اسطورهای به خود میگیرد. علاقهای که در اعماق وجود آدمی مینشیند و او را تا ابدیت همراهی میکند. شاید انتخاب دیکاپریو برای ایفای این نقش نیز ریشه در این امر دارد که او علاوه بر ویژگیهای مذکور همچنان در چهرهاش معصومیتی خاص دیده میشود؛ معصومیتی که در تناقض کامل با دنیایی است که کاراکتر کاب در آن روزگار میگذراند.
هنگامی که شاهد برداشت متناقض و پیچیده کریستوفر نولان از ابرقهرمانی چون بتمن هستیم بدیهی است؛ قهرمانی که تمام و کمال مخلوق خودش است حائز چنین ویژگیهای متفاوتی توامان با هم باشد، یک سردسته، یک خلافکار، یک هنرمند، فردی خانوادهدوست، باهوش، مصمم و عاشق، در نگاهی کلی مفهوم یک قهرمان در دنیای پسامدرن و انتزاعیِ کریستوفر نولان.
نوشته آرش واحدی