کتاب دنیا تا دیروز، آنچه از جوامع سنتی میآموزیم، نوشته جرد دایموند

جرد میسون دایموند (۱۹۳۷- امریکا) جغرافیدان، مورخ، پرندهشناس و نویسنده کتابهای مشهوری چون اسلحه، میکروب و فولاد که برای آن جایزه پولیتزر سال ۱۹۹۷ را گرفته است. در کارنامه او کتابهای دیگری چون شامپانزه سوم و فروپاشی نیز وجود دارد که شهرتی همپای کتاب اولی دارند.
دایره دانش دایموند چنان وسیع است که عرصههای مختلف قومشناسی، مردمشناسی زمینشناسی و زیستشناسی فرگشتی را دربر میگیرد. او دانش آموخته کمبریج و هاروارد است و استاد صاحب کرسی دانشگاه بوسی الای که در دانشگاههای نقاط دیگر جهان هم تدریس میکند. مجلات پراسپکت و فارن پالیسی طی نظرسنجی ای در سال ۲۰۰۵، جرد دایموند را در رتبه نهم فهرست صد نفره روشنفکران زنده جهان قرار دادند
چرا جوامع سنتی را مطالعه میکنیم؟
چرا جوامع سنتی تا این حد برای ما جذاب هستند؟
بخشی از این جذابیت به خاطر کشش است که در نهاد بشر وجود دارد. میخواهیم این آدمها را بشناسیم و درک کنیم و دیگر فرقی نمیکند که آنها به ما شباهت دارند یا نه، و اصلا قابل درک هستند یا غیرقابل نفوذ.
سال ۱۹۶۴ که برای اولین بار به گینه نو آمدم تنها ۲۶ سال داشتم و غرابت این سرزمین مرا فریفته کرد. این آدمها به دیدار و شمایل با ما آمریکاییها فرق میکردند، به زبان دیگری حرف میزدند و لباس و رفتار متفاوتی داشتند. ولی در گذر سالهای بعد، بارها به این سرزمین رفتم و از یک تا پنج ماه در آنجا ماندم و به جاهای مختلفاش سر کشیدم و این حس غرابت ریخت و جایش را به یکجور آشنایی داد و مردم گینه نو را بهتر شناختم. حالا گفتگوهای بلند و درازی بین ما در میگرفت و به شوخیهای مشخصی میخندیدیم و واکنشمان به بچهها، آدمها، جنسیت، غذا و ورزشهای مشخصی هم راستا شده و با هم عصبانی میشدیم، میترسیدیم، اندوهگین یا سرخوش میشدیم. حالا دیگر فهمیده بودم که همه زبانهای رایج در این سرزمین از یک خانواده است. اولین زبانی که آنجا یاد گرفتم «نور» بود که هیچ دخلی به زبانهای هند و اروپایی نداشت و واژگانش یکسر برایم ناآشنا بودند.
با این حال خیلی زود فهمیدم که در این زبان شیوه صرف افعال شبیه آلمانی است، ضمایر جمع شبیه اسلوونیایی، حروف اضافه شبیه فنلاندی و قیدها شبیه لاتین.
یافتن این شباهتها در آغاز مرا به این اشتباه انداخت که «مردم همه جای جهان از بنیاد به هم شبیه هستند». که اصلا این گونه نبود و این نکته را بعدتر فهمیدم که ما مردمان جهان آنچنان هم به یکدیگر شبیه نیستیم. حالا میدیدم که این رفقای نویافته گینهای من در کارهای مختلف شیوههای متفاوتی را در پیش میگیرند. مثلا موقع شمارش به اعداد رجوع نمیکنند و فقط آنچه را میبینند به خاطر میسپرند. میدیدم که سلوک و کردار آنها در هنگام همسرگزینی، رفتار با بچهها و پدر و مادر و دیگر کهنسالان، واکنش به خطر و حتی تعامل با دوستان و رفقای نزدیکشان کاملا با عادت ذهنی من متفاوت است. همین شباهتها و تفاوت هاست که یک جامعه سنتی را برای غریبهای که از دنیای بیرون آمده، حیرتانگیز و فریبنده میکند.
جوامع سنتی هنوز بارقههایی از شیوه زندگانی نیاکان ما را در دهها هزار سال پیش تا به همین دیروز در خود نگه داشتهاند و همین دلیل دیگری بر اهمیت و جذابیت آنها برای ماست. این شیوه زندگی سنتی همان چیزی است که جامعه بشری را دگرگون کرده و به زمانه حال رهنمون ساخته و بشر امروز را پدید آورده.
کتاب دنیا تا دیروز
آنچه از جوامع سنتی میآموزیم
نویسنده: جرد دایموند
مترجم: علی مجتهدزاده
بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
۵۱۲ صفحه
عنوان اصلی: The World Until Yesterday: What Can We Learn from Traditional Societies
نقشه کتاب
این کتاب یازده فصل دارد که در پنج بخش تقسیمبندی شده و یک پیشگفتار در پیشانی آن آمده. بخش اول کتاب، همان یک فصل را دارد و نشان میدهد که موضوعات فصول بعدی چگونه و به چه ترتیبی خواهند آمد و جوامع سنتی فضا را چگونه بین خود تقسیم میکنند. که یا مانند جوامع مدرن به مساحی و خط کشی زمین میپردازند یا شیوههای مماشات سیالتری را در پیش میگیرند و گاهی برحسب نیاز و شرایط، از سرزمینهای یکدیگر بهره میگیرند. ولی هرگز کسی آزادی کامل برای سفر به هر جایی را ندارد چون مردمان جوامع سنتی همیشه دیگران را به یکی از این سه دسته تقسیم میکنند. آدمهایی که میشناسند و دوست هستند، آدمهایی که میشناسند و دشمناند و غریبههای ناشناسی که همیشه باید در نظر داشت که شاید دشمن باشند. به همین دلیل است که مردمان جوامع سنتی با خارج از دنیای سرزمین خود ارتباطی ندارند و نمیگیرند.
در سه فصل ذیل بخش دوم به موضوع حل اختلاف خواهم پرداخت. جوامع ابتدایی که نظام قضایی و دولت مرکزی ندارند، اختلافات خود را به دو شکل کلی حل میکنند. یکی از این راهها آشتی جویانهتر و دیگری خصمانهتر از شیوههای رایج در جوامع حکومتی است.
در فصل دوم نشان دادهام که چگونه در گینه نو ماجرای تصادفی کشته شدن یک بچه به شکل صلحآمیزی حل و فصل شد و در گذر چند روز هم والدین این کودک به غرامت رسیدند و هم از آنها دلجویی کردند. هدف از چنین شیوه خاص مماشاتی، نه برپایی حق و انصاف، که برقراری روابط یا گسست و بازگشت به حالت عادی در میان مردمی بود که میباید تا آخر عمر کنار هم زندگی کنند و هر روز یکدیگر را بارها ببینند. در این روند بررسی تفاوتهای چنین راهکاری را با نظام حقوقی جوامع حکومتی نشان داده و بر این نکته انگشت گذاشتهام که آن روند بسیار کند است و هدفش برپایی حق و داد در میان مردمی که هیچ آشنایی با هم نداشته و ندارند و حکومت هم کاری به روابط آنها و خود آن کودک قربانی حادثه ندارد و هدف دیگری را دنبال میکند. عدالت دولتی لازمه یک نظام حکومتی است ولی شاید در این شیوه آشتی جویانه سنتی حل اختلاف، چیزهایی بیابیم که بتواند در نظام حقوقی ما هم سودمند بیفتد.