اروین یالوم، نویسنده پیشرو در روانشناسی مدرن

اروین یالوم یکی از مطرحترین نامها در عرصهٔ روانشناسی مدرن است. نام او در سال ۲۰۰۸ با انتشار کتاب «خیره بر خورشید غلبه بر وحشت از مرگ» مطرح شد. او در ریشهیابی ترس به عنوان یکی از غزیزی ترین ویژگیهای انسان به این نتیجه میرسد که ریشهٔ همهٔ ترسهای بشری در «ترس بزرگ» است. ترس از مرگ ترسی که اگرچه ممکن است در ظاهر کسی به آن اعتراف نکند یا مرگ را بخشی از زندگی بداند که باید آسوده خاطر با آن کنار آمد. اما واقعیتی که یالوم به آن دست یافت. این بود که: انسان حتی در صورت کنار آمدن با مقولهٔ مرگ از «پایان» وحشت دارد. پایانی که ممکن است بارها در زندگی هر انسانی اتفاق بیفتد. پایان یک رابطهٔ عاطفی، پایان یک زندگی مشترک، پایان یک دوستی عمیق و یا پایان دوران کار و فعالیت و رسیدن به بازنشستگی که همیشه باعث نگرانی و رنج آور است و به گفته یالوم ترس از همهٔ این پایانها از وحشت یک «پایان» بزرگ تر یعنی مرگ سرچشمه میگیرد. و این نوشته نگاهی است به کتاب «آفریدههای یک روز» اثر یالوم که براساس گفتگوهای او با بیمارانش تألیف شده است.
من او را آی آروی (Irv) مینامم؛ درست همان طور که خودش از بیماران و مراجعانش می خواهد تا او را با این نام خطاب کنند. تصویر ذهنی من از او مردی است چابک که سوار بر دوچرخه اش سان فرانسیسکو را میچرخد و زیر نور چراغهای خیابان، سر راه دفتر کارش جلوی کتابفروشیها متوقف میشود و با لارنس فرلینگتی ۹۵ ساله که یک شاعر، نقاش و فعال سیاسی سرشناس و در نزدیکی دفتر کار او ساکن است، به رد و بدل دیدگاههای ژرف و یا حتی جوکهای جالب و خنده دار میپردازد. فانتزی ذهنی من تا آن جا پیش میرود که حتی تصور میکنم یالوم پیش از مرگِ شروین بی. نولاند در یک زمان و یک مکان با او ملاقات کرده است.
مسلماً این توهم و خیالی بیش نیست چراکه این دو روح بزرگ در سرزمینهایی دور از یکدیگر زندگی کرده اند هرچند به نظر میرسد دیدگاهها و عقاید مشترکی با هم داشتند.
نولاند به واسطهٔ کتاب ” چگونه میمیریم؛ بازتابی از قطعهٔ پایانی زندگی” که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، به شهرت رسید. این اثر که روح و روان انسان را تحت تاثیر قرار میدهد به مکانیزم بدن میپردازد و مسیری را که بدن طی آن رفته رفته پیر و فرسوده میشود، تشریح میکند. پیام او چیزی نیست جز این که زندگی پایان مییابد؛ پس تا میتوانی از آن لذت ببر و زندگی را به تمامی زندگی کن. مشابه این پیام را در کتاب “آفریدههای یک روز” و دیگر داستانهای روانشناختی یالوم نیز می توان یافت. اما با دیدگاهی متفاوت؛ جایی که نولاند با مقولات جسمی مانند خون، قلب، عضله، سرطان و غیره موضوع مرگ را مطرح میکند، یالوم در ارتباط با مرگ و فناپذیری – هم درمورد خودش و هم در ارتباط با بیمارانش – احساساتی چون ترس و وحشت را که با آن دست و پنجه نرم میکنند، به بحث میگذارد.
یالوم نخستین بار در کتابی که سال ۲۰۰۸ به نام “خیره به خورشید: غلبه بر وحشت از مرگ” منتشر ساخت این موضوع را طرح کرد. او به گونههای مختلف به این مفهوم میپردازد که سرمنشأ اغلب نگرانیها ترس از مرگ است و با مثالهایی از بیمارانش نشان میدهد که این ترس با تحولاتی چون بازنشستگی و تنها شدن (به واسطهٔ از دست دادن همسر یا رفتن فرزندان) تشدید میشود.
کتاب “آفریدههای یک روز” که تمرکزش بر مرگ و زوال است بیشتر بر اساس گفتههای بیماران و مراجعین یالوم شکل گرفته و این در حالی است که هیچ یک از ۱۰ مراجعه کنندهای که شرح حال و گفتههایشان در این کتاب مورد تحقیق قرار گرفته ظاهراً رفتار و افکاری مرتبط با موضوع ترس از مرگ ندارند. اما ریشهٔ مشکلات آن ها همگی همین ترس از فنا است. علاوه بر این دغدغهٔ خود یالوم نیز نسبت به این موضوع به هیچ وجه در کتاب پوشیده نیست. به عنوان مثال وقتی یکی از مراجعین اش به نام الی که مبتلا به سرطان بوده به یالوم میگوید که میتواند با او دربارهٔ سرطان لاعلاجش راحت صحبت کند چراکه او فردی مسن است که احساس نزدیک بودن به مرگ را بهتر درک میکند، یالوم رنجیده خاطر میشود. او پاسخ میدهد: «من پیرم، بسیار پیر و در مورد مرگ هم فکر کردهام اما باز هم با این گفتهٔ شما نگران و متشنج شدم. شاید به این علت باشد که هنوز نمیخواهم یک فرد پیر و فرسوده دیده یا خطاب شوم.»
اما موضوع ژرف تر از اینها بود و مسئله به این سادگی خاتمه نیافت. سرطان الی وخیم تر شد و یالوم احساس میکرد دیدارها و ایمیل های سادهٔ آن ها نتوانسته کمکی به الی بکند. بعدها وقتی از طرف دانشگاه برای یک مرخصی تشویقی بههاوایی فرستاده شد، ایمیلی از الی دریافت کرد که در آن نوشته بود چون سرطان همهٔ بدنش را گرفته و توان مقابله با آن را ندارد دست به اعتصاب غذا زده و با هماهنگی دکترش هیچ آب و غذایی نمیخورد تا زودتر بمیرد. یالوم به شدت متعجب و متاثر شد؛ او دریافت که: «بنا به دلیلی نامعلوم من احساس درونی خود را از او پنهان کردم». او دوباره ایمیلهایی را که با الی رد و بدل کرده بودند خواند و دوباره شوکه شد از این که الی او را ناجی و کمک کننده تصور کرده بود. او در یکی از این ایمیلها نوشته بود: «آی آروی (Irv) مرا آسوده خاطر میسازد و از این که با من به تاریکیهای درونم سفر کند، وحشتی ندارد.»
اما یالوم چگونه به او کمک کرده بود در حالی که تصور میکرد اصلاً خودش را درگیر الی و دردهای او نکرده است؟! او این ماجرا را با نگاهی به گذشته این گونه توضیح میدهد: «این بدان علت نبود که من به طور کامل بر وحشت خودم از مرگ غلبه کرده باشم…» یالوم خودش ۴۰ سال پیش از آن، یک دورهٔ روان درمانی را با روانشناسی به نام رولومی، برای کنار آمدن با ترسش از مرگ گذرانده بود. او در این مورد مینویسد: «سرانجام بعد از گذشت چند ماه توانستم ترس و نگرانیام از مرگ را کاهش دهم. در نتیجه میتوانم با بیمارانی که دچار بیماریهای درمان نشدنی هستند کار کنم» شاید به همین علت توانسته بود در عین حال که در ضمیر ناخودآگاهش با الی فاصله میگرفت، در کنار او حضور داشته باشد.
یالوم میگوید: «در حالی که آن پیام الی مرا دلگرم کرده بود پیامهای دیگر او را میخواندم و کم کم درک کردم که من واقعاً به الی نزدیک شده بودم ولی نه به میزانی خطرناک و بیش از حد. من او را به غلط مقصر و مسئول دوری مان خوانده بودم اما مشکل اصلی او نبود بلکه من بودم که داشتم سعی میکردم از خودم محافظت کنم.»
ربع قرن پیش بزرگداشتی برای انتشار گستردهٔ اولین کتاب یالوم با نام “جلاد عشق و دیگر داستانهای روان درمانی” برگزار شد که من نیز به همین مناسبت مطلبی نوشتم. کتاب او در واقع مجموعهای بود از شرح حال مشابه مراجعین و بیماران. آنچه که در آن زمان و حتی همین حالا در مورد آخرین اثرش نیز مرا متحیر میکند تمایل یالوم به نشان دادن کمبودها، نقاط ضعف و شکستهایش است. جملهای که در مورد آن به کار بردم این بود: «اینجا با یک درمان گر عریان رو به رو هستیم» این موضوع در کتب “آفریدههای یک روز” هم صدق میکند. مطلبی کلیدی که در ۱۰ داستان نقل شده در این اثر وجود دارد تلاش و تقلای یالوم است که تمام مدت سعی دارد راه و چارهای جدید برای کمک به بیمارانش پیدا کند؛ حتی اگر گاهی این راهکارها با شکست مواجه شوند.
مثلاً در مورد یکی از این طرحهای شکست خورده میگوید: «مشخص شد که قرار دادن بیمار پشت عینک خودم برای آن که مسائل را آن طور که من میبینم ببیند، ایدهٔ درستی نبود.» او به همین منوال بارها دربارهٔ راه حلهای نادرستش نوشته است و همچنین گاهی درباره موفقیتهایش میگوید این دستاوردها اغلب نتیجهٔ تلاش و اراده ی خود بیمار و راهکاری است که آن ها برای مشکل خود پیدا میکنند.
یکی دیگر از نمونههایی که آورده میشود دکتری است که یالوم سالهای زیادی وقت صرف او کرد و کم کم ارتباطشان به دوستی ورفاقت انجامید. به اعتقاد یالوم جلسات درمانی که با او داشت به نتیجهٔ مطلوبی نرسید ولی سالها بعد فهمید تنها یک پیشنهاد ساده و دم دستی که به او داده بود تا خانهٔ نامرتب و زندگی به هم ریخته اش را مرتب کند توانسته بود آن قدر مؤثر عمل کند که او زندگی شخصی اش را نیز سر و سامان بخشد.
شرح حال و پروندهٔ هریک از مراجعانی که در کتاب آفریدههای یک روز به آن ها پرداخته میشود، در واقع یک داستان کارآگاهی است که بیمار و یالوم هردو سعی در حل معمای آن در پس یک رفتار و یا حس ناخواسته دارند که مطابق با توضیحات یالوم اغلب ریشه در ترس از مرگ و زوال دارد.
لارنس فرلینگتی، همسایهٔ یالوم بیش از نیم قرن پیش ویژگیهای او را این چنین برشمرد: «دائماً در حال جدال با پوچی و مرگ است، او دست به هر کاری که میزند در آن کار فراتر از اندیشههای دیگران است، شاعری است که مانند یک آکروبات عمل میکند، در میان مه و برف بالا میرود و روی طنابی قرار میگیرد که زاییدهٔ ذهن خودش است.»
یالوم با نگاهی شاعرانه به موضوع روان درمانگری میپردازد. او این کار را یک هنر قلمداد میکند و بیمارانش را نیز شاعرانی میداند که با او همکاری میکنند و بر آن طنابی که بر بلندی قرار دارد گاهی حتی به تنهایی راه میروند. او و بیمارانش در جلسات درمانی شان در لحظه زندگی میکنند یا لاقل سعی میکنند که این طور باشد و مگر نه این که معنای زندگی همین است؟
نویسنده: تی. ریردون، پاتریک ؛
مترجم: گودرزی، سیمیندخت