آناتول فرانس: زندگینامه و شرح جایگاه ادبی + معرفی کتابی از او
مقاله زیر را ابوالقاسم پاینده، در سال 1314 شمسی در نشریه ارمغان منتشر کرده بود. پاینده روزنامهنگار، داستاننویس، و مترجم ایرانی بود.
پادشاه نثر فرانسه
یک نظر به شهرت جهانگیر و افتخارات بینظیری که این مرد بزرگ در عالم نویسندگی بدست آورده کافیست که او را در صف اول نویسندگان دنیا قرار دهد. زندگی ادبی او از سال 1881 شروع شد و بلافاصله مانند ستارهای در آسمان ادبیات فرانسه درخشید بسال 1884 نشان لژیون دونور را دریافت داشت در 1896 بعضویت اکادمی فرانسه نایل گردید در 1920 جایزه ادبی نوبل نصیب او شد. در دوره زندگی ادبی آوازه شهرتش در جهان پیچید آثارش به غالب زبانهای دنیا ترجمه شد.
کتابهایش هر کدام چندین بار چاپ کردید و از هر کدام چندین صد هزار نسخه بفروش رسید داستان لاوی آن فلور-وی که بهنگام تحریر این سطور، پیش روی منست. تا سال 1948 به صد و بیست و هفتمین چاپ رسیده و شاید در همین شش هفت سال اخیر چندین بار دیگر چاپ شده باشد.
نقادان فرانسه اعتراف دارند که در سه قرن اخیر هیچکس نثر فرانسه را به شیوائی و روانی او ننوشته است «ولی گویا قید سه قرن اخیر» در خور مقام او نباشد زیرا اندرهبی معتقد است که آناتول فرانس از حیث روانی انشا و شیوائی عبارات در میان نویسندگان فرانسه بینظیر است. پل سودای عقیده دارد که هیچکس نمیتواند اسلوب انشای او را تقلید کند. ژوللومتر میگوید انشای او ترکیبی است از اسلوب راسین، ولتر، فلوبر، رنال، و آناتول فرانس!…
یعنی این نویسنده بزرگ. مزایای صنعتی تمام آنها را در خود جمع کرده و درعینحال شیوهای مخصوص دارد که قابل تقلید نیست.
در زیبائی اسلوب و روانی انشای او همینقدر بس که او را پادشاه نثر فرانسه لقب دادهاند بالاتر از این چه میخواهید! پادشاه نثر در زبانی که ادبیات لطیف و درخشان آن چشم دنیا را خیره کرده است. زبانی که داستانسرایانی مثل هوک ووزلا نویسندگانی مثل ولتر و روسو و مفکرینی مثل مونتسکیو دارد!
البته او هم مثل تمام بزرگان از خردهگیری و عیبجویی نقادان محفوظ نمانده است. راجع به طور فکر و نظریات اجتماعی او انقادهائی میکنند اما هیچکس درباره عظمت فنی او سخنی ندارد، او صنعتکر بزرگی بود که برای آشکار ساختن زیبائی و ظرافت ادبی باینجهان آمده بود کار خود را خوب انجام داد جهان را دید و قسمتهای مختلف آنرا در آثار خود أئینهوار منعکس ساخت سپس راه قبر را پیش گرفت و رفت اما مجموعهای از آثار فناناپذیر بجای گذاشت که هر یک مثل ستارهای در آسمان ادبیات جهان میدرخشد.
البته هستند کسانی که او را از متفکرین درجه دوم میدانند ولی در مقابل عده زیادی او را استاد بزرگ میخوانند و بعضی دیگر این لقب را کوچک دانسته او را «نیمه خدا میدانند»!…
حتی عیبجویان او انکار نمیکنند که وی با قریحه خداداد خویش زبان فرانسه را از انحطاط و پستی رهائی داده مزایای فنی آنرا آشکار ساخته است
آناتول فرانس در شانزدهم آوریل 1844 در پاریس متولد شد پدرش کتابفروش بود و او همینکه چشم گشود خودش را میان تودههای کتاب دید اما پیش از آنکه بمدرسه برود و پیش از آنکه در میان کتابها که رازگویان دورههای قدیمند غوطهور شود با دنیا آشنا شد و کوچههای پاریس را زیر پای گذاشت!…
موقعیت خانوادگی او طوری نبود که در چار دیوار خانه محبوسش کنند و نگذارند جز خانه و کلاس مدرسه جائی را بهبیند باینمناسبت میتوانست با همسالان خود در پاریس بگردد کوچههای پاریس بهتر از همه جا میتوان دید با چشم دقت ببیند.
دوره طفولیت او بیشتر از همه بر ساحل رود سن که بعقیده او از همه جا زیباتر است سپری شد. در داستانهای او نمونههائی از حوادث این دوره دیده میشود و خودش با زبانی شیرین شمهای از گذشتهای طفولیت را نقل میکند.
در این دوره بود که آناتول فرانس موزه لوور را دید و به کلیسای نتردام آمد و رفت پیدا کرد، و در این دو محل آثار تمدن قدیم را که هر یک با زبانی فصیح راز قرون فراموش شده را فرومیخوانند بدید و شیفته آن شد این آثار در روح او خیلی تاثیر داشت و باید گفت یک قسمت سرنوشت او از همین جا معین شد توجه به آثار قدیم او را وادار کرد که بعدها وقتی در کتابخانه پدرش کار میکرد کتب راجع بیونان قدیم را مطالعه کند و از سرچشمه ادبیات یونان بهرهای کافی بدست آورد بالاخره باید گفت که آشنائی او با مفکّل و هومر واپیکور که در مجرای افکار او خیلی نفوذ داشته از موزه لوور و کلیسای نتردام شروع شده است.
آناتول در مدرسه شاگرد خوبی نبود پدرش را اهمیتی نمیداد آموزگارانرا مسخره میکرد و غالبا از همقطاران خود عقب میماند بیشتر اوقات خود را صرف خواندن کتابهای ادبی میکرد و بسایر مواد اعتنائی نداشت. عقیده داشت که مدرسه او را از کارش باز میدارد خودش میگوید«من تحصیلاتم را موقعی شروع کردم که از مدرسه بیرون آمدم.»
در تمام دوره مدرسه شاگردی بود بازیگوش و تنبل که گاهی بواسطه رفتار خود اسباب زحمت آموزگاران میشد. در داستانهائی که سر گذشت زندگی خود را نقل میکند گاهی آموزگاران را باوضع مسخرهآمیزی نشان میدهد بطور خلاصه رفتار او در ایام تحصیل طوری بوده که هیچیک از آموزگارانش امید پیشرفت و ترقی درباره او نداشتهاند.
در کتاب پتیپییر شرحی از بازیگوشی خودش نقل میکند؛ مادرش یکنفر معلمه را دعوت میکند که در خانه چند درس از گرامر باو بدهد معلمه در روز معین میآید مادرش او را باطاق دیگری میفرستد که پیش معلمه درس بخواند، اما معلمه بجای آنکه درس باو بدهد مینشیند و شروع بنوشتن میکند او نیز مینشیند و معلمه را تماشا میکند تا ساعت بآخر میرسد روز بعد همین قضیه تکرار میشود و تا آخر سال او حتی یکدرس از گرامر نخوانده است.
آناتول فرانس خیلی زود با کتاب آشنا شد و بیشتر از آنچه برای یکنفر ممکن است کتاب خواند بطوریکه دیدیم او در مدرسه امتحان خوبی از لیاقت خود نداد و غالبا بکارهائی که در نظر آموزگاران خارج از پرو گرام است توجه داشت.
بعد از مدرسه در کتابخانه پدرش میان تودههای کتاب غوطه میخورد و میتوانست روح خود را از سرچشمه فیاض فکر انسانی سیراب کند این حادثه در زندگانی او خیلی اهمیت داشت و میتوان گفت سرنوشت قطعی آناتول در این دوره معین شده است.
خود او در کتاب عصیان فرشتگان در این باب سخن میگوید و تاثیر کتاب را در تغییر افکار و احساسات تشریح مینماید گرچه در آنجا از زبان یک فرشته سخن میگوید اما از خلال عبارات آنکتاب که خوشبختانه بفارسی هم ترجمه شده میتوان دریافت که بیش از هر چیز روحیه خودش را تشریح میکند!
یکفرشته وارد یک کتابخانه میشود و بتدریج تمام کتابها را میخواند و در نتیجه فکرش عوض میشود و عقاید و افکار جدیدی در او پدید میآید، بعدها چند فرشته دیگر را پیدا میکند و عقاید خود را بدآنها تلقین مینماید بدین طریق دستهای از فرشتهها تشکیل میشود و نهضتی در میان فرشتگان بوجود میآید.
آناتول فرانس در کتابخانه پدرش بقدر کافی کتاب خواند و ضمنا در ضمن آمد و رفت مردم با زندگی عملی آشنا شد و همین قضیه بعدها در طرز فکر و اسلوب تعبیر او مؤثر واقع شد بطوریکه داستانهای او هر کدام بنوبه خود آئینه تمام نمائیست که یک صفحه از زندگانی را نشان میدهد!
پدرش انتظار داشت او برای خودش کاری انتخاب کند اما او چنان در کتابها غوطهور شده بود که هیچوقت باینفکرها نمیافتاد در اینمدت گاهی یکی از آثار نویسندگان قدیم را منتشر میساخت و حواشی مختصری بر آن مینوشت ولی بیشتر از هر چیز کتاب میخواند.
مادر آناتول فرانس مطمئن بود که پسرش در زندگانی کامیاب خواهد شد این فکریست که غالب مادرها دارند اما پدرش برعکس از آینده خیلی مضطرب بود. در سال 7681 موقعیکه آناتول فرانس بیست و چهار سال داشت و روزگار خود را در کتابخانه میگذارنید در یکمراسله بزنش راجع به او چنین مینویسد. «پسرم به نصیحت من گوش نمیدهد هنوز بیکار است باز هم چیز مینویسد یعنی با مزخرفات خودش صفحات را سیاه میکند.» اما او مثل اینکه از این گفتگوها بکلی بیخبر بود به گفتار پدر و اندرزهای مادر گوش نمیداد و جز خواندان و نوشتن کاری نداشت.
در سال 1868 چند رساله انتقادی در ادبیات نوشت که هیچکس بآن توجهی نکرد این اولین قدمی بود که در راه نویسندگی برداشت و تقریبا هیچ نتیجهٔ نگرفت در سال 1873 یکی دو مجموعه شعر منتشر ساخت که آن نیز رواجی نیافت گوئی هنوز روح او برای کار آماده نبود زیرا در این اسفار اثری از قریحه سرشار و فکر فیاض او دیده نمیشد.
شش سال بعد در 1879 اولین داستان خود را انتشار داد در این مرحله نیز مغلوب شد و کسی باو اعتنائی نکرد:
بدینطریق بیشتر از ده سال آناتول فرانس در حال انتظار بود و کلیه مساعی او در راه کسب شهرت بینتیجه ماند ولی او برای عظمت خلق شده بود و نومیدی را نمیشناخت، برهنمائی عشق و علاقه فطری کار میکرد و خسته نمیشد.
بالاخره کوشش و کار نتیجه خود را داد و تخمی که در طی سالیان دراز میان کاغذ پارهها افشانده و با خون دل آبیاری کرده بود روئید و بزرگ شد و بار آورد و این نویسنده بزرگ پس از سالها انتظار به آرزوی خود رسید
سال 1881 برای آناتول فرانس مبدء شهرت و افتخار محسوب میشود در اینسال داستان «جنایت سیلوستربونار» را انتشار داد و با موفقیتی بینظیر روبرو شد، یکباره از ظلمات گمنامی رهائی یافت و در صف نویسندگان مشهور قرار گرفت. بعد از آن کتاب «امال ژانسرویان» و «کتاب دوست من» را انتشار داد در این کتاب یک قسمت از حوادث طفولیت خود را شرح داد: بعدها دنباله آنرا در سه جلد برشته تحریر درآورد.
از سال 1885 تا 1895 بترتیب داستانهای تاییس نظریات ژهروم گوانیار زنبق سرخ. باغ اپیکور، چاههای سن کلر را منتشر ساخت کتاب تاییس بفارسی ترجمه شده است در کتاب نظریات ژهروم گوانیارد آناتول فرانس بیشتر از زبان خودش سخن میگوید و از قول ژهروم راجع به دین و اخلاق و افکار و عقاید گفتگو میکند. زنبق سرخ کتاب عشق است در انجا آناتول فرانس با قلم سحرآمیز خود احساسات یک زن عاشق، و افکار اضطرابآمیز مردی را که از معشوق خویش مطمئن نیست تشریح میکند در بعضی صفحات این کتاب که مربوط به راز و نیاز عاشقان است در تعبیر از عواطف و احساسات انسانی بجائی میرسد که خواننده را مبهوت میسازد و مشکل بتوان در طی چند جمله مزایای صنعتی و فنی او را نقل کرد باید خواند و دید!
از 1888 تا 1892 بعنوان نقاد ادبی در روزنامهتان چیز مینوشت مقالاتی که در اینمدت از خامه او تراوش نمود بعدا در چهار جلد تحت عنوان «زندگانی ادبی» انتشار یافت.
در سال 1908 کتاب «زندگی ژاندارک» و بسال 1912 داستان «خدایان تشنهاند» و پس از ان «عصیان فرشتگان، پتیپییر لاوی آن فلور را انتشار داد این کتاب را میتوان دنباله «کتاب دوست من» دانست زیرا در صفحات آن سرگذشت طفولیت خود را با تغییرات مختصری شرح میدهد و در وصف حوادث آن حقا اعجاز میکند. بغیر از اینها کتابی تحت عنوان تاریخ معاصر در چهار جلد و چند داستان بنام روی سنگ سفید، بطرف رمانهای بهتر، تاریخ مضحک و غیره انتشار داد در سال 1924 آخرین کتاب خود را تحت عنوان «گفتگو درباره وجود خدا» انتشار داد و در همانسال از جهان درگذشت!
آناتول فرانس نسبت بزندگی نظر مخصوص دارد. همه چیز را با بیاعتنائی و با نگاهی آمیخته بتحقیر مینگرد. اما فیلسوف نیست که دنیا را قابل دلبستن نداند و مخصوصا علاقه دارد که بهره خود را از لذائذ اینجهان برگیرد از نظر فلسفی دقیق نیست و نمیخواهد دقیق باشد دنیا را قابل آن نمیداند که درباره آن فکر کند، مثل کسی است که در باغی قدم میزند و بدیدار گلها اکتفا میکند هیچوقت لازم نمیداند فکر کند که گل از کجا آمده است کسی که از بالای کوهی بلند بر اعماق درهای مینگرد چطور فکر میکند؟
آناتول فرانس را بجای آن شخص و اعماق دره را بمنزله اینجهان فرض کنید نمونه صحیحی از افکار او خواهید داشت.
بهتر آنست ایموضوع را از بیان خودش بشنویم که میگوید: من همیشه کوشیدهام که زندگی را مثل یکی از مناظر طبیعت ببینم هیچوقت یکنفر مفکر دقیق نبودهام زیرا تفکر مستلزم مقصودی است که انسان در جستجوی آن باشد. من نه راهی در پیش دارم و نه منظوری در دل مفکر همیشه بطرف منظور خود میرود اما تماشاچی به آنچه میبیند خوش است زیرا چیز مخصوص نمیخواهد و من از آغاز طفولیت تماشاچی بودهام و همیشه مثل اطفال پاریس ساده خواهم ماند اطفال پاریس ساده و زود باورند همه چیز را دوست میدارند.
قریحه سرشار و خیال بلند پرواز آناتول فرانس در یکجا آرام نمیگیرد و نمیتواند بچیزی پابند شود این قضیه بحد تلون فکری میرسد که و بطوریکه بعدها خواهیم دید روح او در تردید فرومیرود مطالعات دقیقی که در کتب بعمل آورده است بیشتر باینموضوع کمک میکند چنانچه خودش میگوید: (از وقتی انسان همه چیز را دانست هیچ چیز نمیخواهد:)
این روحیه مخصوص اوست در این راه گاهی بحد تکبر میرسد. معتقد است که مجهولات حیات مستلزم صرف وقت نیست بهمین جهت میگوید:
علم زندگی حقیقی اینست که همه چیز را تحقیر کنیم.
معرفی کتاب بیوگرافی آناتول فرانس
نویسنده: آناتول فرانس
مترجم: فریبا مجیدی
انتشارات سخن
مقدمه کتاب
فرانسوا آناتول تیبو معروف به آناتول فرانس، نویسنده، شاعر، روزنامه نگار و منتقد ادبی مشهور فرانسوی، نگارش خاطرات خویش را در چهل و یک سالگی آغاز کرد. نخستین اثر از این مجموعه خاطرات، «کتاب دوست من» است که اکنون با عنوان «زندگی من» پیش روی شماست. از عنوان اصلی این اثر، این طور برداشت میشود که خاطرات دوست آناتول فرانس است، اما در حقیقت، این چنین نیست و آناتول فرانس ورای چهره قهرمان کتاب که پیئر نوزیئر نام دارد، خود را پنهان کرده تا بهتر به شرح خاطرات خود بپردازد و از طرفی، در صفحات آغازین این کتاب، آناتول فرانس از زندگی با عنوان دوست دیرینش یاد میکند.
وقتی این اثر در ۱۸۸۵ منتشر شد. آناتول فرانس همراه با یادداشتی آن را به ارنست دوده، روزنامه نگار فرانسوی هدیه داد، در آن یادداشت، آناتول فرانس خاطرنشان کرد که هر آنچه در این کتاب به پیئر نوزیئر مربوط میشود، کاملا خاطرات دوران کودکی خود اوست، به جز مسائلی مثل شغل پدر آناتول فرانس که کتاب فروش بود و نه پزشک، همین دلایل باعث شد تا عنوان «زندگی من» را برای این اثر انتخاب کنم.
در بخش نخست این کتاب، آناتول فرانس به شرح خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود با نام «پیئر توزیئر» میپردازد و در بخش بعد، خاطرات دوران کودکی دخترش سوزان را با ما در میان میگذارد و در بخش آخر، گفتگوییهایی را در مورد قصههای پریان میان سه شخصیت نقل میکند.
پس از این اثر، از مجموعه خاطرات آناتول فرانس، کتاب پیئر نوزینر در ۱۸۹۹، پیئر کوچولو در ۱۹۱۸ و زندگی در آغوش گلها در ۱۹۲۲ یعنی دو سال پیش از درگذشت او به چاپ رسید.
پس از این توضیح کوتاه، برای آشنایی خواننده گرامی این متن، ضروری دانستم بخشی از سخنان دکتر قاسم غنی را در باب زندگی و مقام علمی آناتول فرانس در این جا نقل کنم:
در ادبیات معاصر فرانسه، یک نام برجسته و درخشنده است و آن نام، آناتول فرانس است که مانند ستارههای قدر اول در آسمان ادب و معرفت میدرخشد.
از اواخر قرن گذشته یعنی از سال ۱۸۸۱ میلادی که آناتول فرانس با تصنیف کتاب «جنایت سیلوستر بونار» طلوع کرد تا امروز و تا هروقت که دست دیگری بالای دست او پیدا نشود؛ یعنی آناتول فرانس دیگری ظهور نکند، در قلمرو ادب، دست دست اوست و نوبت دولت بر بام او نواخته خواهد بود.
سال هاست که شهرت او عالم گیر شده یعنی از سرحدات وطن و مولد او تجاوز نموده، به اطراف و اکناف جهان رسیده است.
کتابهای او به زبانهای جمیع ملل متمدن جهان به کرات ترجمه شده است، شاید هیچ نویسندهای در زمان حیات خود به قدر آناتول فرانس شهرت نیافته و هیچ مؤلفی این قدر خواننده و مرید در عالم نداشته و بالأخره هیچ تألیفی این قدر که تألیفات او، در دوره حیات خودش طبع و نشر و ترجمه شده است، به طبع نرسیده است.
مثلا ترجمه فارسی کتاب «طائیس» از روی نسخه چاپ سیصدو هفتاد و هشتم و ترجمه کتاب «عصیان فرشتگان» از روی نسخه چاپ یکصد و نود و نهم به عمل آمده است، درحالی که کتاب عصیان فرشتگان در سال ۱۹۱۴ میلادی تصنیف شده بود و ده سال بعد یعنی تا سال وفات مصنف دویست بار به طبع رسیده و بعضی از کتب او، تا این تاریخ بیش از پانصد بار چاپ شده است.
این همه شهرت و اهمیت در عالم نویسندگی، نه فقط در فرانسه در صد سال اخیر نظیر نداشته، بلکه در سایر ممالک هم احدی نتوانسته است، رقیب او بشود.
البته در صد سال گذشته، سایر ملل متمدنه هم نویسندگان معروف داشتهاند، از قبیل مولر و برنارد شاو در انگلستان و مترلینگ” در بلژیک و گابریله دانونتسیو” در ایتالیا و تولستوی در روسیه و تاگور در
هند و غیره، ولی شهرت هیچ یک به این درجه جهانی نشده و کتابهایشان به این اندازه طبع و ترجمه و خوانده نشده است.
درباره آناتول فرانس، معاصرینش کتابها و رسالهها و مقالههای بسیار نوشتهاند و از نظرهای گوناگون به نقد او پرداختهاند، مخصوصا عدهای از فضلا و اهل نظر بودهاند که به عنوان تلمذ و ارادت، عمر خود را در صحبت او به سر برده و جزء به جزء مطالب استاد را ثبت و ضبط کردهاند و اینک، آن جزئیات را در تألیفات خود برای ما شرح میدهند.
از مطالعه این نوشتهها خوب معلوم میشود که روح و اخلاق و گفتار این مرد بزرگ در طبقه روشنفکر آن عصر چه نفوذ و تأثیری داشته است و کتب او، بعد از آن که اهل ذوق و ادب فرانسه از افسانه بافی رمانتیسم» و خامی «ناتورالیسم» خسته شده بودند تا چه پایه مورد علاقه مردمان با ذوق بوده است.
ژول لومتر که خود از نویسندگان بزرگ و معروف عصر بوده و بارها مزه انتقاد گزنده آناتول فرانس را در کشمکش «داستان دریفوس» چشیده است، میگوید: «آناتول فرانس، عالیترین گل قریحه نژاد لاتین است. »
این حرف، حرف کوچکی نیست، نژاد لاتین نژادی است که قریحههای بزرگی مانند ویرژیل، سیسرون، لوکرس، هوراس، دانته، سروانتس، رابله، کورنی، راسین، مولیر، ولتر، روسو، رنان و غیره در عالم نظم و نثر پرورانده استو
کوشو در دیباچه کتاب «گردشهای آناتول فرانس» میگوید: «آناتول فرانس افلاطونی بود از نو زنده شده، افلاطونی که از خواندن کتابهای رابله، راسین و ولتر پخته و معتدل شده بود. »
مصنف این کتاب «گردشهای آناتول فرانس» میگوید: «عالم در ضمیر آناتول فرانس نهفته شده بود» یا به قول شاعر ایرانی «جهانی است بنشسته در گوشهای.»
در هجدهم اکتبر ۱۹۲۴ یعنی روز دفن این نویسنده بزرگ، در ضمن خطب و مراثی که با حضور رئیس جمهور وقت و بزرگان فرانسه و نمایندگان مخصوص سایر ممالک اروپا که برای تشییع و تجلیل جنازه او به پاریس آمده بودند، القاء میشد و تصادفأ من هم جزء حضار مستمع بودم. گابریل هانوتو” عضو و رئیس دائمی دارالانشاء آکادمی فرانسه به نام آکادمی در مقابل تابوت او گفت: «با فقدان آناتول فرانس، نسل معاصر فرانسه تاج افتخار خود را از دست داد، آناتول فرانس وارث به استحقاق، صاحب و مالک زبان فرانسه بود. بعد از ولتر مثل آن بود که زبان فرانسه بدون سرپرست و صاحبی در سواحل رودخانه سن سرگردان باشد تا آن که به یکی از اطفال فرانسه موسوم به آناتول فرانس برخورد، این دو با هم انس گرفته، با یکدیگر عهد خواهری و برادری بستند، زبان فرانسه دیگر از سرگردانی خارج شد، زیرا آناتول فرانس مانند مالکی که در ملک خود تصرف نماید، صاحب و سرپرست زبان شد و تا پایان عمر حامی و حافظ و مدافع آن گردید. در این عهد خواهری و برادری هر دو از یکدیگر فایده بردند، از طرفی آناتول فرانس به وسیله زبان فرانسه به اعماق اعصار گذشته فرو رفت، از طرف دیگر، زبان از راه او، با مهارت و زبردستی عجیبی به دماغ نسل معاصر داخل شد و در همه جا انتشار یافت. »
پینلو”، رئیس مجلس شورا در آن تاریخ و یکی از بزرگان اساتید دانشگاه پاریس در آن روز طی نطق خویش گفت:
«آناتول فرانس پس از عمر طولانی و رسیدن به بلندترین درجات مفاخر علمی و ادبی که بشر ممکن است به آن برسد، وفات کرد. اما در شب دوازدهم اکتبر که خبر مرگ او در دنیا انتشار یافت، در تمام جهان متمدن، هر صاحب نظری از شنیدن این خبر وحشت انگیز بر خود لرزید، زیرا بلندی فکر او به مقامی بود که در شب مرگش سطح خرد و دانائی پایین آمد. »
فرانسوا آلبر” وزیر معارف گفت: «در این ماتم که بزرگترین ماتمهای فکر فرانسه است، هر عبارتی برای بیان تألم نارساست، علو مقام آناتول فرانس این بود که حسود و هم چشمی در اطراف خود باقی نگذاشت، یعنی هر کس در هر عالمی که بود، او را «معلم» میخواند و به استادی او معترف بود. »
خلاصه این مطالب این است که آناتول فرانس نه فقط بزرگترین نویسنده عصر خود در فرانسه بود بلکه در فکر و احساس جمیع ملل متمدنه عصر خویش تأثیر مهمی داشته است.
حالا ببینیم چرا مهم بوده و از چه راه اهمیت داشته است؟ آناتول فرانس در شانزدهم آوریل ۱۸۴۴ در شهر پاریس در خانه محقری از خانههای ساحل رودخانه سن و قسمتی از ساحل موسوم به ساحل مالاکه متولد شده است.
نام خانوادگی او تیبو است و نام پدرش فرانسوا است که همشهریانش به عادت کسبه و طبقه متوسط، از ابتدای جوانی به نام فرانس میخواندند که مخفف فرانسوا است. به تدریج این نام شهرت یافت به طوری که نام تیبو فراموش شد، پسرش آناتول هم این نام را اختیار نموده و مشهور جهان ساخت.
پدر آناتول فرانس یعنی فرانسوا تیبو، کتاب فروشی بوده که در همان ساحل مالاکه منزل و دکان کتاب فروشی داشته است. به طوری که گاهی در بعضی از کسبه مخصوصا در صنف کتاب فروشان دیده میشد. شخصا اهل هنر و تتبع و ذوق بوده و غالب شبها در دکان خود، اهل علم و ادب و تاریخ را گرد خویش جمع مینموده و با ایشان از هر در سخن میرانده است.
آناتول که یگانه فرزند دلبند این پدر بوده و اکثر اوقات نزد پدر میزیسته، غالبا در آن انجمن ادبی حاضر بوده، مباحثات ایشان را میشنیده و در هر سنی، به مقتضای آن سن، چیزهایی به حافظه خود میسپرده، به طوری که بعدها در کتب خویش، همیشه آن یادگارهای آغاز عمر را به نحو دلکشی متذکر میشود، مخصوصا در سه، چهار کتاب بسیار نفیس، با شوق و شور غریبی به تجزیه و تحلیل این خاطرات ایام کودکی و آغاز عمر پرداخته است
شاید قبل از آن که قادر به خواندن و نوشتن بشود، در همان سالهایی که در کتابخانه، روی زانوی پدر مینشسته، در عالم خواب و خیال ایام کودکی، آن قفسههای پر از کتاب را منابع اسرارآمیز و شگفت انگیزی میشمرده است.
به مناسبت نشو و نمای در محیط کتاب است که عشق مفرطی به مطالعه و جمعآوری کتاب و انتخاب و تزیین آنها داشته و تا آخر عمر، این عشق سوزان در او باقی مانده و غالب اوقات، او به خواندن و یادداشت برداشتن و تصفح اوراق گذشته است، خود او میگوید که بهترین لذت من در زندگی، جمعآوری صور و افکار و احساسات است و این کار با جمع و مطالعه کتب بهتر صورت میگیرد.
تنها چیزی که مقدور است، این است که بعضی از خصوصیات سبک و شیوه تحریر او را به نحو اختصار ذکر کنیم:
یکی از خصایص سیک تحریر آناتول فرانس سادگی و روشن نویسی است. این سبک مشکلترین سبکهای نویسندگی است و مخصوص بزرگان ارباب قلم است زیرا برای روشن نویسی و ساده نویسی، مطلب و معنی و سرمایه فکری لازم است. |
نویسنده وقتی مغلقنویس و مبهم میشود و از روانی و سادگی منحرف میگردد که به جمیع جهات مطلب آشنا نباشد و احاطه کافی نداشته باشد، خلاصه موضوع را خوب نداند.
سبک انشای آناتول فرانس در حالی که از نظر کلی به سبک اساتید و متقدمین زبان فرانسه است، به حدی فریبنده و شیوا و بکر است که همه را فریفته، سبکی است که به عقیده غالب نقادان تقلیدپذیر نیست یعنی تقریبا غیرممکن است که دیگری به آن سبک و روشی که ابتکار آناتول فرانس است، بتواند چیزی بنویسد، حاصل آن که سبکی است سهل و ممتنع.
آناتول فرانس مانند حافظ و خیام با زبردستی عجیبی، فکر و هنر را با یکدیگر ترکیب نموده یعنی صنعتگری با فکریا صاحب فکری هنرمند است.
غولها (بریدهای از کتاب)
وقتی بعضی از مردم به من میگویند که هیچ خاطرهای از اولین سالهای دوران کودکیشان به یاد نمیآورند، خیلی تعجب میکنم چون من خاطرات واضح و روشنی از زمانی دارم که پسربچه بسیار کوچکی بودم. درست است که این خاطرات، تصاویر مجزایی بیش نیستند اما در پس زمینه مبهم و اسرارآمیزی، درخشانتر و برجستهتر خود را نشان میدهند. هرچند هنوز فاصله زیادی با دوران پیری و کهن سالی دارم، اما به نظرم میرسد که این خاطرات دوست داشتنی از گذشتهای بسیار دور میآیند. فکر میکنم که در آن زمان، دنیا در مسیر نوآوری فوق العادهای به سر میبرد و رنگهای تازهای به خود میگرفت. اگر اهل مطالعه نبودم، تصور میکردم که دنیا همسن و سال من است، اما متأسفانه اصلا این چنین نیستم. کتابهای بسیاری در مورد قدمت کره زمین و مبدأ گونههای مختلف مطالعه کردهام و با افسوس عمر کوتاه انسانها و عمر طولانی نژادها را با هم مقایسه میکنم. پس میدانم که مدت زیادی از آن زمان نمیگذرد که من بر روی تختی، در اتاق بزرگی در هتل قدیمی و متروکی میخوابیدم که ویران شد تا جای خود را به ساختمانهای نوساز مدرسه هنرهای زیبا بدهد. پدرم، پزشک محجوب و مجموعهدار بزرگ اشیاء طبیعی بود که در آنجا زندگی میکرد. چه کسی میگوید که کودکان حافظه ندارند؟ من هنوز آن اتاق را با کاغذدیواری سبزرنگ گل دارش و تصویر رنگی زیبایی به یاد دارم که بعدها متوجه شدم گذر ویرژینی” در آغوش پل از کنار رودخانه سیاه بر آن منقوش بود. ماجراهای فوق العادهای در این اتاق برایم اتفاق افتاده است.
همان طور که گفتم تخت کوچکی داشتم که تمام طول روز در گوشه اتاق بود، اما مادرم هر شب تختم را به وسط اتاق، نزدیک تخت خودش میآورد، پردههای بزرگ اتاق وحشت و حیرتی به دلم میانداختند. خواباندن من کار آسانی نبود. التماسها، اشکها و بوسههایی باید نثارم میشد و این همه ماجرا نبود: موقع خواب، پا به فرار میگذاشتم و مثل خرگوش به این سو و آن سو میپریدم. مادرم از زیر مبل مرا بیرون میکشید و روی تختم میخواباند. خیلی لذت بخش بود.
اما همین که به خواب میرفتم افرادی غریبه و ناآشنا گرداگردم شروع میکردند به رژه رفتن. بینیهایی به شکل منقار لک لک، سبیلهایی پرپشت، شکمهایی برآمده و پاهایی مثل پاهای خروس داشتند. چشمی گرد بر روی گونهشان بود و نیم رخشان را به من نشان میدادند و رژه میرفتند، جارو، سیخ، گیتار، سرنگ و چند وسیله عجیب دیگر حمل میکردند. چون خیلی زشت و کریه بودند، نباید خودشان را به من نشان میدادند؛ اما باید صادقانه بگویم که آنها بیسروصدا کنار دیوار راه میرفتند و هیچ کدام از میانشان، حتی آخرین و کوچکترین نفر کهسازی به پشت داشت، یک قدم هم سمت تخت من نمیآمدند. واضح بود که نیرویی آنها را سمت دیوار نگه میداشت و آنها آرام در امتداد دیوار راه میرفتند بیآن که جلب توجه کنند. کمی خیالم راحت میشد اما بیدار میماندم. میتوانید تصور کنید که با وجود چنین همنشین هایی، هیچ کس نمیتواند چشمهایش را ببندد، برای همین من چشمهایم را باز نگه میداشتم. با این حال، عجیب است اما ناگهان خودم را در اتاقی پر نور، در آغوش مادرم در پیراهن صورتیاش میدیدم و نمیدانستم که چطور شب و غولهایش ناپدید شده بودند.
مادرم میخندید و میگفت: – چه پسر خوش خوابی هستی توا در حقیقت، من خیلی خوش خواب بودم. دیروز، وقتی داشتم کنار اسکله قدم میزدم، یکی از دفترچههای سبک گروتسک را در مغازه گراورفروشی دیدم، طرحهای ژاک کالو” اهل شهر لورن فرانسه با قلم ظریف، محکم و نادرش در آن به تصویر کشیده شده بودند. وقتی بچه بودم، مادر مینیون” که در همسایگی ما تصاویر چاپی میفروخت، تمام دیوار را با آنها میپوشاند و من هر روز، وقتی به گردش میرفتم و برمی گشتم، این تصاویر را تماشا میکردم؛ این غولها در چشمهایم رژه میرفتند و وقتی در تختم به خواب میرفتم، دوباره این غولها را میدیدم اما احساس نمیکردم که آنها را میشناسم، آه، ژاک کالو چه جادوئی می کرد؟
وقتی این دفترچه کوچک را ورق میزدم، دنیای گمشدهای در من پدیدار گشت که از حافظهام محو شده بود و احساس کردم که در اتاق روحم، گردوغباری عطرآگین به پا شد و در میان آن، سایههای دوست داشتنیام شناور بودند.
این نوشتهها را هم بخوانید