زندگینامه هانس کریستین اندرسن و ویژگیهای آثار این نویسنده بزرگ داستانهای کودکان
هانس کریستین آندرسن از بزرگترین نویسندگانی است که در پیشرفت ادبیات کودکان نقش بزرگی داشته. او از نخستین نویسندگانی به شمار میرود که قصههایش تصویرگر عالم کودکی است. آندرسن از دنیای کودک درک عمیقی داشت؛ تا جایی که او را «تفسیرگر مفهوم کودکی» نامیدهاند».او در طول دوران نویسندگی خود، بیش از 150 قصه به رشته تحریر درآورد که هرکدام از جذابیتی خاص برخوردارند و این قصهها به چندین زبان در سراسر دنیا ترجمه و به چاپ رسیدهاند.
هانس کریستیان آندرسن، در 2 آوریل سال 1805 میلادی، برابر با 14 فروردین که اکنون «روز جهانی کتاب کودک» نامیده میشود، در یکی از شهرهای کوچک دانمارک، به نام «اودنسه» (در 22 مایلی کپنهاگ)، در خانوادهای تنگدست به دنیا آمد. پدرش کفاش کم درآمدی بود که به زحمت نان بخود نمیر خانواده را فراهم میکرد و مادرش زنی جوان، از خانوادهای کشاورز ورشکسته. او زنی مذهبی، عامی و بسیار خرافی بود که در هر چیز و هر کاری دست شیاطین، اجنه و موجودات ناشناخته را مشاهده میکرد. در واقع آندرسن بسیاری از قصههای قدیمی فرهنگ عامه را از او شنیده است.
پدربزرگ مادری هانس، در پیری تعادل روانی خود را از دست داد و در کوچه و بازار مضحکه کودکان شد. جالب است که چنین اطلاعاتی در زندگینامهای که آندرسن دربارهٔ خود نوشته، دیده نمیشود. آندرسن از وضع فلاکتبار خانواده و اوضاع خفتبار زندگی پدربزرگ خود چیزی نگفته است. او پدربزرگش را کشاورز ثروتمندی معرفی میکند که در اثر حوادث و بلایای طبیعی ورشکسته و آواره و به همین سبب، به بیماری روحی دچار میشود.
اما پدر هانس با اینکه تحصیلات کافی نداشت، مردی بود آزاداندیش و اهل مطالعه. او به خواندن داستان و نمایشنامه علاقهمند بود و به رغم فقر مالی، کتابهای زیادی داشت که پس از خواندن، آنها را برای هانس بازگو میکرد. پدر هانس که به دلیل فقر هرگز نتوانسته بود تحصیلات خود را به آنجا برساند، حسرت نرفتن به دانشگاه پیوسته رنجش میداد. او با خواندن کتابهای داستان و نمایشنامه و بزرگداشت علم و ادب، از دوان کودکی در دل پسر خود، میل به تحصیل و علاقه به مطالعه را برافروخت.
آندرسن در زندگینامه خویش، ساعاتی را که با پدر به شنیدن نمایشنامه و خواندن کتاب و گردش در جنگل میگذرانید، تنها اوقات خوش خود را در آن زمان میداند. وی در نامهای که در سال 1852، به یکی از حامیان خود نوشته است، میگوید که پدرش کتابهای زیادی داشت که او با اشتیاق وصفناپذیری آنها را میخواند؛ کتاب «هزار و یک شب» از جمله این کتابها بود.
اما این روزهای خوش زندگی با پدر دیری نپایید، زیرا پدر هانس به امید اینکه روزی افسر شود و زندگی خود را بهبود بخشد، به جنگ رفت و در حال بیماری بازگشت و به زودی مرد. این اولین غم واقعی هانس بود. مادرش شوهر دیگری انتخاب کرد و برای گذران زندگی و نگهداری از پسرش، ناچار به رختشویی در خانههای مردم شد. به همین دلیل، پسر کوچک ساعتها در خانه تنها میماند. سرگرمی او در تنهایی، بازی با عروسکهایی بود که پدرش برای او درست کرده بود.
هانس با عروسکها نمایش میداد، لباسهای مختلف درست میکرد و به آنها میپوشاند، با آنها سخن میگفت و خیالپردازی میکرد. هانس کریستیان آندرسن، در 14 اوت 1875، در سن 70 سالگی در کپهناگ درگذشت.
تحصیلات آندرسن
هانس را در پنج سالگی به مدرسه فرستادند تا خواندن یاد بگیرد. معلم اولش مردی خشن بود که او را زا مدرسه فراری داد، اما او را به مدرسه دیگری فرستادند و هانس توانست خواندن را فراگیرد.
سرانجام هانس در سال 1819، یعنی در 14 سالگی، پس از تحصیلات نامرتب ابتدایی و اندوختن کمی پول، به دلیل علاقهای که به تآتر داشت و علی رغم میل مادر که میخواست او را به عنوان شاگرد پیش یک خیاط بفرستد، با یک گروه تآتر که به ادنسه آمده بود، راهی کپنهاگ پایتخت دانمارک شد.
هانس برای راهیابی به تئاتر، به خوانندگی روی آورد. یکی از خوانندگان معروف کپنهاگ هم حاضر شد از روی خیرخواهی به او کمک کند. ابتدا همه چیز به خوبی پیش میرفت و هانس موفقیتهایی هم به دست آورد، ولی دوره بلوغ فرا رسید و صدای او تغییر کرد. ناگزیر معلمش از او عذر خواست و کار تعلیم را تعطیل کرد.
پس از مدتی، او تصمیم گرفت برای ورود به تئاتر، به تمرین باله، بپردازد. او تمرینهای سختی را آغاز کرد، اما پس از چندی به او گفته شد که استعداد لازم برای چنین کاری را ندارد و آخرین تلاش او برای ورود به تئاتر، بازی در یک نمایشنامه، در یک نقش بیاهمیت بود. البته اسمش در لیست بازیگران نمایشنامه ذکر شد، اما این چیزی نبود که او را راضی کند. ناکامی او در تآتر، به قدری برایش ناگوار بود که بنا به گفته خودش، اگر ایمان پا برجایش به خداوند نبود، حتما خود را کشته بود.
آندرسن پس از ناکامی در زمینه تئاتر، تصمیم گرفت به سراغ تحصیل برود و زبان لاتین را فرا گیرد. در آن زمان یادگیری زبان لاتین، شرط مقدماتی پیشرفت در هر کار فرهنگی به شمار میآمد. در سال 1822، مردی نیکوکار به نام «جوناس کولین» که کارگردان بود، هانس را تشویق کرد تا به مدرسه برود و پرداخت هزینه زندگی و تحصیل او را بر عهده گرفت. آقای کولین او را به شهر کوچکی در حومه کپنهاگ فرستاد و هانس پشت نیمکت مدرسه قرار گرفت. او در این موقع هفده سال داشت، درحالیکه میانگین سن همکلاسهایش بیش از 11 سال نبود. هانس تحت حمایت آقای کولین و در خانهٔ مدیر مدرسهٔ «گرام» شهر «اسلاکس» که آقای «میزلینگ» نام داشت، دوران تحصیل سختی را آغاز کرد.
هانس در فراگیری زبان لاتین دشواری و دردسر بسیار داشت و چند بار تا مرز مردود شدن و ترک تحصیل پیش رفت. یکی دیگر از مشکلات هانس این بود که میخواست از جمله شاعران و تراژدی نویسانی چون شکسپیر، گوته، شیلر و والتر اسکات تبدیل شود و به همین دلیل، گاهی به شرودن شعر و تصنیف و تراژدی میپرداخت و این کار خلاف نظر آقای «میزلینگ» بود که از او میخواست به جای سرودن شعر، تحصیل خود را جدیتر بگیرد. آقای «کولین» نیز با نظر آقای «میزلینگ» موافق بود و میخواست هانس پس از پایان تحصیلات، به دانشگاه برود و به فرد مفیدی برای جامعه تبدیل شود. بالاخره آندرسن در 24 سالگی، دورهٔ تحصیل در این مدرسه را به پایان رسانید.
دوران نویسندگی
آندرسن کار ادبی خود را از شانزده سالگی، با تصنیف تراژدی و شعر آغاز کرد، ولی ابتدا با شکستهای پیاپی روبهرو شد. تراژدیهایی که او برای تئاتر کپنهاگ فرستاد، یکی پس از دیگری رد شد. با این همه هانس مأیوس نشد و به سرودن شعر ادامه داد. در سال 1828، او با یکی از شعرای معروف آن زمان دانمارک آشنا شد و این شاعر گاهی اشعار آندرسن را در مجله خود منتشر میکرد. در سال 1830، دفتر تازهای از مجموعه اشعار هنر او به چاپ رسید که کموبیش مورد توجه خوانندگان قرار گرفت و برای نخستین بار درآمدی برای او به همراه آورد. به این ترتیب، هانس توانست برای اولین بار برای مادر پیر خود که همچنان در «ادنسه» با وضع فلاکتباری زندگی میکرد، پولی بفرستد.
آندرسن گذشته از سفر در داخل دانمارک، بارها به اکثر کشورهای اروپایی به خصوص آلمان، سوئد، پاریس، ایتالیا و قسطنطنیه (ترکیه امروزی) سفر کرد و پس از هر سفر، فکرش بارورتر و ذوقش بیشتر تحریک میشد. با اینکه تا سال 1838، مخارج خود را فقط از فروش نوشتههایش فراهم میکرد و آثارش در اوایل خریدار چندانی نداشت، اما به هر ترتیب بود دست از سفر برنمیداشت. خود او در این باره میگوید: «مسافرت مانند حمام نیروبخشی است که روحیه و فکر و استعدادم را پاک و بارور میکند و بدان قدرت خاصی میبخشد.»
آندرسن در سال 1853، نخستین اثر خود را برای کودکان به چاپ رساند که با بیاعتنایی مردم دانمارک روبهرو شد و حتی منتقدان توصیه کردند که بهتر است او از این شیوه داستانسرایی دست بردارد؛ زیرا که به هیچوجه در آن استعدادی ندارد.
اما در سال 1838، شهرت آندرسن بالا گرفت و آقای «کولین» حامی او، توانست از پادشاه سوئد برای وی کمک قابل توجهی به صورت هزینه دو سال مسافرت به سراسر اروپا بگیرد. این کمک از جانب پادشاه به نویسندگان سرشناس داده میشود. در این سالها شهرت آندرسن بیشتر به دلیل اشعار و داستانهایش برای بزرگسالان بود. او در این سفرها با نویسندگان معروف آن زمان چون ویکتور هوگو، والتر اسکات، چارلز دیکنز، آلکساندر دوما، بالزاک و برادران گریم آشنا شد و با آنان به بحث و گفتوگو پرداخت و از مصاحبتشان لذت برد.
هانس در سال 1839، آخرین امتحان دانشگاه را گذراند و در همین سال، اولین مجوعه اشعارش را به چاپ رساند و بنا به گفتهٔ خود، در همه خانهها به رویش گشوده شد. در سالهای 1837 تا 1842، تعدادی از قصههای پریان آندرسن منتشر شد، اما این قصهها نیز مورد انتقاد شدید قرار گرفت. منتقدان آن زمان که بنا به سنت، طرفدار ادبیات تعلیمی و تهذیبی بودند، فقدان پیامهای تعلیمی صریح و روشن در آثار آندرسن را مورد انتقاد قرار دارند و برخی حتی قصههای او را به داشتن جنبههای بدآموزی متهم کردند. این منتقدان آثار نویسنده معاصر دیگری را به رخ او کشیدند که آثارش شامل درسهای اخلاق و پیامهای تعلیمی بود. اما کودکان خلاف منتقدان، از قصههای پریان آندرسن استقبال بسیار کردند. رمانهای آندرسن از جمله رمان «بداههگو» که باری بزرگسالان نوشته شده بود نیز مورد توجه خوانندگان قرار گرفت و به زبانهای مختلف اروپایی ترجمه شد.
آندرسن در سال 1843، مجموعه افسانههایش را برای کوداکن منتشر کرد. با انتشار این افسانهها، نظر بسیاری از هموطنانش به نوشتههای او جلب شد و آندرسن به شهرت جهانی رسید. علاقه و تشویق مردم، سبب دلگرمی او شد؛ طوری که تا پایان عمر بیش از 150 قصه و افسانه برای کودکان پدید آورد که از این میان 30 الی 40 قصه، از قصههای دیگر معروفترند.
اکنون کودکان دانمارکی و سایر کشورهای جهان که با افسانههای آندرسن آشنا شده بودند، او را یکی از بهترین دوستان خود میدانشتند آندرسن تعریف میکند که در یکی از سفرهایش، کودکی به سویش میدود و لباسش را میکشد و میخواهد با او صحبت کند که مادرش فریاد میزند «کجا میروی؟ چرا مزاحم این آقای ناشناس خارجی میشود؟» و بچه پاسخ میدهد: «اما مادر، آقا ناشناس نیست، او هانس کریستیان آندرسن اسن!»
هانس کریستیان آندرسن هرگز ازدواج نکرد و تا پایان عمر با عشق و علاقه خاص خود به کودکان، آثار بسیار زیبایی برای آنها به رشته تحریر درآورد. آندرسن در زندگینامه خود مینویسند: «زندگی من مثل یک قصه پریان زیبا است، شاد و پر از حادثه.»
بررسی شخصیت هانس کریستیان آندرسن
هانس از خردسالی کودکی تنها و گوشهگیر بود. او پسرکی زشت بود که بسیار لوس و زود رنج بار آمده، همبازی زیادی نداشت و از کوچکترین ناملایمتی به گریه میافتاد و این عادتی بود که در سالهای بعد هم میتوان گفت دست از سر او برنداشت. به همین دلیل، غالبا در خانه تنها میماند و با عروسکهایش بازی میکرد.
هانس در هفت سالگی امکانی به دست آورد که هر روز به تئاتر برود. به این ترتیب که قرار شد هر روز به ازای فروش تعدادی از بلیتهای تآتر، یک بلیت هم برای خود بردارد. هانس با دین اولین نمایش، سخت شیفته تآتر شد. در خاطراتش میگوید که هر روز ساعتها جلوی آیینه میایستاد و درحالیکه سفرهای را به عنوان ردا بر دوش میانداخت، نقش قهرمانان نمایشنامهها را بازی میکرد.
اما با اینکه هانس بچه زیبایی نبود، به دلیل پاکی و صفا و نوعی جسارت کودکانه، مورد توجه بزرگسالان و اعیان قرار میگرفت؛ تا به آنجا که او را به خانه خود میخواندند و کمکش میکردند. هانس از همان کودکی، به قدرت آرزو و رسیدن به خواسته خود اطمینان داشت. با صفای طینت و اصالتی که داشت، هرگز در پی تقلید از دیگران نبود و همیشه بدون این که حسابی در کارش باشد، راه خود را میرفت. میگفت فرشتهای در کودکی به او ظاهر شده و به او گفته که: «راهت را برگزین و من کمکت خواهم کرد.» از همان کودکی تا آخرین نفس، به نبوغ و استعداد خود ایمان داشت و شاید همین امر موجب میشد که بار آن همه طعن و سختی را بکشد و هم چنان به راه برگزیده خود ادامه دهد.
آندرسن پس از فراغت از تحصیل، اوقات خود را وقف نوشتن کرد و هرگز به سیاست نپرداخت. در طول عمر خود، نوشتههایش مکرر مورد اعتراض هموطنانی قرار گرفت که بیاستعداد و بیسواد و جسور و مغرورش میشمردند. انتقادات شدید به قدری او را ناراحت میکرد که غالبا با کمک دوستان خود و به خصوص خانواده «کولین»، کشور خویش را برای مدتی ترک میکرد.
معروف است که تلفظ و لهجه او در زبانهای دیگر، حتی در آلمان که با آن آشنایی بیشتر داشت، چندان خوب و روشن نبود. انگلیسی را با لهجهای چنان سخت صحبت میکرد که هنگام توضیح مطلبی به والتر اسکات، نویسنده انگلیسی پس از مدتی تأمل به او گفت: «دوست عزیز، خوب است به دانمارکی سخن بگویید؛ چون آن را بهتر از انگلیسی حرف میزنید.»
درباره زندگی و خلق و خوی آندرسن، دوست و دشمن او داستان زیاد گفته و نوشتهاند. در روایاتی که آمده است، او را ترسو، مغرور، عاشق پیشه، بیش از حد حساس و زودرنج، در لباس پوشیدن بسیار بیسلیقه و شیفته و مشتاق شهرت و احترام خواندهاند. در جایی هم گفتهاند:
«او فردی عصبی، با جاهطلبیهای معمول یک نمایشنامه نویس یا رماننویس بود. از اینکه او را فقط نویسندهٔ کودکان مینامیدند، آزرده خاطر بود. هنگامی که مردم در نظر داشتند به عنوان تجلیل از آثارش مجسمهای از وی بسازند که تعدادی کودک در حال شنیدن داستانهایش هستند.، معترضانه گفت: «من برای همهٔ آدمها مینویسم نه فقط کودکان. اتفاقا کودکان کمتر قادربهدرک داستانهای من هستند.»
اما به نظر میرسد در این میان، قضاوت آقای «هوگارد»، یکی از مترجمان دانمارکی الاصل آثار او که به زبان انگلیسی مطلب مینویسد و خود نیز داستانهایی برای کوداکن نوشته و جوایز مهمی نیز در این زمینه به دست آورده است، صحیحتر از گفتههای دیگر باشد. او کوتاه و روشن میگوید: «آندرسن آنچنان بود که قهرمانانش بودند؛ با تمام خوبیها و بدیهایشان.»
خود آندرسن در شرح حالش مینویسد که روزی نقاشی وارد کپنهاگ شد و گفت که فقط چهره مردان هنرمند نامی را میکشد. فردای خواندن اعلان، آندرسن به سراغ نقاش رفت و با کمال شرمندگی دید که جز او فقط یک بازیگر تازه کار تآتر به نزد نقاش آمده است.
هانس کریستیان آندرسن، دربارهٔ حملاتی که به او درباره غرور و جبن ذاتیاش کرده بودند، میگوید: «ممکن است واقعا هم بترسم. ممکن است حتی از ترس بلرزم، اما با این همه آن کاری را انجام میدهم که فکر میکنم درست است و باید اناجم داد.»
البته آندرسن، از دورویی که آنرا در افسانههایش به صورت اژدهای هفت سری درآورده که شاهزاده خانم زیبا و پاک را به اسارت گرفته، به شدت منزجر بود و نابودی آن را لازم و وظیفه شاعر را گفتن و نشان دادن حقیقت میدانست.
گرچه که آندرسن در به دست آوردن خواسته خود، به آداب و رسوم اجتماعی که در واقع چندان آشنایی هم با آنها نداشت، بیتوجه بود، هرگز به حقکشی، دروغ یا ریا متوسل نمیشد. او بیپروا و صمیمانه و تا حد جسارت، به دنبال خواسته خود بود. خواست او به قدری بیریا و نیرومند بود که غالبا طرف مقابل را به میل خود تسلیم و همراه میکرد. در وصف او گفته شده است: «او بزرگ بود در چیزهای کوچک و کوچک بود در چیزهای بزرگ» و یا «او قلبی از طلا، زبانی از نقره و استخوانی از موم داشت.»
آندرسن همچون مادر و خلاف پدر، یک مسیحی دیندار بود و اعتقادات دینی او در سه وجه ایمان به خداوند، عمل به فضیلت و اعتقاد به جاودانگی روح خلاصه میشد و همین اعتقادات در بسیاری از لحظههای سخت زندگی، به کمک او شتافت. یکی از تکیه کلامهای آندرسن، این آیه از انجیل بود: «به قلمرو فردوس برین وارد نخواهی شد، مگر آنکه چون کودکی خردسال شوی.»
مضمون داستانهای آندرسن، به قصههای پریان ادبی نزدیک و این ژانر در ادبیات سنتی متداول است. برای مثال، شخصیت خودخواهی که در «لباس نو پادشاه» گول میخورد، پیروزی خوبی بر بدی در «قوهای وحشی»، موفقیت و پیروزی قهرمان در «ملکه برفی»، ثروتمند شدن فردی فقیر در «صندوق پرنده»، پیروزی اردک فلکزده در «جوجه اردک زشت»، نمونهای از آنهاست.
در بررسی آثار هانس کریستیان آندرسن، نمونههای آشکاری از این ده بن مایه یا گونههای فرعی فانتزی نو یافتیم.
قصههای پریان ادبی: درست است که این قصهها را یک نویسنده معین نوشته است، اما شخصیتهای اصلی کلیشهای و الگوهای ادبیات عامیانه و سنتی را دنبال میکنند. داستان «قوهای وحشی»، اقتباسی از داستان «شش قو» Six ) (Swans برادران گریم است، اما به اشتباه از نوشتههای آندرسن شناخته میشود.
فانتزی جانوران: شخصیتهای اصلی داستانهای این ژانر، حیوانات انساننما هستند که میتوانند حرف بزنند و از توانایی تفکر و ابراز احساسات انسانی نیز برخوردارند. از نمونه آثار آندرسن در این زمینه، میتوان قوی آزار دیده در داستان «جوجه اردک زشت» و آن پرنده آوازه خوان و زیبا را در داستان «آواز پرنده دوست داشتنی» نام برد.
فانتزی اشیای جاندار: شخصیتهای اصلی این ژانر، اشیای جاندار هستند؛ برای نمونه عروسکها، اسباببازیها، اتومبیلها و گیاهان. در داستانهای «سرباز دلیر سربی» و «فرفره و توپ» اسباب بازیها شخصیت های اصلی به شمار میروند. داستان «درخت صنوبر»، قصهٔ درخت کوچکی است که برای تزیین درخت کریسمس، آن را قطع میکنند و به صورت هیزم در میآورند.
انسان با شخصیتی فانتزی: شخصیتهای داستانهای این گونه، شامل انسان عادی و یک موجود خیالی است: مانند غول، موجودی اسطورهای و یا یک عنصر طبیعت مثل باد و دریا. یکی از دوست داشتنیترین داستانهای آندرسن، به نام «پری دریایی کوچک» در این ژانر قرار میگیرد. پری دریایی اسطورهای و به یادماندنی از یک طرف و شاهزاده از طرف دیگر، به عنوان شخصیتهای اصلی قرار میگیرند.
انسان خارق العاده: شخصیتهای این ژانر، انسانهایی هستند که از قدرتهای خارقالعاده و نامعقول برخوردارند؛ مانند آدمهایی در اندازههای کوچک، آدم پرندهها، بشرهایی که میتوانند با حیوانات ارتباط برقرار کنند و یا انسانهایی دارای قدرت مافوق بشری. «بند انگشتی» قصهٔ کلاسیک آندرسن است که داستان انسانی در اندازه بسیار کوچک را نقل میکند.
سفر افسون شده: شخصیتهای اصلی این ژانر که معمولا انسان هستند، به دنیای دیگری منتقل میشوند که افسون شده است. در «ملکه برفی»، آندرسن خواننده را از دنیای واقعی، به دنیایی جادویی و دیگر میبرد که ملکه برفی زیبا و فریبندهای بر آن حکم میراند.
فانتزی مافوق طبیعی: در داستانهای این ژانر، شخصیتها دارای قدرتهای مافوق طبیعیاند؛ از جمله تلهپاتی. شخصیت در این داستانها اغلب شامل انسانهایی میشود که خارج از دنیای عادی هستند؛ مثل ارواح، فرشتگان و جن و پری. در «دخترک کبریت فروش»، یکی از سوزناکترین داستانهای «آندرسن»، دختر کبریت فروش روح مادر بزرگ مردهاش را میبیند که میآید تا کودک را به بهشت ببرد.
موقعیتهای داستانی نامحتمل (دور از ذهن): شخصیتهای اینگونه، در موقعیت داستانی واقعگرا قرار میگیرند و پیرنگها، شخصیتهای خارق العاده و یا جادویی را در بر نمیگیرد. با وجود این، آنها در موقعیتهای داستانی غیر واقعی قرار میگیرند که داستان را بیشتر به گونه فانتزی نزدیک میکند تا داستان واقعی.
«لباس نو پادشاه» در این گروه قرار میگیرد؛ زیرا هیچگونه شخصیت مافوق بشری یا جادویی در آن وجود ندارد. در عوض پادشاه فریب خورده، برهنه در میان مردم کشورش سان میدهد.
نانسی آندرسن، دو ژانر فرعی دیگر هم در نظر میگیرد: فانتزی والا و داستان علمی-تخیلی، گرچه آندرسن خالق و ژانر فانتزی والا و داستان علمی-تخیلی نیست و این دو ژانر را میتوان بیشتر در متون معاصر دید، اوست که این دو ژانر را پایه گذاری کرده. فانتزی والا شامل روایتهای پیچیده از دنیاهای تخیلی است که قهرمانان (بشر) آنها به جنگ و ستیز با نیروهای قدرتمند بدی و شرارت میروند. گرچه هیچ داستان کوتاهی، از بین داستانهای آندرسن نمیتواند در ژانر فانتزی والا، به گونهای که امروز آنرا میشناسیم، بگنجد، «قوهای وحشی» و «ملکه برفی» از دنیای ثانوی و مضمون مبارزه بهره میبرند که این خود، محور رمانهای فانتزی والاست.
تنها یک نمونه از ژانر داستان علمی-تخیلی در آثار آندرسن وجود دارد که به سال 1852 باز میگردد. این داستان «Om Aartusinder» و ترجمه آن «هزاران سال از زمان حال» Thousands ) (of years From Now است. جنسن میگوید: «این داستان در مورد آیندهای است که در آن، تعدادی آمریکایی پرمشغله ظرف هشت روز از قاره اروپا دیدار میکنند و با هواپیما دور تا دور آن را میگردند.»
ویژگیهای قصههای آندرسن
چه چیز در سبک نگارش آندرسن، موجب خلق ژانر جدیدی از فانتزی گردیده است؟ تحلیل قصههای آندرسن، بنمایهها و عناصر مهمی را آشکار میسازد که به طور قابلتوجهی از ژانر قصههای سنتی و قصههای پریان ادبی نو دور میگردد. مهمترین این عناصر و بنمایهها چنین است:
*پیرنگهای اصلی
*شخصیتهای جامع
*فکاهه از طریق طنز
*حقایق همگانی از طریق بیان تجربهها و احساسات عمیق
*پایان واقعگرا و گاهی غمانگیز
در حالیکه قصههای سنتی پایان خوشی دارند، این ویژگی در تمام آثار آندرسن دیده نمیشود.
به پایان برخی از داستانهای آندرسن توجه کنید:
*سرباز دلیر سربی:
«پسر بچهای شیطان و بازیگوش، سرباز دلیر سربی را برداشت. بعد از بازی کردن، او را به درون آتش بخاری دیواری پرتاب کرد…او احساس میکرد که دارد ذوب میشود. سرباز دلیر حتی در این وضع هم نظامی بودن را رعایت میکرد و همچنان با تصمیمی استوار با قاطعیت، تفنگ سرنیزهاش را محکم بر دوش گرفته بود. ناگهان در باز شد و باد بالرین کاغذی را به داخل بخاری، پیش سرباز دلیر سربی انداخت و همراه سرباز دلیر سربی ذوب شد.»
*درخت صنوبر:
«سپس آهی کشید و گفت: «همه چیز گذشت! خوشحالیام خلی زودگذر بود! همه چیز گذشت!» پس از چند روز مستخدم از راه رسید و با تبر به جان درخت صنوبر افتاد. تمام شاخهها و تنهاش را به هیزم تبدیل کرد و در گوشهای روی هم قرار داد. بعد از مدتی کوتاه، هیزم درخت صنوبر در زیر کتری آب جوش میسوخت و او از ته دل آه کشید. با هر آه درخت، صدایی از هیزم برمیخاست ترق… ترق تا این که سوخت و به خاکستر تبدیل شد.»
*دختر کبریت فروش:
«صبح روز بعد، رهگذران در فاصلهٔ بین دو ساختمان، دخترک کبریت فروش را با گونههای سرخ، با لبخندی بر گوشهٔ لبانش مرده یافتند. در شب سال نو، به دخترک کبریت فروش هم با نور کبریتهایش خوش گذشت. رهگذران جمع شدهاند. یکی از آنها گفت: «مثل اینکه طفلکی با چوب کبریتها داشته خودش را گرم میکرده که از سرما مرده است.»
*پری دریایی کوچک
«پری دریایی نگاهی طولانی و کمی مبهم به شاهزاده انداخت و از کشتی به دریا پرید و احساس کرد که جسمش در دریا ناپدید میشود.»
خوانندگان جوان قصههای آندرسن یاد میگیرند که زندگی همیشه پایان خوشی ندارد و مرگ امری حتمی است. در واقع، حقیقت همگانی و احساسات عمیق که در این قصهها بیان شده، در بردارنده معنای اخلاقی و مهمی است و در دهههای گذشته، والدین، داستانهای آندرسن را به منظور انتقال این ارزشها و پیام آموزندهشان، برای فرزندان خود میخواندند.
هانس کریستیان آندرسن خردمندانه به نگارش این داستانها میپردازد و قلب خواننده را گرم میکند. او درک همراه با دلسوزی و مهربانی را در وجودشان تقویت میکند. با وجود این، او با سادگی دانسته و حساب شده، از طریق واژههایی که به دقت آنها را برگزیده است، تخیل بشر را تحریک میکند. نزدیک به هفده دهه است که این خصیصههای ماندگار، برای کودکان و بزرگسالان دلانگیز و خوشایند بوده است. امروزه قصههای آندرسن همچنان نمایانگر این حقایق همگانیاند و ارزش خواندن دارند؛ نه فقط به سبب هدف آموزندهای که در آنها وجود دارد، بلکه چون داستانهای خوبی هستند.
منبع: شماره 89 نشریه کتاب ماه کودک و نوجوان