آبستره چیست؟ نقاشی آبستره به چه سبکی گفته میشود؟
در سالهای پیش از جنگ جهانی اول، درحالیکه (آرنو)1 و (انشعاب وین)2 در امتداد تجلای روزافزون کوبیسم در فرانسه و اکسپرسیونیسم در آلمان، توان خرید را از دست میداد، حرکت دیگری در حال تکوین بود که از نظر تئوری و عملی، چشمانداز تازه و پرجلوهای را در پهنهٔ هنری میگشود. در این حرکت جدید-که حکایت بیقراری هنرمند را در قالب مفهومی نو بیان میداشت- سوژههای ملموس و عینی بدست فراموشی سپرده میشدند و بهجای آن، اشکال و فرمهائی رخمینمودند که تنها در ذهن نقاش قرار داشتند، بیآنکه ریشهای مشترک با اشکال و سوژههای متداول و مرسوم نقاشی داشته باشند. این طرز تلقی تازه از هنر نقاشی، نقطهٔ اوج ایدهآلیسمی بود که امپرسیونیستها در چهارچوب ناتورالیستی و سمبولیستها در تلفیقی از رومانتیسم و ایدهآلیسم در آثارشان اعمال مینمودند و نئوامپرسیونیستها به پیروی از سورا و سینیاک و بهرهوری از رنگهای اصلی، گامی در خور توجه در کنارهگیری از شکلها و فرمهای واقعی برمیداشتند.
در همین راستا، حرکت مکاتب و شیوههای بعدی و سرانجام ظهور فوویسم و کوبیسم، ضربه اساسیتری بر پیکر تصاویر عینی حاکم بر ذهن هنرمند وارد آورد و او را از غلوزنجیر اشکال مشروط و فرمهای ازپیشتعیین شده رهانید.
در سال 1905، سرود پیروزمندانه مکتب فوویسم، پیآیندی در پس ماجرای سراسر نور و رنگ امپرسیونیستها و حکایت دیگر هنرمندانی بود که تلاش در تعریف و تبیین دیگرگونهای از محیط پیرامون خود داشتند. فوویستها توسن رنگهای ناآرام و وحشی خود را بر پهندشت سپید بوم میدوانیدند تا رجحان و برتری واقعیت درونی خود را برحقیقت رام و آرام بیرونی به اثبات رسانند؛ و بدینطریق چهرهٔ آبی، آسمان سبز، درخت سرخ، و پدیدههائی دیگر با رنگهائی متفاوت در آثارشان ظاهر گشت.
گوگن نیز پیشازاین در همین راستای گسستن از جهان بیرون و اقتداء به آنچه که (من) احساس میکنم به مثابه هنرمندی پیشتاز به نفی تحمیلات بیرونی پرداخت و بر آن حسّ پرخروش و بیزوالی مهر تائید زد که همچون توفانی پرغریو در درون او جریان داشت: (اگر دریا را قرمز میبینی، پس قرمز نقاشی کن! و اگر دریا را قرمز نمیبینی اما در درونت آتش پرشوری برافروخته است، دریا را قرمز نقاشی کن و اهمیت ندارد که چشمان تو دریا را آبی بهبیند، گرچه تفکرات گوگن و یا فوویستها، خود بنوعی در اسارت شکل و فرم قرار داشت، اما حرکت آغازین یک طغیان و رد یکباره مفهومی محسوب میشد که تا به آنهنگام، حاکمیت مطلق داشت.
تولد این حرکت و مفهوم تازه را میتوان به سال 1908 با انتشار کتاب (آبستراکسیون و احساس) توسط ویلهم ورینگر دانست. این اثر، از آثاری معتبری است که در تبیین و تفهیم آبستراکسیون نگاشته شده است و در خور توجه اینکه، ضرورت حذف سوژههای عینی و بها دادن به تفکرات انتزاعی هنرمند، اولبار، نه از طریق خلق آثار هنری توسط هنرمند نقاش که بواسطه تدقیق در چنین امری توسط منتقد و صاحبنظر هنری ابراز گشته بود. اما عملا تا رسیدن به فرمهای ابداعی و عینیتبخشیدن به ذهنیت ناب و بیپروای هنرمند، چندی نگذشت که کاندینسکی سنگ بنای آثاری را گذارد که یا هیچگونه وجه مشترکی با فرمهای بیرونی نداشتند و یا ارتباطشان آنچنان تجریدی بود که توان دریافت اصل و اساس عامل الهامبخش به دشواری ممکن مینمود
آبستره که به معانی گنگ، مبهم و نارساست و با عناوینی همچون نقاشی غیرفیگوراتیو و یا غیرمعرف همراه است از لحاظ عملی در سال 1910 در اروپا زاده شد و طی مراحل بعدی به دو طریق اصلی تقسیم گردید. طریق اول، حاکی از بکارگیری اشکال سادهٔ مبتنیبر فرمهای هنری است که با آمیزهای از منطق و خرد همراه است و طریق دوم با اتکاء بر اکسپرسیون و بیان رنگ، مبیّن حالوهوای حسی هنرمند است.
کاندینسکی-بنیانگذار آبستره-عمدتا به جریان اول و یا طریق عقلانی در بکارگیری شکل و رنگ تعلق دارد و هموست که منطق خود را در نوشتاری تحت عنوان (معنویت در هنر) به سال 1912 منتشر ساخت و عنوان آبستره را با تشکیل گروه «سوارکار آبی» در مونیخ بکار گرفت.
گروه سوارکار آبی، که در راس آن کاندینسکی قرار داشت حاصل جمع افراد و گروههائی بود که گرچه فاقد برنامه دقیقی بودند، اما جهتگیری مشخصی براساس معنویت در هنر و یا بهادادن هرچه بیشتر به گرایشات متکی بر تصاویر و ابهامات ذهنی و درونی -بعنوان سمبل و نشانههائی از حالات مختلف روحی هنرمند و دوریجستن از تصاویر و اشکال بیرونی-را داشتند.
از دیگر هنرمندان تشکلدهنده و جنبش سوارکار آبی میتوان از یاولنسکی (1941-1867) کوبین (1959-1877)، فرانتز مارک (1916-1880)، آلبرت ماکه (1914-1887) و پل کله (1940-1879) نام برد.
در بین این هنرمندان تنها کسی که میتوانست همدوش کاندینسکی تلقی شود پل کله بود. تلقی او از هنر، اگرچه گاهی در جهت دیگری از برداشتهای کاندینسکی قرار داشت، معهذا بهعنوان مکمل نظرات او بشمار میرفت و رگه مشترک تفکرات آنان براساس نقوش و تصاویری بود که بیواسطهٔ اشکال ملموس بتواند ناقل حسیّات هنرمند باشد.
*** واسیلی کاندینسکی (1866-1944)-هنرمند روسیتبار-بهمثابه رهبر این گروه، پیش از آنکه به نقاشی روی آورد در زمینههای حقوقی و اقتصاد سیاسی به تحصیل پرداخت و سپس در سیسالگی خط بطلانی به تمام آموختههای غیرهنری خود کشید و در سال 1896 به سبب دانستن زبان آلمانی، در مونیخ مستقر شد.
آشنائی کاندینسکی با هنر نقاشی، بواسطه دیدار آثاری از مونه در مسکو به سال 1895 بود. کشف گرایشات هنری، او را به آموختن تلویحی اصول آکادمیک واداشت و سپس به جهت بهرهوری از تمثیلات مختلف جهت بیان ضرورتهای درونی و ذهنی خود متمایل به سمبولیسم گشت و سپس در مونیخ -جائیکه تمایلات اکسپرسیونیستی نقاشان، در بلندای هیجانات خود بود-در ارتباط با نقاشان اکسپرسیونیست، خصوصا دو تن از نقاشان روسی به نامهای یاولنسکی و ورفکین قرار گرفت.
کاندینسکی در این دوره، گروه فالانژ را که ترکیبی از هنرمندان بلژیکی بود بنیان گذارد و در گالری آنها، آثاری از نئوامپرسیونیستهای فرانسوی و سمبلیستهای بلژیکی را به نمایش درآورد. تماس او با شیوههای گوناگون و نظرات مختلف هنرمندان موجب تولد (سوارکار آبی) در سال 1903 شد که نشانههای بارز امپرسیونیسم در آلمانی را در خود داشت.
در سال 1906، آوازه جنبش فوویستها، او را راهی فرانسه کرد و چشمانداز بارزتری جهت دوریجستن از سوژههای معمول را پیش روی او نهاد. گرچه هنوز تفکرات اکسپرسیونیستی حجم ذهن او را آکنده بود.
کاندینسکی در همین سالیان در مورانو به همراه خانم گابریل مونتر نقاش اکسپرسیونیست اقامت داشت. کسیکه با وارونهقراردادن یکی از آثار کاندینسکی بر دیوار، او را متوجه بعد تازهای از نقاشی میکند. این اتفاق در تلفیق با نظراتی در زمینه نقاشی non figurativ مرحله بکر و تازهای برای کاندینسکی بود؛ اما تا رسیدن به هنگامه نقاشی بدون سوژه همچنان دست به تجربیاتی در زمینههای گنگ و مبهم ناتورالیسم و اکسپرسیونیسم میزند. این دوره مصادف با سرودن اشعاری تحت عناوین آوای زرد-آوای سبز- سیاه و سفید-و بنفش است.
آثار کاندینسکی در سال 1910 بار تازهای از آبستراکسیون را بر دوش میکشد و وفور رنگهای زرد و سرخ و آبی و بنفش برروی فرمهائی که به سختی میتوان تصویری از بین آنها را نشانه گرفت به چشم میخورد. کاندینسکی در این مرحله، خود را از قید فرمهای مطلق میرهاند و تنها، پاسخگوی ندای درونی خود میگردد.
طی این سالیان موناکو دلبسته مضامین رومانتیک و اکسپرسیونیستی است و حتی کوبیسم بعنوان یکی از جنجالبرانگیزترین مکاتب عصر در موناکو توفیق چندانی نمییابد درحالیکه پاریس، پیشتاز پذیرش هرگونه تفکر نوین هنری است و آبستره نیز از این قاعده مستثنی نیست، گرچه توان برابری با فوویسم و کوبیسم را ندارد ولی بهعنوان نظری نو، هنرمندانی متمایل به آبستراکسیون، دلونی با تجربیاتی وسیع در فوویسم و کوبیسم، سوای خلق آثاری غیرفیگوراتیو، در نوشتهای تحت عنوان (سوارکار آبی)، با همیاری مارک، از (به تصویر صفحه مراجعه شود) نقاشان پیرو آبستره، به دفاع از نظرات کاندینسکی میپرداخت. در همین سال نیز کاندینسکی کتاب (معنویت در هنر) را به چاپ رسانیده بود. (معنویت در هنر) از سوئی دربرگیرنده بخشهائی روشن و واضح در باب نقطهنظرات کاندینسکی در رابطه با آبستراکسیون و از سوی دیگر حاوی بخشهائی مبهم و ناآشکار بود. ابهام و عدم وضوح بخشهای مختلف این نوشته بهلحاظ بهرهوری از نشانههای سمبلیکی است که در آثار ادبی کاندینسکی و حتی در گفتار روزمرهاش وجود داشت. درهرصورت با گذشت زمان، نکات مبهم نوشتار او، میل به وضوح و روشنی یافتهاند: «یک مثلث بزرگ که با زاویهای تیز به بخشهائی نامساوی تقسیم شده است با کوچکترین و تیزترین قسمتش به سوی بالا، بدرستی نمودار زندگی معنوی است. تمامی مثلث به آرامی میگردد، تقریبا غیرقابل مشاهده، با حرکتی پیشرونده و بالارونده؛ و جائیکه امروز قله بود فردا اولین بخش است. آن چیزیکه برای باقی مثلث بیمعنی و غیرقابل درک است، فردا محتوای زندگی میشود، پر از معنا و پر از احساس. در اوج قلّه گاهی مردی تنهاست؛ بینش شاد او برابر با غم بیپایان درون اوست و کسانیکه در کنار اویند او را درک نمیکنند.»
کاندینسکی در رابطه با فرمهای هندسی، مفاهیمی سمبلیک را در نظر میگیرد و محتوای یک اثر آبستره و ناگویا را بیان میدارد و همین مفاهیم سمبلیک را به عرصه رنگها نیز میکشاند: «رنگ زرد هنگامیکه بطور مستقیم نگاه کرده شود انسان را ناآرام میکند، او را میگزد و او را برمیانگیزاند…این ویژگی رنگ زرد -رنگی که متمایل به تنالیتههای روشن است- میتواند به چناندرجهای از شدت برسد که برای چشم و روح غیرقابلتحمل شود. بدینطریق، رنگ زرد با شدتیافتن، همچون شیپوری با صدای زیر و یا همچون یک گروه نوازنده را با صدائی قوی میماند. رنگ زرد نوعا یک رنگ زمینی است. رنگ زرد امکان ندارد که به عمق معنی برسد؛ در مقایسه با حالت روانی انسان، به مانند تجسم رنگین کمحواسی است، اما نه دیوانگی…لاجوردی، نوعا رنگ آسمانی است. رنگ سبز هرچقدر که بسوی روشنی و یا تیرگی پیش رود، ویژگی اصلی بیتفاوتی و آرامش را حفظ میکند. از نظر موسیقائی، بهترین طریقه نشاندادن رنگ سبز مطلق، نواهای آرام، بلند و نیمکوتاه ویلون است.»
آثار کاندینسکی توسط خود او به سه دسته تقسیم میشوند:
1-امپرسیونها که مربوط به سال 1911 میشوند.
2-فیالبداههها از سال 1909 تا 1914
3-کمپوزیسیونها.
امپرسیونها با تاثیراتی از طبیعت، مراحل آغازین نزدیکی به آبستره است. آثار فیالبداهه، مرحله واسطهای که در آنها اشکال خاص هندسی دیده نمیشوند، درحالیکه در کمپوزیسیونها که شامل آثار واپسین کاندینسکی است، راهیابی به آبستره هندسی است.
در آثار فیالبداهه علامت و نماد بعنوان عاملی از قبلتعیینشده وجود ندارند بلکه زائیده تنشهای درونی هنرمند است. کاندینسکی در این مرحله غیرفیگوراتیو بهمانند دلونی که آنالیزم حاکم بر اشکال هندسی کوبیسم را نفی میکند، به رد هرگونه نظام از پیشتعیین شده میپردازد. این مرحله که توسط روانشناسان به خطوط مغشوش نام گرفته است رگههای مشترکی با نمایش و بروز تمایلات نقاشی کودکانه دارد، با این تفاوت که نقاشی و خطوط درهم و مغشوش کودکان فاقد زیربنا و تاثیرات اجتماعی است.
آثار فیالبداهه دارای ظاهری مغشوش و ظاهرا بدون اتکا به موازین و چهارچوب معین و منظم است. اما حقیقت امر در نظم و ترتیب و در شخصیت ذهنی هنرمندی نهفته است که در ارتباطی مستقیم با دریافتهای مختلف دوران حیات خود قرار دارد.
این رنگها و خطوط مبهم و گنگ و یا به بیانی مصطلحتر، آبستره، همانا بیان شور و هیجانات مبهم و درونی هنرمند است. این بیان گرچه مورد توجه همگان قرار نمیگیرد-چراکه دریافت ویژه هر شخص متفاوت از دیگری است-ولی میتواند با کسانی مرتبط باشد که دارای احساس مشابه و حسّیاتی همگونند. حتی آثار فیگوراتیو نیز میتواند احساسات متفاوتی را در بیننده برانگیزد؛ درحالیکه مفهوم، روشن و واضح است. اما در نقاشی آبستره این مفهوم در هالهای از ابهام قرار دارد و احساسی ناگویا را بیان میدارد. چراکه هنرمند آبستره ضمن جذب مفاهیم و تاثیرات مشتق از واقعیت بیرونی به ابداع آثاری دست میزند که از مرز عیننمائی میگذرد. این شکل خاص از فعالیت ذهنی، همانا بازتاب مسائلی است که در ارتباط با دنیای درونی، طرز تفکر، تجارب و شخصیت هنرمند دربرخورد با پدیدههای جهان پیرامون اوست.
شروع جنگ جهانی اول، وقفهای اساسی در کار کاندینسکی است. او ابتدا به سوئیس و سپس به سوئد میرود، اما سفر بعدی او با ترک گابریل-کسیکه تا پایان عمر به یاد او ماند و مجموعه وسیعی از آثار کاندینسکی را جمعآوری کرد-به جانب روسیه است. اقامت کاندینسکی در روسیه که تا سال 1921 بطول انجامید موجب آشنائی عمیق او با آبستره روسی گشت. آثار کاندینسکی در این مرحله روبهسوی هندسیشدن مطلق میگذارد.
کاندینسکی که در دوره انقلاب کبیر، قدم به روسیه نهاده بود که عهدهدار وظایف دولتی گردید و در مدارس و دانشگاههای هنری مسکو به تدریس پرداختو فعالیتهای چشمگیری را در سطح موزهها بهعهده گرفت و در مدت دو سال، بیست و دو موزه هنری را در استانهای مختلف روسیه بنیان گذارد و آکادمی دانش هنری را تاسیس کرد. اما این فعالیتها برای مدتی او را از نقاشی بازداشت، درحالیکه میل وافر او بازگشت به عرصه هنر نقاشی بود، به همین سبب برای شرکت در نمایشگاهی در سال 1921 به آلمان بازگشت و در آنجا اقامت گزید و این، مرحله جدیدی در زندگی هنری اوست.
اکنون در آلمان شکستخوردهٔ پس از جنگ، اکسپرسیونیسم رنگ میبازد و بهجای آن زبان دیگری گشوده میشود: خردگرائی در معماری، dodeca Fonic یا دوازده نتی در موسیقی، نگرش کاندینسکی در این مرحله با تجربیاتی وسیع در زمینه هنر آبستره همچنان به تحقیقات پردامنهای پرداخت. این تحقیقات نسبت به نظریات موندریان، مالویچ و کله، ابعاد و چشمانداز وسیعتری را میگشود.
کله در این دوره در مدرسه باوهاس-مدرسهای که به همت گرویپوس در ویمر برپا شد-به تدریس اشتغال داشت و کاندینسکی نیز بهعنوان عضوی ثابت، عهدهدار وظیفه تعلیم اصول تئوری و عملی نقاشی بود و تا هنگام به تعطیلکشاندن این مدرسه به دستور هیتلر به سال 1933 در پست خود باقیماند.
در سال 1924، باوهاس، شصت سالگی او را با نمایشگاهی از آثارش و انتشار تنها شماره مجله (باوهاس) که به او اهدا شده بود جشن گرفت. برگزاری این نمایشگاه باعث راهیابی آوازه او به سراسر اروپا شد.
کاندینسکی در سال 1295 مهمترین اثر خود درباره هنر آبستره را به چاپ رساند. این نوشته که عنوان نقطه-خط-سطح را داراست در ارتباط اساسی با فرم و هندسهٔ نقاشی است، چراکه کاندینسکی بیش از هر چیز بر حسب سنت سمبلیک، وابسته به محتوای اثر بود، به همین دلیل برای تبیین نظراتش نوشت: «واقعا میخواهم آن چیزی که در پس نقاشی من وجود دارد دیده شود، نهفقط دوایر و مثلثها. مسئله فرم همواره برای من از اهمیت قابل احترامی برخوردار بوده است… من میدانم که آینده از آن هنر آبستره خواهد بود و متاسف هستم ازاینکه دیگر هنرمندان آبستره، تنها به مسئله فرم میپردازند.»
و درباره دایره مینویسد: «…چونکه شکل دقیقی است و بهطور پایانناپذیری قابل تغییر و بهطور همزمان اما توجه خاص او به محتوای اثر، باعث دورافتادن از مسئله فرم و توفیق در ساختار منطقی و معقول اثر نگشت، چراکه مفهوم بکارگیری هر عاملی، دارای جایگاه ویژهایست. بههمیندلیل، کاندینسکی در آثار خود سعی در تعادل و برقراری نظم درخورتوجهای در ترکیب عناصر مختلف، در کلیت اثر را داشت.
در سال 1929، اولین نمایشگاه انفرادی کاندینسکی در سن شصت و پنج سالگی در پاریس برپا شد. اکنون آبستره پس از آنهمه سرودهای پیاپی، آشنای محافل پاریس میگردد و هنرمندانی چون موندریان، کوپکا، و انتونگیرلو، وان دوئزبورگ، لاریونوف و دلونی به عرضه آثار آبستره میپردازند.
کاندینسکی طی اقامت یازدهسالهاش در پاریس -که غالبا در تنهائی و انزوا بود-اقدام به برگزاری شش نمایشگاه شخصی کرد. گرچه این نمایشگاهها مورد توجه منتقدین قرار نگرفت، ولی برحسب معمول پس از مرگ او به سال 1944 مجموعه وسیعی از آثارش مورد ارزیابی و قضاوت مجدد قرار گرفت و همزمان با افول کوبیسم، ظهور اصلی آبستره آغاز شد.
آبستره اکنون بهعنوان نظریهای نوین بهنوبهخود موجب ابداع حرکتهای جدیدی میگردد که از آنجمله میتوان به سوپرماتیسم و کنسترروکتیویسم اشاره نمود، این دو جریان هنری در بین سالهای 1913 تا 1917 در روسیه توسط نقاشانی چون لاریونوف، تاتلین، مالویچ و گابو پایهریزی شد. این دو جریان اساسا تحت تأثیر فوویسم و کوبیسم و یا همان اصلی قرار داشتند که آبستره بطور اعم و سوارکار آبی بطور اخص قرار گرفته بود.
از هنرمندان دیگری که در جریان آبستره قرار میگیرند وان دوئزبورگ است که در سال 1917 مجله Destiyl را منتشر ساخت. این مجله دربرگیرنده نقطهنظرات هنرمندانی چون پیت موندرن-وانتونگرلو اود-ریت ولدوان استرن بود که خود، موجب پیدایش نئوپلاستیسیم گردید. به این گروه سپس هنرمندانی چون تزارا، آرپ و برانکوری پیوستند.
در چکوسلواکی، کوپکا و در فرانسه پیکابیا و دلونی از فعالین هنر آبسترهاند در ایتالیا براساس تجربیاتی از بالاّ، سورینی و پرامپولینی که بهعنوان نقاشان فوتوریست تلقی میشدند، آثار متعددی خلق گردید. این تجربیات در مرحله اول آبستره در ایتالیا قرار داشت. درحالیکه دومین مرحله به همت مانییلّی، سولداتی و لیچینی در سال 1930، چشمانداز تازهای مییابد.
پس از جنگ جهانی دوم حرکتهای جدیدی در پهنه آبستره شکل میگیرد: گروه آبسترهٔ پست کوبیسم به یاری مانسیه، بیسیه و سنژیه برپا گشت. امپرسیونیسم آبستره با حالوهوائی ناتورالیستی همچنان در قلمرو آبستره میگنجد و اکپرسیونیسم آبستره در آمریکا هنر نقاشی را در سیطره خود قرار میدهد. در این حرکت، ماتریال و لکههای رنگ دارای معانی و بیان تازهای میگردند. در این بین نقاشانی که ماتریال را دستمایه اصل کار خود قرار میدهند به نقاشان ماتریال شهرهاند و حرکتی که در ارتباط با لکههای رنگ است عنوان تاشیسم را به خود میگیرد.
این جریانهای مختلف در بطن آبستره، موجد جریان جدیدی بهنام informal میگردد و در همین چهارچوب، بخشی که میتواند به آبستره مربوط شود نقاشی حرکتی و یا action Painting است.
از حرکتهای دیگری که هرکدام سمتوسوی خود را دارند اما ریشه همگی آنها در آبستره است میبایست از optical art و Visual art نام برد.
زیرنویس:
(1)-آرنوو، جنبش هنری اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم در اروپا که به طور وسیعی معماری و هنرهای دکوراتیو را دربر گرفت و دلیل عمدهٔ رشد گسترده آن در تجدید فرهنگ هنری ناشی از صنعتیشدن جامعه بهعنوان عکسالعملی در قبال تقلید از سبکهای تاریخی پیشین نهفته بود.
(2)-حرکتی که در نیمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به مخالفت با نقاشی رسمی و آکادمیک برخاست و به نهضتهای نوین هنری ارج نهاد.