کتاب قوانین ناپلئون – درسهایی از ناپلئون بناپارت برای موفقیت در کار و زندگی

ناپلئون یکم یا ناپلئون بناپارت زاده ۱۵ اوت ۱۷۶۹ میلادی – درگذشته ۵ مه ۱۸۲۱ میلادی)، به عنوان نخستین امپراتور فرانسه در فاصله سالهای ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی بر این کشور حکومت کرد و نقش بسزایی در تاریخ اروپا ایفا نمود.
ناپلئون در جزیره کرس متولد شد و به عنوان افسر توپخانه تعلیم دید. در وقایع بعد از انقلاب کبیر فرانسه به تدریج رشد کرد و در جنگهای مختلف فرماندهی نیروهای فرانسوی را برعهده داشت. در سال ۱۷۹۹، ناپلئون طی کودتای ۱۸ برومر خود را به عنوان کنسول اول منصوب کرد و عملاً قدرتمندترین فرد فرانسه شد تا آن که پنج سال بعد به مقام امپراتوری فرانسه رسید. وی در نخستین دههٔ سده ۱۹ میلادی ارتش فرانسه را علیه اکثر قدرتهای اروپایی هدایت کرد و پس از رشتهای از پیروزیها موقعیت فرانسه را به عنوان یکی از قدرتهای غالب قاره اروپا تثبیت کرد. در این دوره حوزه نفوذ فرانسه از طریق اتحادهای متعدد با سایر کشورها و انتصاب دوستان و اعضای خانواده ناپلئون به رهبری دیگر کشورهای تصرف شده توسط فرانسه، گسترش یافت.
تاکتیکهای او باعث پیروزیهای بسیاری برای ارتش فرانسه در برابر ارتشهایی شد که حتی در بعضی موارد از لحاظ تعداد بر ارتش فرانسه برتری داشتند. به همین دلیل وی به عنوان یکی از فرماندهان نظامی برترِ تاریخ شناخته شدهاست.
کتاب قوانین ناپلئون – درسهایی از ناپلئون بناپارت برای موفقیت در کار و زندگی تنها گزیدهای از جملات قصار ناپلئون نیست. حتی یک زندگینامۀ کامل از او نیست، هرچند، صفحاتش اطلاعاتی دربارۀ دوران او در اختیارتان قرار خواهند داد. این کتاب به شما کمک میکند تا زندگی و حرفۀ خودتان را از دریچۀ لنز نقلقولها و حکایاتی ببینید که افکار، موفقیتها و شکستهای ناپلئون را به تصویر میکشند. او مخاطب را درس میدهد و سرگشته میکند. اینجانب با کمال مسرت، خط سیر زندگی و حرفۀ ناپلئون را جستجو میکنم و از یافتههایم درسهایی عملی برای مدیران کسبوکار، کارآفرینها، افسران نظامی، کارمندها، دانشجوها و تمام کسانی تهیه میکنم که بلندپرواز هستند یا برایشان سوال است که در زندگی باید چهکار کنند.
قوانین ناپلئون
درسهایی از ناپلئون بناپارت برای موفقیت در کار و زندگی
نویسنده : ویلیام دیتریش
مترجم : رضا اسکندریآذر
گوتنبرگ
۱۹۱ صفحه
عنوان اصلی:
Napoleon’s Rules: Life and Career Lessons from Bonaparte
William Dietrich
قانون اول: به یک آرمان معتقد باشید
دشمنان ناپلئون او را متهم میکردند به اینکه به دنبال هیچ چیز نیست غیر از سلطه بر دنیا و بزرگ جلوه دادن خودش. همه با کاریکاتوری که از شخصیتش ساختهاند، آشنایی داریم: قدکوتاه، راسخ، دیوانه قدرت و ناشکیبا. از آن آدمهایی که ورد زبانشان «من» است. | اینها تا حدودی حقیقت دارند. (هرچند، همان طور که بعدتر خواهیم دید، قدش به نسبت میانگین قد مردم فرانسه در آن دوران، کاملاً متوسط بود). با این حال، این خلاصه از خصوصیات که توسط دشمنانش (مثل انگلستان) نشر داده شده، با تصویری که ناپلئون فوق موفق از خودش داشت، فرق میکرد. بلندپرواز؟ شک نکنید. شیفته افتخار؟ بله، چون او به شهرت زنده بود. تشنه قدرت؟ این نقل قولش را بخوانید: «قدرت معشوقه من است. برای به دست آوردنش سختتر از آن تلاش کردهام که اجازه دهم کسی از چنگم درش بیاورد. » اما او اعتقاد داشت که نه تنها به خاطر خودش یا حتی فرانسه، بلکه برای آرمانهای انقلاب فرانسه میجنگد. او زمانی گفت: «انقلاب آرمانی است که برای خودش سرنیزه پیدا کرده. انقلاب خود من هستم. » معنی این حرف چه بود؟ آرمانهای انقلابی ای که ناپلئون پایهگذاری و اجرا میکرد، شامل پایان دادن به فئودالیسم، رواج شایسته سالاری به جای نسب سالاری، مدارس سکولار، آزادی مذهبی، تساوی در برابر قانون، حقوق مالکیت، مدیریت شرأفتمندانه و کارآمد، و حمایت از علم و هنر بودند. ناپلئون بر این باور بود که سرنیزههایش اصلاحات را در وطنش برقرار خواهند کرد و از این رو، روش خاصی برای نظامیگریاش داشت. بنا به ادعای خودش، کشورگشایی از نظر او، نجات توده مردم بود.
او مثل جورج واشنگتن نبود، چون این مرد امریکایی سلطنت را نپذیرفت و داوطلبانه از مقام ریاست جمهوری بازنشسته شد. اما ناپلئون سردیسی از جورج واشنگتن را در کاخ تویلری نگه میداشت و وقتی واشنگتن در ۱۷۹۹ درگذشت، شورای اول فرانسه ده روز عزای عمومی اعلام کرد. و از آنجایی که بناپارت به آرمانی اعتقاد داشت، مردم کنارش باقی ماندند. ناپلئون در دنیایی با تضاد طبقاتی شدید به دنیا آمد که در آن دارا یا ندار بودن با بخت آزمایی تولد تعیین میشد. جنگهای ناپلئون تا حدودی این نظام را برانداخت و به مردم عادی این امکان را دادند تا تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. بسیاری از ژنرالهای ناپلئون از میان مردم برخاسته بودند. از ۲۶ فرمانده ارشد ارتش او، له و موغتیه هردو دهقانزاده، به فرزند یک بشکه ساز، لوفوغ فرزند یک آسیابان، اودینو فرزند یک آبجوساز، مسنا فرزند یک دباغ، موغا فرزند یک مهمانخانه دار و سوشه فرزند یک ابریشم باف بودند.
حتی بسییغ کارش را به عنوان یک آرایشگر شروع کرد. ناپلئون این روال را تشویق میکرد. او آموزش و پرورش را در فرانسه گسترش داد، آن را از دست کلیسا خارج کرد و امکان تحصیل را در سطح وسیع برای تمام مردم فراهم آورد. او استانداردهای سطح زندگی طبقه متوسط جامعه را ارتقا داد. لژیون جدیدی موسوم به لژیون افتخار پایهگذاری کرد که اعضایش بر اساس شایسته سالاری انتخاب میشدند. رویایی که او در سر داشت، تا بعد از خودش به عنوان میراث به جا بگذارد، بیشباهت به اتحادیه اروپای امروزی نبود: پول رایج واحد، مرزهای آزاد، اتحاد و فرصت برای پیشرفت همه، اما تحت حکومت خودش و وارثانش. ناپلئون روشش را به این صورت توجیه میکرد: «جنگهایی که قدرتهای دیگر به راه میاندازند، علیه من نیست، بلکه علیه انقلاب فرانسه است. آنها هیچ وقت چیزی غیر از نماینده انقلاب در من ندیدند. » یا در مقطعی دیگر گفت: «اگر ما در تمام نقاط این قاره وارد جنگ شدهایم، دلیلش این است که دو نظام اجتماعی مخالف، رودرروی هم قرار گرفته بودند. » شاید منتقدان ناپلئون اعتراض کنند که اینها توجیههای یک فرد جنگ طلب هستند.
ناپلئون کمی بعد از آخرین نبردش در واترلو اعتراف کرد: «میخواستم بر دنیا حکومت کنم و برای رسیدن به این هدف، نیاز به قدرت مطلق داشتم. میخواستم بر دنیا حکومت کنم و چه کسی ممکن بود در جایگاه من باشد و چنین چیزی را نخواهد؟ دنیا به من التماس میکرد تا آن را اداره کنم. » اما واقعیت این بود که دنیا از او میخواست که راحتش بگذارد و برود. با این حال، کلمهای خاص در شهوت او برای حکومت وجود داشت: «اداره کردن». ناپلئون واقعاً خودش را. البته با کمی توجیه – عامل سازمان دهی و اصلاح دنیا میدانست، نه فقط یک حاکم مستبد و کشورگشا. در اروپایی که به زنگار فئودالیسم، نخبه سالاری، اقتصاد رو به زوال، و حتی تفتیش عقاید در اسپانیا و ایتالیا آلوده شده بود، او با دیدگاههای جدیدش باعث شوکه شدن حکام شد. رویای اروپایی متحد به خاطرات امپراتوری روم و حاکمانی مثل شارلمانی برمی گشت. ناپلئون فقط آن را به روزرسانی کرد.
او زمانی گفت: «اروپا فقط یک استان از این دنیاست. جنگ ما جنگ تمدن است. » بنابراین او جنگ به راه میانداخت تا با قرار دادن همه چیز تحت سلطه فرانسه، به تمام جنگها پایان دهد. او رویای تبدیل کردن پاریس به «پایتخت دنیا» را در سر داشت. استدلال ناپلئون این بود: «باید قدرت برتری در این دنیا وجود داشته باشد، قدرتی که بر تمام قدرتهای دیگر سلطه داشته باشد و از چنان اقتدار و اختیاراتی برخوردار باشد که تمام قدرتهای دیگر را به زندگی با توازن در کنار یکدیگر وادار کند – و فرانسه بهترین مکان برای ایجاد چنین قدرتی است. » حالا، چه حد از این دیدگاه آرمان گرایی است و چقدرش خودشیفتگی؟ در این مورد شکی نیست که ارتشهای انقلابی ای که در دهه ۱۷۹۰ شکل گرفتند، کارشان دفاع و صادر کردن آرمانهای انقلابی ای بود که از عصر روشنگری و انقلابهای فرانسه و آمریکا حاصل شده بودند. مفاهیمی مثل تساوی، برادری و آزادی تهدیدی برای نظام قدیم محسوب میشدند و عزل و کشتار طبقه اشراف تهدیدی مستقیم برای تشکیلاتی به شمار میآمد که بر توده مردم اروپا حکومت میکردند. . در سال ۱۸۰۰، اغلب مردم دنیا در بردگی یا شرایطی نزدیک به بردگی زندگی میکردند: بردههای سیاه پوست و سرخپوست در امریکا، برده داری در کشورهای عربی، رعیت داری در روسیه و اروپای شرقی، و دهقانداری در چین و هند. فقر بیداد میکرد. طبقات اجتماعی ثابت و بلاتغییر بودند.
بنابراین تلاش حکام تا حدودی روی پول متمرکز بود؛ اینکه چه کسی بتواند آن را تصاحب کرده و در اختیار خود نگه دارد. قیامهای بناپارت او را به نوعی شخصیت رابین هودی هنجارشکن تبدیل کرد که طبقه ثروتمند کشورهای بیگانه را غارت، و غنایم حاصله را با پیروانش تقسیم میکرد و سطح زندگی طبقه متوسط فرانسه و اروپا را با تکیه بر اصلاحات سیاسی، پروژههای عام المنفعه، تجارت و ترفیع ارتقا میداد. این میان، بماند ۳۹ کاخی که برای خودش ساخت و حتی فرصت نکرد یک بار به بسیاری از آنها سر بزند. او همچنین فرانسه و امپراتوریاش را با چنان نظام کارآمد و استبدادیای سازماندهی کرد که با تمام ویژگیهای خوب و بدش، نظیرش حتی در امپراتوری روم باستان دیده نشده بود. فروش ایالت لوئیزیانا به ایالات متحده توسط ناپلئون، باعث شد نهال نوپای آمریکا از لحاظ وسعت دوبرابر شود و فتح اسپانیا باعث شد آمریکای لاتین از زیر یوغ اسپانیا خارج گردد. او جنبشهای سیاسی ای به راه انداخت که در نهایت باعث اتحاد آلمان و ایتالیا، ایجاد اصلاحات در سوئیس، بسترسازی برای استقلال نروژ از دانمارک و احیای مجدد رویای استقلال لهستان شدند.
بنابراین، اولین توصیه ناپلئون این است که اگر میخواهید مردم به شما اعتقاد و باور داشته باشند، ابتدا خودتان باید به آرمانی اعتقاد داشته باشید. در نهایت میخواهید به چه چیزی دست پیدا کنید؟ البته خودش در این مسیر ثاب قدم نبود. ناپلئون تمام طول عمر خود بین آرمان گرایی و جاه طلبیهای فردی با خودش درگیر بود. وقتی قدرت به بهانهای برای قدرت طلبی تبدیل شد، ناپلئون کم کم آن را از دست داد. به قول منتقد هم عصر خودش مادام زغمن دو استال: «او میخواست خودش را با تصویر بزرگی که از خویشتن در ذهنش داشت، به جای تمام ابنای بشر قرار دهد. » به این ترتیب، بسیاری از کسانی که زمانی پیروانش بودند، کم کم به مخالفت با او برخاستند. او حتی نتوانست نظر مساعد خانواده خودش را جلب کند. ناپلئون با برادر کوچکترش لوسین به اختلاف خورد، چون لوسین او را متهم کرده بود که جاه طلبیهای فردیاش را به اصول سیاسی ارجحیت داده است.
لوسین در نامهای خطاب به برادرش ژوزف نوشت: «معتقدم که فرد اگر میخواهد روزی به کسی تبدیل شود و نامی از خودش باقی بگذارد، باید خودش را در جایگاهی بالاتر از شرایط قرار دهد و خودش را به هدفی مشخص متعهد گرداند. منفورترین افراد در تاریخ کسانی هستند که تابع جهت وزش باد هستند… من همیشه از وجود جاه طلبیهای خودخواهانه در وجود ناپلئون آگاه بودهام. » اما ناپلئون در ابتدای کار، نواحی ای را برای اسکان یهودیان اختصاص داد. او قوانین مدنی را به نحوی منصفانه در کشور جاری کرد. بتهوون و گوته در ابتدا، او را ستایش میکردند، اما بعدتر نظرشان درباره او عوض شد. افراد و سازمانها تمایل دارند فلسفه وجودی چیزها را به عنوان دلیلی برای وجود داشتنشان توجیه کنند و برخی کسب وکارها رقابت سرطانی را به عنوان قانون طبیعی نظام سرمایه داری معرفی میکنند که نیاز به هیچ عذر و توجیهی ندارد. آنها در توجیه اعمالشان میگویند: بردن از باختن بهتر است، رشد از رکود بهتر است، بقا از انقراض بهتر است، و از این جور مهملات.
اما ناپلئون چنین ادعاهایی نداشت. او در نهایت گفت که یک حاکم باید بلند پروازیاش را با آرمانی والاتر توجیه کند. او زمانی اعتراف کرد: «من شیفته قدرت هستم. اما قدرت را در جایگاه یک هنرمند دوست دارم. قدرت را همان قدر دوست دارم که یک نوازنده عاشق ویولونش و عاشق درآوردن صدایش و ساختن آهنگ است. » و موسیقی ناپلئون در واقع، ترقی بود. او کار بنای طاق پیروزی را آغاز کرد که البته تکمیل شدنش چند دهه زمان برد. اما ساخت این بنا در قاعده حکمرانیاش حکم یک استثنا را داشت، چون زمانی گفته بود: «اختصاص دادن بناهای یادبود به کسانی که برای کشور مفید واقع شدهاند، برای تمام ملتها باعث افتخار است؛ اما باید ساخت چنین بناهایی را به نسلهای بعدی واگذار کرد، یعنی زمانی که نظر مساعد مردم درباره آن افراد تأیید و تثبیت شده باشد. » موضوع درباره طاق پیروزی ناپلئون تا حدود زیادی، محقق نشد. اگرچه در پاریس بیش از ۲۰۵ خیابان، کاخ یا بنای یادبود به افتخار افراد، نبردها و وقایع دوران حکومت ناپلئون نامگذاری شدهاند، هیچ خیابان یا بنای یادبودی به نام خود ناپلئون بناپارت نامگذاری نشده است. در پایتخت فرانسه، تنها یکی دو تندیس به شخص ناپلئون اختصاص دارد. او همیشه هنجارشکن بوده و هست. با این حال، درسی که ناپلئون به ما میدهد، این است که اجازه دهیم نسلهای بعدی ما، ارزشمان را تعیین کنند، نه چاپلوسهایی که در حال حاضر به دنبال منافع فردیشان هستند. و در نهایت، آن ارزش با آرمانی ژرفتر و گستردهتر از موفقیت فردی شما سنجیده خواهد شد.