اتوبیوگرافی ایوان پتروویچ پاولوف

سال ۱۸۴۹، در خانوادهی یک کشیش در ریازان بدنیا آمدم. آموزشهای دبیرستانی را در مدرسهی مذهبی محلی آموختم. با یک احساس حقشناسی از این دوران یاد میکنم. ما استادان برجستهای داشتیم، که یکی از آنها پدر فئوفیلاکت اورلوف بود. او بغایت شریف و بلند نظر بود. بطور کلی، آنزمان (بعداز آنرا نمیدانم) در مدرسه ما از فضای خفقانآور و غمانگیز دبیرستانهای تولستوی، خبری نبود، بگمان من، در زمان ما، وضعیت دبیرستانها، بهتر شده بود. )، هر کس میتوانست در جهت گرایشهای فکری خود، آزادانه فعالیت کند. بک نظام آموزشی، ممکن است آثار بدی بر جای گذارد و استعدادها را خفه کند و بر عکس دریک نظام آموزشی دیگر، امکان دارد استعدادها شکوفان گردند و در چنین نظامی برای هر کس این سؤال را مطرح میکنند که آیا شما شخص با استعدادی نیستید؟
تحت تأثیر گرایشهای فرهنگی سال ۶۰، بویژه زیر نفوذ پیسارف، بسوی علوم طبیعی گرویدم، بیشتر رفقای ما، از آنجمله من خودم تصمیم گرفتیم، علوم طبیعی را در دانشگاه تحصیل و تحقیق کنیم. در سال ۱۸۷۰، به قسمت تاریخ طبیعی دانشکدهی فیزیک ریاضی دانشگاه پترزبورک وارد شدم. آنزمان، این دانشکده یک دوران درخشان را میگذرانید. بیشتر استادان ما نه تنها در قلمرو علم بسیار توانا بودند، بلکه در بیان مطلب، از ناطقین زبردست بشمار میآمدند.
من، فیزیولوژی حیوانی را رشتهی اصلی و شیمی را رشته فرعی انتخاب کردم. تأثیری که پروفسور سیون در ما گذاشت، بسیار عمیق و شدید بود. او پیچیدهترین مسائل فیزیولوژی را با شکارترین شکل نمایش میداد هنر او در انجام آزمایشات، همهی مارا دچار حیرت میکرد. هرگز نمیتوان چنین آموزگاری را فراموش کرد. بارهنمودهای او بود که من نخستین کار فیزیولوژیک را انجام دادم.
در سال ۱۸۷۵، عنوان نامزدی علوم طبیعی را گرفتم، و به سومین سال آکادمی طب و جراحی وارد شدم، هدف این نبود که من طبیب شوم، بلکه برای کسب صلاحیت استادی در رشنای فیزیولوژی، گرفتن دکترای پزشگی، الزامی بود. باید اعتراف کنم که طی کردن این مراحل و استاد شدن در رشتهی فیزیولوژی، برای من یک رویا بود. رؤیائی که دست یافتنبان بسیار دشوار مینمود.. هنگامیکه وارد آکادمی شدم، میبایست دستیار پروفسور سیون’ میشدم (کسیکه تمام مراحل فیزیولوژی آکادمی را پشت سر گذاشته بود. ) زیرا دستیار پیشین او، س، چرنوف” بخارج اعزام شده بود. اما در همانزمان یک اتفاق غیر منتظره رخ داد. فیزیولوژیست بزرگ از آکادمی اخراج شد.
پس از آن، من دستیار پروفسور اوستیموویچ” شدم، او دورههای آموزش فیزیولوژی را در انستیتوی دامپزشگی گذرانده بود. در سال ۱۸۷۸، پروفسور استیموویچ، انستیتو را ترک کرد، پس از آن، من برای تکمیل آموزشهای پزشگی، بمدت یک سال در انستیتو کار کردم، و سپس برای اقامت دوساله بخارج رفتم. پس از باز گشت، در آزمایشگاه بیمارستان پروفسور س. بوتکین مشغول کار شدم، هر چند شرایط کار این آزمایشگاه نامساعد و وسایل آزمایش آن ناچیز بود، ولیکن گمان میکنم که کار چندین سالهی این آزمایشگاه برای آیندهی علمی من، بسیار مفید بود. در این کلینیک استقلال کامل داشتم و این بیش از هر چیز دیگر بمن امکان داد تا همهی نیروهای خود را در آزمایشگاه بکار گیرم (هیچ اجباری نداشتم که بکار طبابت بپردازم). ماهها و سالها کار کردم و هیچ توجهی نداشتم که این کارها از وظایف من است، با از وظایف دیگران. طی این چند سال، در انجام کار اکثر رفقایم شر کت جستم. اما من چیزی از دست ندادم، بلکه در انجام کارهای فیزیولوژیک و تکنیکهای آزمایشگاهی، تمرینات زیادی کردم و مهارت هائی بدست آوردم.
علاوه بر این، ماهمیشه جلسات و سخنرانیهای بسیار جالب و آموزنده ترتیب میدادیم، و از اینکه در بسیاری از این جلسات، سرگئی پتروویچ. بو تکین نمیتوانست حضور داشته باشد، بسیار افسوس میخوردم. در همین جا بود که رساله خود را درباره اعصاب و ابران قلب فراهم کردم و باز در همین جا بود که تحقیقات گوارشی را آغاز کردم، و این کارها نام مرا در خارج از روسیه شناساندند. من، بررسی این دو مسله را، مستقلا و بدون کمک دیگران، انتخاب و طرحریزی کرده بودم. سفر من بخارج، بسیار مهم بود زیرا این امکان را بمن داد که با دانشمندانی چون هایدن هن” و لودویک ۴ آشنا شوم آنان کسانی بودند که تمام زندگی و شادیشان در علم خلاصه میشد.
در سال ۱۸۹۰، کرسی (مقام) استادی بمن دادند( آنزمان ازدواج کرده بودم و یک فرزند پسر داشتم. تا این تاریخ وضع مادی من روزبروز بد و بدتر میشد. ولیکن از یکسو، توجه رفقا و از سوی دیگر علاقهی شورانگیز خودم به فیزیولوژی مانع از آن میشدند که زندگی من بسیار غمانگیز و توانفرسا گردد.
بالاخره در ۴۱ سالگی، دو وظیفه مهم علمی و یک آزمایشگاه اختصاصی بمن سپرده شد: شغل استادی داروشناسی و فیزیولوژی را در آکادمی طب نظامی، و سرپرستی بخش فیزیولوژی را در انستیتوی طب تجربی، بمن واگذار کردند. بدینگونه هم امکانات مادی کافی، و هم اختبارات علمی زیادتر پیدا کردم، و آنچه را که میخواستم برای آزمایشگاه فراهم آوردم. پیش از این تاریخ، امکانات مادی آزمایشگاه بسیار محدود بود، بگونه ایکه خرید یک حیوان آزمایشگاهی در همه کارهای آزمایشگاه، تأثیر میگذاشت.
و از این ببعد، زندگی بارامی میگذشت جز کارهای آزمایشگاه و زندگی خانواده به چیز دیگری توجه نداشتم و تنها مسألهی قابل ذکر، وضعیت سخت و بحرانی بود که در آکادمی طب بوجود آمد و نزدیک به ده سال دوام یافت. این بحران را سرپرست سابق آکادمی طب، ایجاد کرده بود در نتیجهگیری نهایی باید بگویم که زندگی من، قرین سعادت و موفقیت بوده است. اگر نقطهی شروع زندگیم را با آنچه که بدست آوردم، مقایسه کنم میبینم حداکثر آنچه را که میخواستم، بدست آوردم من آرزو داشتم که در یک فعالیت فکری و علمی غرق لذت شوم امکان چنین زندگی را یافتم و اکنون آنرا ادامه میدهم. میخواستم شخصی نیک سیرت برای زندگی خانوادگی خود برگزینم، او را نیز در وجود همسرم، سرافیما واسیلی ونا بافتم، او در کراچوسکایا؟زاده شد، و قبل از اینکه من بشغل استادی برسم همهی سختیهای زندگی ما را با شکیبائی تحمل کرد و همیشه مرا بانجام کارهای علمی تشویق کرد و تمام زندگی خود را وقف زندگی خانوادگی ما کرد، زندگی که من آنرا تمامأ نثار آزمایشگاه کردم.
من باید اعتراف کنم که از منافع مادی زندگی چشم پوشیده بودم و برای رفع احتیاجات ضروری و موقتی گاهی به لطایف الحیل متوسل میشدم و این نه تنها قابل سرزنش نبود بلکه برعکس مایه نسلی خاطر من میشد. سپاس بیکران به پدر و مادرم باد که مرا بیک زندگی ساده عادت دادند، و امکانات آموزش عالی را برای من فراهم کردند.
این نوشتهها را هم بخوانید