کتاب هر کاری راهی داره |معرفی و خلاصه| ماری فورلئو
کتاب هر کاری راهی داره نوشته ماری فورلئو با ترجمه عاطفه هاشمی منتشر شده است. این کتاب از قدرت خارقالعادهای سخن میگوید که همهٔ ما در خود داریم. قدرتی که از بدو تولد با ماست و در نیروهای نامحدود قلبمان ریشه دارد. ایدهها و ابزارهای مطرحشده در این کتاب همگانی است و هرکسی در هرجایی میتواند از آنها بهرهمند شود.
ماری فورلئو با ماجراجوییها و بازیگوشیهایی که در کسبوکارهای مختلف داشته و از گذرِ پرداختن به تجربههای مختلف و مواجهههای متنوع، ازقضا بسیار زیرک است و فوتوفن جذب مخاطب را بهخوبی آموخته است. بدون اینکه قصد شرح ماوقع زندگی او، تلاشها و دستاوردهایش را داشته باشم، به این نکته اکتفا میکنم که او درخلالِ سطرهای کتاب حاضر که قرار است خواننده را بهسمتِ ناممکنهای زندگیاش سوق دهد، گریزهای مکرری میزند به کسبوکار خود و موفقیت تجارت آنلاینش میزند و تجربیاتش را برای خواننده ذکر میکند.
کتاب هر کاری راهی داره
نویسنده: ماری فورلئو
مترجم: عاطفه هاشمی
کتاب کوله پشتی
همهٔ ما زمین میخوریم، چه ازلحاظِ فیزیکی، چه احساسی، چه مالی و چه اجتماعی. همهٔ آدمها گند میزنند. این بخش جداناپذیری از فرایند رشد است، اما نکتهٔ کلیدی اینجاست: زمینخوردن پایان ماجرا نیست، مگر آنکه خودتان بخواهید روی زمین بمانید.
اگر همیشه راههای ساده را انتخاب کنیم، هیچگاه قوی نمیشویم. من نمیخواستم ترس در جانم رخنه کند و بماند. نمیخواستم سطح خودم را به سطح منِ ضعیفتر و کوچکترم پایین بیاورم. انجام یک اشتباه و بههم ریختن روحیه نباید باعث شود از پا بنشینیم
تجربههای مستقیم چه مثبت و چه منفی، در طول زمان به روی هم انباشته میشوند و کمکم بهشکلِ باورهای ما درخصوص هویت، چیستی و واقعیت وجودیمان تبلور مییابند.
اولین گام برای حذف برخی باورها این است که ببینیم کدامشان باعث ایجاد آسیب و ناراحتی برای شما هستند. تمرین کنید به آنچه فکر میکنید (یعنی باور دارید) آگاهی داشته باشید و بدانید که هر لحظه باید انتخاب کنید آیا میخواهید به آن فکر، باور داشته باشید یا نه.
مشکل اینجاست: نودونه درصد مواردی که میگویید «نمیتوانیم» کاری را انجام دهید، درواقع منظورتان «نمیخواهیم» است. یعنی: واقعاً نمیخواهید آن کار را انجام دهید نمیخواهید آن کار را انجام دهید. نمیخواهید ریسکش را بپذیرید. نمیخواهید خودتان را بهزحمت یا دردسر بیندازید. درواقع بهاندازهٔ کافی برایتان اولویت جدی و مهمی نیست.
قانون ۱: تمام مشکلات (یا رؤیاها) قابلِحل (و دستیابی) هستند. قانون ۲: اگر مشکلی، راهحل نداشته باشد، اساساً مشکل نیست، بلکه یکی از واقعیتهای زندگی یا قوانین طبیعت است (مانند مرگ یا جاذبهٔ زمین). قانون ۳: گاه ممکن است حل یک مشکل یا رسیدن به یک رؤیای خاص، بهاندازهٔ کافی برایتان مهم نباشد. دراینصورت ایرادی ندارد، بهسراغِ مشکل یا رؤیای دیگری بروید که شور و حرارتی به دلتان بیندازد و سپس به قانون ۱ برگردید.این جهان یک نیروی حیاتی وجود دارد که فقط از طریق شما به عمل درمیآید و چون از وجود شما، یکی بیشتر وجود ندارد، این تجلی کاملاً منحصربهفرد است. بنابراین اگر این مسیر را ببندید، آن تجلی از طریق هیچ عامل دیگری بهوجود نخواهد آمد و جهان بهکل از آن محروم میماند. شما وظیفه ندارید درموردِ میزان خوبی آن عمل تصمیم بگیرید یا آن را با تجلیهای دیگر مقایسه کنید. فقط باید روشن و بیواسطه به تجلیبخشیهای خود ادامه دهید و این مسیر را باز نگه دارید.
این جهان یک نیروی حیاتی وجود دارد که فقط از طریق شما به عمل درمیآید و چون از وجود شما، یکی بیشتر وجود ندارد، این تجلی کاملاً منحصربهفرد است. بنابراین اگر این مسیر را ببندید، آن تجلی از طریق هیچ عامل دیگری بهوجود نخواهد آمد و جهان بهکل از آن محروم میماند. شما وظیفه ندارید درموردِ میزان خوبی آن عمل تصمیم بگیرید یا آن را با تجلیهای دیگر مقایسه کنید. فقط باید روشن و بیواسطه به تجلیبخشیهای خود ادامه دهید و این مسیر را باز نگه دارید.
افراد حمایتگر و باملاحظه معمولاً در خلوت، نظرشان را به شما میگویند، تازه اگر بازخوردی از آنها بخواهید، و البته درآنصورت هم طوری این کار را انجام میدهند که درجهتِ رشدتان باشد نه بازداری شما.
آدمها وقتی اشک دیگران را درمیآورند، درواقع درموردِ خودشان به دیگران میگویند: – همدلی، شفقت و هوش احساسی پایینی دارند. – وقت زیادی در اختیار دارند و این یعنی عملکردهایشان ضعیف است. – بهشدت تشنهٔ توجه هستند. – زندگیهایشان مملو از درد و آسیب است. پس بهجای اینکه از دستشان عصبانی شوید، بهحالشان غصه بخورید.
این یک واقعیت است و شما هم این را میدانید. از بچگی متوجهش شدهاید. حس کردهاید چیز ویژهای در درونتان است، یک چیز متمایز و فوقالعاده که فقط شما میتوانید خلقش کنید یا به تجلی برسانید. به این حس اعتماد کنید. این نیروی حیات شماست. قابلیت شماست. سرنوشت شما تشنهٔ تحققیافتن است.
این جهان واقعاً به شما نیاز دارد. جهان به جسورانهترین، شجاعانهترین، صادقانهترین و مهربانترین بیانی که از شما ناشی شود احتیاج دارد و همین حالا هم احتیاج دارد. باید این را بدانید که نوعِ بشر همواره در آرزوی تغییر است و نشانههایش از درودیوار پیداست. در مدارس، خانهها، تجارتها، میادین ورزشی و تمام عرصههای اجتماع، میبینیم که مردم همیشه منتظرند کسی بلند شود و راه را نشانشان دهد؛ کسی که با قلبش هدایتمان کند و افق نگاهش به متعالیترین سطح دایرهٔ توانمندیمان باشد. اعتقاد دارم آن شخص شما هستید. باور دارم شما همان کسی هستید که میتواند امکان تازهای را در زندگی نزدیکان، خانواده، جامعه و بهطور کلی در جهان برانگیزد.
جوهرهٔ اصلی کمالطلبی، استاندارد بالا نیست، بلکه ترس است. ترس از شکست، ترس از احمق بهنظر آمدن، ترس از اشتباهکردن، ترس از قضاوتشدن و مورد سرزنش یا تمسخر قرار گرفتن. ترس از اینکه مبادا فقط جملهٔ زیر واقعیت داشته باشد: «شما بهاندازهٔ کافی شایسته و توانمند نیستید.»
وقتی دارای طرز فکر قطعی باشید، گمان میکنید که استعداد (بدون تلاش) بهتنهایی باعث موفقیت میشود یا هنگام تولد آن را داریم یا نداریم. هیچ کاری در این مورد از دستمان برنمیآید. طرز فکر قطعی باعث میشد از چالشها دوری کنیم، دربرابرِ انتقادها مقاومت نشان دهیم و کارهایمان را بهخاطر تأیید دیگران انجام دهیم. این دیدگاهها و رفتارهای برآمده از آن، بسیار مخرب و زیانبارند. در طرز فکر رشدگرا اعتقاد دارید که پایهایترین قابلیتهایتان (مانند استعداد و هوش) از طریق تلاش، پشتکار و تجربه قابلِارتقا هستند. در این نوع نگرش، هر میزان توانمندی و هوشی که در بدو تولد با خود دارید، در مرحلهٔ آغاز داستان است. انسانهایی که طرز فکر رشدگرا دارند، بهدنبال چالش هستند، از انتقادهای سازنده استقبال میکنند، تمایل به کار سخت و ولع رشد دارند و موانعشان را تبدیل به فرصتی برای یادگیری میکنند. آنها میدانند که پیشرفت یک روند است؛
بعداز آن مکالمه دیگر چیزی جلودارم نبود. وقتی آدمها رؤیاهایتان را تحقیر کردند، باید مثل یک کیمیاگر، عناصر منفی را به طلای ناب و عناصر مثبت تبدیل کنید. یادتان باشد تاپالهها بهترین کود برای حاصلخیزکردن خاک هستند. فحشهای رکیک میتوانند به شما انگیزه بدهند، البته اگر خودتان بخواهید.
نظر، بهطور کلی یک امر ذهنی است. اینکه یک نفر از کار شما خوشش نمیآید، بدین معنا نیست که کس دیگری هم از آن خوشش نخواهد آمد. نظر یک شخص، حقیقت مطلق نیست. بلکه حقیقتی است که از دیدگاه او مطرح میشود. خیلی غیرمنطقی است زمان و انرژیِ روح و روانمان را صرف انتقاد افرادی کنیم که نه میشناسیم، نه برایمان قابلِاحتراماند و نه مخاطب هدف ما محسوب میشوند.
میلیونها کتاب، ترانه، نمایشنامه، دستور سس تند و کسبوکار مختلف وجود دارد، اما اگر شما هنوز نسخهٔ خودتان را از آنها ارائه نداده باشید، پس آنطور که گمان میکنید هنوز همهٔ کارها انجام نشده است. زیرا آن عمل هنوز با اعجاز منحصربهفردی که درواقع خودتان هستید، تجلی نیافته است.
فکر میکنید نقطهٔ اشتراک جودی فاستر و مایا آنجلو در چیست؟ نه، اشتراکشان این نیست که هر دو الگوهای فرهنگی و برندهٔ جوایز معتبر هستند، بلکه اشتراکشان این است که هر دو در جایی دچار احساس دغلبازی و تقلب شدهاند و خود را شیاد و کلاهبردار دانستهاند.
اگر شما هم احساس متقلبها را دارید و فکر میکنید دستاوردهایتان شانسی یا ازسرِ اشتباه بوده و بهزودی همه متوجه ماجرا میشوند، مسلماً در وضعی شبیه ستارهها و افراد موفق هستید. براساسِ تحقیقات، سندروم تقلب برای هفتاد درصد آدمها پیش میآید.
احساس متقلببودن در همهٔ انسانها وجود دارد، اما محکمترین ضربهاش را به زنان زده است. چرا؟ چون زنان و برخی گروههای دیگر از گذشته در موقعیتهای ضعیف نشان داده شدهاند و اغلب احساس میکنند به محیط اطرافشان تعلق ندارند.
ما ازلحاظِ اجتماعی شرطی شدهایم که از خودمان ناراضی باشیم و تواناییهایمان را دستکم بگیریم. این خود موجب پایینآمدن عزتِ نفس و رفتارهای خودتخریبی میشود که تأثیر زیانآور خود را بر تمام عرصههای زندگی ما خواهد گذاشت. نهادینهشدنِ ذهنیت «من گزینهٔ واقعی نیستم» پیامدهای مهیبی برای ما خواهد داشت و نهتنها ازلحاظِ احساسی یا خلاقیت، بلکه ازلحاظِ مالی نیز به ما ضربه میزند. یعنی مشاغلمان را کوچکتر میکند و حسابهای بانکیمان را تحلیل میبرد.