چرا فراموش میکنیم؟ کارکرد حافظه به چه صورت است؟

آیا تا به حال برایتان پیش آمده که چیزی که چند ثانیه پیش در دست داشتید را گم کنید؟ نام بازیگر مشهوری را به یاد نیاورید؟ به اتاقی وارد شوید اما به خاطر نیاورید چرا؟ لیزا جِنووا، عصبشناس، به بررسی دو نوع نقص حافظه میپردازد که به طور مرتب تجربه میکنیم. او به ما اطمینان میدهد که فراموش کردن میتواند کاملاً طبیعی باشد. در انتهای این سخنرانی، در گفتگوی دیوید بیلو با لیزا جنووا، تفاوت میان علایم آلزایمر و فراموشیهای رایج توضیح داده میشود و افسانههای مربوط به ظرفیت مغز و راههای حف…
اگر به هفتهی گذشته نگاه کنید، آیا تابه حال فراموش کردهاید که تلفن همراهتان کجاست؟ آیا کلمهای نوک زبانتان بوده که به یاد نمیآوردید؟ آیا نام بازیگری از خاطرتان رفته است؟ یا نام فیلمی که دوستتان به شما پیشنهاد داده بود؟ آیا فراموش کردید زبالهها را بیرون ببرید؟ یا لباسها را از ماشین لباسشویی به خشککن انتقال دهید؟ یا فراموش کنید سر راه خود از فروشگاه خرید کنید؟ چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ آیا حافظه شما مشکلی دارد؟
نه. مغز شما کاملاً به وظیفهاش عمل میکند. با وجود معجزهآسا بودنش، و با وجود حضور ضروری و همیشگیاش در زندگی ما، حافظه ما بینقص نیست. مغز ما برای به یاد آوردن نامِ افراد، به تعویق انداختن کارها، یا دستهبندی هر آنچه با آن مواجه میشویم، طراحی نشده است. این عیوب تنها پیشفرضهای تنظیمات این کارخانه است.
حتی در مغز باهوشترین افراد نیز خطا رخ میدهد. مردی که با حفظ ۱۰۰,۰۰۰ رقم پس از اعشارِ عدد پی شهرت پیدا کرد میتواند تاریخ تولد همسرش را هم فراموش کند یا حتی اینکه چرا به اتاق نشیمن رفته است. بیشتر ما عمدهی تجربیات امروز خود را تا فردا فراموش خواهیم کرد. در نتیجه، این به این معناست که ما بیشتر زندگی خود را فراموش خواهیم کرد. به این موضوع فکر کنید. بنابراین چه چیزی تعیین میکند که موضوعی را به یاد آوریم یا فراموش کنیم؟ در اینجا دو مثال میزنیم از دو موقعیت رایج که در آن مغز دچار اشکال میشود، و اینکه چرا کاملاً طبیعی هستند.
شماره یک، تلفن همراهام کجاست؟ و همینطور کلیدهایم، عینکام، ماشینام؟ اولین عنصر ضروری در ساختن حافظهای که از لحظه اکنون دوام بیشتری داشته باشد، توجه است. حافظه شما یک دوربین فیلمبرداری نیست که یک جریان ثابت از هرآنچه میبینید یا میشنوید را ضبط کند. شما تنها میتوانید چیزی را به یاد آورید که به آن توجه میکنید.
مثالی میزنم که احتمالاً برای شما هم آشناست. من معمولاً مسیر بوستون به کیپکاد را رانندگی میکنم. معمولاً پس از یک ساعت در این مسیر از پل سَگِمور عبور میکنم. پلی بسیار بزرگ با چهار باند که هرگز از دید پنهان نمیماند. سپس ۱۰ مایل و تنها ۱۰ دقیقه بعد از گذر از پل، من ناگهان تعجب میکنم، صبر کن، آیا از روی پل عبور کردم؟ یادم نمیآید که از روی پل عبور کرده بودم چرا که آن حافظه هرگز در وهله اول در مغز من ایجاد نشده است. برای حواس من درک این اطلاعات کافی نیست. مغز من نمیتواند اطلاعات حسی را به یک حافظه ماندگار تبدیل کند بدون آنکه در اثر توجه، ورودی عصبی دریافت کند. بنابراین، چون من به دفعات از روی آن پل عبور کردهام و به دلیل اینکه احتمالا حین عبور، درافکارم غرق بودهام یا به کتاب صوتی گوش میدادم توجه من جای دیگری بوده است، و درنتیجه تجربهی عبور از پل طی چند ثانیه از ذهن من خارج شدهاست، بدون اینکه رَدی از خود به جای بگذارد.
دلیل اول برای اینکه حرفهای کسی را فراموش میکنیم، نام کسی را که به تازگی دیدهایم از یاد میبریم، یا جایی که ماشینمان را پارک کردهایم، و یادمان نیست آیا از روی پل عبور کردهایم یا خیر کمبود توجه است.
دلیل دوم، «اوه، اسمش چی بود؟» یک روز من نام بازیگر سریال سوپرانوز که از شبکه اچبیاو پخش میشود را به یاد نمیآوردم. میدانستم نام او جایی در حافظهام وجود دارد، و سایر اطلاعات مربوط به او نیز به خوبی در یادم بود، اما توان به یاد آوردن نام او را نداشتم. نهایتاً تسلیم شدم و نامش را در گوگل جستوجو کردم: «بازیگر نقش تونی در سریال سوپرانوز.» جیمز گاندولفینی. بله، خودش است. انسداد فکر یا کلمهای نوک زبان بودن اصطلاحی است که برای یکی از رایجترین اشکالات حافظه استفاده میشود. معمولاً مواقعی رخ میدهد که نام به خصوصی را به یاد نمیآوریم و به یاد آوردن آن نیز محال به نظر میرسد. اما چرا؟
قفل شدن حافظه روی یک کلمه، زمانی رخ میدهد که نورونهای مرتبط به آن کلمهی بهخصوص ضعیف هستند یا به درستی عمل نمیکنند.
معمولاً در عوض کلمات دیگری به یادمان میآید که چندان مرتبط نیستند و از نظر آوا یا معنی مشابه کلمه مورد نظر هستند. متاسفانه به این کلمات که به طور غیرمستقیم با کلمه اصلی در ارتباط هستند خواهر نازیبای کلمه هدف میگویند. و با تأسف بیشتر، هرچه بیشتر روی این خواهر نازیبا تمرکز میکنیم، اوضاع بدتر میشود. این کلمات مثل تَله، فعالیت مغز را به سمت مسیرهای عصبی منتهی به خود هدایت میکنند، و نه به سمت کلمهای که به دنبالش هستید. بنابراین، وقتی سعی کنید کلمهی مورد سوال را پیدا کنید، تنها خواهرهای نازیبای آن را پیدا میکنید.
مثلاً: من اخیراً از دوست پسرم پرسیدم، «اسم آن موجسوار معروف چه بود؟ لَنس؟ نه، لنس نبود.» او میدانست منظور من چه کسی است، اما او هم نامش را فراموش کرده بود. ما هر دو گیج شده بودیم. معلوم شد نامی که من به اشتباه در ابتدا گفته بودم ذهن او را به سمت نام لَنس آرمسترانگ گمراه کرده بود، همان خواهر نازیبا. حالا، او در پایانههای عصبی اشتباهی گیر افتاده بود و نمیتوانست از آن خارج شود
خواهر نازیبا همچنین این پدیده را توضیح میدهد: مدتی بعد، وقتی شما دست از جستجوی کلمه مورد نظر برمیدارید، ناگهان کلمه از جای نامعلومی پیدا میشود. لِرد همیلتون. بله، همین نام است. چرا چنین اتفاقی رخ داد؟ وقتی دست از جستجو برمیدارید، مغز شما دیگر روی خواهرهای زشت درجا نمیزند و به نورونها اجازه میدهد تا به درستی فعالیت کنند.
گیر کردن کلمهای نوک زبان، مخصوصاً روی نامها، کاملاً طبیعی است. بیست و پنج سالهها نیز میتوانند چندینبار در هفته این موضوع را تجربه کنند، اما آنها در مواجهه با آن مَشِقّت کمتری میکشند، چرا که در سن پایین کسی نگران نیست حافظهاش ضعیف شود یا آلزایمر بگیرد. آنها بر خلاف والدینشان، بدون درنگ از گوشیهای هوشمندشان برای رسیدن به جواب کمک میگیرند.
که این موضوع مرا به نکته مهمی میرساند. تصور بسیاری از ما این است که استفاده از گوگل برای پیدا کردن کلمهی گمشده، تقلّب محسوب میشود و مشکل را تشدید میکند و در نتیجه حافظه را ضعیف میکند. شما نگرانید که گوگل مثل استفاده از یک تکیهگاه پیشرفته به شما فراموشی دیجیتال بدهد. این باور نادرست است. جستجوی نام بازیگر نقش تونی سوپرانو به هیچ وجه حافظهی من را ضعیف نمیکند. همینطور که فشار آوردن به مغز خود و اصرار بر به یاد آوردن نامی که از یاد بردهام، موجب تقویت حافظه نمیشود و هیچ مدال افتخاری به دنبال ندارد. نیازی نیست در راه تقویت حافظه شهید شوید. گیر کردن روی یک کلمهی بهخصوص برای به یاد آوردن یک نقص کاملاً طبیعی هنگام بازیابی حافظه است، نتیجهی جانبیِ شیوهای که مغز ما شکل گرفته است. اگر چشمهایتان به کمک نیاز دارد، عینک میزنید، پس اجازه دارید با گوگل به مغزتان کمک کنید، اگر کلمهای نوک زبانتان است، اما آن را به یاد نمیآورید.
حافظه شگفتانگیز است تقریباً برای عملکرد هر کاری که انجام میدهیم ضروری است، اما نمیگذارد همزمان به یاد داشته باشید تا به مادرتان تلفن کنید، جای عینکتان را به یاد بیاورید یا اینکه سهشنبه پیش ناهار چه خوردید. آزاردهنده است اما نشانهی بیماری یا دلیلی برای ترس و خجالت نیست. بیشتر چیزهایی که از یاد میبریم تنها قسمتی طبیعی از انسان بودن است.
دیوید بیِلو: من به جای تماشاگران ایستاده شما رو تشویق میکنم. من شخصاً حالا احساس بهتری دارم. بنابراین، از شما ممنونم. فکر میکنم همه ما کمی درباره حافظهمان نگران هستیم، به ویژه بعد از این همهگیری جهانی. من میبینم که بعضی از مخاطبان از شما سوالهایی پرسیدهاند. پیش از پرداختن به آنها، من یک سوال مهم شخصی دارم، آیا باید نگران شوم، چرا که وقتی از جایم بلند میشوم تا از اتاقی به اتاق دیگر بروم، به کلی فراموش میکنم که به چه دلیل به آنجا رفتهام. آیا این نگرانکننده است؟ آیا باید نگران باشم؟
ل.ج: نه، جای نگرانی نیست. و این دقیقاً همان دلیل اصلی من برای نوشت این کتاب است. انسانهای بسیاری هستند، به ویژه افراد بالای ۴۰ سال، که لحظات طبیعی از فراموشی را تجربه میکنند، ولی حالا تمام توجهمان معطوف این موضوع شده و فکر میکنیم که «خدای من، پس من حافظهام را از دست میدهم؟ من قرار است آلزایمر بگیرم؟» اتفاقی که میافتد این است که وقتی تو در اتاق خواب هستی و آمادهای تا کتاب بخوانی، برای مثال زمان خواب است، این کاری است که انجام میدهی. سپس متوجه میشوی عینکات را فراموش کردهای. بنابراین، با خودت میگویی باید در آشپزخانه باشند. پس به سمت آشپزخانه میروی و حافظهات شکل میگیرد، قصد انجام کاری در آینده. که به آن «حافظهی آیندهنگر» میگویند. این کاریست که همیشه انجام میدهیم. «وقتی به فروشگاه رفتم، باید شیر بخرم.» «یادم باشد به مادرم تلفن کنم.» «باید یادم باشد لباسها را از خشکشویی تحویل بگیرم.» نه؟ چیزهایی که قرار میگذاریم در آینده انجام دهیم. مغز ما در حفظ این برنامهها به طور ذاتی فاجعه است، مردم تصور میکنند با داشتن چک لیست، یا فهرست کارهای روزانه در تلفنشان تقلب کردهاند. نه، این تنها یک تمرین خوب است، نه؟ خلبانها، به حافظهی آیندهنگرشان اتّکا نمیکنند، تا به یاد بیاورند که پیش از فرود چرخها را خارج کنند، بلکه از منابع کمک میگیرند. از مغزت استفاده نکن، از چک لیست کمک بگیر. بنابراین، استفاده از چک لیست تمرین درستی است.
به هر حال، تو این تصمیم را گرفتی حافظهای مربوط به این که وقتی به آشپزخانه رسیدم، به دنبال عینکام خواهم گشت. وقتی به آشپزخانه میرسی، در عمل به یاد نمیآوری چرا به آنجا رفتی. بخشی از علت، عدم کارایی حافظه آیندهنگر است. اما ما تنها از او خواستیم اطلاعات را برای ۱۰ ثانیه نگه دارد. اینطور نیست که بخواهیم شرکت در جلسهی ساعت ۴ را به یاد آوریم. پس چه اتفاقی افتاده است؟ نکته دیگر در این حین مربوط به شرایط است.
حافظه بسیار تحت تآثیر شرایط است. نشانهها، مفاهیم تداعیکننده، اطلاعات حسی، حالات عاطفی و روحی و هرچیز دیگر مربوط به موضوعی که سعی بر یادآوری آن داریم. بنابراین، شرایط به ما در تشکیل حافظه و سپس در بازیابی آن کمک میکند چراکه حافظه شبکهای عصبی متصل از تداعیها است. پس وقتی در اتاق خواب بودید، نشانههای لازم را در اختیار داشتید، نه؟ قفسه کتاب، کتابی که میخواندید، زمانی که در آن بودید، وقت خواب، «اوه، عینکام.» وارد آشپزخانه میشوید و ناگهان، «گرسنهام؟ تشنهام؟» زیرا نشانهها در حال ارسال پیام هستند، «وقت غذاست؟ چه خبر است؟» و خبری از سیگنال مربوط به عینک نیست.
پس، وقتی به اتاق موردنظر قدم میگذارید میگویید: «من نمیدانم چرا اینجا هستم.» دیوانه نشدهاید، دچار آلزایمر هم نیستید، اوضاع حافظهتان بد نیست. کافی است که در ذهنتان یا به طور فیزیکی به اتاقی برگردید که از اول آنجا بودید و نشانهها را به یاد بیاورید و سپس چیزی که برای به خاطر آوردنش به دردسر افتاده بودید را به یاد خواهید آورد.
د.ب: سوالی که توسط تعداد زیادی از شنوندگان از جمله مِل و لورِن مطرح شده، عکس این موضوع است. نشانههای نگرانکننده و یا غیرعادی که نیاز به پیگیری بیشتر، بررسی و چکاپ دارند، کدام علائم را شامل میشوند؟
ل.ج: من این سوال را هم دوست دارم. چرا که برای مدت طولانی این نگرش وجود داشته است، برای مردم چکاپ قسمتهای مختلف بدن به خصوص گردن به پایین امر طبیعی به نظر میرسد. نه؟ به خصوص قلب، بسیاری از ما تعداد قدمهایمان را میشماریم، به دکتر رفته و فشار خون خود را مرتب کنترل میکنیم. آیا کلسترول بالا داریم؟ چطور روی این فاکتورها اثر بگذارم؟ چطور از حمله قلبی احتمالی جلوگیری کنم؟ اما بسیار مردم باور ندارند که میتوانند در سلامت مغزشان هم اثرگذار باشند. بنابراین، این سوال خوبی آست، چرا که کمک میکند متوجه علائم بشویم، و سپس با توجه به آن دست به اقدام بزنیم. نیازی نیست مضطرب شویم یا از کسی پنهان کنیم. گاهی احساس خجالت و شرم زیادی در مورد موضوعات حول محور مغز به ویژه حافظه، وجود دارد. اما این اطلاعاتی است که میتوانید با پزشک خود در مورد آن صحبت کنید. وضعیت ادراکیتان چطور است؟ وضع حافظهتان امروز چطور است؟ یک سال دیگر چطور خواهد بود؟ آیا در حال تغییر است؟ چه تفاوتهای وجود خواهد داشت؟
فراموش کردن نام افراد، کاملاً طبیعیست. مانند این است که اسامی در بُنبَستهای کوچک خیابان زندگی میکنند که چیزهای بسیاری به انتهای آنها متصل است، اما در پایان، ساختن کلمات واقعاً سخت است، فرض کنید بخواهید به خانهی انتهای آن خیابان برسید، تنها یک راه وجود دارد. در حالی که کلمات و اسامی رایج مثل این هستند که همگی به یک تقاطع در خیابان اصلی منتهی میشوند، راههای متعددی برای رسیدن به آنها وجود دارد و رسیدن به آنها آسانتر است. اگر کلمات رایج را به سختی به یاد میآورید- اینطور فرض کنید: «اسم آن وسیلهای که با آن مینویسید چه بود؟ همان که با آن میتوانید بنویسید. خودکار؟ بله» – اگر این اتفاق رخ میدهد، ممکن است علامتی مهم باشد، اما نه لزوماً آلزایمر. دلایل زیادی میتواند برای داشتن مشکل در بازیابی حافظه و ساخت حافظه جدید وجود داشته باشد. میتواند از کمخوابی باشد، کمبود ویتامین ب۱۲ یا خیلی علتهای دیگر. بنابراین، نباید فوراً به یاد آلزایمر بیفتید. میتوانید به حل شدن مشکل امیدوار باشید. باز هم میگویم که به سلامت مغزتان اهمیت بدهید.
نکته دیگر، درک نحوه عملکرد مغز و هدف بخشهای مختلف است. مانند دوست من، گِرِگ اُبرایان، که به آلزایمر دچار است و مثالی میزند که من دوست دارم و در کتابم هم از آن استفاده کردم. افراد بسیاری میگویند به یاد ندارند که ماشینشان را کجا پارک کردهاند. برای من هم روزی اتفاق افتاد در مرکز خرید بودم و وقتی خارج شدم یادم نبود که کجای پارکینگ ماشینم را پارک کردهام. قطعاَ برای من رخ داده است. برای گِرِگ که به آلزایمر مبتلاست، وقتی او به جایی میرود، البته وقتی هنوز هم رانندگی میکرد، ماشیناش را پارک میکند و تنها برای چند دقیقه از ماشین خارج میشود تا مثلا زبالهها را ببرد. او میگفت: «زبالهها را داخل سطل انداختم، به سمت ماشینام برگشتم و ناگهان ماشینام را تشخیص نمیدادم.» این حافظهی معناییست. ماشین من یک جیپ زرد است و من آن را نمیشناسم. علاوهبراین، فراموش کرده که تا آنجا رانندگی کرده است. این مربوط به حافظهی رویدادیست، حافظهای برای رخدادها. چند دقیقه پیش برای دورانداختن زبالهها سوار ماشین شدم و حالا چیزی به یاد نمیآورم. این اتفاق شبیه به وقتی نیست که یادمان نمانده طبقه چهارم پارک کردیم یا پنجم؟
د.ب: بله. جورج وایس دربارهی راهکارهای یادآوری بهتر پرسیده است که آیا رژیم خاصی برای جلوگیری از از دست رفتن حافظه وجود دارد؟ و آیا ممکن است بتوانیم نورونها را برای حافظهی بهتر تقویت کنیم؟ مثلاً از طریق حل کردن جدول، روابط عمیقتر یا چیزهای مشابه؟ از تکان دادن سرتان متوجه شدم که جواب کوتاه «نه» است.
ل.ج: هم بله، هم خیر. من این سوال را هم دوست دارم. ممنون. باید به شما بگویم که هیچ ترفند واقعی برای این وجود ندارد، هیچ مکملی وجود ندارد که بتوانم به شما بدهم تا کلمهای که نوک زبانتان ست را به یاد بیاورید یا سخنرانی بعدی TED خود را از بَر کنید. همانطور که هیچ مکمّلی وجود ندارد، جدول حل کردن نیز اثرگذار نخواهد بود، نمیدانم این ایده از کجا آمده است. وقتی جدول حل میکنید – کاری که در عمل انجام میدهید – شما در حال بازیابی کلماتی هستید که از قبل میدانید. حل جدول شما را در به یاد آوردن همان کلمات تقویت میکند. این تمرین ترکیبی نیست. در زندگی روزمره شما کارایی نخواهد داشت یا در یادآوری اینکه آن روز چه اتفاقی افتاد یا بادآوری متن سخنرانی آینده خود. به این شیوه عمل نخواهد کرد. این کار مسیرهای عصبی جدیدی هم ایجاد نمیکند. بنابراین بازیابی اطلاعاتی که از قبل میدانید منجر به انعطافپذیری عصبی نمیشود که در واقع جهت ساخت ذخیره شناختیست.
هربار که چیز جدیدی یاد میگیریم، در واقع در حال ساخت نوروآناتومی و اتصالات شیمیایی عصبی هستیم. بنابراین اگر تصور کنید – مغز شما فقط این لکه صورتی در جمجمهتان نیست، در این جعبهی کوچک سیاه در سر، مغز اندامی بسیار پویا و مدام در حال تغییر است. و ژنهای شما با آنچه اتفاق میافتد با آنچه انجام میدهید، تجربه و احساس میکنید، در تعامل هستند و تغییر میکنند. هرچه بیشتر یاد میگیریم، اتصالات بیشتری را شکل میدهیم. و این موضوع مهم است چرا که اگر روزی آسیب مغزی را تجربه کنید، که میتواند یک پیش آلزایمر باشد یا اگر در حال ابتلا به آلزایمر باشید، ذخایر اطلاعاتی بیشماری دارید. اتصالات پشتیبانی وجود دارند که با مشکلات و انحرافات دست به گریبان میشوند.
پس یک راه این ست که چیزهای جدید یاد بگیریم. نشان داده شده است که ورزش خطر ابتلا به زوال عقل را تا پنجاه درصد کاهش میدهد. ما روز به روز بیشتر متوجه میشویم که خواب چه اهمیتی دارد، هم برای جلوگیری از آلزایمر، و هم برای حافظهی روزمره. حافظهای که امروز میسازم، هنگام خواب به خاطرات بلند مدت و پایدار، تغییرات و ارتباطات عصبی پایدار و طولانی مدت تبدیل میشود. و در طول مراحل خاصی از خواب است که این فرآیند اتفاق میافتد. بنابراین خواب یک وضعیتِ منفعلانه از انجام هیچ کاری نیست. این یک وضعیت بیولوژیکی بسیار فعال است که در آن، اطلاعات و تجربیات امروزتان محکم میشوند. بنابراین، بسیار اهمیت دارد. بنابراین، اگر امشب خواب کافی نداشته باشم، فردا بخش جلویی مغز نمیخواهد خود را به انجام فعالیتهای روزانهاش بکشاند و امروز به مسائل توجه نمیکند. بنابراین احساس کندی و کسالت میکنم، «چرا نمیتوانم تمرکز کنم؟» اگر امروز نمیتوانم تمرکز کنم، چه اتفاقی نخواهد افتاد؟ ساختن حافظهی جدید. بنابراین دیروز را فراموش خواهم کرد، نمیتوانم حافظهی جدید از امروز بسازم. من تنها به دلیل کمخوابی به نوعی فراموشی مبتلا شدهام.
د.ب: درسته.
ل.ج: ۷ تا ۹ ساعت خواب در شبانه روز به وضوع نشان داده شده است – علم فوقالعاده واضح است که حداقل نیاز ما انسانهاست.
هیچ مطالعهی کاملی مبنی بر تاًثیر غذا وجود ندارد و نمیتوان شعبدهبازیای در این رابطه کرد. هیچ غذای خاص یا ماده مغذی، آنتیاکسیدان و دستورغذایی وجود ندارد که حافظهتان را تقویت کند. اما تاثیر مثبت غذاهای مدیترانهای، رژیم غذایی ذهن، سبزیجات برگدار یا مواد غذایی با رنگ روشن غلات کامل، ماهی های چرب، روغن زیتون، آجیل و لوبیا بر روی سلامت قلب، مغز و حافظه نشان داده شده است. اما این تاثیر البته که صد در صد نیست. درست است؟ شما در این مورد کامل نخواهید بود و اشکالی هم ندارد. یک نگاه کلی داشته باشد. امروز چه چیزهایی خوردهام؟ این هفته، به طور کلی چطور بود؟ چرا که من فکر میکنم توقعات ما باید واقعبینانه باشد.
بنابراین ورزش، تغذیه، خواب، اضطراب و یادگرفتن چیزهای جدید. یاد گرفتن میتواند همین مکالمه و ارتباط با افراد مختلف باشد. اگر در یک مکالمه هستید آن مکالمه قبلاً اتفاق نیفتاده است. پس اگر در زمان حال باشد و توجه کنید، مغز شما برانگیختگیهای زیادی دریافت میکند که بسیار مفید است.
د.ب: باب میخواهد بداند که مغر ما چقدر ظرفیت دارد؟ آیا ما به اندازه یک عمر ظرفیت داریم که با نزدیک شدن به پایان آن به اتمام میرسد، آیا به همین دلیل است که کودکان به نظر حافظهی بهتری نسبت به افراد هم سن و سال من دارند؟ یا این یک افسانه است؟
ل.ج: بله، این حقیقت ندارد. مثل این جمله، شما فقط ده درصد از ظرفیت مغزتان را به کارگرفتهاید. یا شما فقط پنج درصد از مغزتان را یا حتی کمتر را استفاده میکنید. نمیدانم این شایعه از کجا شروع شده است. این موضوع صحت ندارد. در هر لحظه، قسمتهای مشخصی از مغز در حال فعالیت هستند. بنابراین، در حال حاضر که عصبانی نیستم، قسمت آمیگدال مغزم تقریباً در حال استراحت است. یا مثلاً، من غمگین نیستم، پس آمیگدال من در آرامش است. چشمان من باز هستند، بنابراین قشر بینایی من فعال است، و نورونها در آنجا در فعالیت هستند. اگر چشمانم را ببندم، فعالیت آن بخش مغز کمتر میشود. اما احتمالا در لحظهای از روز تمام مغز من استفاده میشود، یا امکان دسترسی به آن فراهم است. اینطور نیست که دسترسیِ من به قسمتهایی از مغزم محدود شده باشد، و بخشهایی از آن دست نخورده حفظ شده باشد. این استدلالِ اشتباهی است. ظرفیت مغز شما تمام نمیشود.
من در کتابم، از فردی نام میبرم، به نامِ آکیرا هاراگوچی، مهندسی بازنشسته اهل ژاپن که در ۶۹ سالگی، بیش از ۱۰۰,۰۰۰ رقم اعشار از عدد پی را حفظ کرده است. در سنّی که برای ما یادآور بازنشستگی و تخفیفهای ویژه سالخوردگان است، او موفق به انجام کاری شگفتانگیز شده است. ما همه قادر به انجام این کار هستیم، اگر بخواهیم.
پس در هر سنّی، شما میتوانید. با افزایش سن، شما اطلاعات مربوط به آموختههایتان مربوط به حافظهی معنایی را از دست نمیدهید. به همین دلیل است که این مجموعه اطلاعاتِ جمعآوری شده موجب خردمندی شما در سنین بالا میشود. زیرا به چگونگی مسائل زیادی رسیدهاید و حالا میتوانید از این خردمندی بهره ببرید. شما آن را کسب کردهاید. و این چیزی نیست که از دست برود. شما آن را جمع کردهاید. و ممکن است فکر کنید، «من چیز زیادی از کودکیام را به خاطر نمیآورم، نمیتوانم به این فکر کنم، به یاد نمیآورم که در ۱۰ سالگیام چه اتفاقاتی افتاده است.» این موضوع بیشتر وابسته به شرایط است. اطلاعات هنوز آنجا است. اگر شما در نیویورک زندگی کنید، احاطه شده با آسمان خراشها و زندگی شهری و در روستایی در ورمونت بزرگ شدید و بگویید: «چیزی از ۱۰ سالگیام را به یاد نمیآورم.» اگر به محلّهی کودکیتان برگردید و در آنجا رانندگی کنید درخت بید و منزل خانواده ریچاردز، آقای مولانسِن یا مثلا جایی که جوئی پایش شکست، همه نشانهها به ذهنتان باز خواهند گشت. این درست شبیه مثالیست که درباره رفتن از اتاق به آشپزخانه برای پیدا کردن عینک زدیم. شرایط زمینهی بازگشت اطلاعاتی را فراهم میکند که نمیدانستید هنوز در مغز شما هستند. شما تریلیونها مسیر ارتباطی احتمالی دارید که تمامشدنی نیستند. شما میتوانید در ۸۰ سالگی انجام تردستی را یاد بگیرید. نواختن پیانو را بیاموزید. میتوانید یک زبان جدید را فرابگیرید. به یک سخنرانی جدید TED گوش دهید. چیزی را به خاطر بسپارید و سپس با شخص دیگری به اشتراک بگذارید. محدودیتی وجود ندارد. دلیلی ندارد که تصور کنیم، محدودیتی هست.