نکات جالبی که در مورد آگاتا کریستی نمیدانستید!
ناتالی بوش
داستانهای آگاتا کریستی در چهارگوشه دنیا پس از این همه سال هنوز هم طرفداران زیادی دارند. فیلم و سریالهای جدیدی بر مبنای آثار او تولید میشود و قرار است به زودی فیلمی بر اساس کتاب “قتل در قطار سریعالسیر شرق” به نمایش در بیاید. این فیلم قبلا هم دستمایه فیلم و سریال شده بود.
شخصیت آگاتا کریستی همواره برای خوانندگان آثارش قابل توجه بوده است. آیا میدانستید که شخص آگاتا کریستی مانند برخی از شخصیتهای کتابهایش زندگی جالبی داشت؟
آگاتا کریستی یکی از اولین کسانی بود که ورزش موج سواری را یاد گرفت
به دلیل ازدواج با آرچیبالد کریستی، که ماموریتش پیشبرد نمایشگاه امپراتوری بریتانیا بود، این زوج توانستند به سراسر دنیا سفر کنند- و بررسیهای جدید نشان میدهد که آرچی و آگاتا ممکن است جزو اولین اروپاییهایی باشند که ورزش موج سواری ایستاده را یاد گرفتند. در آفریقای جنوبی، استرالیا و نیوزیلند، آگاتا در نوعی ورزش که در آن شخص در حال خوابیده بر روی یک تخته چوب سوار موج میشود (بادی بوردینگ) مهارت پیدا کرد. در هاوایی او و آرچی یاد گرفتند در حال ایستاده روی تخته چوب موج سواری کنند.
او در مورد سم کنجکاوی خاصی داشت
در اوایل جنگ جهانی اول، آگاتا در دسته افرادی که کمکهای داوطلبانه میکردند، و بعدا در داروخانه یک بیمارستان محلی کار میکرد. در آنجا بود که او امتحان انجمن داروفروشان را گذراند و به شناسایی سمها علاقمند شد و اطلاعاتی در این باره به دست آورد.
شوهر آگاتا مظنون به قتل همسرش شد
سال ۱۹۲۶ سال رنج و شادی برای آگاتا بود. با انتشار کتاب قتل راجر آکروید، آگاتا شهرت فراوانی پیدا کرد ولی در همین سال مادرش را از دست داد و شوهرش اقرار کرد که عاشق نانسی نیل، همبازی گلفش شده. پس از شنیدن این خبر، آگاتا به مدت ۱۱ روز ناپدید شد. او که دچار فراموشی شده بود به هتل هایدروپاتیک، در هاروگیت رفت و با اسم ترزا نیل اتاق کرایه کرد. در همین حال پلیس و سگهای شکاری ردیاب به دنبال او میگشتند. سرهنگ کریستی، شوهرش مظنون به قتل آگاتا شد و وقتی یکی از اعضای ارکستر هتل او را شناخت و به پلیس خبر داد، معلوم شد خطری آگاتا را تهدید نمیکرده. او هیچ وقت نتوانست خاطره آن روزها را به یاد آورد. در سال ۱۹۲۸ آگاتا از همسرش جدا شد. فیلم موسوم به آگاتا، که مایکل آپتد در سال ۱۹۷۹ با شرکت ونسا ردگریو و داستین هافمن ساخت، یک داستان تخیلی در باره این ۱۱ روز است.
کتاب او به نام “سپس هیچکدام باقی نماندند”، پرفروشترین داستان جنایی تا زمان حال است که تا کنون بیش از ۱۰۰ میلیون نسخه آن در سراسر جهان به فروش رفته
کتابهای او پرفروشترین کتابهای یک نویسنده زن هستند
کتاب او به نام “سپس هیچکدام باقی نماندند” ، پرفروشترین داستان جنایی تا زمان حال است که تا کنون بیش از ۱۰۰ میلیون نسخه آن در سراسر جهان به فروش رفته. جمع کل کتابهای به فروش رفته آگاتا رقمی بین دو تا چهار میلیارد است. بعد از شکسپیر، او پرفروش ترین نویسنده در جهان است.
سگها را واقعا دوست داشت
آگاتا کریستی به سگ، معمولا از نژاد تریر یا شبیه به آن واقعا علاقه داشت. اسم اولین سگش جورج واشنگتن بود ولی سگ محبوب او یک سگ تریر با پشم کوتاه به نام پیتر بود که با نام باب در فیلم شاهد خاموش، نقش داشت. این کتاب تقدیم شده به : “پیتر عزیز، باوفاترین دوست و عزیزترین مصاحب، یک سگ بین هزار سگ.”
آگاتا به عکاسی علاقه داشت
در سپتامبر سال ۱۹۳۰ آگاتا با مکس مالوان، که باستان شناس بود ازدواج کرد و در بسیاری از حفاریهای همسرش در سوریه و عراق از اشیاء هنری کشف شده عکس میگرفت. او گوینده این عبارت مشهور که به او نسبت میدهند نیست: “هر قدر همسر یک باستان شناس پیرتر شود برای شوهرش جالبتر میشود.” سفرهای کاری شوهرش الهام بخش او در نوشتن کتابهای مشهور “قتل در رودخانه نیل”، “قتل در بین النهرین” و “قطار سریعالسیر شرق” بود.
چالش را دوست داشت
شرطی که مارگارت، خواهر آگاتا بر سر این که او نمیتواند داستانهای پلیسی بنویسد بسته بود، باعث شد آگاتا نویسندگی را شروع کند. او در تقلای پیدا کردن شخصیت اصلی داستانهایش بود تا این که در میان پناهندگان بلژیکی در شهر تورکی (در لیدز)، یک مرد قد کوتاه با قیافهای خاص، توجهش را جلب کرد و به این ترتیب هرکول پوآرو، متولد شد. ناشران ۶ بار چاپ کتاب ماجرای اسرارآمیز در استایلز، را که بالاخره در سال ۱۹۲۰ چاپ شد، رد کرده بودند.
پوآرو را کشت ولی در گاوصندوق نگه داشت
در اواخر دهه ۱۹۳۰ بود که آگاتا احساس کرد هرکول پوآرو “تا حدودی غیرقابل تحمل” شده و در سال ۱۹۴۰ بود که در داستان پردهها، این شخصیت را کشت. ولی به دلیل مخالفت خانواده و دوستان و ناشرش با این کار، دستنویس این داستان را در گاوصندوقش گذاشت و تا سال ۱۹۷۵ همچنان هرکول پوآرو شخصیت اصلی داستانهایش بود. هنگامی که سرانجام داستان مربوط به مرگ این شخصیت چاپ شد، روزنامه نیویورک تایمز مقالهای در یادبود هرکول پوآرو نوشت.
فردی متواضع و مهربان بود
بنا به گفته خانواده آگاتا او ابتدا لقب افتخاری “بانو” از سوی دربار را قبول نکرد و پس از آن که همسرش مکس، به خاطر خدماتش به باستان شناسی، لقب شوالیه گرفت، آن را پذیرفت.
تحصیلات آکادمیک نداشت
گر چه خواهر و برادر آگاتا را به مدرسه شبانه روزی و خود او را به یک مدرسه تکمیلی در فرانسه فرستاده بودند، آگاتا در پنج سالگی خودش خواندن را یاد گرفت و بعد با استفاده از کتابخانه پدرش به معلوماتش افزود. یک شروع استثنایی، برای چنین حرفه موفق.
کتابهای آگاتا کریستی، نویسنده جنایی بهعنوان یکی از پرفروشترین داستانها که اتفاقاً بیشترین ترجمهها هم از آنها صورت گرفته، شناخته میشود. اما سوال مهم اینجاست که افراد غیر بریتانیایی چه قدر از خلال داستانهای او نسبت به بریتانیا و فرهنگ مردم آن، دانش و آگاهی پیدا میکنند.
برای بسیاری کریستی یک انگلیسی واقعی است اگرعادت انگلیسیها در صف بستن و رعایت نوبت در صفهای طویل خرید نوشیدنی پیمز در مسابقات تنیس ویمبلدون، منحصر به فرد باشد، کریستی هم نماد یک انگلیسی تمام عیار است. اما در عین حال، به عنوان یکی از پرخوانندهترین رمان نویسها در تاریخ، شهرتش فراتر از مرزهای بریتانیا رفته است.
کارهای او غالباً آسان و روانند و یکی از بهترین متنها برای زبان آموزان انگلیسی قلمداد میشوند. همچنین آثار او جسته گریخته، به زبانهای زیادی ترجمه شدهاند. به همین خاطر وقتی مردم از متن داستانهای او برای یادگیری زبان انگلیسی استفاده می کنند، همزمان با فرهنگ مردم بریتانیا نیز آشنا میشوند.
گواه این ادعا را میتوان در یادداشتهای توضیحی که در خلاصه داستانهای کتابهای آموزشی کالینز آمده جستجو کرد. در این کتابها در بخش یادداشتهای فرهنگی، اصطلاحات و استعارههای انگلیسی توضیح داده شده که به عنوان نمونه میتوان از خصوصیات زندگی روستایی در انگلیس و مختصات مربوط به این نوع زندگی نام برد. یا اصطلاح “تا آتشی نباشد، دود هم نیست” اشاره به نوع نگرش کنجکاوانه انگلیسیها و تمایل آنها به کندوکاوهای جنایی دارد.
“کاترین بروبک” و “کمپر دونوان” از مجریان پادکست “همه چیز درباره آگاتا کریستی” در لسآنجلس معتقدند که نه تنها کتابهای کریستی از پرخوانندهترین کتابهای دوران زندگیشان بوده بلکه از اولین و مهمترین ابزار مواجهه آنها با فرهنگ انگلیسی بوده است.
حالا اما مساله اینجاست که اگر این نقش مهم در فرهنگ آموزی از خلال داستانهای کریستی اتفاق افتاده است، چه عناصری از این فرهنگ انتقال داده شده است و آیا الزاماً این بخش از فرهنگ، درست و قابل استناد بوده است؟
“سابینه وانکر” استاد زبان انگلیسی دانشگاه “هال” میگوید: نمونهای که کریستی از “انگلیسی بودن” ارائه می دهد بیشتر نمونهای است که باید با آن مواجه و روبرو شد تا آن را یک واقعیت قطعی قلمداد کرد. چنانچه در داستانهای او میبینیم که فضاها و شخصیتها جنبهای هنری و ادبی نیز پیدا میکنند و حتی با طنز و بزرگنماییهایی هم همراه میشوند. چرا که در واقعیت جامعه انگلیسی همیشه متشکل از یک کشیش مهربان، یک سرهنگ سرسخت، یک وکیل آسیب پذیر، و یک پزشک همیشه حاضر در صحنه و در نهایت غلبه و برتری قاتلان نیست. همچنین به شکل قابل توجهی کمبود پابها در داستانهای کریستی قابل مشاهده است.
با این حال نمیتوان گفت که همه نمونههای فرهنگ انگلیسی در داستانهای کریستی، خیالی و دور از واقعیت قطعی است.
دانون معتقد است که در آثار کریستی، رد پای نوعی نکوهش و مزمت برخی خصلتهای انگلیسی دیده میشود. از نظر او، کریستی در شخصیت پردازی و روایت داستانهایش، گذری نقادانه به عادات اخلاقی انگلیسی دارد و با استفاده از طعنه و کنایه، این عادات را زیر سوال میبرد. در داستان کوتاه “مثلث در ردس” او درباره یک زن انگلیسی در خارج از کشور مینویسد:
“برخلاف بسیاری از انگلیسیها، او توانایی این را داشت که خیلی زود با خارجیها سر صحبت را باز کند به جای اینکه از روی یک هشدار محافظه کارانه بخواهد چهار روز تا یک هفته این صحبت را به تعویق بیاندازد. کاری که یک عادت غالب در بین بریتانیایی هاست.”
“جنت مورگان” نویسنده کتاب ” زندگی نامه حرفهای و رسمی آگاتا کریستی” اشاره می کند که : “این سبک طنزپردازی بخشی از شخصیت خود آگاتا کریستی است. با اینکه کریستی به شدت به عنصر خیر و شر در داستانهایش معتقد است به طور همزمان طنزپرداز قوی هم هست. در واقع انگار او از طریق زندگی، انسانها و رفتارهای آنها، خودش را سرگرم میکرده است”.
در داستان “خطر در خانه آخر” ما به خوبی میبینیم که کاپیتان هستینگز دستیار جدی و بیاحساس که نمادی از شخصیت انگلیسی است، انگیزه ممکن قتل را که توسط هرکول پوآرو -کاراگاه بلژیکی محبوب کریستی- مطرح شده است، زیادی ملودرامیک میبیند و نسبت به آن ابراز نگرانی میکند. در پاسخ، پوآرو به او میگوید : “درسته ممکنه کمی غیر انگلیسی به نظر برسد اما حتی یک انگلیسی هم میتواند احساس داشته باشد”.
مثل باقی شخصیتهای خارجی داستانهای کریستی، پوآرو، کهن الگوهای فرهنگ انگلیسی را برجستهتر جلوه میدهد. کریستی به صفات خاصی از فرهنگها و ملیتهای دیگر در داستانهایش اشاره میکند. فرانسویها پر جوش و خروش، اسکاتلندیها مقتصد و صرف جو، و استرالیاییها انسانهای ساده و بیآلایشی توصیف میشوند. کریستی چه قبل و چه در طول زندگی مشترکش با همسر باستانشناس خود، سفرهای بسیار دلنشینی را تجربه میکند و به مدد همین تجارب، گاهی تصویرهایی را از مردم و فرهنگهای مختلف ارائه میدهد که خیلی قطعی و حتی گاهی بیگانه ستیز به نظر میرسد.
البته این نگاه، انگلیسیها را هم معاف نمی کرد. در بخشی از داستان ” کارتهای روی میز”، کریستی با ظرافت هر چه بیشتر، کوته نظری انگلیسیها را به تمسخر میگیرد: “هر انگلیسی سالمی که او را میدید دوست داشت مشتاقانه به او ضربه بزند…اما در اینکه آیا آقای “شایتانا” آرژانتینی بود یا پرتغالی و یا یونانی یا حتی از هر ملیت دیگری یا اصلاً ملیت او ماهرانه توسط یک انگلیسی اصیل، پنهان شده بود، کسی اطلاعی ندارد! “
کریستی خودش به طور مستقیم، نوعی اضطراب انگلیسی از خارجیها را تجربه کرده است. “مورگان” به عنوان یک زندگینامهنویس میگوید: “کریستی در یکی از سفرهایش به بغداد با اینکه شخصیتی مدیرگونه و خودبرتربین داشت سعی کرد که با شرایط جدید فرهنگی خود را وفق دهد. کریستی حتی میتوانست از دست محافظ خود خلاص شود و به صحرا فرار کند اما در نهایت با یک الگو برای داستانهای بعدیاش به انگلستان برگشت تا وجه دیگری از شخصیت انگلیسی را به
تصویر بکشد که هر عنصری از خارجی بودن را ترسناک قلمداد میکرد که باید حتی در مقابلش گارد گرفت”.
مورگان در ادامه به وجه دیگری از طنز در کارهای کریستی اشاره میکند و آن نوعی سنت گرایی و عوام زدگی در بین انگلیسیهاست که باعث میشود نتوانند به راحتی بپذیرند که حتی یک خدمتکار ساده میتواند چیزهای مهمی در رابطه با صحنه قتل دیده باشد یا حتی خودش انگیزه یک قتل را داشته باشد. به عنوان مثال در داستان “خطر در خانه آخر” ، هستینگز در صحنهای از داستان، نسبت به یک فرمانده، حس مثبت و خوشبینانهای دارد. اما پوآرو در حالی که آب بینیاش را بالا میکشد به او میگوید: “بدون شک او درس خوانده مدرسهای است که از نظر تو بهترین است اما خوشبختانه خارجی بودن من، از پیش داوریهای اینچنین رهایم میکند و نمیگذارد تحقیقاتم با این قضاوتها تحت تاثیر قرار بگیرد.”
پوآرو که در انتهای داستان “تراژدی در سه پرده” خودش تایید میکند که لهجه غلیظ خارجیاش و لاف زدنهایش باعث میشود که یک انگلیسی زیاد او را جدی نگیردو در داستانها احترام خاصی برای آداب معاشرت انگلیسی که کریستی آن را بخش لاینفنک شخصیت بریتانیاییها میداند، قائل نیست. در واقع، جرم و جنایت در کارهای کریستی به خدمت گرفته میشوند تا توجهات را به نظم اجتماعی جلب کنند.
سنت و آدابدانی نه تنها در شخصیت هستینگز که عمیقاً به آنها معتقد است، بلکه در شخصیت دیگری هم در داستانهای کریستی متبلور میشود. خانم “جین مارپل” زن میانسالی که در روستای سنت مری مید ساکن است. ” آن ماری تیلور” در “مشاهده کاراگاهان” مینویسد: ” از نشانههای پذیرش در روستای سنت مری مید، انگلیسی بودن است. به معنای تعادل، شعور، معقولیت، همدردی، انصاف و پایبندی به سنت انگلیسی. همه این کیفیتها از طریق شخصیت خانم مارپل در داستانها به خوبی بیان میشود.
“بروبک” در پادکست خود مینویسد: “خانم مارپل ضرورتاً نامرئی است. در حالی که شخصیتهای انگلیسی در داستانهای کریستی همواره پوآرو را به خاطر خارجی بودنش، دست کم میگیرند، خانم مارپل را بارها نادیده میانگارند به خاطر جنسیت و سنش. مارپل هم مثل پوآرو دقیقاً از همین فرصت به نفع خود استفاده میکند و وارد مکانهایی میشود که دارای این ساختار طبقاتی هستند که در غیر این صورت این امکان برای آنها فراهم نمیشد.
تقسیم بندی طبقاتی
در واقع، آگاهی طبقاتی، بزرگترین تاثیری است که “بروبک” از مفهوم انگلیسی بودن در کارهای کریستی به دست میآورد. این اثر حتی تا سالها بعد از مرگ کریستی نیز ادامه دارد. با این وجود بخش بیشتر این نگرانی طبقاتی در بین انگلیسیها به شکل طعنه آمیزی در حال خنثی شدن است. از لیستهای مجلات که افراد مشهور را بر سر موضوع جنگ طبقه متوسط به جان هم میاندازد، گرفته تا تمام روزنامههای بریتانیا که آزمونهای بررسی میزان تمول خوانندههاشان را منتشر میکنند، همیشه دغدغه طعنه آمیزی بر سر طبقه در جامعه انگلیسی وجود داشته است.
شخصیتهای کریستی دائماً در حال ابراز نگرانی از دغدغههای طبقاتیشان هستند، تمایزی که میتواند برای یک غیر انگلیسی، عجیب وحیرت آور باشد. درداستان “قتل”، به عنوان مثال مینویسد:
” خانم ایستبروک، فیلیپا هایمز را با خوشرویی بیشتری تحویل گرفت برای اینکه به او نشان بدهد کاملاً آگاه است که فیلیپا متعلق به طبقه کارگر وکشاورز نیست”.
در حالی که شخصیتهای کریستی غالباً از طبقه متوسط یا مرفه جامعه هستند، اما آگاهی طبقاتی از ویژگیهای بارز گروههای اجتماعی در جهان گسترده داستانهای اوست. یا در جایی دیگر در داستان “ساعتها”، یک خدمتکار هیجان زده، پلیس را به سمت اتاق نشیمن هدایت میکند به جای اینکه اتاق پذیرایی را به آنها نشان بدهد. انگار که بخواهد جایگاه میانه خود را با ظرافت، به رخ بکشد: نه یک اشراف زاده و نه یک روستایی!
در واقع همانطور که “ونکر” استاد دانشگاه هم اشاره می کند، کریستی، انگلیسی بودن را بارها به چالش میکشد.
در داستان “اعلام یک قتل”، در عین اینکه نوعی نگرانی نسبت به روند مدرن شدن روستا و هجوم غریبهها به آن وجود دارد، همچنان تنش و درگیری نیز بر سر اینکه اصالت واقعی انگلیسی چیست به چشم میخورد.
اما در نهایت، مورگان معتقد است برخی از چیزهایی که کریستی، در داستانهایش به آنها میپردازد، در هر جامعهای و در حال حاضر نیز، وجود دارد”. شاید موقعیتهای مکانی و زمانی تا حدی منحصر به فرد باشند اما درونمایه داستانها و خصلتهای شخصیتها، جهانی و قابل تعمیماند. به همین خاطر است که رویکرد کریستی به نقطه ضعفهای فرهنگی انگلیسی چیزی فراتر از ملیت و جغرافیاست و بیشتر یک موشکافی بشری است و همین نگاه باعث شده است که آثار کریستی فراتر از مرزهای انگلستان، شهرت و مقبولیت بیابند.
این نوشتهها را هم بخوانید