پیشنهاد کتاب عصیان – نوشته یوزف روت

عصیان رمانی از نویسنده اتریسی، یوزف روت است که در سال ۱۹۲۴ به چاپ رسید. این کتاب داستان یک جانباز جنگی را روایت می‌کند که پس از از دست دادن یک پا، تبدیل به نوازنده‌ای دوره‌گرد می‌شود.

آندریاس، سرباز اتریشی از جنگ جهانی دوم برمی‌گردد او یک پایش را از دست داده اما قهرمان جنگ است. او رنج دیده اما بسیار به خدا و دولت و کشورش ایمان دارد. او به حکومت خوشبین است و آن را پشتوانه خود می‌داند تا این‌که  پس از سپری کردن زمانی در آسایشگاه خبر می‌رسد که فقط موجی‌ها می‌توانند بمانند و باقی باید مرخص شوند. حالا آندریاس فکر می‌کند باید شغلی مناسب داشته باشد اما از ان موقعیت‌های شغلی خبری نیست. او مورد لطف پزشکان قرار می‌گیرد و مجوزی برای پخش موسیقی در خیابان‌ها به او می‌دهند؛ شغل او حالا چرخیدن در خیابان‌ها و به صدا در آوردن پای چوبیِ مصنوعی‌اش و چرخاندن دسته‌ی جعبه‌ موسیقی است.

عصیان تصویری از جامعه پس از جنگ در اروپا است. در این داستان روت از عدالت و جامعه صحبت می‌کند.

کتاب عصیان

نویسنده:یوزف روت

مترجم:سینا درویش‌ عمران – کیوان غفاری

انتشارات:نشر بیدگل


من تابع قوانین کشورم بودم، چون فکر می‌کردم که کسانی عاقل‌تر از من آنها را وضع کرده‌اند و دست عدالت، به نام خدایی که جهان را خلق کرده است، آن قوانین را به اجرا درمی‌آورد. وای که بیش از چهار دهه زندگی کرده‌ام تا بفهمم که در پرتو آزادی کور بوده‌ام و تازه حالا در ظلمت زندان یاد گرفته‌ام که ببینم.

با خیالی آسوده و راحت و با سازگاری کامل با قوانین الهی و بشری، قوانینی که مطلوب کشیش‌ها و همین‌طور مطلوب کارمندهای دولت بود، اگر مردی غریبه وارد زندگی‌اش نمی‌شد تا همهٔ اینها را نابود کند، آن‌هم نه از سر شرارت، که تقدیر شوم او را پیش می‌برد و از او ابزاری می‌سازد بی‌اراده در دست شیطان، شیطانی که گاه، بی‌اینکه روح ما خبردار شود، در مشیت الهی مداخله می‌کند؛ و ما همچنان با خیالی آسوده به درگاه خداوند دعا می‌کنیم، با این تصور که این اوست که بر تمام امور ما ناظر است؛ و وقتی دعاها اجابت نمی‌شود، شگفت‌زده می‌شویم.

خیلی از آرزوها دیر محقق می‌شوند، آن‌هم زمانی که آدم دیگر پیر شده است و تقریباً دیگر آرزویی ندارد.

بعضی وقت‌ها این‌طور به نظر می‌آمد که قلبش به‌مدت چند ثانیه از حرکت ایستاده و گمان می‌برد که دیگر مرده است. بعد از خواب می‌پرید و از اینکه هنوز زنده بود وحشت می‌کرد و بعد بلافاصه این‌طور به نظرش می‌آمد که شاید دیگر روی زمین نیست. تازه زمانی که درد تازه‌ای سراغش می‌آمد می‌فهمید که همچنان زنده است؛ آخر او می‌دانست که اموات دردی حس نمی‌کنند، چراکه دیگر جسمی نداشتند بلکه تنها روح بودند و بس.

«کافر» بهترین تعبیر برای کسانی است که دربرابر هر اقدام حکومت مقاومت می‌کنند.

می‌خواست بگوید: «قضات محترم، من قربانی مناسباتی هستم که ساختهٔ دست خود شماست. مرا محکوم کنید. من اعتراف می‌کنم که یک شورشی هستم. پیرم و زیاد عمر نخواهم کرد. اما حتی اگر جوان هم بودم ترسی به دل راه نمی‌دادم.»

تقدیر فریب‌کار چنین می‌خواهد: تباهی ما را، بی‌آنکه تقصیری داشته باشیم یا حتی اصل ماجرا به ما ربطی داشته باشد. بلکه به‌خاطر خشم کورکورانهٔ مردی غریبه، که از گذشتهٔ او هیچ اطلاعی نداریم و مسئول بدبختی‌اش ما نیستیم و حتی با جهان‌بینی‌اش موافقیم. حالا او و فقط او ابزاری است در دست ویرانگر تقدیر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]