نمونههای جالبی از پدیده پاریدولیا یا دیدن تصویر چهره در اشیای بیربط

کودک که بودم، وقتی در فضای باز بیرون خانه و کلاس درس با دوستانم بودم، گاهی بازی جالبی میکردیم، به آسمان نگاه میکردیم و سعی میکردیم با تجسم کردن چهرههایی در تودههای ابر، قدرت تخیل خود را به رخ هم بکشیم. بعضیهامان در این کار مهارت داشتیم، بعضیها هم نه. باز هم یادم میآید که وقتی به بافت چوبی درب اتاقها نگاه میکردم، موجوداتی خیالی در آنها میدیدم و پیش خودم سرگرم میشدم.
در این پست میخواهم توانایی تجسم چهره از اشکال نامفهوم را که در نهاد همه ما است، با دقت بیشتری با هم بررسی کنیم.
پاریدولیا Pareidolia ، به یک پدیده روانشناسی اشاره دارد که در آن محرکهای مبهم حسی که غالبا به صورت صدا یا تصویر هستند، به صورت معنیداری ادراک میشوند.
مثالهای جالبی از این پدیده میتوان آورد، مثلا وقتی به ابرها نگاه میکنید و در آن چهرههای انسانی یا شکل حیوانات را میبینید، یا وقتی به نظرتان میآید چهره کسی را در ماه دیدهاید یا حتی وقتی حس میکند وقتی یک نوار صوتی که به صورت برعکس پخش میشود، حاوی پیام صوتی مخفیای است، در همه این حالات مغز شما از یک سری محرکهای بیمعنی، تلقیهای معنیدار میکند.
پاریدولیا از دو واژه یونانی درست شده است، «پارا» که به معنی «کنار» یا «همراه» است و «ایدولون» که به معنی تصویر است و در کل، به معنی و مفهوم جانبی یک شکل اشاره دارد.
پاریدولیا، خود نوعی از مفهوم گستردهتری به نام «آپوفنیا» است، در «آپوفنیا» یک شخص از چیزها، طرحها، ارتباطات بیمعنی، پی به معانی پنهان و ژرفتری میبرد. برای اینکه گیج نشوید، برایتان مثال میزنم، مثلا خیلی از ماها فیلم ذهن زیبا را دیدهایم، در این فیلم راسل کرو که نقش جان نش را بازی میکند با دیدن بریده مجلات و نشریات، مفاهیم خاصی از آنها استنتاج میکند و فکر میکند که جاسوسها در قالب جملات و کلمات ساده، پیامها مخفی برای روسها میفرستند. در فیلم تئوری توطئه هم مل گیبسون، با کنار هم نهادن اخبار منتشر شده از رسانهها، پی به بازیهای پشت پرده دنیای سیاست و نهادهای امنیتی میبرد.
اما چرا ذهن انسان این گونه کار میکند؟ انسانها به یاری فناوری مدتها طول کشید تا موفق شدند دوربینهای هوشمندی بسازند که قادر به تشخیص چهره یا لبخند باشد، اما انسانها حتی در چیزهای نامربوط هم میتوانند چهره همنوعان خود را ببینند.
کارل سیگن -دانشمند اخترشناسی که با برنامههای مستند علمی جذاب و همه فهماش، علم را به میان مردم آورد- نظر جالبی در این مورد داشت، او عقیده داشت که انسانهای در یک ساز و کار برای بقای بیشتر، به نوعی طراحی شدهاند که بتوانند از لحظه تولد، چهره انسانهای دیگر را به راحتی تشخیص دهند. با کمک این مکانیسم، آنها با جزئیات بسیار کم میتوانند، چهرهای را از دور تشخیص بدهند، این مکانیسم آنقدر کارا از آب درآمده که علاوه بر کاربرد اولیه خود حتی میتواند از طرحهای نامفهموم هم چهره دربیاورد.
کارل سیگن معتقد بود که شناسایی دوست از دشمن برای انسانهای ماقبل تاریخ یا حتی انسانهای مدرن مهم و حیاتی بوده است، طوری که ناتوانی در تمیز دوست از دشمن در کسری از ثانیه، منجر به نیست شدن یک انسان میشد، به همین خاطر چرخه تکامل در طی هزاران سال این حس را در مغز ما تقویت کرده اتست.
در سال 2009، دانشمندان تصمیمگرفتند با MEG که شیوهای برای نقشهبرداری از مغز با ثبت میدانهای مغناطیسی تولیدشده توسط آن است، مغز انسانها را هنگامی که در حال چهرهسازی از طرحهای نامفهوم است مورد بررسی قرار دهند.
مشخص شد که در این حالت، مشابه هنگامی که ما به صورت عادی قیافه یک انسان را میبینیم، قسمتی از قشر مغز ما موسوم به قسمت قدامی دوکی شکل یا ventral fusiform cortex تحریک میشود، اما زمانی که ما اشیای تداعیکننده چهره را نمیبینیم این قسمت فعالیتی را از خود نشان نمیدهد.
فاصله زمانی بین دیدن یک شبهچهره تا فعال شدن این قسمت تنها 130 هزارم ثانیه است، که درست به اندازه فاصله زمانی مورد نیاز برای ادراک یک چهره واقعی است.
این مطلب نشان نمیدهد که مکانیسم چهرهسازی مغز ما یک مکانیسم اولیه است و نباید تصور کنیم که یک پدیده شناختی دیرهنگام، وابسته به پردازش کورتکس خودآگاه ما در این امر دخیل است. به عبارتی پیش از آنکه ذهن خودآگاه ما وارد میدان شود، ما به صورت فطری حتی با دیدن این تصویر ساده، یک چهره را در این طرح میبینیم و نه چیز دیگر.
ما حتی برای درک شاد بودن، غمگین بودن یا تهاجمی بودن یک صورت یا چهرهنما نیاز به اطلاعات کمی داریم، این مکانیسم هم میتواند یک مکانیسم تکاملی در مغز برای پرهیز کردن از آدمهایی باشد که تهدیدی برای موجودیت ما هستند.
جالب است بدانید که بیماریهای وجود دارند که میتوانند مکانیسم شناسایی چهره را مختل کنند، هر گاه شکنج دوکیشل قدامی به خاطر سکته، تومور یا آسیب، دجار مشکل شود، ما دچار بیماری عدم توانایی در تشخیص چهره میشویم به این حالت اصطلاحا پروسپاگنوزیا گفته میشود.
البته پاریدولیا به صورت افراطی هم میتواند نشانهای از اختلال روانی وسواسی- جبری باشد.