دنیل دی-لوئیس، تعهد اسطورهای و سبک منحصربهفرد بازیگری
او ذرهذره، از وجودش بر کاراکترها دمید و خود نیز ذوب در آنها شد. عصارهی بازیگری، مثل عسل غلیظ و تازهای که از کندوی زنبورها چکه میکند، از او لبریز است. همانقدر نمایندهی خالص بازیگری است که آثار بتهوون و وینسنت ونگوگ، نمایندگان موسیقی و نقاشی هستند.
علیرغم اینکه در مدرسه بریستول به شیوه مرسوم و عادی، بازیگری را آموزش میدادند، دی-لوئیس اما تصمیم گرفت که از سبک “متد اکتینگ” استفاده کند. به خاطر همین است که در فیلمهایی که بازی میکند، خود را وقف نقشش میکند و همچنین به تحقیق دربارهٔ نقشهایش مشهور است.
نگاه ویژه دی-لوئیس و وسواس شدیدش در یگانهشدن با نقش و وقف خود برای آن، از خالقیت ویژهای که در نگاه شخصیاش نسبت به بازیگری -و هنر- وجود دارد نشئت میگیرد.
تعهد او به نقش، همیشه بر همکارانش مبرهن بود. پی. تی. اندرسون، دوست صمیمی و کارگردان دو فیلم از آثار او، در این باره میگوید: وقتی با دنیل پروژهای داشتم، هیچگاه دیلوییس سر صحنه نمیآمد، بلکه “کاراکتر” بود که صبحها سر کار میآمد و شبها به خانه میرفت!
دی-لوییس پیش از کسب شهرت در سینما، ابتدا جایگاه خود را بر روی صحنه تئاتر لندن تثبیت کرد. پس از آن چندین نقش تلویزیونی ایفا نمود، در نهایت در سال ۱۹۸۲ با حضور در فیلم زندگینامهای تحسینشدهی «گاندی» اولین نقش مهم سینماییاش را به دست آورد.
اعتبار او با درخشش در فیلمهای هنری موفقی چون «اتاقی با یک چشمانداز» و «رختشویخانه زیبای من» افزایش یافت. دی-لوییس با بازی در فیلم اقتباسی «سبکی تحملناپذیر هستی» فیلیپ کافمن که بر اساس رمانی از میلان کوندرا بود، جایگاه خود را به عنوان یک بازیگر نقش اول مرد تثبیت کرد.
شخصیت توماس در “سبکی تحملناپذیر هستی” اهل کشور چک بود که باید انگلیسی را با لهجه ادا میکرد. کمالگرایی دی-لوئیس او را راضی به انجام همان کاری که اغلب بازیگران میکنند نکرد. او در کلاس فشرده آموزش زبان چکی شرکت کرد و آن را تماموکمال با لهجه متداول در پراگ دهه۶۰ فرا گرفت.
دی-لوئیس قبل از شروع فیلمبرداری “پای چپ من”، نیز چندین ماه به کلینیک بیماران فلج مغزی آتن میرفت تا رفتار و کنشهای فیزیکی آنها را مطالعه کند. او در تمام مدت فیلمبرداری روی صندلی چرخدار نشسته بود و از عوامل صحنه میخواست به او غذا بدهند.
تیم سازنده باید او و ویلچرش را بین لوکیشنها جابهجا میکردند. او که با کریستی یکی شده بود، باری با اعضای تیم سازنده به رستوران رفت و هیچکس او را نشناخت! او خود را وقف نقشش کرده بود و یکی از برترین اکتهای تاریخ سینما اولین اسکار را برایش به ارمغان آورد.
او در “بهنام پدر” نیز متد جنونآمیزی داشت. او قبل از شروع فیلمبرداری، سه روز خود را در یک سلول انفرادی و بدون آب و غذا حبس کرد و هر شب تنها یک تکه نان میخورد. او ۲۲ کیلو وزن کم کرده بود تا به شرایط ایدهال ایفای نقشش برسد، ولی این پایان کار نبود!
او از تیم سازنده خواست در تمام مدت فیلمبرداری به او اهانت کنند تا او حس واقعی غوطهوری در زندان و مجرمبودن را داشته باشد. همچنین برای آمادگی سکانس بازپرسی، او ۹ ساعت توسط دو نیروی پلیس واقعی مورد بازپرسی قرار گرفت و دقیقا همچون مجرمی خطیر با او رفتار شد!
او برای فیلم “آخرین بازمانده موهیکانها” بهمدت یک ماه کامل در جنگل وحشی زندگی کرد تا زیست بومیان آمریکا را تجربه کند. او در این مدت نحوه شکار و پوستکنی حیوانات، کار با تبر، تپانچه و همچنین ساخت قایقی به سبک آن زمان را فرا گرفت. در آن مدت، به گفته مان او جز شکار خودش را نمیخورد!
در فیلم “عصر معصومیت” نیز، او به مدت چند ماه با لباسهای اواخر قرن نوزدهم (لباسهای دوختهشده دورهی خاص، شنل، کلاه سیلندر و عصا) در خیابانهای نیویورک پرسه میزد.
در فیلم “بوته آزمایش” نیز او تمام مدت را در روستایی در ماساچوست، لوکیشن فیلمبرداری، بدون آب و برق شهری زندگی کرد. گفته میشود او در طول فیلمبرداری این اثر، هرگز حمام نرفت تا در شرایط ایدهال ایفای نقش کاراکتر قرار گیرد. این مورد هیچگاه از سوی او رد نشد!
بازی در “دارودسته نیویورکی” اما، تجربه خطرناکی برای او بود. او علیرغم سرمای هوا هرگز قبول نکرد تا از البسهای جز پوشش آن دوران استفاده کند و لذا هرگز کاپشن یا لباس گرم نپوشید و نتیجتا دچار ذاتالریه شدیدی شد. او در همین راستا، برای مداوایش نیز از طب سنتی استفاده کرد.
او به جای استفاده از لنزهای پزشکی، از پروتز چشم استفاده کرد تا واقعا بتواند با نوک چاقو به چشمش ضربه بزند! ما صدای حقیقی این کار را در فیلم میشنویم! برخی عوامل پشت صحنه از این اقدام او به واقع ترسیده بودند و نتوانستند سر صحنه بمانند و آن را نگاه کنند!
او همچنین بهمدت ماهها نزد جان دل شاگردی قصابی کرد و همچنین مهارتهای بهخصوصی چون پرتاب و استفاده از چاقو و… را در سیرک آموخت تا برای این نقش به اوج آمادگی برسد.
برای بازی در شاهکار توماس اندرسون، “خون به پا خواهد شد”، که در آن شاهد یکی از برترین اجراهای تاریخ سینما بودیم، دی-لوئیس ماهها با لباس و کلاه پلینویو زندگی میکرد. در سکانس کلیسا، بازی او طوری همه را تحت تاثیر قرار داده بود، که اندرسون یادش رفت کات دهد!
او برای آمادگی جهت ایفای نقش در فیلم “لینکلن”، ماهها را صرف تحقیق اسناد کتابخانهای و کمیاب درباره زندگی آبراهام لینکلن کرد. او تمام عوامل فیلم از جمله اسپیلبرگ و مدیران استودیو و بازیگران را وادار کرده بود در مدت فیلمبرداری او را تنها “جناب آقای رئیسجمهور” صدا بزنند!
او حتی در طول دوران تولید، برای موضوعی خارج از فیلم قصد داشت تا مطلبی را به سالی فیلد بگوید و این کار را در قالب شخصیت آبراهام لینکلن انجام داد. او نامهای در قالب نامههای رسمی ریاستجمهوری و با امضای لینکلن نوشت و برای فیلد فرستاد و او نیز مجبور بود بر همین منوال پاسخش را بدهد!
او یکسال تمام پیش از آغاز فیلمبرداری آخرین فیلمش “رشته خیال”، زیر نظر مارک هاپل، مدیر طراح لباسهای باله در نیویورک، به یادگیری طراحی و دوخت لباسهای زنانه پرداخت. پس از یکسال او میتوانست این لباسها را از صفر تا صد طراحی کند. آن زمان بود که فیلمبرداری فیلم آغاز شد!
باری دی-لوئیس درباره این یگانگی با نقشها گفته بود: «فکر میکنم من ظرفیت بسیار بالایی برای خودفریبی دارم؛ بنابراین باورکردن اینکه شخص دیگری هستم برایم مشکلی ندارد. همیشه مجذوب زندگیهایی بودهام که هرگز تجربه نکردهام.»
او تنها بازیگر تاریخ سینماست که توانست سهبار اسکار بهترین بازیگر نقش “اصلی” مرد را از آن خود کند. همچنین او یگانه بازیگر تاریخ سینماست که توانسته دوبار، جوایز پنجگانهی حرفهای سینما (شامل اسکار، بفتا، انجمن منتقدان، گلدن گلوب و انجمن بازیگران) را کسب کند. او خدایگانی بیهمتاست.
دیلوییس بعدها گفت که تا قبل از “رشته خیال” هرگز قصد بازنشستگی نداشته اما هجوم “افکار غمانگیز” در حین پروسه تولید، باعث چنین تصمیمی شد. توماس اندرسون نیز بعدها اشاره کرد که روزی دنیل را در عرصهای هنری خواهیم دید و ما کماکان چشمانتظار آن روزیم.
این نوشتهها را هم بخوانید