توهم آشناپنداری (Déjà Vu) – توضیح- تاریخچه و مثالهای جالب
توهم آشناپنداری یا دژاوو (Déjà Vu) یک پدیده روانشناختی است که اولین بار در اواخر قرن نوزدهم توسط امیل بویراک (Émile Boirac)، یک محقق فرانسوی، مطرح شد. واژه “Déjà Vu” در زبان فرانسوی به معنی «از قبل دیده شده» است و بویراک این اصطلاح را برای توصیف حالتی که فرد در موقعیت جدیدی احساس میکند که آن را قبلاً تجربه کرده، به کار برد. هرچند این پدیده به طور رسمی توسط بویراک نامگذاری شد، اما تجارب مشابه آن در نوشتهها و متون قدیمیتر نیز مشاهده شده است. محققان و روانشناسان در ابتدا این پدیده را به عنوان یک پدیده ذهنی و خیالی میپنداشتند که هیچ توضیح علمی مشخصی ندارد.
در اوایل قرن بیستم، مطالعات روانشناسی و علوم اعصاب بر روی توهم آشناپنداری افزایش یافت و محققان شروع به بررسی علتهای آن کردند. برخی از محققان در آن دوران این پدیده را به اختلالات حافظه یا خاطرات نادرست نسبت میدادند. آنها معتقد بودند که ممکن است مغز به اشتباه اطلاعات جدید را با خاطرات گذشته ترکیب کند و به همین دلیل فرد احساس کند که قبلاً آن موقعیت را تجربه کرده است. در ادامه، سگمند فروید نیز نظریاتی در مورد دژاوو مطرح کرد و آن را به سرکوب خاطرات ناخوشایند مرتبط دانست که به طور ناخودآگاه به ذهن فرد بازمیگردند.
تا دهههای اخیر، دژاوو به یکی از موضوعات مهم در علوم اعصاب و روانشناسی شناختی تبدیل شد. با پیشرفت تکنولوژیهای جدید در زمینه تصویربرداری مغزی، محققان توانستند فعالیتهای مغزی را در هنگام وقوع این پدیده بررسی کنند. برخی از نظریههای مدرن این پدیده را به عدم هماهنگی زمانی بین حافظه کوتاهمدت و بلندمدت یا حتی تأخیر در پردازش اطلاعات نسبت میدهند. به این ترتیب، دژاوو به یکی از جذابترین و پیچیدهترین پدیدههای روانشناسی تبدیل شده که همچنان مورد مطالعه و تحقیق قرار دارد.
توضیح و مفهوم توهم آشناپنداری
توهم آشناپنداری (Déjà Vu) به حالتی اطلاق میشود که فرد در یک موقعیت جدید احساس میکند که قبلاً آن را تجربه کرده است، حتی اگر این تجربه برای او کاملاً جدید باشد. این احساس معمولاً کوتاه و گذرا است، اما میتواند بسیار قدرتمند و متقاعدکننده باشد. افراد ممکن است این احساس را در موقعیتهای روزمره، مانند صحبت با کسی یا ورود به مکانی جدید، تجربه کنند. دژاوو به نوعی از خطای شناختی (Cognitive Bias) اشاره دارد که در آن مغز به اشتباه اطلاعات جدید را به عنوان چیزی آشنا و تکراری تفسیر میکند.
از لحاظ روانشناسی، دژاوو ممکن است به دلیل ناتوانی مغز در پردازش همزمان اطلاعات جدید و قدیمی رخ دهد. یکی از نظریههای رایج این است که وقتی مغز با اطلاعات جدیدی روبهرو میشود، ممکن است به دلیل اشکال در انتقال اطلاعات بین حافظه کوتاهمدت و بلندمدت، آن اطلاعات را به اشتباه به عنوان خاطرهای از گذشته تفسیر کند. این عدم تطابق زمانی باعث میشود که فرد احساس کند که قبلاً آن موقعیت را تجربه کرده است. به عبارت دیگر، مغز اطلاعات جدید را به نحوی پردازش میکند که به نظر میرسد از گذشته باشد.
دژاوو همچنین ممکن است به دلیل خاطرات پنهان یا تجربیات مشابه گذشته رخ دهد که فرد به طور ناخودآگاه به آنها دسترسی پیدا میکند. برای مثال، ممکن است فرد در مکانی باشد که شبیه به جایی است که قبلاً دیده، اما آن را به یاد نمیآورد. این تشابه ممکن است باعث شود که مغز اطلاعات محیطی جدید را با خاطرات قدیمی اشتباه بگیرد و احساس آشنایی ایجاد کند. به همین دلیل است که دژاوو اغلب در محیطهای ناآشنا و جدید رخ میدهد.
یکی دیگر از تئوریهای مربوط به دژاوو این است که این پدیده ممکن است ناشی از تأخیر در پردازش مغزی باشد. برخی از محققان معتقدند که دژاوو زمانی رخ میدهد که اطلاعات ورودی به مغز با تأخیر پردازش میشود و فرد به اشتباه فکر میکند که این اطلاعات را قبلاً تجربه کرده است. این نظریه بر این ایده استوار است که مغز اطلاعات را به دو مسیر جداگانه پردازش میکند و اگر یکی از این مسیرها دچار تأخیر شود، ممکن است باعث شود فرد احساس کند که آن رویداد قبلاً اتفاق افتاده است.
مثالهای ملموس تاریخی یا در سینماها و کتابها
یکی از مثالهای معروف توهم آشناپنداری در ادبیات، در رمان “In Search of Lost Time” (در جستجوی زمان از دست رفته) نوشته مارسل پروست دیده میشود. شخصیت اصلی رمان، پس از چشیدن یک تکه کیک مادِلِن، احساس میکند که این طعم او را به خاطرات کودکیاش بازمیگرداند، در حالی که او به طور دقیق نمیتواند بگوید که این طعم را قبلاً تجربه کرده است. این تجربه نوعی دژاوو است که در آن طعم کیک بهعنوان یک محرک باعث ایجاد احساس آشنایی میشود.
در دنیای سینما، فیلم «The Matrix» یکی از بهترین مثالها برای نشان دادن توهم آشناپنداری است. در این فیلم، شخصیت اصلی، نئو، یک گربه را دو بار پشت سر هم میبیند و احساس میکند که این صحنه را قبلاً دیده است. این دژاوو بهعنوان نشانهای از تغییر در ساختار واقعیت مجازی ماتریکس به تصویر کشیده میشود و به مخاطب نشان میدهد که دژاوو میتواند یک پدیده ذهنی باشد که درک فرد از واقعیت را تحت تأثیر قرار میدهد.
فیلم «Groundhog Day» نیز به نوعی از دژاوو پرداخته است. در این فیلم، شخصیت اصلی بهطور مکرر همان روز را تجربه میکند و هر بار احساس میکند که موقعیتهایی که در آن قرار دارد، قبلاً رخ دادهاند. اگرچه این فیلم به شکلی تخیلی به این پدیده پرداخته، اما بهخوبی احساس آشنایی و تکرار غیرواقعی را به نمایش میگذارد که میتواند شبیه به دژاوو باشد.
کتابهای روانشناسی و علوم شناختی نیز به طور مفصل به پدیده توهم آشناپنداری پرداختهاند. در کتابهای مرتبط با روانشناسی حافظه، اغلب به این موضوع پرداخته میشود که چگونه خاطرات پنهان و ناآگاهانه میتوانند به احساس آشنایی در موقعیتهای جدید منجر شوند. به عنوان مثال، کتابهایی مانند “The Man Who Mistook His Wife for a Hat” توسط اولیور ساکس به بررسی مواردی از این دست پرداختهاند که در آن افراد احساس میکنند موقعیتهای خاصی را قبلاً تجربه کردهاند.
یکی دیگر از مثالهای ملموس دژاوو در ادبیات علمیتخیلی دیده میشود. در داستانهای علمیتخیلی، اغلب از دژاوو بهعنوان نشانهای از خطاهای زمانی یا تداخل در حافظه استفاده میشود. برای مثال، شخصیتهایی که در داستانهای سفر در زمان حضور دارند، اغلب احساس میکنند که موقعیتهای خاصی را قبلاً تجربه کردهاند، در حالی که در واقعیت زمان دچار تغییر شده است.
در سریالهای تلویزیونی نیز، دژاوو بهعنوان یک پدیده روانشناختی یا حتی فراواقعی به تصویر کشیده میشود. در بسیاری از سریالهای ژانر علمیتخیلی یا فراطبیعی، شخصیتها دچار دژاوو میشوند که اغلب بهعنوان سرنخی از وجود واقعیتهای موازی یا خاطراتی از زندگیهای گذشته به کار میرود. این نوع استفاده از دژاوو در داستانها، نشاندهنده جذابیت این پدیده در داستانپردازی است.