معرفی کتاب: تاریخ تماموکمالِ جهان نوشتهی سَمیوئِل استیوارت (نُهساله)
نویسنده : سارا برتون
مترجم : رضی هیرمندی
پیشگفتار مترجم
دربارهٔ تاریخ بسیار چیزها گفتهاند از جمله آمبروز بیرس امریکایی گفته «تاریخ گزارشی غالباً دروغ از وقایعی غالباً بیاهمیت است که به دست حاکمانی اکثراً رذل و سربازانی اکثراً احمق ساختهوپرداخته میشود.»(۱) یا مثلاً جُرج برناردشاو انگلیسی گفته «حق با هگل بود که میگفت آنچه ما از تاریخ میآموزیم این است که انسانها هیچگاه از تاریخ چیزی نمیآموزند.»(۲)
این گفتههای نیشدار شاید در مورد تاریخهایی درست باشد که به دست تاریخگزاران ریشوسبیلدار یا بعضاً گیسدار به رشتهٔ تحریر کشیده شدهاند. اما وقتی تاریخ به قلم دانشآموزی بلندپرواز مثل سَمیوئِل جانسونِ نُهساله نوشته میشود البته حکایت دیگری است، گیریم که پشتسر این دانشآموز یک خانم دانشگاهی قایم شده باشد.
در جهان تماموکمالی که سَمیوئِل انتخاب کرده ابتدا به یونان باستان و روم و مصر و انگلستان «باستان» پرداخته و بعد به اقتضای طبیعتِ انگلیسی خود تماماً به انگلستان پرداخته تا رسیده به جنگ جهانی اول و از آنجا یکراست رفته است سراغ جنگ جهانی دوم. آن وقت دنیا را به صورت ده سال ده سال از دم تیغ تحلیل خود گذرانده و حتا سالهای آغازین قرنِ بیست و یکم را هم بینصیب نگذاشته است.
حالا اگر به چین و هند و امریکا و بعضی جاهای دیگر فصلهای جداگانهای اختصاص نیافته لابد به این دلیل بوده که به پندار انگلیسیها از قدیمندیم، همهٔ بخشهای قابلسکونت و نیز غیرقابلسکونت جهان به پادشاه یا ملکهٔ انگلیس تعلق داشته است. مگر نه اینکه انگلیسیها روزگاری با افتخار ادعا میکردند که خورشید در امپراتوری بریتانیا غروب نمیکند؟
باری، سَمیوئِل نُهساله در اثر خود به سبک کتاب چنین کنند بزرگان ویل کاپی شوخیشوخی پنبهٔ غارتگران و حاکمان قدر قدرت را زده است، همانها که در طول تاریخ برای خود عنوانهای دهن پُرکنی از قبیل «کبیر» و «جهانگشا» جعل کردهاند. مترجم تا آنجا که در توانش بوده حرف حسابِ نویسنده را با دقت و امانت به فارسی برگردانده اما «غلط املایی» های نویسندهٔ نُهساله که در متن انگلیسی بسیار بامزه از آب درآمدهاند، شدیداً اسباب زحمت شده است. معادلسازی برای این موارد، آن هم به گونهای که نه سیخِ مبدأ بسوزد و نه کبابِ مقصد، مدتها زمان بُرد. آخرسر هم مترجم از بیم اینکه مبادا این «غلطها» با غلطهای رایج در آثار چاپی فارسی اشتباه بشود، آنها را با گیومه مزین و مشخص کرد از آن جمله است؛ «دریاسوار» (دریاسالار)، «تفاضل فرهنگی» (تفاوت فرهنگی)، «سوءتفاوت» (سوءتفاهم)، «استخاره» (استعاره)، «واحدهای سوارهنزاع» (واحدهای سواره نظام)، «خودخامگی» (خودکامگی) و امثال آنها. در اینگونه موارد مترجم هرجا که دستش رسیده برای «غلطهای املایی نویسندهٔ نُهساله معادل فارسی دستوپا کرده است و هرجا که راه دستش نبوده آن «غلطها» را به فارسی صحیح برگردانده و به تلافی آن در جای دیگری یک غلط املایی کار گذاشته است!
دانشآموز نُهساله که مغز را از تاریخ برداشته و بیخیالِ پوست آن شده، در پارهای موارد اسامی را هم جابهجا کرده و ازقضا نتیجهٔ کار بسیار شیرین از آب درآمده است؛ مترجم در این موارد و برای جاهایی که به گمان او خوانندهٔ فارسیزبان نیاز به سرنخ داشته در پاورقی توضیحاتی داده که امید دارد حواس خواننده را از اصل مطلب منحرف نکند.
خانم استیوارت گرامی
اول قصد داشتم این نامه را قبل از رسیدنِ روزِ اهدای جوایز برای شما بنویسم و توضیح دهم که به چه علت جایزهٔ تاریخ (بچههای زیر ده سال) به سَمیوئِل تعلق گرفت (هر چند شخصاً عقیده دارم که این جایزه حق مسلم اوست). اما بعد با خودم گفتم «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد.» ما کی باشیم که به پَروپای دُمکلفتها بپیچیم؟
اکنون به همین بسنده میکنم که تاریخ جهان سَمیوئِل (که به پیوست ملاحظه میکنید) از نظر من به طور فشرده و با شوروشوقی کمنظیر نوشته شده و درعینحال ده برابر هر تک عنوانی طولوتفصیل دارد. از این گذشته، حقش بود این پروژهٔ کلاسی به خاطر استمرار و پیوستگی مطالب هم که شده جایزه را بیچونوچرا از آن خود کند.
ولی ازمابهتران اینطور صلاح دیدند که با انگشت گذاشتن روی کمبود شواهدِ تاریخی کارِ سَمیوئِل، جایزه را بدون دلیل موجه به مقالهٔ (از نظر من خیالی) شاردونی اسمیت با عنوان «کوپنهای اشکآلود: قصهٔ یک جنگزده» بدهد.
فقط میخواهم بدانید که سَمیوئِل هر راهی را در آینده انتخاب کند، دستخطش به عنوان یک پسربچه بسیار قشنگ است.
باخبر شدهام او اکنون روی تاریخ جهان و هر چه در او هست کار میکند. از این جهت برای معلم بعدیاش آرزوی موفقیت تمام دارم.
ارادتمند
نَنسی کوپر
آموزگارِ کلاس پنجم
پینوشت: من تنها املای چندتایی از کلمات پروژهٔ سَمیوئِل را اصلاح کردهام و بهنظرم همینقدر کافی بوده است.
هیچکس نمیداند تاریخ کجا تمام میشود
تاریخ از اینجا آغاز میشود
بیشتر تاریخ اینجا اتفاق میافتد
مقدمه
اولین و مهمترین چیزی که دربارهٔ تاریخ باید بدانیم این است تاریخ خیلی قدیمی است. تاریخ واقعاً به خیلی وقت پیشها برمیگردد. راستش را بخواهید، آدمهای غارنشین یعنی آدمهایی که اولِ اول روی زمین زندگی میکردند فکرش را هم نمیکردند که تاریخ شروع شده باشد والّا یکخرده زودتر خط را اختراع میکردند و بعد دست به کار نوشتنِ تاریخ میشدند.
اینطور بود که تاریخ همینجور یکعالمه وقتْ چشمبهراه مانده بود تا یکی از راه برسد و آن را بنویسد. آخر وقتی کسی نداند که اصلاً تاریخی هست یا نه چهطور میتواند بنویسدش؟
چیز دیگری که باید از تاریخ بدانیم این است که مردم دربارهٔ آن نظر یکسانی ندارند. مثلاً در مورد چگونگی شروع تاریخ دو نظر وجود دارد که اتفاقاً تا دلتان بخواهد سر هر دوتایشان حرفوحدیث هست. آیا خدا اول آدموحوا را آفرید یا آنطور که عدهای میگویند همهٔ ما با تکامل ماهی راهرونده به وجود آمدهایم؟ من که بعید میدانم. از همین یک نمونه معلوم میشود که وقتی تاریخنویسان از موضوعی سر درنمیآورند از خودشان چیزهایی سرِهم میکنند.
مصریهای باستان
به قول خانم کوپر سرنخِ هر مطلبی را از عنوانش میشود به دست آورد. با این حساب، از اسم مصریهای باستان پیداست که آنها هم باستانی بودهاند و هم در مصر توی هرم زندگی میکردهاند. هرمها یا اهرام نقطهٔ مقابل تاردیس (۳) هستند یعنی داخل آنها کوچکتر از بیرونشان است. به همین علت مصریهای باستان ناچار بودند برای گذشتن از میان راهروها و تونلهای تنگوباریکشان کَجکی راه بروند. آنها همانطور که تصویرها نشان میدهند به خاطر صرفهجویی در وقت دایم مجبور بودند یکوَری حرکت کنند.
ما دربارهٔ هرمها فقط میدانیم که آنها خیلی پُرملاط و محکم ساخته شدهاند و هنوز چندتایی از آنها سرپا هستند اما بیشتر اطلاعات ما از آنجاست که مصریهای باستان آخرسر خط را کشف کردند و آن وقت بود که تاریخ توانست درستوحسابی شروع شود. خط مصریهای باستان به جای کلمه، تصویر داشت یعنی به جای اینکه خط واقعی باشد تصویر بود؛ این چیزی است که خیلی از تاریخنویسان به آن توجه نکردهاند. این خطِ تصویری خیلی وقت میبُرد بهخصوص وقتی میخواستند کلمهای را بنویسند که کشیدنش سخت بود. مثلاً کشیدن کلمهای مانند تاریخ یک سال وقت میگرفت اما خوشبختانه کلمهای مثل هرم وقتِ زیادی لازم نداشت و کلمهٔ مار که دیگر از آب خوردن هم سادهتر بود.
بدتر از همه اینکه مصریها کاغذ را اختراع کرده بودند اما قلم را نه. برای همین اولها مجبور بودند روی سنگ کندهکاری کنند که خودش یک عمر وقت لازم داشت. البته بخت با مصریهای باستان یار بود چون آنها یکعالمه ــ احتمالاً صدتایی ــ برده داشتند که کارهای کندهکاری را برایشان انجام میدادند تا آنها بروند به ریاضیاتشان برسند که همان زمان در فکر اختراعش بودند. معروفترین ریاضیاتی که اختراع کردند نظریهٔ فیثاغورث بود. (حالا بیایید و همچین چیزی را با تصویر بنویسید. من که گمان نکنم از پسش بربیایید!) فیثاغورث احتمالاً در فکر ساختن یک هرم جدید بود چون مثلثها را خیلی دوست داشت ولی حیف که محاسباتش درست از آب درنمیآمد. او سعی میکرد خارج از محدوده فکر کند یعنی همان کاری را بکند که موقع حلِ مسائلِ واقعاً سخت ریاضی باید انجام بدهید (مخصوصاً اگر پای کروشه هم وسط باشد). در همین موقع بود که ایدهٔ درخشان مثلث «غایبالزاویه» به ذهنش رسید و همین موضوع او را به طرز شگفتانگیزی به جواب مسئله رساند.
چیزهای دیگری که مصریان باستان اختراع کردند از این قرار است:
رود نیل، سبد موسا و سوزن کلئوپاترا. آنها از سبدهای موسا برای انداختن بچهقنداقیها توی رود نیل استفاده میکردند که از قرار معلوم این کار یکی از ورزشهای رایج آن زمان بوده. کلئوپاترا دومین شخصیت معروف بعد از «توتانخانم»(۴) است. توتانخانم یک فسقلپادشاه بود و احتمالاً به همین خاطر است که مصر باستان دارای آنهمه عظمت و چیزهای درجهٔ یک مثل خانههای سهگوش و مسابقاتِ به آب انداختن بچهقنداقی بود که عمراً به فکر آدمبزرگها هم نمیرسید. شهرت کلئوپاترا هم به این دلیل بود که هر چند روم «در چنگش» قرار داشت (انصافاً مسئلهٔ پُرزحمتی است که آدم با چنگِ پُر، توی هرم کَجکی راه برود.) باز ملکهٔ بزرگی به حساب میآمد.
کلئوپاترا، خانم بسیار مهربانی هم بود. هر جا دستش میرسید هدیه و سوغاتی میفرستاد. یکیاش همین «سوزنی» است که برای انگلستان فرستاد (البته خیال نکنید آن یک سوزن واقعی است. نه، یک سنگ دراز نُکتیز به اسم بازیلیسک است). انگلیسیها (که هنوز در عصر حجر زندگی میکردند.) از این سنگ خیلی خوششان میآمد چون از مادهٔ موردعلاقهشان یعنی سنگ ساخته شده بود. اما از آنجا که نمیدانستند از آن سنگ چه استفادهای میشود، بُردند در شهر لندن نصبش کردند که از آن زمان تا به حال به صورت یک شی زمینی همانطور سرجایش ایستاده. متأسفانه کلئوپاترا با نیش یکی از مارهای دستآموزِ خودش کشته شد. (نوشتن این موضوع با تصویر زحمتی نداشت و احتمالاً به همین علت این خبر به دست ما رسیده است.)
یکی دیگر از اختراعات مصریها مومیاییها بودند که آنها را با دستودلبازی همراه با صنایعدستی خود به تمام موزههای دنیا میفرستادند و این خودش یک نوع بازی بود. یعنی اینطور که مصریها صنایعدستی خود را به یک موزه میدادند و بعد به مردم میگفتند اگر خیلی باهوشید حدس بزنید اینها چی هستند. انصافاً توی این بازی خیلی استاد شده بودند و به همین دلیل هنوز که هنوز است نمایشگاه صنایعدستی مصریان باستان در گوشهوکنار دنیا برپا میشود و هیچکس عمراً سر درنمیآورد که این چیزها کلاً چی هستند و به چه دردی میخورند.
چیزی نگذشت که مصریهای باستان تمام چیزهایی را که لازم داشتند اختراع کردند و به این ترتیب تاریخ راه افتاد به سمتِ…