حقایقی خواندنی درباره فیلم دکتر ژیواگو
بوریس پاسترناک شاعر بود و هیچکس از او توقع رماننویسی نداشت. اما در یکی از بدترین دورههایی که کشور روسیه در تاریخ خودش تجربه کرده بود مشغول نوشتن رمانی شد که عملا تاریخچهٔ یک نسل استنسل انقلاب، نسل جنگ داخلی، نسل دورهٔ ترور و ارعاب استالینی. زمان دکتر ژیواگو حکایتگر زندگی پاسترناک و روشنفکران همسنل اوست. به قول کیسلیوا، منتقد ادبی روس، آن ارزشهای والا و جاودان که دکتر یوری ژیواگو توانست به رغم آشوبها و خشونتهای زمانه، آنها را در وجود خود حفظ کند، مهمترین ویژگی این کاراکتر است. شاید در نگاه نخست، ژیواگوی رمان و فیلم دستخوش انفعال و بیتصمیمی است اما حتی این خصوصیت هم در تقابل با آن «خودسری» ای قرار میگیرد که در جامعهٔ آن زمان روسیه از سوی عُمال حکومت انقلابی اعمال میشد. این «بیعملی» ظاهری قهرمان رمان و فیلم در واقع تلاشی است که برای دستیابی به یگانه معنای حقیقی زندگی که برای اکثر مردم در پسِ انبوهی از معانی خردتر پنهان شده بود.
امسال قریب نیم قرن از اولین نمایش عمومی فیلم دکتر ژیواگوی دیوید لین و هفتاد سال از نگارش رمان جاودانی دکتر ژیواگوی بوریس پاسترناک سپری شد. رمان دکتر ژیواگو در داخل شوروی اجازهٔ چاپ و انتشار نیافت اما ترجمهٔ ایتالیایی آن برای اولین بار در ایتالیا چاپ شد و به تدریج به دیگر زبانهای اروپایی هم ترجمه و در دسترس عموم قرار گرفت.
موفقیتهای رمان تا حدی بود که آکادمی نوبل پاسترناک را به عنوان برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات اعلام کرد. کمتر داستانی توانسته است با چنین گسترهٔ عاطفی و مستندی، عصارهٔ انقلاب روسیه را تجسم ببخشد. دکتر ژیواگو جدای از همه وجوه دراماتیک و زیبایی شناسانهاش، بیانیهای پر شور در دفاع از حقوق فردی است. اگر رزمناو پوتمکین سرگئی آیزنشتاین تصویرگر هیجان و اضطراب تودههای مردم و اثرگذاری این هیجانات بر انقلاب بود، دکتر ژیواگوی دیوید لین تصویرگر تجربهٔ خود انقلاب است که عاقبت به رشد و تکامل شخصیتیِ یک شاعر روس به نام یوری ژیواگو، که در اصل خود پاسترناک است، میانجامد. یوری، که نام مصغری است برای گریگوری، در زبان روسی به معنای «قهرمان پیروزمند وحامی آسمانی جنگجویان و کشاورزان و نجات دهندهٔ دختر باکره (روسیه) از چنگال مارِ بیرحم (انقلاب) است. یوری نماد مملکت روس است…»
دیوید لین با دکتر ژیواگو موفق به بازآفرینی تصویریِ حماسهای شد که در آن زندگی و سرنوشت آدمها به واسطهِ یک حکومت استبدادی زادهشده از دلِ یک انقلاب خونین و طوفانهای بیرحم زمانه، تغییر مسیر یافتهاند. فیلم را میتوان به رشتهای از برخوردهای کوتاه مبتنی بر قضا و قدر تعبیر کرد. از همان لحظهای که در میهمانی شب کریسمس و مجلس اشرافی آن، سوء قصدی به وقوع میپیوندد، سرنوشت چهار شخصیت اصلی قصه نیز درهم تنیده میشود؛ ژیواگو و لارا در جستجوی مکان آرامی برای زندگی هستند؛ مکانی عاری از جنگ و خونریزی تا ژیواگو بتواند اشعار خود را بسراید. از سوی دیگر کاماروفسکی فرصتطلب قصد دارد وفاداری خود را به انقلابیون ثابت کند و جای پایی برای خودش دستوپا کند.
و عاقبت دانشجویی هم به اسم پاشا وجود دارد که مجموعهای از زجرها و عقدهها از او یک شورشی خشن به اسم استرلنیکوف ساخته است. این روایت براستی پیچیده را مجموعهای از حوادث و تصاویر به هم مرتبط میکند: ماه، پنجرهها، شمعها، و گلهای آفتابگردان و نرگس. همهٔ اینها نمایانگر دو زنی است که در زندگی ژیواگو حضور داشتند.
یا میتوان به صحنههای تراموا اشاره کرد؛ تراموایی که ژیواگو برای نخستین بار لارا را در آن دید و سالها بعد که با قلبی شکسته و برای آخرین بار از درون تراموا او را میبیند و بالاخره همان تراموایی که با حرکت خود این دو را از هم جدا میکند و در عین حال نشاندهنده گذار و حرکت عظیمی است که در کل جامعه روی داده است. لحظات پر تنشِ احساسی و مهیج فیلم از طریق تصاویری که مسائل عمومی وشخصی را به هم ارتباط میدهد ایجاد شده است: نمای خونِ ریختهشده روی برق پس از حملهٔ قزاقها و کشتار مردم که به نمای نزدیکی از چهرهٔ لارا، پس از این که از سوی کاماروفسکی مورد آزار و اذیت قرار گرفته، قطع میشود یا نمایی از یک شمع که به آهستگی در پشت شیشهٔ یخزدهٔ اتاقی که در آن لارا و پاشا مشغول جروبحثی خشمگینانه هستند، شعلهور است و در همان حال در خارج اتاق، ژیواگو در حال عبور است بدون اینکه بداند این دو چگونه بر زندگی وی تاثیر خواهند گذاشت. دیوید لین از طریق توسعه و آرایش بافت احساسی و تماتیک داستان و با بهرهگیری از منظر طبیعی نشان میدهد که طبیعت هم قادر به دمیدن حیات و هم قادر به گرفتن حیات است.
بازی گرم و صمیمی جولی کریستی در نقش لارا، مجموعهای از به یادماندنیترین تأثیرات سینمایی را بر جای نهاده است. راد استایگر در نقش کاماروفسکی نوعی شیطانصفتی داستایفسکسیوار را نشان میدهد. آلک کینس در نقش برادر ناتنی ژیواگو –کاراکتری که نادژدا ماندلشتام در کتاب امید علیه امید به تفصیل دربارهاش سخن گفته و آن را نمادی از بالشویکها عنوان کرده است- بازی ماندگاری از خود به جا گذاشته است. اما بیش از همهٔ اینها، باید بینش مثالزدنی دیود لین یاد کرد. صحت این ادعا صحنهای است که لارا یکه و تنها در خیابان خاکستریرنگ تدریجاً محو می شود و این در حالی است که در آنجا پوستر بزرگ قرمزرنگی از استالین به چشم میخورد.
از این تصویر فیلم پرسشهای بسیاری در ذهن تماشاگر متبادر میشود: انقلاب روسیه برای چه بود؟ انقلاب به کجا انجامید؟ و از همه مهمتر، بر چه کسانی تأثیر نهاد؟
– عمر شریف بعد از خواندن رمان دکتر ژیواگو ، ایتدا میخواست نقش “پاشا” را بازی کند ، ولی بعد “دیوید لین” نقش اصلی را به او داد.
– بعد از اکران فیلم در سال 1967 مدل لباس فیلم مد شد و تعداد زیادی از والدین نام نوزادهای دخترشان را “لارا” گذاشتند.
– دیوید لین (کارگردان فیلم) ، ساخت دکتر ژیواگو را پذیرفت ، چون بعد از کارگردانی یک محصول بسیار موفق مثل لورنس عربستان ، میترسید به عنوان سازنده فیلمهای مردانه اکشن شناخته شود. پس سراغ یک پروژه احساسی اساسی رفت.
– منتقدها فیلم را سلاخی کردند ، با این که دکتر ژیواگو حسابی فروخت و مردم فیلم را خیلی دوست داشتند ، باز جای زخمهای استاد خوب نشد ، ادعا کرد که بعد از این دیگر فیلم نخواهد ساخت ، هر چند چهار سال بعد دوباره سراغ فیلمسازی رفت و دختر رایان را جلوی دوربین برد. باز منتقدها واکنش خوبی نشان ندادند. پس استاد چهارده سال دیگر فیلم نساخت تا گذری به هند ، آخرین فیلمش.
– تا سال 1994 ، فیلم را در روسیه نشان ندادند.
– فیلم را در اسپانیای رژیم فرانکو فیلمبرداری کردند ، در صحنه مربوط به به راهپیمایی جماعتی که سرود مارکسیستی میخواندند ، پلیس خودش را سر صحنه رساند ، ظاهرا فکر میکرد این یک انقلاب واقعی است. این صحنه را ساعت سه صبح فیلمبرداری میکردند. مردمی که در همسایگی آنجا با صدای سرود از خواب بیدار میشدند ، به سرشان زده بود که رژیم فرانکو سرنگون شده است. اما این فقط یک فیلم بود. از این خبرها نبود.
– راد استایگر( در نقش مایاکوفسکی) ، تقریبا تنها بازیگر آمریکایی بود که در میان گروهی از هنرپیشههای درجه یک انگلیسی فیلم گیر افتاده بود. سالها بعد گفت سر صحنه فیلم ، همه کاری باید میکرده این بوده که از خودش خجالت نکشد.
– بازیگری که نقش کودکی دکتر ژیواگو را در صحنه شاهکار مرگ مادر بازی کرد ، پسر عمر شریف ، طارق شریف بود.
– در صحنهای از فیلم ، جولی کریستی ( هنرپیشه نقش لارا) ، میخواهد به راد استایگر سیلی بزند که استایگر جوابش را میدهد. واکنش استایگر در فیلمنامه نبود. موقع فیلمبرداری هم دربارهاش صحبت نشده بود. استایگر آن را در سر صحنه انجام داد . واکنش کریستی به حرکت غیرمنتظره استایگر که در سر صحنه دیده میشود ، کاملا واقعی و اصیل است.
– دیوید لین اول میخواست نقش کاماروفسکی را به مارلون براندو بدهد.
– برای شبیه شدن عمر شریف به کاراکتر دکتر ژیواگو مجبور شدند نیم اینچ از خط رویش موهایش را بکنند ، این کار را باید مرتب تکرار میکردند. پوست صورت و شقیقهها را هم باید به بالا میکشیدند.
– دیوید لین در طول فیلمبرداری هنرپیشههای اصلی فیلمش مثل عمر شریف و جرالدین چاپلین ( ایفاگر نقش تونیا) را از هم جدا نگه می داشت و در هتلهای متفاوت اقامت میداد. پاسخش هم به این کار این بود: “شما آدمهایی هستید با شخصیتهای قوی. نمیخواستم در اثر چنین ارتباطی ، شخصیت شما روی تصوری که ار کاراکتر مورد نظر دارم ، تأثیر بگذارد.”
– لین یک کمالگرا بود ، هنرپیشهها در حین ایفای نقش ، حتی باید لباس زیر مربوط به دوره روایت رمان دکتر ژیواگو را میپوشیدند.
– هنگامی که در سال 1958 بوریس پاسترناک نویسنده روسی و خالق دکتر ژیواگو برنده جایزه نوبل شد ، مقامات شوروی به وی اخطار کردند در صورت رفتن به استکهلم برای دریافت جایزه دیگر نمیتواند به روسیه برگردد ، پاسترناک هم مجبور شد ، از کشور خارج نشود.
– شوهر آن زمان سوفیا لورن میخواست ، همسرش را در نقش لارا بازی بدهد ،ولی دست آخر موفق نشد.
– رمان دکتر ژیواگو مدتها در شوروی اجازه چاپ نمییافت ، بعد از گدشت سی سال نخستین بار در سال 1988 ، اجازه چاپ پیدا کرد.
آقاجان دستت درد نکند. بسیار جالب بود! 🙂
خسته نباشی خیلی عالی بود
vaaaghean jaaleb bood! merccccc!
سلام خسته نباشید خیلی جالب بود:)
khoda be tu tofighe bishtari bedahad . ta betavani baraye agahiye mardome keshvarat khedmat koni