رمان دکتر ژیواگو چگونه نوشته شد؟
شاید معروفترین ماجرا درباره بوریس پاسترناک، شاعر بزرگی با رمان دکتر ژیواگو را نوشت، یک بار ملاقات او با ژوزف استالین باشد.
در سال ۱۹۳۴، زمانی که همرنگی هنرمندان با حکومت در تمام رسانهها در بوق و کرنا بود، دیکتاتور به شاعر تلفن میزند. کمی پیش از آن، کمیساریای روابط داخلی خلق یکی دیگر از شاعران روس یعنی اوزیپ ماندلشتام را دستگیر کرده بود و پاسترناک کوشیده بود نفوذ خود را برای آزادی او به کار گیرد.
تلفن خانه به صدا درمی آید و تماس به «رفیق استالین» وصل میشود. بر اساس برخی گفتهها، استالین میپرسد: «در محافل شما درباره دستگیری ماندلشتام چه میگویند؟ » همچنین بسیاری میگویند استالین به پاسترناک اطمینان میدهد که در پرونده ماندلشتام تجدید نظر شده و جای او امن است، ولی پیش از آن گله عجیبی از او میکند: اینکه چرا پاسترناک برای کمک به ماندلشتام کاری نکرده است. «من اگر شاعر بودم و یکی از رفقای شاعرم به خطر میافتاد، برای کمک به او هرچه در توان داشتم به کار میبستم. » ولی آنچه در ادامه روی میدهد، تا آخر عمرگریبان پاسترناک را رها نخواهد کرد. گویا پاسترناک وجود هرگونه بحث در میان محافل نویسندگان را انکار میکند و میگوید رابطه او با ماندلشتام در حد «دوستی» نیست.
برخی گفتهاند استالین در پاسخ میگوید «ولی به هرحال او نابغه است، ولی پاسترناک در جواب میگوید نبوغ او مسئله نیست؛ و برخی دیگر گفتهاند استالین پاسترناک را متهم میکند که توان دفاع از رفیقش را ندارد» این گفت وگوی عجیب، فارغ از جزئیات آن، تأثیر تکان دهندهای بر پاسترناک نهاد؛ گفت وگو با شخصی که جذابیت بسیاری در نظر پاسترناک داشت، ولی پاسترناک ماجرای تلفن را همه جا بازگو میکرد و خود را به همان دلایلی که استالین گفته بود سرزنش میکرد تا به این شایعه دامن بزند که خود استالین «پیگیر» آزادی ماندلشتام است.
ولی ماندلشتام بار دیگر در سال ۱۹۳۸ دستگیر شد و اندکی بعد، طی موج بزرگ تصفیههای سیاسی حزب کمونیست، در اردوگاه جان سپرد. ولی پاسترناک را هرگز دستگیر نکردند و زنده ماندن او را به دلیل احترام شدیدی میدانند که استالین برای نبوغ او قائل بود و در فهرست تصفیهها در برابر اسمش نوشته بود: «به این لک خیالانگیز دست نزنید». بلافاصله پیش از آغاز جنگ جهانی دوم و طی آن، پاسترناک شجاعت بسیار به خرج داد؛ نخست آنکه به رغم فشارهای بسیاری از امضای نامه محکومیت مدیران ارشد حزب طی تصفیهها سر باز زد؛ دیگر آنکه در میان سربازان عازم جنگ حضور مییافت و برای تقویت روحیه آنها شعرخوانی میکرد.
پس از پیروزی متفقین، بدگمانیهای استالین بالا گرفت و به زندانی شدن بسیاری از افسران جنگ و تداوم آزار و اذیت روشنفکران انجامید. پاسترناک در اکتبر ۱۹۴۶ – زمانی که خود متأهل بود – با اولگا ایوینسکایا، نویسنده و بیوه جوان، آشنا شد و به او دل باخت. پاسترناک که از سالها پیش، شاید از ۱۹۳۲ یا پیشتر، اندیشه نوشتن رمان بلندی را در سر داشت، اکنون چشمه الهام خویش را یافته بود. دست به کار دکتر ژیواگو شد و دست نوشته اثر را در سال ۱۹۵۴ به انجام رساند. در این فاصله، ایوینسکایا بهای سنگینی برای رابطه با پاسترناک پرداخت. در سال ۱۹۴۹ به زندان افتاد و بچهای که از این رابطه شکل گرفته بود، سقط شد.
چنین بود که رابطه آنها در رمان نقش بست: یوری ژیواگو شاعر متأهلی که به پرستاری به نام لاریسا (لارا) دل میبندد و در بحبوحه جنگ داخلی، چند ماه را عاشقانه همراه او در خانهای دورافتاده به سر میبرد و عاقبت از او جدا میشود و به مسکو بازمی گردد. رمان با مجموعه شعرهای ژیواگو پایان میپذیرد که بسیاری از شعرهای پاسترناک برای اولگا در میان آنها به چشم میخورد. ولی ویراستاران نشریهای که پاسترناک رمان را برای چاپ به آنجا سپرد، آن را «شوروی ستیز» تشخیص دادند و نویسنده را به «بیگانگی» با جامعه خودش متهم کردند؛ بدین ترتیب، تمام امیدها برای انتشار آن در شوروی رنگ باخت؛ حتی تحت رهبری خروشچف و دوره موسوم به «ذوب شدن یخها». سرخوردگی و استیصال باعث شد پاسترناک ملاحظه را کنار بگذارد و چند نسخه تایپ شده رمان را همراه مسافران به خارج از کشور فرستاد. یکی از نسخهها به دست جانجاکومو فلترینللی ناشر کمونیست ایتالیایی رسید و تشویشها و بحثهایی برانگیخت که اخیرا پائولو مانکوزو در کتاب در دل طوفان ژیواگو از آن پرده برداشت.
ولى فقط فلترینللی نبود که آن سوی مرزهای شوروی به کتاب علاقه نشان داد. سازمان سیا نیز میخواست آن را به سلاحی در جنگ تبلیغاتی علیه شوروی تبدیل کند و سعی داشت آن را به زبان روسی چاپ و نسخههای آن را مخفیانه وارد خاک شوروی کند. به تازگی پیتر فین و پترا کووه نیز در کتابی به نام ماجرای ژیواگو به شرح ماجراهای پیچیده جاسوسی از جمله قاچاق حلقههای میکروفیلم رمان توسط جاسوسان بریتانیا پرداخته است که نهایتا به توزیع نسخه زبان اصلی آن از غرفه واتیکان در نمایشگاه بین المللی بروکسل انجامید.
همزمان، نسخه انتشارات فلترینللی (۱۹۵۷) به سرعت به زبانهای مهم دنیا ترجمه شد و ژیواگو را به پدیدهای بین المللی بدل ساخت. به رغم برخی نقدهای منفی، به ویژه اظهار نظر ولادیمیر نباکوف که در همان سالها با انتشار لولیتا شهرتی به همزده بود، مردم و منتقدان به قول ادموند ویلسون، منتقد آمریکایی، ژیواگو را «یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ ادبیات و معنویت بشر» میدانستند.
منبع: کتاب دکتر ژیواگو – نوشته یان کریستی – نوشته علمی و فرهنگی