فیلم کشتن مرغ مقلد – معرفی، بررسی و تحلیل – To Kill a Mockingbird
فرانک مجیدی: گاهی برایتان پیش آمده که فیلمی ببینید که از نظر داستان، بازی، جلوههای ویژه و کارگردانی بسیار سرآمد باشد اما باز به دنبال چیز دیگری باشید و فیلم به شما نچسبد؟ برای من که خیلی پیش میآید! در مقابل، یک فیلم مال 50، 60 سال قبل را میبینید و عجیب به دلتان مینشیند، نه جلوههای ویژهای و نه داستان پیچیدهای… ولی قشنگند. در جمعهای که گذشت، در شبکهی 3 یکی از همین فیلمها پخش شد، یکی از فیلمهایی که با 1000 تا از فیلمهای امروزی عوضش نمیکنم. فیلم عزیز و شریف “کشتن مرغ مقلد“، محصول سال 1962، به کارگردانی رابرت مولیگان و بر اساس داستانی به همین نام که دو سال پیش از ساخت فیلم برای هارپر لی جایزهی پولیتزر را به ارمغان آورد.
نریشن ابتدایی فیلم را اسکات فینچ میخواند و داستان را از زاویهی دید خودش روایت میکند. زمانی که او 6 ساله بود، سال 1932. در شهر بسیار کوچکی در ایالت آلاباما، رکود اقتصادی پیش آمده به مردم فشار زیادی میآورد. مردم پولی برای خرید ندارند و مبادلهها تقریباً کالا به کالا شده. آتیکاس فینچ(گریگوری پک) مردی زن مرده است که وکیل شهر است و با پسرش جم(فیلیپ آلفورد) و دخترش اسکات( مری بادهام) زندگی میکند و مورد احترام مردم شهر است. بچهها بسیار شیطان و شیریناند و تمام امید آتیکاس برای زندگی و او رابطهی گرمی با بچههایش دارد. در شهر آنها مردی به نام بو رایلی(رابرت دووال) زندگی میکند که عقبمانده است و بچهها بشدت از او میترسند و میپندارند او باید یک قاتل باشد. حوادث زندگی به سادگی میگذرد تا خبری نا متعارف در شهر میپیچد. مرد جوان سیاهپوستی به نام تام رابینسون(براک پیترز) متهم میشود دختر جوان سفیدی به نام میالا ایول(کالین ویلکاکس) را بشدت کتک زده و به او تجاوز کردهاست. کلانتر تیت(فرانک آورتن) از آتیکاس میخواهد دفاع تام را بر عهده گیرد. شهر چنین انتظاری را از آتیکاس ندارد، بخاطر رنگ پوست تام، آنها مطمئن به گناه تام هستند و میخواهند به روش خودشان از او انتقام بگیرند. آتیکاس اما، در برابر آنان میایستد و اجازه نمیدهد تا رسیدن روز دادگاه به تام گزندی برسد. حتی در جواب اسکات که چرا از تام دفاع میکند برایش مثال میزند که یک مرغ مقلد هیچ ضرری به انسان نمیرساند پس چرا باید آن را کشت؟ در میان مردان معترض، یکی از آنها که مردی بسیار فاسد و در عینحال بزدل است، به آتیکاس بسیار توهین میکند.در این احوال روز دادگاه فرا میرسد.در شهادتهایی که مربوط به کیفیت کتک خوردن میالا مربوط میشود مشخص شد چشم راست میالا کبود شدهبود و دور تا دور گردنش خراش برداشته بود که نشاندهندهی کتک خوردن میالا از مردی چپدست بوده، حال آنکه دست چپ تام در کودکی در چرخ آسیاب گیر کردهبود و فلج شدهبود و این پدر میالا بود که چپدست بود! در دفاع آخر آتیکاس کاملاً دست میالا و پدرش را رو میکند و میگوید باور دارد که عدالتی وجود دارد و در سیستم قضایی رنگ پوست تاثیری ندارد و باید منتظر حکم هیئت منصفه ماند و در عینحال، حادثهای پیش میآید که بچهها به قضاوت اشتباهشان نسبت به بو پی میبرند…
فیلم “کشتن مرغ مقلد” روایتگر جامعهای درمانده در ارزشها و تفاخرهای احمقانه و کوتهفکرانهی نژادی است. مردمی که تحت هیچ شرایطی تفاوت رنگها و مرزها را فراموش نمیکنند، حال آنکه کمرشان زیر بار بیپولی در حال خرد شدن است اما کشتن مردی سیاهپوست برایشان مهمتر از آن است که فکری به حال بهبود اوضاع زندگیشان بکنند. در این میان، آتیکاس فینچ مرد زمانهی خود است که با عمل و گفتارش به همهی افراد یک شهر میارزد، اما چنین تفاوتهایی معمولاً پرداخت هزینهای بالا را میطلبد. مردم شهر تا آنجا که آتیکاس کارهای حقوقی آنها را انجام میدهد با او همراهند اما حالا که قرار به دفاع از یک سیاهپوست میشود حاضرند براحتی در برابر او بایستند و به صورتش آب دهان بیندازند. اما آتیکاس، با دید بازی که دارد حاضر به تحمل اینهمه میشود تا از اعتقادش دفاع کند. از طرفی، فیلم درس مهم دیگری در خود دارد. عدم قضاوت زود هنگام دربارهی یکدیگر. بچهها هیچوقت تصورش را نمیکردند جان خود را مدیون بو رایلی که زمانی کابوسشان بود، شوند. هر چند قضاوتی که دربارهی تام میشود ما را متاثر میکند، اما در دل مخالفتی با ماستمالی کلانتر به نفع بو رایلی و محاکمه نشدنش به جرم قتل نداریم.
البته گاهی عملیات هیجانانگیز صدا و سیما دربارهی فیلمها خیلی خندهدار میشود. فیلم جایی دارد که آتیکاس دستهایش را به دور دخترش حلقه کرده و برایش از عدم ضرورت کشتن مرغ مقلد میگوید، اینبار به دلیل قبیح تشخیص دادهشدن این صحنه میان مرد جذاب و خوشقیافهای مانند پک و دختری کوچک این صحنه پریده بود ولی وقتی همین پک هنگام شب بخیر گفتن دخترش را بغل میکند و میبوسد خدا را شکر مشمول صحنههای قبیح نمیشود. فیلمی مانند “کشتن مرغ مقلد” ابداً مستحق این قیچیکاریهای بیفکر و بیسلیقه نیست. این فیلم در زمانی ساخته شده که قبح خیلی از صحنهها و واژههای معمول سینمای امروز از بین نرفته بود. در فیلم به روشنی از افعال و واژههای مربوط به تجاوز استفاده نمیشود و خیلی سربسته به عملی خلاف اشاره میشود.
در فیلم دو صحنه هست که من خیلی دوست دارم. یکی آنجا که در پایان دادگاه همهی مردم شهر از دادگاه رفتهاند و در طبقهی بالا سیاهپوستان ماندهاند . همگی بخاطر آتیکاس میایستند و یکی از آنها به اسکات میگوید:” خانم! به احترام پدرتون بایستید! پدرتون مرد بزرگیه!” و صحنهی دیگر آنجا که اسکات و بو در ایوان خانهی آتیکاس دارند تاب میخورند و آتیکاس و کلانتر دربارهی جنایتی که بو مرتکب شده بحث میکنند و کلانتر معتقد است که نمیتواند جواب وجدانش را بدهد که مردی را اعدام کند که زنش و تمام خانمهای شهر برایش شیرینی میپزند و با خیال راحت به در خانهاش میبرند و با گفتن این حرف میرود. اسکات به پدرش میگوید:”حق با کلانتره!”. آتیکاس میپرسد”منظورت چیه؟” و اسکات پاسخ میدهد:” آتیکاس! کشتن بو رایلی با کشتن مرغ مقلد چه فرقی داره؟”.
نکتهی جالب فیلم حضور کوتاه و بدون دیالوگ رابرت دووال است که در آن زمان در سالهای آغازین حضورش بر پردهی نقرهای بود. ضمن آنکه کاراکتر آتیکاس با شخصیت گریگوری پک 6 سال پس از ساخت فیلم قرابتی جالب مییابد. در این سال پک مسئول برگزاری مراسم اسکار میشود اما در واپسین روزها، مارتین لوتر کینگ ترور شد و پک به احترام او، مراسم را چند روز به تعویق انداخت.
گاهی فیلم امروزی خوبی میبینم و دوستش ندارم، گاهی دوست دارم فیلمهای سیاه و سفید و بیرنگ ببینم که داستانهای ساده دارند. عاشقهایی که به هم میرسند، شاهزادهای که دخترک فقیر را به همسری میگیرد و داستانهایی که سرانجام همهی آدمهای خوب به خوبی و خوشی سالهای سال کنار هم زندگی میکنند. فیلمی با طعم “تعطیلات رمی” و “صبحانه در تیفانی” و “بانوی زیبای من”. فیلمهایی بر پایهی زیبایی شیطنتآمیز ادری هپبورن و جذابیت گریگوری پک. تمام احساس خوبم از دیدن دوبارهی “کشتن مرغ مقلد” را به گریگوری پک متعلق میدانم و زمانهای که داستانها پیچیده نبود اما بشدت نوستالژیک است. گاهی دوست دارم 1000 بار “کشتن مرغ مقلد” را ببینم چون عاشق گنج کوچک جم هستم که در شکاف درخت کنار خانهی بو رایلی پیدا کرد، جعبهای که تویش تیله، مدال هجیکردن و مجسمههای گچی و ساعت از کار افتادهبود و مرا یاد گوشهی درگاه پنجرهی خانهمان میاندازد که تویش کلی گچ رنگی قایم کردهبودم که با هزار دوز و کلک از کلاس مامان کش میرفتم. میخواهم یک رازی را توی گوشتان بگویم: دلم برای آنروزها خیلی تنگ شده! و یک چیز هم با صدای بلند به شما میگویم: به احترام گریگوری پک بایستید! او بازیگر بزرگی بود!
این نوشتهها را هم بخوانید
موفق به دیدن این فیلم نشدم ولی بارها اسمشو شنیده بودم. ممنونم که به این زیبایی تعریف و نقدش کردین.
منم گاهی وقتی کارهام خیلی دچار پیچیدگی میشه به زیبایی رابطه ها و کنش ها و واکنش های ساده فکر میکنم.
هر چقدر دیدن این فیلم لذت بخش است، خواندن رمان هارپر لی لذت بخش تر است، رمان با نام کشتن مرغ مینا یا کشتن مرغ مقلد در ایران قبل از انقلاب چاپ شده است و هنوز هر از گاهی صفحاتی از ان را می خوانم و با طنز پنهان هارپر لی می خندم.
ممنون از این مطلب اخوی :)
سلام
اصلا نمی دونم چی بگم. اط بس به این در و اون در زدم و از همه کمک خواستم و حالا به شما رسیدم.
بازم می گم. با اینکه اصلا دل و دماغ نمونده واسم از ناراحتی و این بلایی که به سرم اومده.
وبلاگ نویسی رو شروع کردم و برای آپلود تمام فایل هام از گوگل پیج کمک می گرفتم.
خیلی راضی بودم. شدیدا راضی.
اما بعد از 6 ماه دیدم یه روز مطالب آپلود شدم نمایش داده نمی شه.
داشتم دق می کردم که بعد از چند روز دیدم دوباره درست شد. بعد از اون بود که با مفهومی به نام پهنای باند آشنا شدم.
و فهمیدم گوگل پیج پهنای باند داره. حالا نمی دونم چقدر و نمی دونم روزانه است یا ماهیانه.
فقط می دونم داره! بعد از اون باز تحمل کردم و دیدم نه باز دامن و گرفت همه مطالب واسه چند روز باز پرید. آخه تو این 6 ماه فعالیت بازدید از وبلاگ بالا رفته بود و پهنای باند کم می آورد.
اسباب کشی کردم با 1000 بد بختی به پرشین گیگ
حالا تو نصفه ی کار فهمیدم اونم محدودیت داره و خیلی ها تاییدش نمی کنن. آدم به مدیر هاشم دسترسی نداره که ببینه چه جوری یه آخه.
حالا نصف مطالبم رو پرشین گیگ هست و نصف رو گوگل پیج.
من مدیریت فایلی مثل گوگل پیج رو می خوام بدون محدودیت پهنای باند. کمکم کنید تورو خدا. خیلی ناراحتم. کمکم کنید.
سلام.یکی از خصوصیات خوب فیلمهای دوران کلاسیک اینه که حداقل یه داستان تعریف میکنند و با استفاده از عجایب و غرایب نمیخوان فیلم رو پیش ببرن.همانطور که فرمودین فیلم بطرز زیرکانه ای به مساله تبعیض نژادی می پردازه اما این و سط من فکر میکنم خود فیلم و داستان فیلم مستقیما به این کار دامن میزنه اولین دلیلم اینه که شخصیت اول فیلم یه سفید پوسته (به به آقای گریگوری پک چه سفید پوست نازنینیه )،دیوونه ای که پسروکیل رو نجات میده یه سفید پوسته و کلا بنظرم مساله تبعیض نژادی نباید توسط یه سفید پوست به تصویر کشیده بشه، خوب نتیجه یه اثر سانتی مانتال میشه که بیشتر از اینکه تساوی حقوق سیاه و سفید رو نشون بده برتری هوشی سفید پوستان و خنگی و کودنی سیاه پوستا رو نشون میده حالا بر عکس این قضیه هم گاهی پیش میاد ،اصلا چه لزومی داره وقتی مساله تبعیض نژادی مطرح میشه اینقدر بعضی سفید پوستان بد نشون داده بشن؟
ممنون بابت تاریخچه لوگوهای شرکتهای فیلمسازی
سلام دکتر جان
پست هایتان با موضو ع پزشکی رو رها کردید؟ آخه من عاشقشون هستم….
لطفا
رمان این فیلم جزو کتاب هایی هستش که پیشنهاد شده قبل از مرگ حتما ببینید.
جالب بود. دیگه نمی خواد برم کتابشو بخونم که تو لیست گذاشته بودم. دستت درد نکنه. ولی خستم شد از بس ایستادم برا پک . حالا دیگه می تونم بشینم؟ حداقل می گفتی یک دقیقه! (شوخی بود.)
من بارها اسم این فیلم رو دیده بودم و در موردش شنیدم و وقتی متوجه شدم که میخواد پخش بشه از شبکه 3 تمام برنامه ام رو تنظیم کردم ولی یه مشکل اصلی امکان تداخل اون با سریال حضرت یوسف بود که ممکن بود همه چی رو به هم بریزه که خوب مشکلی به وجود نیومد.
نقد جالبی بود
با تشکر از شما
سلام
دیدن آثار سینمای کلاسیک واقعا لذت بخشه، نمی دونم چرا ولی منو مجذوب می کنه. در ضمن با نظرت در مورد ادری هیپبورن کاملا موافقم و حاضرم حالا حالاها به احترامش بایستم.
با عرض سلام و خسته نباشی
والا مزاحم شدم برای امر تبادل لینک
من شما رو لینک کردم ممنون می شم منو هم لینک کنید
موفق باشید و
بای
I saw that movie before and I like your site
اولا خیی متاسف شدم که دوست عزیز 21 که فیلم کلاسیکی مانند کشتن مرغ مقلد را با سریال سخیف ساخته آقای سلحشور مقایسه می کند . سریالی که بعنوان نمونه در پس زمینه تصاویر آن اهرام ثلاثی و ابوالهل نمایش داده می شود در حالیکه این تصاویر مربوط به عصر حاضر وامروزین این بناهای باستانی است که کهنه وقدیمی هستند و قطعا این بناها در 3000 سال یا بیشتر در زمان حضرت یوسف (ع) بناهای تازه ساز بوده اند نه کهنه و نیمه ویران به شکل امروزی شان.
بعد اینکه خانم مجیدی من هم احساس شما را نسبت به فیلم های کلاسیک تاریخ سینما دارم بعضی از این فیلم ها آنقدر زیبا و هارمونیک است که هوش از سر آدم می رود . و خوشحالم که در مورد پخش شدن کشتن مرغ مقلد از سیما بی اعتنا نبودید.
راستش دیشب فیلم ریش قرمز(Red beard) اثر استاد کوروساوای فقید را به لطف Adsl آنهم بدون سانسور وبا زیر نویس زبان انگلیسی دیدم واقعا شاه اثری است خصوصا بازی میفونه . تقاضا می کنم باتوجه به اینکه موضوع فیلم هم پزشکی و حواشی آن می باشد پستی را نیز به این فیلم ( ریش قرمز) اختصاص دهید .
جناب 21 شوخی کردند و تیکه پروندند ولی اگه مادربزرگتون دلشون بخواد سریال یوسف رو ببینن شما دلتون میاد نذارید
کشتن مرغ مقلد واقعا فیلم موثری هست و فیلم هایی از این دست فضا سازی های خاصی دارند که اثر گذارشون می کنه.سریال یوزارسیف که آبرویی برای صدا و سیما نذاشته با فیلم نامه ضعیف با عدم توجه به مسائلی ریز و درشتی مانند ( اهرام) و… به جای نشان دادن اسب دوانی و…. بهتر بود سیر روایی داستان را منطقی تر می کردند. مردم مصر معطل یوزارسیف بودند که حرف بزند و آنها شعار بدهند. احتمالا در قسمت های بعدی یوزارسیف باید به سفرهای استانی هم برود
فقط و فقط چون این فیلم واقعن واسم عزیزه، رسم خودم رو زیر پا میگذارم و کامنت می ذارم!(البته به گمونم اینجا دو سه بار دیگه هم کامت گذاشته باشم) این فیلم جدن واسم عزیزه، سیر نمیشم از دیدنش. من اولین بار که دیدمش دوازده سیزده ساله بودم و اون موقعها که خیلی هم سر از هنر سینما درنمیآوردم، عاشق این فیلم شدم و عاشقِ له لوردهی گریگوری پک. و اون موقعها فکر میکردم اگه من تو همون دوران اوج سینما زندگی میکردم چقده بیشتر عاشق این آقا میشدم!:دییی…خلاصه که این فیلم جدن یک جادویی داره که نمیشه توصیفش کرد. به جز خودم هم خیلیها رو دیدم که همینقدر مجذوبش شدن.
من البته به خودم اجازه ندادم از تلویزیون ایران ببینمش.
و باید بگم که کاملن با نظر دکتر استرنجلاو این بالا مخالفم. چیزی که توی اون فیلم تصویر شده کاملن واقعیه. تصویری از همون دوران و حال و هوای اون دوران. توی اون دوران سیاهپوستها وکیل نمیشدن و فقط و فقط برده بودن و توی اون دوران اکثر سفیدپوستها نسبت به سیاهپوستها همونقدر بدرفتار بودن که فیلم میگه و اصلن تفسیرهای فهرست شیندلری به این فیلم نمیچسبه(تو این مایهها که فهرست شیندلر هدفش دفاع از یهودیهای بیچاره بوده) و نکتهای که دوستمون بهاش دقت نکرد(و احتمالن توی سینمای ایران به شدت سانسور شده بوده) این بود که اون دختر سیاهپوست کاملن قصد داشته که اون آقای سیاهپوست رو وسوسه کنه و اگه درست یادم مونده باشه به بهانهی الکی برده بودش توی خونه و بعد هم بوسیده بودش که پدره سر رسیده بود. بنابراین میبینید که یک سفید پوست رو هم حسابی خراب کرده بود.
خلاصه که بسیار فیلم خوبی بود و کلی شاد شدم دیدم معرفی شده.
I really recommend the book, it is much better than the movie. The book gives you a much closer view of the personality of the father and the kids The kids are almost absent from the movie while they are the main subjects of the book. Moreover, the movie is a usual drama despite the fact that Gregory Peck is amazing.
And I agree with Dr Stranglove in that the movie is biased toward whites and their abilities.
Read the book my friend, read the book.
At the end, I quote you: stand for Gregory Peck, he is a great actor.
مرحبا
شاد باشی
با شما هم عقیده ام
یه روز نشستم 4تا فیلم پشت سر هم دیدم ،
waterloo bridge ,
North Country,
The King;s Speech
The Fighter
هیچ کدوم به دلم نچسبید تا اینکه نشستم to kill a mockingbird رو دیدم
عاشق فضای فیلم شدم
واقعا به دلم نشست
تازه فهمیدم چه قدر از دنیا عقبم که گرگوری پک رو نمیشناختم!
سلام. ممنون از این پست زیبا. آرشیو فیلم های من هم پر از فیلم های ساده و زیبا و اغلب سیاه و سفید سینمای کلاسیک، دوره طلایی سینماست و از فیلم های پر از خشونت و بی اخلاق امروز نشان چندانی ندارد. من هم عاشق این فیلم هستم و تعطیلات رومی و برباد رفته و طسم شده و آفریکن کویین و…
و در برابر گریگوری پک این یگانه مرد کامل هنر هفتم،مردی عمیق با صلابت و باوقار می ایستم.
نوشته ی قشنگتان به اندازه ی خواندن این رمان بی بدیل دلچسب بود.دوستم در دوره ی انترنی کتاب را به من هدیه داد.بعدها درفاصله ی دور ودراز محل زندگی ومحل خدمتم درطی مسیر با مینی بوس کتاب رامجدد برای همسر باردارم بازخوانی کردم.اینک بعداز 15 سال” سادگی وراحتی ان دوران آرزویی دست نیافتنی است.من نیز این رمان وفیلم قشنگش رابسیار دوست دارم و باجذابیت سینمای دهه ی شصت بافیلمهای سیاه وسفید نوستالژیکش با شما همنظرم.
گریگوری پک و جیمز استوارت از بازیگران مورد علاقه ی من هستند.در هر نقشی که قرار می گیرند به راحتی خودشان را به تماشاچی می قبولانند.به هیچ وجه خودشان را تحمیل نمی کنند.