فیلم «نیمهشب در پاریس» – Midnight in Paris – بررسی و نقد و تحلیل

چند شب پیش تازهترین فیلم «وودی الن»، یعنی «نیمهشب در پاریس» یا Midnight in Paris را دیدم.
به مانند غذای خوشمزهای که از بیم تمامشدنش، آرام آرام مزه مزهاش میکنیم و مانند کتابی که خوبی که وقتی به فصلهای آخرش میرسیم، کندتر مطالعهاش میکنیم، دوست نداشتم فیلم زود تمام شود.
البته سلیقهها و علایق به خصوص در مورد فیلم متفاوت هستند، برای دوست داشتن فیلم نیمهشب در پاریس هم باید بیننده زمینه خاص خود را داشته باشد. از این حیث ممکن است، از دید کسی نیمهشب در پاریس، یک کمدی معمولی باشد و از دید دیگری یک شاهکار.
رویکرد منتقدان به فیلم نیمهشب در پاریس، بسیار خوب بوده است و آمار فروش هم نشان میدهند که این فیلم یکی از موفقترین فیلمهای وودی الن بوده است.
وودی الن که در سالهای اخیر و بعد از فیلم «وکی کریستینا بارسلونا»، دل از منهتن -جایگاه محبوب فیلمسازیاش- کنده است، این بار به پاریس رفت، تا فیلمی به یادماندنی بسازد.
فیلم با تصاویری زیبا و کارت پستالی از پاریس شروع میشود، تصاویری که با نمایش پاریس زیبا در زیر باران و منظره شبهای پاریس به اوج میرسند، تصاویری که زیبا هستند، اما در عین حال باعث انتقاد برخیها شده، چرا که آنها معتقدند وودی الن آگاهانه، زشتیهای ناگزیر حاشیه همه شهرهای بزرگ را حدف کرده و تنها در پی نمایش زیبایی مناطق توریستی و همچنین گذشته شهر بوده است.
داستان کلی فیلم: نویسندهای در تلاش برای تمام کردن کتاباش همراه نامزد و والدین نامزدش به پاریس میرود، بلکه به یاری جادوی این شهر فرهنگی بتواند در حال و هوای بهتری، موفقتر باشد …
اوون ویلسون در این فیلم نقش «گیل» یعنی همان نویسنده را بازی میکند. فیلم هنرپیشه افتخاری غیرمنتظرهای هم دارد: کارلا برونی، همسر رئیسجمهور فرانسه که در این فیلم در نقش راهنمای شهر حضور کوتاهی دارد.
موضوع کلی این فیلم درباره فلسفه نوستالژی است: چرا خیلی از ماها از اکنون خود راضی نیستیم و با تصور کردن خود در گذشته، حس خوشایندی به ما دست میدهد؟
نتیجهگیری کلی فیلم این است که وقتی ما خود را در گذشته، حتی در گذشتهای که عملا در نزیستهایم، خوشبختتر حس میکنیم، این حس و حال در واقع به خاطر نارضایی ما از شرایط حاضرمان یا ناتوانی ما برای استفاده از فرصتهای حاضر یا تطابق با زمانه است.
اما نیمهشب در پاریس برای برانگیختن حس نوستالژی «گیل» و همچنین بیننده، دوره جالبی را انتخاب میکند و من و شما را به پاریس سالهای دهه بیست میلادی میبرد. پاریسی زیبا، مملو از غولهای دنیای هنر و ادبیات، با کافههایی پرنشاط که در ان شبها هنرمندها با هم دیدار میکنند.
تصور نفس کشیدن در هوا و محیطی که در آن اسکات فیتز جرالد، ارنست همینگوی، پابلو پیکاسو، سالوادور دالی، تی اس الیوت و لوئیس بونوئل هم نفش میکشند و فراتر از آن هم صحبت شدن با آنها، بسیار هیجانانگیز است. الن ما را با یک نقب نوستالژیک از پاریس مدرن به چنان پاریسی میبرد.
اما پیش از وودی الن، من با یکی از کتابهای همینگوی که با عنوان «پاریس، جشن بیکران»، سفر نوستالژیکی به آن دوره و زمانه داشتم، شاید خواندن همین کتاب باعث شده است که دیدن فیلم نیمهشب در پاریس این قدر برایم جالب باشد.
کتاب «پاریس، جشن بیکران» توسط فرهاد غبرایی ترجمه شده است. ناشر این کتاب، «کتاب خورشید» است. کتاب را میتوانید از اینجا سفارش بدهید.
پاریس جشن بیکران، یادگار همینگوی از پاریس دهه ۲۰ و ارزشمندترین بخش از دستنوشتههای بر جای مانده از اوست که اول بار پس از مرگش منتشر شد و به سرعت در میان پرفروشترین کتابهایش جای گرفت. ماریو بارگاس یوسا کتاب را «طلسمی جادویی» می داند که «هر فصلش داستان کوتاهی است آراسته به حسنهای بهترین داستانهای همینگوی»، داستانهایی چنان سرزنده و شفاف که زندگی منظم و پرشتاب نویسندهاش را پیش چشم خواننده به تصویر میکشند ، تصاویری از روزهایی که شهرت در گوشه و کنار پاریس در انتظار همینگوی جوان بود.
«کوری استول» در نقش همینگوی در این فیلم یکسره جملات قصار به زبان میآورد، جملاتی که حاکی از تجارب فراون ارزشمند اوست، در این فیلم ما او را در اوج جوانی و پختگی میبینیم. «کول پورتر» در نیمهشب در پاریس، در سکانسی در حال خواندن ترانه مشهور Let’s Do It دیده میشود، ترانهای که بارها خوانندگان دیگر هم آن را بازخوانی کردهاند.
آدریان برودی با گریمی مختصر بسیار به دالی شبیه شده است. در این میان و در انبوه شخصیتهای مشهور بازسازی شده، ماریون کوتیلارد در نقش آدریانا، معشوقه پیکاسو، خوب میدرخشد و دلفریبی میکند.
فیلم در انتها میخواهد ما را قانع کند که آدم زمانه خود باشیم و با پیدا کردن جلوههایی از خوشیهای گذشته، بیش از حد با نوستالژی عرصه را بر خود تنگ نکنیم. نوستالژی چیزی نیست که منحصر به آدمهای دوره ما باشد، برای پاریس دهه بیست دلتنگی میکنید؟ جالب است بدانید که پاریسیهای آن دوره باشکوه هم برای پاریس دوره طلایی دلتنگ بودند و آدمها پاریس دوره طلایی هم سودای بودن در پاریس دوره رنسانس را در دل میپرواندند!
وقتی داشتم این پست را در مورد نیمهشب در پاریس مینوشتم، میخواستم به مطلبی که مدتها پیش در «یک پزشک» در مورد نوستالژی نوشته بودم، ارجاع بدهم که متوجه شدن در هنگام انتقال مطالب وبلاگ از «ام تی» به وردپرس، این مطلب حذف شده است، خوشبختانه مطلب را پیدا کردم. به نظرم بد نیست که در همین جا کل مطلب را بیاورم، پس در انتها بیایید با هم بررسی کنیم که اصلا واژه نوستالژی از کجا آمده و چه سابقهای دارد:
پروندهای برای نوستالژی
اصطلاح جذاب نوستالژی nostalgia از دو کلمه یونانی ساخته شده است: nostos که به معنی بازگشت به خانه است و algia که معنی «درد» میدهد. واژهنامه انگلیسی آکسفورد، نوستالژی را شکلی از دلتنگی که ناشی از دوری طولانی از زادگاه است، تعریف کرده است. نوستالژی nostalgia را میتوان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا، اشخاص و موقعیتهای گذشته، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالژی دلتنگی شدید برای زادگاه است.
اگر در کتابهای ادبی و علمی تاریخی جستجو کنید، نمیتوانید نشانی از واژه نوستالژی را پیدا کنید، چرا که نوستالژی حاصل یک واژهسازی است.
نخستین بار یک پزشک سوئیسی به نام «جوهانس هوفر» در مقالهای که برای توصیف حالات روحی دو بیمار منتشر کرد، این واژه را ساخت و به کار برد. این مقاله دقیقا در تاریخ 22 ژوئن 1688 نوشته شده بود. یکی از بیماران دکتر هوفر، دانشجویی از شهر «برن» بود که به «بازل» آمده بود و بیمار دیگر این پزشک یک خدمتکار بود. هر دوی این افراد بعد از بازگشت نزد خانوادهشان کاملا بهبود یافتند.
البته در روانپزشکی امروز، اصطلاح صحیح برای اشاره به مشکل این بیماران «اختلال انطباقی» است. در عین حال مواردی از بیماریها و اختلالات هم در میان نظامیان سوئیسی که در خارج کشور خدمت میکردند، مشاهده میشد، در ابتدا تصور میشد که شاید حالات روحی- بدنی این سربازان، به علت یک مسئله فیزیولویک و یا ناشی از سفر به مناطق با ارتفاع کمتر باشد.
یک قرن بعد از چاپ مقاله «هوفر»، بین سالهای 1789 تا 1815، شرایط به گونهای شد که تعداد مهاجران و سربازان دور از وطن به شدت افزایش یافت و تعداد موارد بیمارانی که در ان زمان «بیماری نوستالژی» برای آنها تشخیص داده میشد، چند برابر شد. اما در این زمان پزشکان و به خصوص پزشکان ارتشی، تجربه بالینی بیشتری پیدا کرده بوند. آنها به تجربه آموخته بودند که چگونه این اختلال را تشخیص دهند و آن را رواندرمانی کنند و به این وسیله یک یادآوری خوشایند خاطرات گذشته را در بیمارانشان ایجاد کنند. «بارون پرسی»، یکی از این پزشکان مینویسد: «درمان این بیماری باید روحی و نه دارویی باشد، تجربه نشان داده است که تجویز دارو جز بدتر کردن علایم کار دیگری نمیکند.» بعد از سال 1830، سبک و سیاق کار پزشکان تفاوت بسیار پیدا کرده بود، آنها برای تشخیص و درمان بیماریها از آسیبشناسی و کشف میکروارگانیسمهای مسبب بیماریها بهره میبردند. اما مسلما نه اتوپسی و نه میکروسکوپ نمیتوانست کمکی به تشخیص و درمان بیماری افرادی کند که وسواس فکری زیادی برای بازگشت به زادگاه داشتند.
نوستالژی و فیلسوفان
گرچه نوستالژی در ابتدا یک اصطلاح پزشکی بود، ولی به زودی توجه فیلسوفها را هم به خود جلب کرد. هالر در مورد آن مقالهای در دانشنامه Diberot نوشت. روسو شرح داد که چگونه یک ملودی میتواند به صورت همهگیر برانگیزاننده میل شدید بازگشت نوستالژی در میان سربازان سوئیسی شود. کانت باور داشت که نوستالژی یک بیماری ناشی از تبعید نیست، بلکه فقر مسبب آن است و دارایی و موفقیتهای اجتماعی میتواند آن را از بین ببرد.
ورود نوستالژی به دنیای ادبیات
با گذشت 50 سال رفته رفته، اصطلاح نوستالژی از متنهای پزشکی ناپدید شد و دیگر برای توصیف اختلالات بیماران به کار نرفت، اما در همین زمان رفته رفته وارد دنیای ادبیات شد. نوستالژی در ادبیات یک بیماری نبود بلکه به احساسات رمانتیک و غم دیر متولد شدن اشاره داشت.
«نوستالژی در زبان ادبی عصر رمانتیک فرانسه در آثار هوگو، بالزاک و بودلر معنای مختلفی به خود می گیرد. در آثار هوگو به معنی درد سوزان دوری از وطن، در آثار بودلر به معنی اشتیاق به سرزمینهایی بیگانه، اشتیاق برای چیزهای از دست رفته و سرانجام در آثار سارتر به معنی در حسرت یا اشتیاق هیچ بودن. در آغاز قرن بیستم نوستالژی از یک سو به معنی بیوطنی جغرافیایی انسان سر بیرون میآورد.»
ژان ژاک روسو، در مورد نوستالژی سربازان سوئیسی بعد از شنیدن یک ملودی خاطره انگیز نوشته شده بود. مارسل پروست در رمان در جستجوی زمان از دست رفته مینویسد که چگونه قهرمان داستانش بعد از نوشیدن یک چای و نوشیدنی خاص به یاد گذشته و دوران کودکیاش همراه با عمهاش میافتد، گذشته شیرینی که در آن یک کودک خوشبخت بود و نه یک مرد بالغ بیزار از دنیا.
«شاید بتوان رمان «جهالت» میلان کوندرا را به عنوان تازهترین نمونه از یک اثر نوستالژیک نام برد. میبینیم که بسیاری از آثار مهم ادبیات جهان نوستالژی را درونمایه کار خویش قرار دادهاند.» در عین حال میتوان شواهد نوستالژی برانگیخته شده از منظرهها، طعمها و بوهای یادآورکننده کودکی را به کرات در رمانها و اتوبیوگرافیهای نویسندگان داخلی و خارجی دید و جستجو کرد. یک نویسنده آمریکایی به نام Fisher.K.F.M سرآمد دیگر نویسندگان در نوشتن کتابهایی در مورد نوستالژی ناشی طعم است.
لرد بایرون: « اوقات خوش گذشته، همه اوقاتی که قدیمی شوند، خوب هستند.»
آلبر کامو: « کسانی که برای اوقات خوش گذشته، مویه میکنند، به چیزهایی که دوست دارند، دست یابند، اشاره میکنند و نمیتوانند احساس بدبختیشان را نه تسکین دهند و نه خاموش کنند.»
نوستالژی و سینما
اگر در سایت imdb جستجو کنید، میبیند که فیلمهای متعددی با عنوان نوستالژی ساخته شدهاند، اما بیشک مشهورترین فیلم با این عنوان ساخته کارگردان مشهور روسی به نام آندری تارکوفسکی است.او در فیلم نوستالژی ساخته سال 1983، یک شاعر روسی را به تصویر میکشد که برای نوشتن زندگینامه یک آهنگ ساز روسی به ایتالیا رفته است و در آنجا برای روسیه احساس دلتنگی زیادی پیدا میکند. فیلم نوستالژی نخستین ساخته تارکوفسکی در خارج روسیه و به زبان غیر روسی بود.
نوستالژی و دنیای موسیقی
خوانندگان زیادی در سبکهای پاپ و راک، ترانههایی با نام نوستالژی داشتهاند که میتوانید آنها را با جستجویی ساده در سایتهای جستجوی ترانه بیابید. یانی هم قطعهای دارد با نام نوستالژی.
ممنون دکتر جان، فیلم رو دیده بودم ولی این قسمت نوستالژی رو یادم نمیاد قبلا هم پست کرده باشین. اگر اینطور بود به یاد آدمای نوستالژیکی مثل ما می موند! این آهنگ از خولیو هم با نام نوستاژی بسیار معروفه و حتماً بارها شنیدید:
http://youtu.be/Vc9oD6xQ7n0
مطلب سال 86 نوشته شده بود و آن زمان دایره خوانندههام به مراتب محدودتر بودن.
فیلم زنده و پویاییست. «وودی آلن» برخلاف یک قانونِ نانوشته، روز به روز بهتر، فیلم میسازد.
روز به روز بهتر فیلم میسازه؟
به نظرم این که کارگردان فیلمهای آنیهال و رز ارغوانی قاهره و take the money and run الان داره ویکی کریستینا، یا دیگه ته تهش Match point میسازه، مث این که ده سال دیگه شجریان بیاد سوسن خانوم بخونه
خوندنی بود
سلام دکتر . . . خیلی مطالب کامل و جالبی رو می نویسید .. دکتر شما چند سالتونه ؟؟ مطبتون کجاست ؟؟ !
قلم خیلی تونایی دارین، آدم لذت میبره این همه اطلاعات را با نثری خوب میخونه. من با کمک کردن از برنامههای موبایلی که خودتون معرفی کردین، مطالبتون را در گوشیم سیو میکنم و در دانشگاه چند بار میخونم. البته خیلی وقتها ما منتظر پستهای مناسبتی که اتفاقات روز را هم منعکس بکنن از شما هستیم. اگرچه خیلی متأسفا میشیم ملاحظات شما مانع نوشتن این پستها میشن، اما سمت و سوی نوشتن شما را درک میکنیم. شاید بهتر باشه وبلاگهایی مانند شما با نوع نوشتن ویژه خاص خودشون شعله زندگی و اینکه دنیایی بهتر ممکنه را زنده نگه دارن. تا اینکه مناسبتینویس بشن.
عاشق نوشتههای همینگوی و محیطی که او ترسیم میکرد باشی، عاشق این فیلم هم میشی. نوشته بسیار کاملی بود، کاملترین چیزی که تا به حال در مورد فیلم به فارسی نوشته شده بود.
با اینکه یک پزشک را اول به خاطر نوشتههای آیتی میخوندم، اما نوشتههای غیر آیتی یک پزشک اونقدر خوبن که خیلی وقتا آرزو میکنم ای کاش شما نوشتن آیتی را به افراد دیگه واگذار میکردی خودت مطالب دیگه را مینوشتی. البته هر وقت آیتی هم می نویسی نگاه ژرفی به قضایا داری که میارزه به نوشتههای دیگران. نگاهت فقط این نیست که بیای گجت و برند معرفی کنی، بلکه فراتر از اونه.
هم معرفی فیلم، هم معرفی کتاب، هم معرفی اصطلاح. دست مریزاد.
If you are lucky enough to have lived in Paris as a young man, then wherever you go for the rest of your life, it stays with you, for Paris is a movable feast.
Ernest Hemingway -1950
چند روز قبل من هم این فیلم رو دیدم… واقعا لذت بخش بود … از سکانس هایی که همینگوی بازی می کرد خیلی لذت بردم مخصوصا جمله ای که برای دلیل نخواندن کتاب دیگر نویسنده ها می گه…. سکانس گفت و گوی گیل با آدریانا در پاریس دوران طلایی هم زیبا بود که یک جوابی به حس نوستالوژیک بود
ممنون که این پست زیبا رو گذاشتید
با سلام
شما در بخش نوستالژی و سینما نوشتید
اگر در سایت (( imbd )) جستجو کنید،
IMDB هست … لطفا اصلاح کنید….!
مرسی
نیمه شب در پاریس برای “وودی آلن” بزرگ می تواند یک روز رویایی باشد.
نیمه شب در پاریس جزو فیلمهای برتر سال 2011 از نگاه “راجر ایبرت” منتقد مشهور آمریکایی است
من خودم چند روز پیش دیدم
فیلمنامه فیلم فوق العاده بود…
مرسی
من چند هفته قبل این فیلمو دیدم !
یکی از مفید ترین و زیباترین فیلم هایی بود که دید ه بودم !
البته بخاطر زیر نویس کامل و عالی این فیلم هم بود که همراه با نام اشخاص اطلاعات کاملی هم در موردشون میداد ! فیلم عالی بود !
از نوشته های شما هم ممنون ! واقعا خوب مینویسین !
در مورد نوستالزی هم به اطلاعاتم افزوده شد ! ممنون !
موفق باشین !
خانم ها و اقایان سلام لطفن هدیه شب یلدا ادرس یه فروشگاه اینترنتی درست وحسابی (نه از این رمبو اژدها و…)بلکه همین جناب الن یا برادران کوین و حتا ایستوود وغیره وذالک بذارید اینجا انشاالله خیرببینین …واما راستی یلداتون مبارک .والسلام
سلام
من تقریبا یک سالی هست که مشترک یک پزشک هستم و از طریق ایمیل مطالب خوبی دریافت میکنم
در مورد این مطلب هم مثل اکثر مطالب قبلی لذت بردم نه تنها از خود مطلب بلکه از اینکه میبینم یک ایرانی با سواد و با مطالعه اطلاعات و بهتر از اون احساس شخصی خودشو به راحتی با دیگران به اشتراک میگذارد
بابت تمام چیزهایی که از شما یاد گرفتم ممنون .
بسیار توضیحات خوب و جامعی داده بودید . خیلی ممنون از معرفی فیلم . هر چند به قول خودتون از اون فیلمایی هست که خیلی به سلیقه ی افراد و زمینه ی قبلی بر می گرده .وقتی این فیلم رو دیدم ، فکر کردم که چقدر ” گلدن تایم ” های آدم ها می تونه با هم فرق بکنه . یکی ذوست داره برگرده کلن به یک دوران و عصر دیگه ، یکی هم مث من ” گلدن تایم ” ش خیلی دور نیست و دوران ِ دبیرستانشه . در ضمن از اونجایی که من همیشه تیتراژ هارو هم کامل نگاه میکنم ، دیدم که ” هد کارپنتر ” ِ این فیلم یه ایرانی بود.
یک پزشک عزیز من هم این فیلم را خیلی دوست داشت . بعد از خواندن این پست و دیدن این عکس متوجه نکته ای شدم.اولین عکس این پست نمایی است از یک کتاب فروشی به نام Shakespeare and Company یا شکسپیر و شرکاء که آن را در گوگل سرچ کردم. این کتاب فروشی از قدیمی ترین کتابفروشی های پاریس هست که همانطور که در فیلم نشان داده شده پاتوق روشنفکران زمان خودش بوده
“شکسپیر و شرکاء (به انگلیسی: Shakespeare and Company) نام دو کتابفروشی مستقل از هم در ساحل چپ پاریس است. این کتابفروشی اولین بار در ۱۷ نوامبر ۱۹۱۹ توسط سیلویا بیچ در خیابان هشتم دوپویترن بازگشایی شد و پس از مدتی در سال ۱۹۲۲ به محل بزرگتری در خیابان دوازدهم اودئون در منطقهٔ ۶ پاریس نقل مکان کرد.در طول دههٔ ۱۹۲۰، این کتابفروشی به پاتوقی برای نویسندگانی چون ازرا پاوند، ارنست همینگوی، ویلیام بورو دوم، جیمز جویس و فورد مادوکس فورد بدل شد.در سال ۱۹۴۱ در دوران اشغال پاریس توسط آلمان این کتابفروشی بسته شده و دیگر دوباره باز نشد.
کتابفروشی دوم در خیابان سیوهفتم بوشری، واقع در منطقهٔ ۵ پاریس قرار گرفتهاست. این کتابفروشی که در سال ۱۹۵۱ توسط جرج ویتمن افتتاح شد، در اصل «لو میسترال» (به فرانسوی: Le Mistral) نام داشت اما در سال ۱۹۶۴ برای ادای احترام به کتابفروشی سیلویا بیچ به «شکسپیر و شرکاء» تغییر نام داد.امروزه این فروشگاه هم به عنوان کتابفروشی معمول و هم به عنوان پاتوق کتابخوانی در زمینهٔ تخصصی ادبیات انگلیسی خدمات میدهد. این فروشگاه در فیلم پیش از غروب اثر ریچارد لینکلیتر و نیمهشب در پاریس اثر وودی آلن مورد تأکید قرار گرفتهاست”{نقل از ویکی پدیا}
اما نکته جالبی که به نظر من آمد این بود که این کتاب فروشی در فیلم “جولی و جولیا” نیز نشان داده میشود، در صحنه ای مریل استریپ(جولیا) در پاریس و در همین کتابفروشی به دنبال کتاب آشپزی فرانسوی، ترجمه شده به زبان انگلیسی می گردد.و آن را پیدا نمیکند و تصمیم میگرد که خودش اولین کسی باشد که چنین کتابی می نویسد.
در ضمن این کتابفروشی سایت جالب هم دارد که راجع به تاریخچه و اتفاقات مهمی که در آن افتاده و روشنفکران و نویسندگان مهم زمان خودش توضیحات جالبی دارد.
ممنون از توضیحات شما. بله! این عکس را من از روی فیلم عمدا دقیقا به همین دلایلی که که گفتید گرفتم.
جالب بود.دیده بودم توی هر دو تا فیلم اسم این کتابفروشی رو اما داستانش رو نمیدونستم…
نکته که تو فیلم خیلی دوست داشتم این بود که دالی و دو نفر همراهش (اعتراف می کنم که نمی شناختم اما احتمال می دم سوررئالیست بودن) خیلی راحت حرف “گیل” رو وقتی می گه “من از آینده اومدم” باور می کنن.
اتفاقا من هم دو شب پیش این فیلمو دیدم و میتونم بگم یکی از بهترین اتفاقات چند ماه اخیر زندگیم بود و واقعا لذت بردم.
و یه نکته مهم دیگه که شما بهش اشاره نکردین این بود مدیر فیلمبرداری این فیلم داریوش خنجی بوده که واقعا هم کارش فوق العاده بود.
دکتر جان به نظرم اصلا فیلم جالبی نیامد. منهای پس زمینه زیبای پاریس در شب و به قول شما تصاویر کارت پستالی این فیلم یک داستان لوس داره که اعصاب آدم رو خورد می کنه. فروش خوب فیلم هم که دلیل خوب بودن فیلم نیست که اگه بود اخراجی ها شاهکار میشه پس. کتاب پاریس جشن بیکران اما عالی است با آن ترجمه ناب زنده یاد فرهاد غبرایی کسی که بهترین ترجمه بهترین اثر لویی فردینان سلین یعنی سفر به انتهای شب رو هم به جامعه کتاب خوان ایران هدیه کرد.
فیلم عالی بود.یه نوع حس خاصی دست می داد.
علیرضای عزیز من خیلی کم پیش میاد فیلم ببینم فیلم نیمه شب در پاریس وودی آلن رو هم به صرف اینکه یک نسخه بلوری از فیلم دستم رسید دیدم اولین کار بعد از دیدن فیلم سر زدن به سایت خوب شما و گشتن دنبال نقدی مرتبط با این فیلم در سایت شما بود که خوشبختانه مثل همیشه که در مورد بهترین ها مطلب دارید در این مورد هم نوشته داشتید ولی به نظرم حق مطلب کامل ادا نشده و واقعا فیلم یک شاهکار و درمان برای افرادی مثل من که کلا در گذشته سیر میکنند هست
قلم خوبی ندارم ولی از نوشته های شما و فرانک عزیز خیلی لذت میبرم ممنون میشم زحمتی به خواهر گرامیتون بدید و از طرف من از ایشون درخواست کنید نظرشون رو در مورد این فیلم در سایت قرار بدهند
با تشکر
این فیلم از جمله فیلم هایی بود که من به شدت دوستش داشتم و
احساس خیلی خوبی داشتم بعد از این که فیلم تموم شد
یعنی یه جورایی فیلم حال خوب کنی بود به شدت