پوشش اخبار مربوط به مریخنورد «کنجکاوی» در «یک پزشک»- قسمت اول: آیلیتا
به سایت ناسا میروم، در لحظه نگارش این سطور، فقط 7 روز و 14 ساعت تا فرود مریخنورد کنجکاوی یا Curiosity باقی مانده است.
در یک پزشک تصمیم داریم که با همکاری یکی از نویسندگان مهمان، آقای «علی عابدی»، جنبههای مختلف این مأموریت شگفتانگیز را مورد بررسی قرار دهیم، که در روزهای آینده، این نوشتهها، کم کم منتشر خواهند شد.
اما ابتدا، باید به سؤالی که در ذهن برخی از شماها شکل گرفته است، پاسخ بدهم: یک مأموریت فضایی برای مخاطب عام و یا وبلاگنویسی که نه کارش ربطی به اخترشناسی دارد و نه محوریت وبلاگش را مسائل مربوط به فضا تشکیل میدهد، چرا باید اهمیت داشته باشد؟
پاسخ در نام همان مریخنورد نهفته است: کنجکاوی!
به تناسب تنگناهای جامعهمان، بیاختیار عادت پیدا کردهایم که قبل از پرداختن به هر کاری این سؤال ذهنی را از خود بپرسیم: چقدر برایم فایده دارد؟
این فایده که غالبا به نفع مادی اشاره دارد، عاملی است بس سرکوبکننده و مخرب در ذهنهای ما. چیزی که این روزها در پیرامونمان هر چه بیشتر نهادینه میشود و به کارهایمان سمت و سو میدهد.
به دور و بر خودتان نگاه کنید، هنوز هم قشر خاصی پیدا میشوند که این «فایده» نیست که به کارهایشان جهت میدهد. این قشر تشکیل شده است از بچههای خردسال دور و بر شما!
بله، بچهها! بیجهت نیست که بزرگانی همیشه ما را به دنبال کردن رؤیاهای دوران کودکی تشویق کردهاند، کسی چه میداند، شاید اگر مغز ما نسبت به اقوام باستانیمان -انسانهای نئاندرتال- کمی برجستهتر نبود و اگر نیروی کنجکاوی، خیالپردازی و رؤیاسازی را نداشتیم، الان هنوز در غارها سکونت داشتیم!
وضعیت جهان ما و وضعیت شخصی و اجتماعی ما امروز بسیار بهتر میشد، اگر به این توصیه عمل میکردیم و با رها شدن از قید و بندها و ضروتها، در پی عملی کردن رؤیاهای دوران کودکیمان برمیآمدیم.
یکی از کنجکاویهای همه بچهها، مسائل مربوط به فضا و فضانوردی است، هر کدام از ماها با دنبال کردن خاطرات دوران کودکیمان میتوانیم چند خاطره شیرین در مورد آن کنجکاویها تعریف کنیم.
بگذارید کمی فکر کنم و برای شما چند خاطره را تعریف کنم:
– به دوران دبستان خودم برمیگردم، کلاس سوم یا چهارم بودم، دوستی داشتم که همه فکر و ذکرش فضانوردی بود، روزی به خانهمان آمد تا با هم عضو کتابخانه عمومی کوچک شهر بشویم، هر بار که میرفتیم تا کتاب امانت بگیریم، آن زمان هنوز خبری از بازیهای رایانهای به سبک امروزی، DVD و برنامههای متنوع تلویزیون نبود، کتاب تنها چیزی بود که ما را از روزمرهها فاصله میداد، علیرغم آن کمبود، ما سطور کتاب و عکسها را در ذهن خودمان فیلم میکردیم و کمتر روزی بود که تجسم فعال نداشته باشیم.
این دوست من عاشق یوری گاگارین بود و از آنجا که خوشسیما و خوشقامت هم بود، خودش را مدام در قامت فضانوردهای روس تجسم میکرد.
سالها گذشته، در دو سه سال اخیر، چند باری دوستم را از دور دیدهام، او هنوز روی زمین است، نتوانسته به رؤیاهای دوران کودکی برسد، اما امیدوارم که مشغول هر کاری که هست، دستکم آن خیالپردازی معصومانه دوران کودکی را از دست نداده باشد.
– در همان کتابخانهای که صحبتش را کردم، یک کتاب با قطع بزرگ و کیفیت چاپ خیلی خوب بود با صفحات تمامرنگی، چاپ دوران قبل از انقلاب بود، هنوز که هنوز است، دوست دارم آن کتاب را داشته باشم، چون مرور بسیار شیرینی کرده بود بر داستان فتح فضا توسط انسان، آن کتاب حدیث مصور آرزومندیها تا قدم برداشتن نیل آرمسترانگ بر سطح ماه بود. آن کتاب را دست کم پنچ شش باری امانت گرفتم!
– اما در سیر مرور خاطرات بگذارید بر مریخ متمرکز شوم، نخستین باری که واقعا علاقهمند شدم که خبر علمی مربوط به اعزام یک فضاپیما به مقصد مریخ را دنبال کنم، زمانی بود که مجله دانستنیها میخواندم. 24 سال پیش بود، سال 1367 خورشیدی!
در آن زمان روسها فوبوس یک و فوبوس دو را به فضا فرستاده بودند، مقاله دانستنیها این طور شروع میشد:
روز جمعه، تاریخ … فرصت دارید تا پای تلویزیون بنشینید؟ در این روز فضاپیمای مریخنورد به مقصد خواهد رسید و ..
با اینکه میدانستم مترجم عینا از روی مقاله اصلی ترجمه کرده و بعید است تصاویری از تلویزیون خودمان پخش شود، سعی کردن به خودم بقبولانم که معجزهای رخ خواهد داد و از تلویزیون خودمان هم آن تصاویر را خواهیم دید.
– اما اگر باز هم نقبی به گذشته بزنم، یاد یک کتاب علمی-تخیلی میافتم که داستانش در مریخ میگذشت، اسم کتاب آیلیتا بود و به خاطر شاگرد اول شدنم به من هدیه شده بود.
اشتباه نکنید! همچنین کتابهایی را امکان نداشت، که از طرف مدرسه به ما هدیه بدهند، در آن سالهای دشوار مدارس بودجهای برای خرید هدیه و مصارف جانبی نداشتند، به همین خاطر هم از والدین خواسته بودند که بدون اطلاع به ما، خودشان هدیههایی بخرند تا سر صف از طرف مدرسه به ما بدهند.
پدر هم رفته بود کتابفروشی با عجله چند کتاب انتخاب کرده بود،البته شیطنت کرده بود و کتابهایی را که دوست داشت خودش و مادر بخوانند خریده بود! مثلا یکی از کتابهای دیگر «زنبق دره» بالزاک بود که مسلما برای یک بچهمدرسهای مناسب نبود، اما چون هدیه داده شده بود، من تا آخرش را با کنجکاوی خواندم!
بسته هدیه من بزرگتر از هدیه بقیه بچهها بود، شرمگین از دیدن بستههای لاغر بقیه همکلاسیها، هدیه را گرفتم و در خانه باز کردم، پنج شش کتاب چند صد صفحهای داخل آن بود که به محض رؤیت متوجه شد که هدیه کار پدر و مادر است!
اما عجله پدر کار دستش داده بود و به اشتباه کتاب آیلیتا را که نویسندهاش «الکسی تولستوی» بود با یکی از نوشتههای «لئون تولستوی» اشتباه گرفته بود!
این اشتباه، البته، با استقبال فراوان من روبرو شد و کتاب را با لذت تمام تا آخر خواندم. چیزهای مبهمی از کتاب یادم است.
نوشته الکسی تولستوی اگر چه تخیلی بود، اما تهمایه افکار ایدئولوژیک را هم داشت. داستان مربوط به یک مهندس روس بود که حس میکرد گمگشتهای دارد، او فضاپیمایی ساخت و با یک سرباز بازنشسته روس رهسپار مریخ شد.
در مریخ با تمدن مریخی روبرو شد و آنجا عاشق یک شاهزاده خانم مریخی شد به نام آیلیتا.
بعد درگیر قیام کارگران در سطح مریخ شد، جُنبش آنها شکست خورد، مهندس با کمک آیلیتا، اما بدون او، مغموم به زمین بازگشت.
مدتی بعد در روی زمین مهندسان رادیویی، مدام این پیام رادیویی را میگرفتند: که عشق من کجایی!
این رمان در سال 1923، شش سال بعد از انقلاب کمونیستی سال 1917 نوشته شده بود. چند صفحهای از ابتدای کتاب را میتوانید در اینجا بخوانید.
در سال 1924، فیلم صامت آیلیتا با اقتباس از این رمان نوشته شد که در یوتیوب میتوانید تماشایش کنید. فیلم آیلیتا، یکی از کلاسیکهای سینمای صامت به شمار میرود. فیلم در روسیه آنقدر محبوب شد که خیلی از والدین در آن سالهای اسم دخترهایشان را آیلیتا گذاشتند.
آلکسی تولستوی که در ۱۹۴۱ بهخاطر رمان پطر کبیر و سال بعد برای گذر از رنجها جایزه استالین را دریافت کرده بود، در سال ۱۹۴۵ در حالی که شهرت و محبوبیت زیادی در شوروی داشت، درگذشت، «مرگ او ضایعهای بزرگ برای ادبیات و فرهنگ روسی» خوانده شد.
پوستر فیلم
آیلیتا، داستان علمی-تخیلی و در عین حال عاشقانه خیلی خوبی بود. شخصا یقین دارم که نویسندگان روس اگر بیش از حد درگیر تنگناهای ایدئولوژیک و فشارهای حکومتی نبودند، حتی خلاقانهتر از علمی-تخیلینویسهای غربی میتوانستند عمل کنند.
انسانها از دیرباز به مریخ به منزله یک آرمانشهر و یا دستکم جایی که تمدنی بزرگ دارد، نگاه میکردند. اچ جی ولز، در جنگ دنیاها، یکی از نخستین کسانی که یک تمدن مریخی را به تصویر کشید.
اما تلقی کمونیستها از مریخ چیزی ایدئولوژیک بود، انها مریخ را آرمانشهری برای جهانبینی خود تصور میکردند، این چیزی بود که بین هنرمندان و نویسندگان روس عمومیت داشت.
نخستین نشان چنین تفکری را در رمان سیاره سرخ الکساندر بوگدانوف میتوان پیدا کرد. این رمان در سال 1908 نوشته شده بود، داستان این رمان این است که یک انقلابی به نام لئونید، به مریخ سفر میکند، تا آموزههای تمدن سوسیالیستی آنجا را فرابگیرد و در روی زمین اجرایی کند.
بوگدانوف بعدها ادامهای بر این کتاب نوشت به نام «مهندس منی Menni»، او در حال نوشتن کتاب سومی به بر اساس شهر استانداردهای مریخیها روی زمین بود که درگذشت.
علت فوت بوگدانوف هم جالب بود: بوگداونوف یکی از پیشگامان انتقال خون بود، در یک مورد او خون دانشجویی را که مبتلا به مالاریا و سل بود به خود تزریق کرد و ابتلایش به این بیماریهای باعث درگذشتش شد!
جالب است بدانید که استالین یکی از علاقهمندان جدی دو رمان مریخی بوگدانوف بود.
بعضی از معماران روسی مثل میخائیل اوخیتوویچ، حتی سودای ساختن شهرهای سرخ را بر روی سیاره مریخ با جزئیاتی مثل سیستم ارتباطی و حمل و نقل و نیروی الکتریسیته پیشرفته در سر میپروراندند.
نخستین بار در قرن نوزدهم، بعد از مشاهدات اخترشناسی به نام شیپارلی که کانالهای روی سیاره مریخ دیده بود، این ایده مطرح شد که تمدنی باستانی بر سطح سیاره حضور دارد که شبکه زهکشی عظیمی بنا نهاده است.
در سال 1889، گیرندههای رادیویی آزمایشگاه کلرادو اسپرینگز تحت رهبری نیکولا تسلا، سیگنالهای تکراری از فضا دریافت کردند که در وهله اول این سیگنالها به سیاره مریخ نسبت داده شد. تسلا عقیده داشتند که این امواج یافتهای اتفاقی نیستند، حتی لرد کلوین در یک بازه زمانی، از نظریه تسلا حمایت میکرد.
علاقه پنهان انسانها با داشتن همتاهای هوشمند روی سیاره مریخ تا آنجا پیش رفت که روی سیاره مریخ، تصویر چهره یک انسان را دیدند:
در سیام اکتبر سال 1938، اورسن ولز با پخش زنده یک نمایشنامه رادیویی که اقتباسی از جنگهای دنیاهای اچ جی ولز، بود موجی از وحشت در آمریکا آفرید، چون خیلیها تصور میکردند که مریخیها واقعا به زمین حمله کردهاند!
قبل از دهه شصت، ریبربری، ادگار رایس، سی اس لوئیس و رابرت آ هیلین، هر کدام وجود تمدنی هوشمند را بر روی مریخ دستمایه کارهای خود قرار دادند.
حکایتهای مریخ نام کتابی است اثر ری بردبری که آن را یکی از کلاسیکهای سبک علمی-تخیلی میدانند. کتاب اولین بار در سال ۱۹۵۰ میلادی به چاپ رسیده و پس از آن چندین و چند بار تجدید چاپ شده است و به چند زبان برگردانده شدهاست. جالب است که بر چاپ اسپانیولی آن خورخه لوییس بورخس مقدمهای نوشتهاست.
این کتاب قرار است به زودی با ترجمه مهدی بنواری در ایران از سوی نشر پنجره منتشر شود. شما میتوانید ترجمه دو داستان کوتاه از این کتاب را در اینجا و اینجا بخوانید.
فیلم جان کارتر فیلمی بود که در سال 2012 بر اساس آثار ادگار رایس ساخته شد، این اقتباس سینمایی البته یک شکست مطلق بود.
سی اس لوئیس، خالق سرگذشت نارنینا، سهگانهای دارد که داستان جلد اول آن یعنی خروج از سیاره خاموش در مریخ میگذرد.
آرتور سی کلارک هم رمانی با نام ماسههای مریخ در سال 1951 نوشت که در آن گزارشگری در یک سفر طولانی به صحراهای مریخ میرود.
تکاور فضا نوشته ایزاک آسیموف، اولین جلد از سری داستانهای دیوید استار (لاکی استار) است که در سال 1952 نوشته شده است. لاکی جوانترین عضو شورای علوم سیاره زمین است که برای اولین مأموریت خود به مریخ اعزام میشود تا راز مواد غذایی مسموم وارداتی از مریخ را کشف نماید.
در این داستان لاکی یکی از معدود موجودات غیر زمینی آفریده شده توسط آیزاک آسیموف را ملاقات می نماید. آنها موجوداتی از انرژی خالص هستند که در اعماق مریخ زندگی می کنند. مریخیها زره انرژی خاصی به لاکی هدیه میدهند که او را در مقابل هر گونه اشعه یا گلوله مرگبار حفظ می نماید. لقب تکاور فضا را نیز آنها بر روی لاکی استار می گذارند.
با انجام مأموریتهای مارینر و وایکینگ در دهه شصت و هفتاد میلادی و ارسال عکسهایی که سیاره خالی از زندگی مریخ را نشان میداد، دیگر داستانهای با مضمون تمدنهای هوشمند بر سطح مریخ کمتر نوشته شدند و جای خود را به تمدنها و مستعمرات دستساخته انسان زمینی دادند.
از فیلمهایی که در سالهای نزدیک با موضوع مریخ ساخته شدهاند، میتواند به مأموریت به مریخ با بازی تیم رابینز و موسیقی متن انیو موریکونه اشاره کرد که در سال 2000 ساخته شده است، سیاره سرخ هم در همین سال با کارگردانی آنتونی هافمن و بازی کری آن ماس ساخته شد. جان کارتر هم همان طور که گفته شد، تجربه ناموفقی بود.
همان طوری درصد بالای اکسید آهن روی سطح سیاره مریخ، به خاطر ایجاد رنگ سرخ، مشابه با رنگ پرچم کمونیستها، باعث پیدایش آن همه داستان و آثار ادبی شد، در عین حال باعث شد در نزد بیشتر تمدنهای قدیمی از هندوها گرفته، تا چینی و مصریها و رومیها، این سیاره، مظهر جنگ و خشم باشد.
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن – به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
«حافظ»
نام فارسی مریخ، بهرام است. در شعر و ادب فارسی، این سیاره نیز چون سیاره زهره و برخی سیارههای دیگر، دو وجه دارد، یعنی هم علامت نحوست و در عین حال به زعم قدما خداوند جنگ و خونریزی هم بوده است.
در اشکال تخیلی قدیم که از این سیاره رسم شده آن را به شکل جنگجویی مسلح و با سپر و شمشیر یا تیر و کمان نشان دادهاند.
در فرهنگ نفیسی، تألیف مرحوم ناظم الاطباء علی اکبر نفیسی، پیرامون این سیاره آمده است:
«..مریخ، مأخوذ از تازی، چهارم کوکب سیّار در عالم شمس، که بهرام نیز گویند و به اعتقاد بطلمیوس کوکب سیاری است که در آسمان پنجم واقع شده..»
(فرهنگ نفیسی، ج پنجم، ذیل مریخ)
و در آنندراج:
«مریخ نام ستاره فلک پنجم از ستارههای نحس و آن را بهرام و جلاد فلک نیز گویند. منجوس و دال بر جنگ و خصومت و گربُزی و ظلم است»
(فرهنگ آنندراج، ج شش ذیل مریخ)
و سرانجام در فرهنگ دهخدا:
«مریخ یا بهرام نام سیاره فلک پنجم است و از ستارههای نحس است و وجه تسمیه آن به بهرام به خاطر جنگ و خصومت و خونریزی است. لفظ مریخ مأخوذ از کلمه مرخ است که نام درختی است که از چوبش تیر آتش زنه درست میکنند. و چون مریخ در آسمان سرخ رنگ و نورانی است آنرا به آتش زنه تشبیه کردهاند که سرخ رنگ است.
اما وجه تسمیه دیگر آن این است که میگویند مریخ به معنی تیر بدون پر است. و چون تیر بدون پر هنگام پرتاب به چپ و راست منحرف میشود، آن را به سیاره مریخ که در آسمان حرکت انتقالیش به صورت چپ و راست است تشبیه کردهاند. و تشبیه آن به آتش به علت سرخی نور آن است. همچنین این سیاره را صاحب جیش(فرمانده سپاه) شمس نیز نامیدهاند و منجمان این سیاره را بعد از کیوان که نحس اکبر است به عنوان نحس اصغر معرفی کردهاند».
(لغتنامه دهخدا، ذیل مریخ)
علاوه بر دلایل فوق مبنی بر نامیده شدن این سیاره به مریخ یا بهرام که ذکرشد بعضی باورهای دیگر راجع به این سیاره وجود داشته که از باب نمونه یکی از آنها از فرهنگ اصطلاحات نجومی نقل می گردد:
« علت اینکه مریخ را بهرام نام نهادهاند و آن را خدای جنگ دانستهاند به خاطر این است که بهرام (وهران و هران) به معنی فاتح و جنگجو و درهم شکننده است. به همین علت این سیاره در تصورات ایرانیان و یونان و روم خدای جنگ محسوب شده و با نام آرس و مارس فرزند ساتورن (زحل) و برادر ژوپیتر یا زئوس یا مشتری نامیده شده است و به خاطر همین نورانیتش است که منجمان قدیم جسارت و سفاحت و لجاج و دروغ و تهمت و زنا و خیانت را به آن نسبت میدهند و به خاطر همین باورها ، احکام واسطورههای قدیمی است که شاعران فارسی از مریخ با عنوانهای مریخ سلحشور، مرغ خون آلود، ترک خنجر کش، امیر خطه پنجم یاد کرده و از خشم و سلحشوری او سخن به میان آوردهاند (فرهنگ اصطلاحات نجومی، ذیل مریخ)
روزهای آینده با «یک پزشک» باشید تا پستهای در مورد مریخ و مأموریت «کنجکاوی» بخوانید.
پینوشت: مطالب وبلاگ پوریا ناظمی را در مورد مریخنورد کنجکاوی از دست ندهید. در تازهترین پست، ایشان گفتگویی انجام دادهاند با دکتر فیروز نادری.
ممنون. خیلی محققانه و کامل
سلام. اینقدر این پست زیبا و پرکشش نوشته شده که تا کلام آخر من رو با خودش کشوند…. بسیار بسیار عالی… دستتون دردنکنه آقای دکتر با این قلم روان و فکر زیباتون
فکر میکنم در مورد گیرنده های رادیویی نیکولا تسلا سال 1889 درست باشه.
با تشکر
دکتر مجیدی عزیز، به نظر میرسد واژه مریخ ریشهای سامی دارد و شاید حتی از زبان سومری که پیش از استیلای اقوام سامی در میانرودان رواجداشت به زبانهای سامی رسیده باشد. شباهت این واژه با واژه مارس در زبان لاتین این فکر را ایجاد میکند پیوندی باستانی میان واژه برآمده از فرهنگ میانرودان و جنوب اروپا وجود داشته باشد. واژه لاتین مارس، از صورت لاتین باستان Mavors گرفته شده و خود این واژه نیز از واژه قدیمیتر Mamors در زبان اوسکایی و Maris در زبان اتروسکایی برآمده است. گرچه زبان اوسکایی هم مثل لاتین یک زبان هندواروپایی بوده، اما زبان اتروسکایی (مثل زبان سومری) زبانی با خویشاوندی ناشناخته است و احتمالاً آخرین بازمانده از فرهنگی بسیار باستانیتر از فرهنگ هندواروپایی باشد. از اینجا به بعدش را نمیتوان نظر داد که آیا ماریس اتروسکایی با مریخ سومری مرتبط بوده یا نه. به هرصورت اگر اینطور باشد یا نباشد، ریشهشناسی ذکرشده از لغتنامه دهخدا درباره واژه مریخ چندان درست نمینماید.
درباره ریشه واژه بهرام خوشبختانه گمانی وجود ندارد. بهرام در فارسی نو برگرفته از ورهران در پارسی میانه است. خود این واژه از واژه قدیمیتر ورثرغنه verethraghna در اوستایی گرفته شده است. ورثره/ورتره نام یکی از اسطورههای قدیمی مشترک میان ایرانیان و هندیان است و ورثرغنه یعنی زننده ورثره (اگر قرار بود با دستور زبان پارسی نو این واژه را بازسازی کنیم میشود ورهرهزن یا ورهرهاوژن). در سنسکریت (هندی باستان) هم این صفت به صورت ورترهنه دیده میشود که صفتی مخصوص ایندرا خدای جنگاوری در میان هندیان است.
دقیقا این سبک نوشتاری شما، بصورت امضا شما تبدیل شده.
تایید میکنه عین خوده جنسه 🙂
بسیار سپاسگذارم
خیلی خوبه که در وبلاگستان فارسی به علوم فضا هم پرداخته بشه واقعا جای خالی اون حس میشد ممنون از شما که این کار زیبا رو انجام دادید امیدوارم مطالب بیشتری در این باره با تاکید بر جنبه علمی آن تهیه کنید، و علاوه بر گذارش در باره این مریخ نورد در باره موضوعات مختلف و بسیار جذاب مرتبط هم مطالبی ارئه بدید .
این پست البته بسیار خوب بود ولی علاقه نویسنده به کتاب بنظر هدف رو که آشنایی با مریخنورد بود تحت تاثیر قرار داده و اگر عنوانش ” تاثیرات سیاره سرخ بر ادبیات ملل” بودمناسب تر بود .
به هر حال حرکت خوبیه امیدوارم ادامه داشته باشه البته همانطور که گفتم بیشتر با تکیه بر جنبه ی علمی قضیه .
با سپاس
به نظرم وقعا جالب اومد
این مقاله معمولا از اون دسته هاست که معمولا نمی خونم :-؟
با سلام، به خاطر مطلب بسیار خوب و هیجان انگیزی که تهیه کردید و همچنین بخاطر آشنایی من با وبلاگ پوریا ناظمی سپاسگذارم
مطلب کامل و جالبی بود
ممنون
کاش بقیه مطالبتون هم به پختگی و زیبایی این مطلب بود
کاش چند تا نویسنده مهمان پیدا می کردید که اینجوری مطلب بنویسند نه اونجوی!
درود جناب مجیدی ، با اشتیاق منتظر 16 مرداد هستم ، امیدوارم فرود با موفقیت انجام شود و بعد از روح و فرصت،کنجکاو هم سربلند از ماموریت خود بیرون بیاید…
واقعا عالی و فوق العاده بود
مشتاقانه منتظر قسمت بعدی و ماموریت مریخ نورد کیوراسیتی هستم
خیلی ممنون بابت نوشته ی عالیتون
کتابی نیز حدود 50 سال قبل توسط یک نویسندهی کرد سقزی نوشته شده است به نام چگونه به مریخ رفتم نام نویسنده عبدالله ناهید است خیلی مایلم این کتاب را بخوانم. لطفا اگر کسی به این کتاب دسترسی دارد مرا در جریان قرار دهد.
فوق العاده بود
فکر نمی کردم یه مطلب نجوم منو انقدر جذب خودش کنه
بسیار زیبا بود 🙂
چه کودکی پرباری داشتید دکتر
من هم به نجوم و فضانوردی علاقه خیلی زیادی داشتم، تا حدی که لباس فضانوردی با مقوا ساخته بودم که همه از دیدنش و شباهتش به اونی که تو فیلما دیده بودند تعجب میکردن
ولی متاسفانه درگیر مسائل روزمره شدن و همون “فایده” که شما فرمودین راه منو از راه شما جدا کرد
به امید اینکه پستهای شما یکم از این روزمرگی من کم کنه و راه بازگشت من به دوران با شکوه کنجکاوی کودکی باشه 😉