یادآوری مطلق: مرز باریک خاطره و خیال
امروز «یک پزشک» بعد از مدتی که از وجود نویسندگان مهمان بیبهره بود، یک نویسنده مهمان جدید دارد: خانم «مریم ز» که یکی از وبلاگنویسهایی بودند که تصادفا با کامنتهایی که گذاشتند با وبلاگ و نوشتار ایشان آشنا شدم. امروز 2 پست از ایشان داریم، در پست نخست که در زیر میتوانید مطالعه کنید، مطلب خوبی در مورد یکی از فیلمهای مطرح این روزها یعنی فیلم یادآوری مطلق را خواهید خواند و در مطلب دوم که تا ساعاتی بعد منتشر میشود، در این مورد صحبت میشود که آیا فناوریهای دیده شده در فیلم، واقعا امکانپذیر هستند و ما میتوانیم رؤیای داشتنشان را در سر بپرورانیم یا نه!
نویسنده مهمان: مریم ز:
– تمام زندگی تو یک رویاست.
– اگر من، من نیستم، پس چه کسی هستم؟
در دهههای اخیر مسأله اصالت خاطرات و نقش آنها در تبیین چیستی و کیستی ما به یکی از دغدغههای سینماگران و البته یکی از سوژههای جذاب سینمایی بدل گشته است. از فیلمهایی چون Open Your Eyes و درخشش ابدی یک ذهن بیخدشه (پاک) گرفته تا سولاریس، شهر تاریک، سه گانه میتریکس، Memento ،Shutter Island ، Moon ، Inception و بسیاری عناوین دیگر. مجموعه این فیلمها جنبشی جدید و مفهومی را در سینمای هالیوود پدید آوردهاند و با پیوند دادن سینمای عامهپسند و سینمای معناگرا، توانستهاند بینندگان بسیاری را به طرح پرسش وادارند. پرسش اصلی در این گونه آثار این است که آیا این خاطرات ماست که هویت ما را تبیین میکند، یا اینکه عامل اصلی چیز دیگریست در درون ما، عنصری یگانه و خدشهناپذیر و دستنیافتنی که «من» را «من» می سازد و مسیر زندگی و انتخابهایمان را شکل میدهد؟
فیلم علمی – تخیلی یادآوری مطلق محصول سال 2012 نیز در پی پاسخ همین سوال است. این فیلم با بازی کالین فارل، بازسازی فیلمی محصول 1990 به همین نام و با بازی آرنولد شوارتزنگر است.
خطر لوث شدن داستان فیلم!
فیلم در سال 2084 اتفاق می افتد؛ در شرایطی که زمین در پی وقوع جنگ جهانی سوم، در اثر آلودگی شیمیایی تقریبا غیر قابل سکونت شده و تنها دو ناحیه قابل زندگی در آن باقی مانده: فدراسیون متحده بریتانیا (UFB)، و کولونی (استرالیای سابق). در حالی که در UFB رفاه حاکم است، ساکنان کولونی در شرایط بدی زندگی می کنند و به عنوان شهروندان درجه دو شناخته می شوند. «داگلاس کوید»، کارگر سادهای که حس میکند زندگیاش آنطور که باید، نیست و جای چیزی در این میان خالی است، تصمیم میگیرد حافظه خود را به مؤسسهای به نام «ریکال» بسپارد، تا شاید با خاطرات نوی کاشته شده در مغزش از روند زندگی بیمعنا و بیهودهاش فاصله گیرد و گمشدهاش را بیابد …
فیلم اقتباس آزادی ست از داستانی به نام «میتوانیم کاری کنیم تا همه چیز را به خاطر آوری» از نویسنده نام آور داستان های علمی – تخیلی، فیلیپ ک. دیک. از داستانهای کوتاه و بلند وی، اقتباسهای سینمایی زیادی شده که بسیاری از آنها آثاری متوسط از آب در آمدند و برخی نیز به آثار قابل اعتنایی بدل شدند، مانند گزارش اقلیت، و البته فیلم کلاسیک Blade Runner که از روی رمانی به نام «آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟» اقتباس شده و از معدود آثار این نویسنده ارزنده است که به زبان فارسی هم ترجمه و چاپ شده است. مشخصه آثار این نویسنده، ایدههای ناب و خلاقانه و موجز او در کنار دید ژرف و فیلسوف مآبانهاش است که به همراه هم، ترکیبی کم نظیر را شکل میدهد که در آثار کمتر نویسنده علمی – تخیلی دیگری شاهد آن بودهایم؛ ایدههایی که به فیلمساز این امکان را میدهد که اثری ناب و غنی و عمیق خلق کند و ذهن و روان بیننده را تا مدتها درگیر سازد.
اما به اعتقاد من نسخه جدید فیلم یادآوری مطلق از این مهم باز می ماند و نمی تواند به لایههای زیرین اثر دست پیدا کند. کارگردان فیلم- لن وایزمن – که با سری Underworld او را میشناسیم، در اینجا نیز مانند سری ذکر شده، تمرکز اصلی را بر جلوههای ویژه و صحنههای اکشن گذاشته و از پرورش داستان بازمانده است. شخصیتها کاغذی و یکبعدی هستند و در این میان دو زن داستان از همه سطحیتر و بیحالترند، حال آنکه با در نظر گرفتن تقابل این دو در داستان، این زمینه وجود داشت که با شخصیتپردازی عمیقتر و بازیهای بهتر، وجه عاطفی فیلم تقویت شود. شخصیتها هیچ پیشینهای ندارند و صرفا با چند جملهای که درباره هر کدام میشنویم باید به سوابق آنها و دلایلشان برای انتخابهایشان پی ببریم. شخصیت کوید / هاوزر با بازی کالین فارل نیز بیشتر حس پریشانی و سرگشتگی را انتقال میدهد و کمتر نشانه دیگری از دگرگونیها و تأثیرات عظیمی که چنان کشفی بر هر فردی تحمیل خواهد کرد در او میبینیم. بازی خوب فارل نتوانسته ضعفهای فیلمنامه را پوشش دهد. به همین دلایل و دلایل دیگر این فیلم بر خلاف نسخه 1990 از درگیر کردن بیننده در سطح عاطفی ناتوان است، ضمن اینکه ایده اصلی داستان که میتوانست با پرورش قویتر به ماجرا ژرفا و پیچیدگی ببخشد، با پرداخت ضعیف و سردستی از کانون توجه خارج شده و در میان هیاهوی زد و خوردها و درگیریها و فناوریهای دنیای آینده به کل مدفون گشته است. شاید تنها زمانی که فیلم کمی از پوسته فاصله می گیرد و به عمق نظری میافکند در مکالمه ماتیاس و کوید باشد، آنجا که ماتیاس میگوید (نقل به مضمون): پاسخ به این سوال که ما کیستیم در زمان حال ما نهفته است، نه گذشته.
با وجود اصرار سازندگان نسخه جدید فیلم بر متفاوت بودن دو فیلم از یکدیگر، هنوز شباهتهای زیادی بین این دو دیده میشود، از دیالوگهای بعضا یکسان گرفته تا گرههای داستانی و شخصیتهای حاشیهای و موقعیتهای مشابه؛ اما دو فیلم با هم تفاوتهای بنیادی نیز دارند. از تفاوتهای ظاهری آشکار که بگذریم، تفاوت محتوایی اصلی در لوکیشن فیلمهاست: در فیلم قبلی کوید به مریخ سفر میکند، و بیگانهها و جهش یافتهها هم در داستان حضور دارند. ولی در نسخه جدید داستان در زمین می گذرد و اثری از مستعمرهنشین مریخ و موجودات فضایی نیست، به جای آن بر بعد سیـــاسی حکومت زمینی و فنآوریها و روباتها تاکید بیشتری شده است.
فیلم جدید سعی کرده با محدود کردن داستان به زمین دید واقعبینانهتری اتخاذ کند و بیشتر بر بعد پسا آخرالزمانی و دیستوپیایی جامعه نوین تمرکز کند. با وجود عاری بودن از خشونت عریــــان نسخه اولیه، رویکرد جدیتر و خالی از طنز فیلم جدید (باز هم بر خلاف نسخه قبلی) سبب گشته که فیلم بدبینانهتر و سیاهتر از نسخه 1990 باشد.
فیلم از لحاظ بصری و تم کلی شدیدا یادآور شهر تاریک الکس پرویاس است، فضای تیره و تار و غمزده شهرهای سر به فلک کشیده، جامعه انسانی ناشاد و به بن بست رسیده، ترس و وحشت حاکم بر جامعه، و البته خاطرات جعلی و کاشته شده.
از تمرکز بیش از حد کارگردان بر جلوههای ویژه گفتم، ولی از حق نباید گذشت که صحنههای اکشن فیلم بسیار جذاب و نفسگیر است و به خوبی قادر است طرفداران فیلمهای حادثهای را خوشنود سازد، هر چند گاهی اوقات تعدد و تناوب این قبیل صحنهها بیننده را کمی دلزده و بیحوصله میکند. جلوههای ویژه سنگین و حرفهای فیلم نیز بسیار عالی و جالب توجه و باورپذیر طراحی شدهاند. ایدههای سازندگان فیلم از گجتها و فناوریهای آینده که در اغلب موارد نوآورانه و جدید است، از نکات مثبت فیلم محسوب میشود؛ ایدههایی مانند سیستم فوق سریع حمل و نقل مبتنی بر گرانش به نام سقوط (The Fall) که از داخل کره زمین دو ناحیه مسکونی را به هم متصل میکند، تلفن ظریف کاشته شده در زیر پوست، گردنبندی که تغییر چهره را امکانپذیر میسازد، ماشینهای پرنده، و یا شهرهای معلق و شگفتانگیز که به زیبایی طراحی و اجرا شدهاند.
البته این جلوههای ویژه تأثیرگذار و عالی بهای سنگینی هم داشته؛ بودجه 125 میلیون دلاری فیلم در برابر فروش جهانی 196 میلیون دلاریاش، رقمی است که حکایت از شکست دارد. نگاه اکثر منتقدان به این فیلم نیز مهربانانه نبوده است، دریافت امتیاز 30% در Rotten Tomatoes، و 43% در Metacritic، ناامید کننده به نظر میرسد.
نکات جالب درباره فیلم
– این فیلم پس از سری Underworld اولین فیلمی است که زوج متأهل لن وایزمن و کیت بکینسیل در آن همکاری میکنند.
– کالین فارل برای اینکه حس بیدار شدن در زمان آینده را تجربه کند، شبی را در صحنه به صبح رساند.
– وقتی کوید صندوق اماناتش در بانک را میگشاید تصویر اوباما را بر روی یک دسته از اسکناسها میبینیم.
– زمانی که کوید با گردنبند تغییر هویتش سعی در عبور از بخش امنیتی ناحیه UFB دارد، فرد پیش از او زن درشت هیکلی است که شدیدا یادآور شخصیت تغییر چهره داده شوارتزنگر در نسخه قبلی فیلم است و در جواب به این سؤال که برای چه مدت قصد اقامت دارد، مانند کوید در فیلم قبلی پاسخ میدهد: 2 هفته
– در ابتدای فیلم کوید در هنگام جابجا شدن با سیستم Fall کتاب یان فلمینگ با نام 007: تنها دو بار زندگی میکنی را مطالعه می کند که یادآور زندگی دوگانه خود او نیز هست.
– شوارتزنگر مایل بود که در این فیلم جدید هم نقش داگلاس کوید را ایفا کند، تا اینکه در سال 2010 به صورت رسمی اعلام شد که فارل برای این نقش برگزیده شده است.
– قطعه زیبایی که توسط کوید بر روی پیانو نواخته می شود قطعه ابتدایی موومان سوم سونات پیانوی شماره 17 در ر مینور اثر بتهوون است، که به قطعه طوفان نیز مشهور است. این قطعه را میتوانید با حجم کم از لینک زیر دانلود کنید:
Allegretto – No. 17 in D minor Op.31 ‘Tempest – Ludwig van Beethoven
در نسخه 1990 فیلم، در انتهای تبلیغ ریکال پرواز پروانه ای را میبینیم، که مرا به یاد این گفته معروف فیلسوف چینی چوانگ تسه میاندازد:
«شبی خواب دیدم که پروانهام و از گلی به گلی دیگر میپرم. فقط میدانستم که پروانه شادی هستم و نم دانستم چوانگ تسهام. ناگاه برخاستم و دوباره خودم بودم. اکنون نمیدانم که آیا مردی هستم که رؤیای پروانه بودن دید، یا پروانهای که رویای انسان بودن میبیند.»
این نوشتهها را هم بخوانید
سلام
ممنون از پست جالبتون
من قبلاً بازی Totall Recall رو روی گوشیم داشتم ولی فکر نمی کردم که از روی فیلم با همین نام ساخته شده باشه
منتظر پستهای این چنینی هستیم
ممنون
به عنوان ریویو خوب بود ولی نقد این گونه سینمایی نبود، این روزهام که ریویو نویسی بیشتر مخاطب داره تا نفد فیلم
سلام وبلاگ خانم نویسنده قابل دسترسی نیست راهی برای دسترسی به این وبلاگ وردپرس دارید؟
ممنون
کل وبلاگهای سیستم وردپرس قابل دسترسی نیستند.
بسیار عالی ، با تشکر از خانوم “مریم ز” فیلم Total Recall ,1990 را چند سال پیش دیدم و موضوع اصلی فیلم برایم جذاب بود ، خیلی خوشحال شدم که فهمیدم این داستان در قالب یک فیلم،دوباره باز سازی میشود ، ولی هنوز این فیلم را ندیدم منتظر کیفیت بهتر هستم :)
کیفیت بلو ری فیلم هم آمده.
بله (!) فکر کنم با فیلم Looper اشتباه گرفتم ، ممنون !!
نویسنده این مطلب عجب وبلا گ خوبی داره
به از شما نباشه
چند سالی می شه که یک پزشک رو دنبال می کنم اما فکر کنم اولین بارم هست که نظر می دم. به نظرم این مطلب از وبلاگم هم براتون مفید باشه.
نام مطلب
آیا امکان دارد ما وجود نداشته باشیم؟ : بررسی فلسفه توهم بزرگ !
http://7zero-fa.blogspot.co.uk/2011/10/blog-post_28.html
ممنون جناب مجیدی از وب سایت خوبتون ..با احترام شما پیشنهادی برای تهیه (خرید) اینترنتی این قبیل فیلمها سراغ دارید؟؟
ممنون از راهنمایی شما
تبلیغ سایت خاصی را نمیکنم، شما کافی است جستجویی کنید، فروشگاههای فروش سریال و فیلم هستند و البته راحتتر از آن میتوانید فیلم را دانلود هم کنید.
سلام
دیستوپیا را داریوش آشوری به دژستان برگردانده است. از دیگر برابرنهادهها
هم میتوان به پادآرمانشهر اشاره کرد.
آ.ق
ممنون برای لینک دانلود قطعه پیانو
خیلی نقد خوبی بود و نویسنده بسیار خوب و توانا!
یه نیکه تو صحنه آخرشو دیدم …وقتی پانشسمان رو از رو دستش برداشت چرا اون علامت رو دستش نبود!!! یعنی اینم مثل فیلم inception فیلمشو تموم کرد!!!
اگه کسی منظور خاصی برداشت کرده لطفلا بگه که من هم از این سردرگیمی در بیام…
??????
ممنونم واقعا خیلی دنبال اون موسیقی پیانو گشتم ولی پیدا نکردم