فراموشی از منظر ادبیات
در پست قبلی فراموشی را در دنیای سینما و هالیوود بررسی کردیم، و در این پست قصد داریم که نگاهی مختصر و مفید داشته باشیم به فراموشی در دنیای ادبیات.
اما سبک این پست من، با پست قبلی متفاوت است، من نمیخواهم این پست تنها فهرستی باشد از رمانها و آثاری که در آنها یکی از کاراکترهای داستان فراموشی دارند، بلکه میخواهم این مبحث کلی را باز کنم، که به قول «محمدعلی سپانلو» یکی از وظایف ادبیات، مبارزه با فراموشی است.
یعنی صرفنظر از موضوع داستان، تکنیک روایی و نوع نثر یا نظم، ادبیات کارکرد ویژهای دارد که با فراموشیهای فردی و جمعی مبارزه میکند. رمان یا به طور کلی ادبیات داستانی، در ستیز مداوم با فراموشی است و شاید به همین علت است که ادبیات را میتوان علم مطالعه فاجعه دانست؛ اما با شیوه مخصوص بهخود چرا که فراموشی، مهمترین توانایی انسان برای مقابله با تلخیهای زندگی است!
در ابتدای پست میخواهم نظر شما را به پریدهای از مصاحبهای که «میلان کوندرا» در مورد کتاب «خنده و فراموشی» انجام شده بود، جلب کنم:
در همان ابتدای کتاب یکی از شخصیتها میگوید: «نبرد انسان بر ضد قدرت حاکم اشغالگران، نبرد خاطره علیه فراموشی است.» آیا میتوان گفت سیاست به نابودی نوعی انسان خواهد انجامید؟
– بیگانه هدفش نه تمدن چک، که جایگزینی فرهنگ دیگری است و برای این جایگزینی مدام میکوشد تا سنت و نحوه زیست ما را دیگرگون کند. برای ما مهمترین شکل مقاومت، حفظ یادبودها و خاطرات است. باید فرهنگ و هویت ملی را نگه داشت. وضع سرزمین من، به صورت گسترده و غمانگیزترش نمایشگر موقعیت انسان به طور کلی است. خاطرهها و یادبودهای انسانی، ارزش بسیار ظریفی است که ما ناگزیریم حتی در بدترین شرایط هم از آن دفاع کنیم.
آدم وقتی از حافظهای زنده و پویا برخوردار است، خیلی بیشتر میتواند خودش باشد. پس سراسر زندگی نبردی است علیه فراموشی. اما آیا انسان میتواند همه دورههای زندگیاش را به یاد داشته باشد؟ این همان موضوع «تامینا» است. (تامینا کاراکتر اصلی بخش چهارم این کتاب است.) او مردی را دوست داشته و معتقد است سراسر زندگی را که پشت سر نهاده فراموشناشدنی است، اما ناگهان در یک لحظه بحرانی، که نیاز دارد به یاد آورد، آن مرد مرده است و چیزی به خاطرش نمیآید، زندگیاش را از دست میدهد. فراموشی که در همه حال حضور دارد، میکوشد تا با کنکاش در گذشتههای خصوصی و عمومی ما، ناتوان و درماندهمان سازد. فراموشی نیرویی است که قادر به نابودی همه چیز است و امروزه قدرتهای سیاسی خیلی خوب میدانند که چگونه باید از این دو بهره بگیرند.
چگونه به فراموشی سازمان میدهند؟
– تصورش را بکنید، در سرزمین من- کشور اروپایی من و شما- بخشی از تاریخ تنها به وسیله شایعه حفظ میشود! به دیگر کلام حافظهای که متکی به نوشتار نباشد شکننده و نابودشدنی است. مهندسین و طراحان فراموشی از این مطلب به خوبی آگاهند.
با گذر از این بخش میرسیم به بخش دوم پست، جایی که کتابهایی را مثال میزنم که در آنها «فراموشی»، بخشی یا جزء اصلی داستان است:
به تازگی من در «یک پزشک»، دو کتاب را معرفی کردم که هر دو در مورد فراموشی بودند، یکی از آنها «خدمتکار و پروفسور» نام دارد، که توسط یوکو اوگاوا نوشته شده است و دیگری هم «پیش از آنکه بخوابم»، نوشته «اس جی واتسون» است.
رمان بازگشت سرباز که در سال 1918 توسط ربکا وست، نوشته شده است، شاید قدیمیترین رمان معاصر باشد که در آن به فراموشی پس ازآسیب روحی شدید اشاره شده باشد و این موضوع دستمایه داستان قرار گرفته باشد: پس از جنگ جهانی اول،یک افسر بریتانیایی مبتلا به فراموشی روانزاد شده است و 15 سال از زندگیاش را به یاد نمیآورد، او همسرش را به یاد نمیآورد ، اما متقعد شد که زنی به نام کیتی همسر او بوده است …
در همین جا باید از رمان Out of Joint فیلیپ کی دیک یاد کنیم که در سال 1949 نوشته شد و فیلم یادآوری مطلق در واقع بر اساس همنی رمان نوشته شده است.
در 1984 جورج اورول، در بخشهایی از رمان صحبت از حافظه جمعی و اعمال فراموشی جمعی در مورد یک شخص نامطلوب میشود، در این رمان وینستون اسمیت، کارمند وزارت حقیقت است و وظیقهاش تعییر و حذف روزنامههای و استاد قدیمی، مطابق میل برادر بزرگ حزب اوست!
به مجرد حذف نسخههای قدیمی، گویی که حافظه جمع هم از موار نامطلوب پاک میشود.
غارهای فراموشی کتابی است اثر جان کریستوفر در سبک علمی-تخیلی. داستان نوجوانی است که به همراه خانواده خود همراه با چندین خانواده دیگر برای انجام تحقیقات علمی در ماه زندگی میکند . به خاطر کنجکاوی،مخفیانه و غیر قانونی به همراه دوست خود از محفظه محل زندگی انسانها (حباب) خارج میشود و به سوی پایگاه قدیمی میرود . بر اثر حادثهای به درون گودالی سقوط میکند و بعد با محیط تازهای برخورد میکنند که همه جا سر سبز است و با فردی برخورد میکنند که نزدیک به هفتاد سال پیش گم شدهاست . بعد از مدتی میفهمند که در آنجا با اینکه میتوانند در نهایت آرامش زندگی کنند، اما در واقع روحشان به تسخیر ابرگیاهی که خالق تمام سرسبزیهای آنجاست در میآید و به همین خاطر از آنجا فرار میکنند. داستان این کتاب در سال ۲۰۶۸ اتفاق میافتد.
فهرست تعدادی از رمانهای دیگر با مضمون فراموسی را میتوانید در اینجا ببینید.
در پست بعدی متن یک داستان علمی -تخیلی را که به حافظه مربوط میشود، خواهید خواند!
این نوشتهها را هم بخوانید
سلام به گردانندگانمحترم سایت
ضمن سپاسگزاری برای تلاش و همّت تان
انتقادی داشتم و آن هم در خصوص اشتباهات تایپی ست؛
اشتباهاتی که بعضا خواننده را کاملا” به تردید و اشتباه می اندازد: مثلا” در همین مطلب :
تعییر به جای تغییر
همنی به جای همین
و ..
و برخی اشتباهات دیگر : روزنامه “های” و اسناد قدیمی !
..
برقرار باشید.