برگی از تاریخ: دکتر خلیل ثقفی (اعلمالدوله) و داستان اجازه گرفتن او از ناصرالدین شاه برای سفر تحصیلی به فرانسه

سفر به اروپا برای تحصیل دانش، از 150 سال پیش معمول شد، در زمانهای که خبری از اینترنت، تبادلات فرهنگی آسان، وارادات آسان کتاب و مجله نبود و حتی از رادیو و تلویزیون خبر نبود، این مسافران به فرنگ رفته، در واقع تنها راه برای آشنایی ایران با دانش، فرهنگ و فناوری و سبک زندگی فرنگیها بودند.
در ایران آن زمان، نگرانی و اضطراب دیرپایی در مورد ایجاد این مجراهای اطلاعاتی وجود داشت، از سویی این کار گریزناپذیر بود، چرا که کشور به هر حال نیاز به پزشک و مهندس و کارشناس داشت، اما از سوی دیگر قشر سنتی جامعه همواره دغدغه تأثیرات فرهنگی نامطلوب اینگونه ارتباطات را داشت و البته قشر حاکم هم، در عین حال که نمیخواست به روشنی و با صراحت اعتراف کند که نگران ورود جریان روشنفکری و شکلگیری افکار دگراندیشانه و ایجاد فضای سیاسی نو است و با بهانه قرار دادن اموراتی پوستهای، سعی در کنترل و محدود کردن این اعزامهای دانشجویی داشت.
مطلبی را که میخوانید، حدود 50 سال پیش، توسط دکتر نصرالله شیفته، در مجله دانشمند منتشر شده بود و با اضافه کردن بخشهایی از منابع دیگر و ویرایشهای لازم، در اینجا در «یک پزشک» منتشر میشود:
صد سال است که جوانان ما برای آموختن راه و روشهای زندگی نوین و دانش جدید پایشان به اروپا باز شده است. سالها پیش از آن، مرکز تحصیلی جوانان ما در شهرهای مذهبیِ نجف، کربلا و بغداد بود. بعداً که تمدّن امروز به کشور ما راه پیدا کرد، جوانان ما برای آموختن دانش تازه به شهرهای استامبول، بیروت، قاهره، بمبئی و کلکته میرفتند، برخی دیگر راه روسیه را در پیش گرفته، به بطروگراد، مسکو، بادکوبه عزیمت میکردند.
در زمان ناصرالدینشاه به خاطر آنکه خودِ شاه گاهگاه به اروپا سفر میکرد و همراهان، کشورهای فرنگ را میدیدند به تدریج جوانان ایرانی عاشق تحصیلِ دیار فرنگ میشدند. ناصرالدینشاه از نظر نقاط ضعفی که در روحیات و اخلاقش وجود داشت، مردی سختگیر و دقیق بود و در برابر اصرار جوانانِ آن دوره برای عزیمت به اروپا مقاومت میکرد و اجازه مسافرت به آنها نمیداد .وی معتقد بود جوانانی که به اروپا میروند و روشهای آزادیخواهانه فرنگ را میبینند، نمیتوانند در ایران فرد مناسبی تلقی شوند. مدارک فراوانی در تاریخ موجود است که بسیای از فرنگرفتهها به خاطر یک جمله آزادیخواهانه و یا قضاوت صحیح، اگر از بین نرفتند دست کم از چشمها افتادند.
داستانی که در زیر میخوانید واقعهای حقیقی از تلاش جوانی به نام دکتر خلیل ثقفی (اعلمالدوله) است که برای ادامه تحصیل قصد عزیمت به فرنگ را داشت و چون مسافرت به خارج منوط به اجازه شخص شاه بود، وی با مسافرتِ او موافقت نمیکرد.
دکتر خلیل ثقفی (اعلمالدوله) در آن زمان پزشک وزارت خارجه، استاد رشته پزشکی در دارالفنون و استاد پزشکی در دانشکده نظامی ناصری بود و میخواست به خرج خود برای تکمیل معلومات چند صباحی به خارج سفر کند.
دکتر ثقفی در خاطرات خود چنین مینویسد:
«برای کسب اجازه عریضهای جزء عرایض وزارت خارجه که متصدی آن یحییخانِ مشیرالدوله -شوهر عزتالدوله (خواهر شاه) بود به حضور ناصرالدینشاه که مرا میشناخت، تقدیم داشتم. در حاشیه عریضه دستخط صادر شد که:«لازم نیست، اسباب فساد اخلاق است!» ».
بعد از چندی، دکتر ثقفی عریضه دیگری تهیه کرد که در حاشیه آن عزتالدوله -خواهر شاه- به خط خود چنین نوشته بود:
«خلیل خان در خانه این کنیزِ قبله عالم بزرگ شده است و این کنیر به خلق وخوی او کاملاً آشنا بوده و یقین دارم که اوضاع فرنگستان در عقاید و دیانت او خللی وارد نخواهد ساخت، تصدّق روی ماهت، اجازه بدهید برود، با مخارج خود میرود و زود برمیگردد.»
در حقیقت خواهر شاه میدانست که دلیل ناصرالدینشاه در جلوگیری از اعزام جوانان به اروپا چیست، به همین مناسبت بنا به اشاره دکتر ثقفی به این موضوع اشاره کرده بود که «اوضاع فرنگستان در عقاید و دیانت او خللی وارد نخواهد ساخت».
تعهدی که خواهر شاه به ناصرالدینشاه میداد که وی به خلق وخوی او کاملاً آشناست، چیزی جز این نیست که خواهرشاه به طور ضمنی ضمانت دکتر ثقفی را در این سفر میکرد. معالوصف، ناصرالدینشاه در زیرِ این نامه چنین نوشت:
«اجازه داده نمیشود!»
با این وصف، دکتر ثقفی از کوشش دست برنداشت، در تابستانِ همان سال اعلمالدوله ثقفی در رستمآبادِ شمیران بود، در آن زمان فرزند یکی از بازرگانان زنجان چشمش آب آورده و به تهران آمده بود، وی میهمان مشیرالدوله بود. چون در آن زمان معالجه چشم در تهران، خوب فراهم نبود، مشیرالدوله به حمایت از او میخواست اجازه بگیرد که آن جوان را به فرنگ برای معالجه بفرستد. بدیهی است چون پدر جوان تاجر بود به سبک آن زمان مبالغی تعارف و وجوه هم به ناصرالدینشاه تقدیم داشت.
مشیرالدوله به اعلمالدوله وعده داد هنگامی که برای این جوان اجازه میگیرد، کاری خواهد کرد که هرطور شده او هم به همراه وی برود. با این همه امیدواری شاه زیر عریض مشیرالدوله که تقاضای مسافرت برای آن جوان ثروتمند تاجر زنجانی کرده بود با تندی خاصِ خود چنین نوشت:
« به این … بگویید وقتی که مردم راه فرنگستان را بلد نبودند و چشمشان آب میآورد چه میکردند؟ حالا تو هم همان کار را بکن.»
این پاسخ، اعلمالدوله را سخت ناراحت ساخت، ولی وی مأیوس نگردید و در صدد فرصت بود که باز هم یادآوری کند.
چند ماهی گذشت. دوباره اعلمالدوله طی عریضهای به شاه نوشت که در راه این سفر « دیناری از دولت نخواهد خواست و به خرج خود میرود.»
برای آنکه ضمانتهای دیگری هم بشود، اعلمالدوله داده بود در حاشیه این عریضه، علی قلی خان فخرالدوله، وزیر علوم و خانرئیس جعفرقلی خان نیرالملک، هریک چند سطری درباره لزوم این مسافرت نوشته و تأکید کرده بودند هرگاه وی به این مسافرت برود دیگر در تدریس دانش پزشکی در دارالفنون به استاد خارجی نیازمند نخواهیم بود.
در حاشیه این عریضه یکی از استادان دانشکده پزشکی به نام سلطانالاطباء، میرزاابوالقاسم نائینی چنین نوشته بود:
«دکتر خلیل خان معلم طبِ فرنگی، اول کسی در ایران است که استحقاق داشتن لقب دکتری شد و اگر یک سفر مختصری به فرنگ کرده، چیزهای تازه برای شاگردان خود سوغات بیاورد، خیلی به موقع و خیلی بهجا خواهد بود. امر، امرِ جهانمطاعِ اقدس همایونی ارواح العالمین له الفداه است.»
در حاشیه دیگر این عریضه، حکیم تولوزانِ فرانسوی که پزشک ویژه شاه بود به خط فرانسه نوشته بود:
«یک سفر کوچک تحصیلاتیِ پزشک جوانِ ما دکتر خلیلخان به اروپا اثر بزرگی در آتیه ایران خواهد داشت.»
چنین تصور میرود که دکتر تولوزان قصد داشت به جای (اثر بزرگی در آتیه طب ایران خواهد داشت) نوشته بود: (اثر بزرگی در آتیه ایران خواهد داشت).
باری این عریضه هم توسط مشیرالدوله به حضور شاه فرستاده شد. همه منتظر آن بودند که این دفعه جواب مساعد برسد و این جوان که برای بررسی دانش پزشکی به اروپا میرود بتواند به این سفرد برود و به آرزوی خود برسد.
اما شاه، سختگیر و لجوج بود، این بار هم در زیر خط سلطانالاطباء که نوشته بود، «دکتر خلیل خان استاد پزشکی فرنگی اول کسی است که در ایران استحقاق داشتن لقب دکتری شده»، چنین نوشت:
«وقتی در خود ایران بتوانند استحقاق داشتن لقب دکتری بشوند لزومی ندارد به فرنگستان بروند؛ اذن داده نمیشود.»
دیگر جوابی از این صریحتر و تأکیدی از این جدیتر نبود که داده شد.
این بود که تقاضای اعلمالدوله مدتی متوقف ماند تا آبها از آسیاب بیفتد و شاه، گذشته را فراموش کند.
در این گیرودار مشیرالدوله فوت کرد، اگرچه آن مرحوم تا دمِ مرگ به دکتر ثقفی قول داده بود هرطور شده بالاخره روزی به اروپا خواهد رفت، به همین مناسبت با مرگ وی در حقیقت آرزوی اروپا رفتنِ اعلمالدوله هم به گور رفت.
مدتی بعد میرزا جهانگیرخان، وزیر صنایع که با اعلمالدوله دوست و تازه از مسافرت اروپا بازگشته بود، جزء تقدیمیها به شاه، دو کتاب «آبهدوکینپ» داده بود.
در این کتاب نویسنده سرگذشت خود را به این شرح نوشته بود:
من جوان رنجوری بود، بیماری سل مرا از پا درآورده و از عمر خود سیر شده بودم، روزی به قصد خودکشی از خانه خارج شده، روی چمنها دواندوان تا کنار رودخانه رفتم، خیسِ عرق بودم تا اینکه به رودخانه رسیده و وارد آب شدم؛ اما در این لحظه از خودکشی منصرف شده، آن راه را دواندوان بازگشتم، تصادفاً آن شب را راحتتر خوابیدم و هیچ تب نکردم. فردا به این اندیشه افتادم که این کار را تکرار کنم تا شاید بهبود یابم، این کار را کردم که به کلی بهبود یافتم و تب من قطع شد.
بدین طریق آبه دوکینپ دستوراتی درباره معالجه بیماری سل و سایر بیماریها از راه حرکت روی چمن و آبتنی و انواع دوشهای سرد و گرم و تلمبههای بلند و کوتاه و ملافههای آغشته در گل مطبوخ یونجه و با بوته شیرازی داده بود.
شاه از این کتاب خوشش آمد، دستور داد که آن را ترجمه کنند. جهانگیرخان کتاب را به مدرسه دارالفنون آورد و با دکتر اعلمالدوله در میان گذارد، اعلمالدوله به شرطی این کار را پذیرفت که در عوض، جهانگیرخان اجازه سفر را برای او بگیرد.
بدین طریق اعلمالدوله با دلگرمی به ترجمه دو جلد کتابِ آن کشیش مشغول شد و آن را با خط خوشنویس در روی کاغذ آبی که چشم شاه از آن خسته نمیشد، نوشت و با جدولهای طلائی و نقشهای نفیس و جلد تذهیبشده که در آن وقت صد تومان (دستِ کم پنج هزار تومانِ امروز) ارزش داشت توسط میرزا جهانگیرخان و سردار فیروزجنگ به شاه تقدیم داشت.
ضمناً حضرات، استدعای عاجزانه وی را برای رفتن به سفر فرنگ دوباره به عرض شاه رسانیدند. شاه کتاب را که چنین نفیس تهیه شده بود بسیار پسندید، اما اجازه مسافرت به اروپا نداد، در عوض فرمان داد که درجه نظامی دکتر اعلمالدوله را از سرهنگی به سرتیپی بالا ببرند.
این کار اعلمالدوله را سخت متأثر ساخت. وی در فکر فرورفت که دیگر به چه حیلهای متوصل شود تا شاه اجازه مسافرت به فرنگ را به او بدهد.
از بخت بد چندی بعد میرزا جهانگیرخان هم مرحوم شد و اعلمالدوله بیش از پیش ناامید گردید. مدتها گذشت تا این که نریمانخان -وزیر مختار ایران در وین- به تهران آمد.
اعلمالدوله با نریمان خان دوست بود، این بار نریمان خان و اتابک هر دو وعده دادند که هنگام بازگشتِ نریمان خان به فرنگ به هر نحو شده وسایل مسافرت اعلمالدوله را فراهم خواهند ساخت.
کارهای نریمان خان که ملقّب به قوامالسلطنه بود تمام شد و خواست به وین بازگردد، اما در هنگام بازگشت هرچه درباریان خواستند اعلمالدوله با نریمان خان به اروپا بازگردد، شاه قبول نکرد.
آن ایام که تابستان بود، در تهران وبای سختی بروز کرد و شاه از تهران خارج شد، نریمان خان که برای اجازه سفر به اروپا رفته و شرفیاب شده بود در بازگشت از درشکه پرت شد و یک پای او شکست و بستری گردید.
معالجه نریمان خان چهار ماه طول کشید، بالاخره هنگام حرکت، وی طبق دستور اتابک عریضهای به شاه تقدیم کرد و در آن چنین نوشت:
«دکتر خلیل خان در تمام مدت اقامتِ این جاننثار در تهران و مخصوصاً در این ماههای اخیر که پای شکسته، وبال گردن شده بود، مراقبت تامّه درباره چاکر داشته و آشنایی کامل به مزاج این خانزاد به هم رسانیده است. استدعای چاکرانه آنکه امر قدر قدرت مبارک شرف حضور یابد که در این مسافرت با خانزاد همراه بوده و یک دو ماهی در وین مانده بعد مراجعت نماید و الّا با این ضعف مزاجی که چاکر دارد، اگر دکتر همراه نباشد پای نیمشکسته که از دست میرود، سهل است جان ناقابلِ این خانزاد هنوز به انزلی (بندر پهلوی) نرسیده، تصدّق آستان اقدس همایونی ارواحنا له الفداه خواهد شد.»
نکته جالب پیش آمده بود، شاه که نامه را به خوبی نخوانده بود، به تصور اینکه تقاضای نریمان خان مسافرت تا انزلی است در پای این عریضه نوشت:
«تا انزلی برود و از آنجا برگردد.»
باز تیر همگی به سنگ خورد و اعلمالدوله موفق به حرکت به اروپا نشد. سه روز به حرکت نریمان خان مانده بود، یک روز عصر که خلیل خان پیاده از خیابان چراغ گاز به سمت میدان توپخانه میرفت، دفعتاً به فخرالملک که سواره از میدان توپخانه میآمد برخورد کرد، فخرالملوک به مجرد دیدن اعلمالدوله اسب را نگه داشت و به وی گفت:
« مژده، مژده شاه اذن داد که شما به فرنگ بروید.»
اعلمالدوله که پس از سالها کوشش این حرف را میشنید تصور کرد او را مسخره میکنند به همین لحاظ جواب داد: «خواهشمندم مرا دست نیاندازید؛ میدانم نقطه ضعف مرا پیدا کردهاید!»
فخرالملوک گفت، مسخره کدام است. الان بروید منزل حاج امینالسلطنه، او به شما خواهد گفت. سپس وی به طرف سرچشمه و اعلمالدوله شادیکنان به سوی لالهزار به خانه حاج امینالسلطنه رفت.
امینالسلطنه در این موقع تازه به خانه آمده بود که وی را دید و گفت:
خبر خوش از این قرار است که ما پیش شاه بودیم. در سربنیه حمام خاسهخان (سلمانی مخصوص) و دکتر تولوزان (پزشک مخصوص) زالو میانداختند و ماها ایستاده بودیم. شاه از استادی دکتر تولوزان چنین تعریف کرده و به اتابک گفت:
ما کمال رضایت را از خدمات حکیمباشی تولوزان داریم!
تولوزان موقعشناسی کرده و گفت:
«افسوس که من پیر شده و به زودی خواهم مرد و کسی نیست که جای مرا برای خدمت به قبله عالم بگیرد، حال اگر قبله عالم اذن بدهد دکتر خلیل خان ِ جوان یک سفری به پاریس برود و برگردد، آن وقت او جای مرا میتواند خیلی خیلی خوب بگیرد و خیلی خیلی خیلی از من بهتر!»
شاه ساکت ماند و حرفی نزد، اتابک رو به حاج امین¬السلطنه گرد و گفت:
شاه اذن فرمودند ابلاغ کنید!
با این موقعشناسیهای دکتر تولوزان، اتابک، حاج امینالسلطنه که از سکوت شاه استفاده کردند اجازه ضمنی از شاه دریافت گردید و اعلم الدوله به آرزوی خود رسید.
باری اعلمالدوله که به زحمت از شدت شوق میتوانست حرف بزند از امینالسلطنه پرسید حالا چه میکنید، وی جواب داد هیچ، حالا ابلاغی به وزیر خارجه قوامالدوله مینویسم که :
حسبالامر به دکتر خلیلخان برای رفتن به فرنگ گذرنامه داده شود.
بدین طریق به هر زحمت که بود پس از چند سال کوشش و ناکامی اعلمالدوله توانست به کمک درباریان اجازه حرکت به اروپا را بگیرد. وی به اتفاق نریمان خان قوامالسلطنه ابتدا به وین و از آنجا به پاریس رفت.
این بود ماجرای مسافرت به اروپا برای یک پزشک ایرانی که با وجود بستگی و آشنایی با تمام درباریان و اطرافیان شاه، سالها نتوانست اجازه حرکت دریافت کند.
خلیل ثقفی، مشهور به اعلم الدوله، پزشک، نویسنده و مترجم معاصر و یکی از نخستین دانش آموختگان رشته پزشکی جدید در ایران بود. وی در سال 1241 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد. او یکی از نُه فرزند حاج میرزا عبدالباقی اعتضادالاطباء، از پزشکان سنّتی دوره بود. وی پزشکیِ سنّتی را از پدرش آموخته بود. به سال 1259، در رشته طب در دارالفنون مشغول به تحصیل شد و به سبب کوشش مستمر در دوره تحصیل، در 1259 نشان طلا گرفت و به دستیاری استادان دارالفنون بر گزیده شد.
در 1266، به عنوان پزشک در وزارت امور خارجه استخدام گردید و در 1267، از دارالفنون فارغ التحصیل شد. احتمالاً وی نخستین دانش آموخته ایرانی رشته پزشکی در داخل کشور بود که «دکتر» خوانده شد. پیش از او، تنها تحصیلکردگانِ خارج از کشور این عنوان را اخذ میکردند.
ثقفی در 1273 به توصیه طولوزان (تولوزان)، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه قاجار، برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی عازم پاریس شد و طولوزان شخصاً اجازه عزیمت او را از شاه گرفت.
وی از 1273 تا 1277 در پاریس و مدتی نیز در وین درس خواند. در 1276، از دولت فرانسه نشان علمی گرفت و در 1277 به ایران بازگشت.
ثقفی پس از ورود به ایران به دربار راه یافت و در 1277 به همراه هیئتی برای معالجه شاهزاده ملک منصورمیرزا شعاع السلطنه، فرزند مظفرالدین شاه قاجار، به آلمان اعزام شد. او پس از بازگشت از این سفر، به عنوان پزشک مخصوص مظفرالدین شاه بر گزیده شد و در 1281، شاه لقب اعلم الدوله را به وی اعطا کرد.
روز مظفرالدین شاه از او پرسید: «میگویند که تو دخترت را به مدرسه آمریکایی گذاشتهای که در آنجا درس بخواند، من گفتهام همچو چیزی ممکن نبود، دروغ است.» اما اعلم الدوله این امر را تأیید کرد و گفت: « من دخترم را در مدرسه آمریکایی گذاشتهام که در آمجا درس بخواند، برای آنکه قبله عالم هنوز برای دخترهای ما مدرسه درست نکردهاند که در آنجا درس بخوانند. هر وقت شاه برای ما مدرسه دخترانه ساخت، آن وقت من دخترم را از مدرسه آمریکایی بیرون آورده و در مدرسه دولتی میگذارم.»
حضور ثقفی در دربار مظفرالدین شاه مقارن شدت گرفتن مخالفت مردم با خودکامگی حکومت قاجار و پیدایی انقلاب مشروطه بود. بسیاری از نویسندگان در جریان صدور فرمان مشروطه ، سهم مهمی برای ثقفی قائل شدهاند. اگرچه او، با توجه به آشناییش با وضع مزاجی مظفرالدین شاه، احتمالاً در امضای فرمان مشروطیت مؤثر بوده است، اما نوشته معاصران درباره نقش وی خالی از اغراق نیست. از او به عنوان کسی که کسی که برای امضای فرمان مشروطیت قلم به دست شاه قاجار داد، یاد میشود، به هر ترتیب گویا نگرانی ناصرالدین شاه در مورد او، خالی از واقعیت و آیندهبینی نبود!
اعلم الدوله ثقفی در هنگام کتابت فرمان مشروطه در حیاط صاحبقرانیه:
مراسم امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه قاجار:
پس از فوت مظفرالدین شاه (1285)، ثقفی پزشک مخصوص پسر او، شعاع السلطنه، شد.
در 1286، محمدعلی شاه قاجار، برای بی اعتبارکردن امضای فرمان مشروطیت ، دستور داد تا شعاع السلطنه گواهینامه اختلال مشاعر مظفرالدین شاه را در هنگام امضای فرمان مشروطیت تهیه کند و به تأیید پزشکان دربار برساند، اما ثقفی از امضای این گواهینامه امتناع کرد؛ از این رو، به دستور شاه املاکش توقیف شد. ثقفی نیز به کمک میرزاحسن خان مشیرالدوله – صدراعظم وقت- به فرانسه گریخت.
پس از آنکه مشروطه خواهان تهران را فتح کردند (1288)، ثقفی به ایران بازگشت و سومین رئیس بلدیه تهران (نخستین رئیس بلدیه پس از پیروزی انقلاب مشروطه) شد. وی سه سال در این سمت ماند تا اینکه در 1292، به علت بروز بلوایی در بلدیه، استعفا کرد. سپس به اروپا سفر کرد و ژنرال کنسول (سرکنسول) ایران در سویس شد و در همین زمان، سرپرستی عدهای از دانشجویان ایرانی مقیم سویس را نیز به عهده گرفت.
ثقفی در 1294 به ایران بازگشت و از این زمان عمدتاً به کار پزشکی پرداخت و در مراحل گوناگون به ریاست کل معارف و تعلیمات عمومیِ وزارت معارف و ریاست مجلس حفظ الصحه دولتی بر گزیده شد. در این سالها او را یکی از پزشکان درجه اول تهران میدانستند. احتمالاً ثقفی در این سالها کمابیش به کارهای سیاسی نیز میپرداخته است. تنها اطلاع ما از اینگونه فعالیتهای او پیوستنش به فرقه دموکرات ایران است. وی تا پایان عمر، علاوه بر طبابت، به تألیف و ترجمه کتاب نیز میپرداخت.
ثقفی در فروردین ۱۳۲۳ درگذشت.
آثار خلیل ثقفی
وی چند اثر عموماً ادبی را از فارسی به فرانسه ترجمه کرد و در انتشار این ترجمهها در اروپا نیز سهم شایان توجهی داشت،علاوه بر آن، آثار متعددی را نیز از فرانسه به فارسی ترجمه کرد. اگرچه بیشتر این ترجمهها در زمینه پزشکی اند، موضوعات دیگری چون ستاره شناسی، فیزیک، فلسفه و کشاورزی نیز در میان آنها وجود دارد. یکی از ترجمههای جالب او، ترجمه کتاب کنت دومونت کریستو بود.
تألیفات ثقفی نیز در زمینههای گوناگون است، از جمله درموضوع فرهنگ لغت، اخلاق و علوم تربیتی و ریاضیات. ثقفی در طول دورهای که برادرش، عبدالحمید ثقفی متین السلطنه، روزنامه عصر جدید را در تهران منتشر میکرد (1293 تا 1296)، مقالات بسیاری در موضوعات گوناگون در آن به چاپ رساند. این مقالات بعداً به کوشش خود وی در یک مجموعه به چاپ رسیدند.
منابع: مجله دانشمند، ویکی فقه – گنجینه اسناد، زمستان 1380، شماره 44، صفحات 58 تا 79
خیلی از مطلب خوب شما سپاسگزارم . اگر ممکن است مشخصات مجلۀ دانشمندی که مرجع مقاله بوده را هم ذکر کنید .
یکی از شمارههای سال 1343
آیا امکان ارسال تصویری از این مقالۀ چاپ شده در دانشمند را دارید ؟
خیلیییییییییی جالب بود … این مملکت چه روزها که به خودش ندید!
اگر این آقای دکتر آدم حرف گوش کنی بود و همون دفعه اول تسیلم اوامر شاه می شد، چی می شد . . . ؟
اگر این پست رو به چندین بخش تبدیل می کردید بسیار نیکو تر بود.
حوصلمان سر رفت.
سلام
مقاله قشنگی بود فقط یک نکته. نوشه بودی که:
… جدولهای طلائی و نقشهای نفیس و جلد تذهیبشده که در آن وقت صد تومان (دستِ کم پنج هزار تومانِ امروز) ارزش داشت …..
پنج هزار تومن امروز به تاریخ 1342 است. من بودم مینوشتم 3 میلیون تومان
یا در جلوی همان پنج هزار تومان امروز مینوشتم سال 42
خسته نباشی و ممنون
خسته نباشید .. بسیار مطلب جالبی بود .. مشخصا که برای تولید این محتوا وقت و زحمت زیادی صرف شده .. پاینده باشید
فوق العاده متشکرم
اگرچه زیباییها و نکات آموزنده تاریخ در پس تاریک آموزشهای نا مناسب و نیز افسوس شکستها به سختی قابل رویت است، شما گوشه ای از آن را با لطایف نوشتاری خود نشان دادید.
چقدر احساس اعلم الدوله درک می کنم! شوق یادگرفتن و آرزوی بودن در جامعه ای پیشرفته و متفاوت! این روزا خیلی نا امید شده بودم از رفتن…مرسی بابت تلنگر امید بخشتون
داستان جالبی بود ولی این همه ایرانی نتونستن تاثیر بذارن تا اون تولوزلان تونست بالاخره :))
وای واقعا فوقولعاده بود … همیشه از این مطالب طولانی بگذارید ..
واقعا چقدر تلاش کرد این بشر …
اونوفت خودم زود نا امید میشم .. :)
بسیار جالب بود
ممنون
بطروگراد همون سنپترزبورگ خودمونه
کاش قبله عالم نسبت به همه ی امورات جاریه مملکت خویش تا بدین حد دقت نظر مبذول و مصروف میدآشتند تا نکبت شپش و امراض و فقر و فلاکت ملی قدمی پس رفته و ذره ای روی خوش به کالبد بی جان ملت حلول میفرمود …