.

تصمیمی دشوار اما ناگزیر

دیگر گاهی حتی حساب سال‌ها و ماه‌های وبلاگ‌نویسی هم از دستم خارج می‌شود. از زمانی که یه باد می‌آورم دل در گرو جمع‌آوری کتاب و مجله داشتم.

دوره کودکی و نوجوانی گاهی تخیلات خامی در مورد نویسنده شدن داشتم، هر چند که آرزوهایی در مورد دانشمند شدن یا پزشک شدن، این آرزوی نویسندگی را محو می‌کرد.

خوب به خاطر می‌آور که یکی از علایقم در دوران کودکی تایپ کردن بود، به محل کار پدرم می‌رفتم و بعضی از داستان‌های علمی تخیلی را تایپ می‌کردم و گاهی هم تغییراتی در سیر داستان ایجاد می‌کردم.

همه چیز به همین نحو سپری شد تا دوران دوران دبیرستان رسید، دورانی که متأسفانه در ایران هرگونه ذوق و قریحه‌ای را به خاطر آزمون وحشتناک کنکور، می‌خشکاند.

به دانشگاه رسیدم و بعد از زمان کوتاهی با رونق مطبوعات باز هم آرزوهای پیشین برای «نویسنده» شدن بازگشت، این بار با خواندن هر ستون و یادداشتی با خودم تصور می‌کردم که اگر من قرار بود، همان موضوع را بنویسم، چطور می‌نوشتمشان.

متأسفانه دوره اوج وبلاگ‌نویسی فارسی مصادف شد با زمان فارغ‌التحصیلی‌ام، زمانی که به حکم خدمت سربازی در منطقه‌ای محروم، تلفن هم کالایی لوکس برایم بود، چه برسد به دسترسی به اینترنت.

با بازگشت به خانه، یک سالی در شوک همان دو سال تنهایی بودم، تا اینکه حس کردم زمانش رسیده است، رسانه‌ای کوچک برای خودم داشته باشم.

با آزمون و خطا، در این مدت سعی کردم که ذهنیات و چیزهای جالبی را که هر روز می‌بینم و می‌خوانم و در دنیای اینترنت می‌بینیم، از زاویه دید خودم، برایتان بنویسم.

در کمال شگفتی، همین سطور ناقابل، با استقبال  خوب خوانندگان مواجه شدند، در این مدت من سعی کردم به اعتماد خوانندگانم خیانت نکنم، همواره برای آنها بنویسم.

بله! روزهایی بودند که حس می‌کردم نوشته‌هایم بیهوده هستند، حس می‌کردم به خاطر رعایت ملاحظاتی مجبورم از سوژه‌های مهم‌تر یا جذاب‌تر صرف‌نظر کنم، روزهایی بودند که حس می‌کردم درک نمی‌شوم. اما این ساعات و روزها همیشه موقتی بودند و دیرپا نبودند.

اما چیزی که در این مدت آزارم می‌دادم، روند «سینوسی» یک پزشک بود، من به حکم کار «اصلی»ام ناچار بودن که ساعات و انرژی زیادی را برای طبابت کنار بگذارم، کاری که گرچه دوستش داشتم، اما باید اعتراف کنم که در یک روند آهسته و پیوسته، به تدریج جذابیت‌اش را برایم از دست می‌داد.

مدتهاست که ذهنم معتاد دریافت دیتا شده است، گویی اگر روزی چند ده صفحه نخوانم و چند پست «خوب» -و نه معمولی- ننویسم، روزم شب نمی‌شود. می‌دانید بزرگ‌ترین شکنجه زندگی‌ام می‌تواند چه باشد؟! اینکه کاری تکراری را به من بسپارید، این کار تکراری -حتی اگر توأم با سود مالی مناسبی هم باشد- چون همراه خلاقیتی نیست، باعث عذابم می‌شود.

در چنین شرایطی است که حس می‌کنم تبدیل به یک ابزار مکانیکی شده‌ام، گویی روح از زندگی‌ام خارج می‌شود.

در این دو سه ساله بسیار سعی کردم که تعادلی بین حرفه طبابت و وبلاگ‌نویسی برقرار کنم، اما با وجود تلاش زیاد چندان موفقیتی در این راه کسب نکردم.

سال 92 سال مهمی برایم بود، چون برای نخستین بار حس کردم که «یک پزشک» در یک روند حرفه‌ای واقعی قرار گرفته است، دیگر میزان جذب آگهی‌ها آنقدر بود که می‌توانست جوابگوی مخارج معمول زندگی‌ام باشد.

ماه اسفند پیش، ماه مهمی برایم بود، چون باید تصمیم مهمی می‌گرفتم:

آیا به روال گذشته هر دو کار پزشکی و وبلاگ‌نویسی را در کنار هم ادامه بدهم، یا با تمرکز بر روی وبلاگ‌نویسی و «یک پزشک»، سعی کنم که رسانه‌ای حرفه‌ای‌تر داشته باشم؟

در ذهنم رسانه‌ای را تصور می‌کردم که می‌تواند با فراغ بال خبرهای مهم روز پوشش بدهد، روند سینوسی نداشته باشد. روزهایی را تصور می‌کردم که دیگر خستگی و بی‌حوصلگی و ناامیدی مانع انتشار پست‌هایی «به سبک واقعی یک پزشک» نشود.

در این ماه، مقاله‌های زیادی در مورد استارت‌آپ‌ها خواندم، زندگینامه نویسندگان مشهوری را مرور کردم که هر یک به دلیلی حرفه اصلی خود را ترک گفته بودند، حتی جستجوهای متنوعی در اینترنت کردم و مقاله‌های مثل این را خواندم.

بله! شما ممکن است من را متهم به عقب‌نشینی یا رؤیاپردازی کنید، دوستانم ممکن است تلاش کنند که نظرم را عوض کنند، اما به گمانم من بعد از سال‌ها عشق واقعی خودم را پیدا کرده‌ام و دیگر حاضر نخواهم شد، این عشق را با چیز دیگری تقسیم کند، حتی اگر این عشق کار پزشکی باشد.

4-1-2014 7-35-19 PM

در عین حال عامل دیگری که باعث شد به این سمت سوق پیدا کنم، این بود که با چندین سال تجربه‌اندوزی در پزشکی، این حرفه آنچنان که باید ارضایم نکرده است، این مطلب ذاتی نیست، بلکه به خاطر مسیر و سبک خاصی است که پزشکی در ایران پیدا کرده است. به هر سو که می‌نگرم، به جای عشق و آن حس ناب رضایت از پزشکی، من با اتمسفری غریب روبرو شدم: پزشکانی خسته، در تلاش برای ویزیت‌های بیشتر، انجام اعمال پاراکلینیک بیشتر، رقابت برای مال‌اندوزی. پزشکانی که در ورای ظاهر شیک و پیراسته‌شان گاهی در عالم واقع تکنسین‌هایی می‌شدند برای تجویز اعمال گران‌قیمت. ناگفته پیداست که این جو و محیط در ایران کلیت ندارد، اما چه کنیم که بیشتر مساحت ایران را پوشانده است.

نه! من برای تنفس در چنین جوی پزشکی نخوانده بودم!

همین حس و حال اخیر، عزمم را بیشتر کرد و جرأتم را افزون کرد. طوری که با خود اندیشیدم بهتر است به همان توصیه‌هایی که در «یک پزشک» به خوانندگانم می‌کردم عمل کنم.

من بارها در قالب پست‌هایی شما را به متفاوت اندیشیدن تشویق می‌کردم، به شما می‌گفتم که به فکر رؤیاهای دوران کودکی‌تان باشید، هراسی از برچسب خوردن نداشته باشید. وقتی داستان استارت‌آپ‌ها را می‌نوشتم، در واقع می‌خواستم به خودم و شما، این شهامت را بدهم به فکر مدل‌های متفاوتی برای زندگی و کسب و کار باشید.

استاد برجسته‌ای داشتیم که بعد از سال‌ها کار حرفه‌ای موفق، یک بار به ما گفت که کاش جای همه این سال‌هایی که گاه برایش تکراری شده بودند، زمانی هم برای «کتاب قصه» خواندن داشت.  من می‌خواهم همین فرصت را از خودم دریغ نکنم.

سال 93 سالی طلایی برای من در «یک پزشک» خواهد بود، سالی که در کنار هم بیشتر خوش خواهیم گذارند و تلاشم این است که همواره در یک عیش مداوم باشیم.

با دل کندن از پزشکی، بی‌شک روزهایی خواهند آمد که وقتی از جلوی یک مطب یا بیمارستان عبور می‌کنم، آهی بکشم، اما به گمانم این دریغ، با شیرینی شهد کتاب و نوشتن بی‌انقطاع برای شما، خنثی خواهد شد.

به زودی شاهد تغییراتی اساسی در یک پزشک خواهید بود که حتی در اکانت‌های شبکه‌های اجتماعی یک پزشک در پلاس، توییتر و فیس‌بوک هم در این چند وقت، مدتی است که شاهدش بوده‌اید.

همه اینها البته باعث نمی‌شوند که در «یک پزشک» از پزشکی ننویسیم و خوشبختانه با فاصله گرفتن از پزشکی، انگیزه و فرصت بیشتری برای نگاه متفاوت به پزشکی هم پیدا خواهم کرد.

همه خواهش من این است که در دوره جدید «یک پزشک» هم یاور ما باشید، به ما انگیزه بدهید و تردیدهای ما را برطرف کنید. نقایصمان را تذکر بدهید و محدودیت‌های ما را درک کنید.


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

209 دیدگاه

  1. حتما تصمیم درستی گرفته اید شما احتمالا یک پزشک معمولی هستید ولی مسلما یکی از بهترین بلاگر های زبان فارسی هستید مسلما موفق میشوید من از تصمیم شما خوشحالم چون سایت شما حتما زودتربه روز خواهد شد .امیدوارم من هم مثل شما شجاعت دل کندن از روزمرگی های بی حاصل را پیدا کنم

  2. دکتر جان ترسیدم وقتی عنوان پست رو خوندم و فکر کردم خداحافظیه ولی به انتها رسیدم خوشحالم از تصمیمتون . من هم دو سال پیش با تصمیم مشابهی دست به گریبان بودم و همین کاری رو کردم که شما الان.

  3. دکتر مجیدی من یه این شهامت و انتخاب درست شما تبریک می گویم و ایمان دارم که به بهترین گزینه پاسخ صحیح داده اید.

  4. من یکی از قدیمی ترین خواننده هاتون هستم. وبسایتت رو دوست دارم

    من کسی نیستم که بخوام برات خط مشی تعیین کنم. آدمایی که ذاتا موفقن دست رو هر کاری که بذارن موفقن. نمونه و مثال برای شما دکتر اصفهانی هست که دندان پزشکی رو رها کرد و رو به خوانندگی اورد.

    منم مهندس صنایعی بودم که کار در رشته خودم رو رها کردم و در بازار شبکه برای خودم اسم و رسمی ساختم!

    برای شخص خودت آرزوی موفقیت دارم. برای یک پزشک هم آرزوی بهروزی دارم. در حال حاضر با تعطیلی نارنجی دنیای اخبار تکنولوژی تک قطبی شده و شما میتونی در کنار زومیت قطب های IT باشید و برای گیگ ها خبرهای متنوع بسازید

    ممنون

  5. دکتر جان دروغ اول آوریل قشنگی بود. اول که خوندم فک کردم میخاین بگین که وبلاگ دیگه مثه قدیم نیست و میخام درشو تخته کنم ولی آخرش ایولا داشت فک نمیکردم بخاین بگین میخام از پزشکی بکشم کنار!
    در کل ایول دروغ سیزده محشری بود…اسمایلی چشمک به نشونه ی اینکه دکتر خودتی :D

  6. موفق باشد ، به نظرم که تصمیم خوبی هست ، منم شاید امسال همچین تصمیمی بگیرم ، چون رویای کودکی من هم گم شده و لذتی نمیبرم

  7. از اول که شروع به خوندن کردم دلم تالاپ تولوپ کرد گفتم نارنجی رفت مجیدی هم می خاد بره ولی خوشحالم کردی دکتر واقعا جا برای کار بیشتر هست من سه ساله فقط فید میخونم ازتون امیدوارم کارتون گسترش پیدا کنه

  8. سلام .سال نو مبارک.من حدود یکسالی هست که روزی چند بار به سایت شما سر میزنم(اون موقع تو دعوای برندها در دفاع از اپل از سایت شما لینک میذاشتن من اینجوری آشنا شدم با1پزشک :)
    ) خیلی کم کامنت گذاشتم ولی از مطالب سایت خیلی لذت بردم وجاهای مختلف تبلیغ سایتتون رو کردم و مطالبتون رو باذکر منبع در سایت های مختلف ویا در دانشگاه استفاده کردم.تیتر رو که خوندم یه لحظه خشکم زد چون فکر میکردم حتما قصد دارید وبلاگ نویسی رو کنار بذارید و به طبابت بپردازید ولی دیدم
    خدارو شکر اینطور نیست. تو این وضع مملکت وجامعه پزشکی که خودتون کامل شرح دادید واقعا تصمیمتون ستودنیه. با کمال افتخار در کنارتون هستم واز مطالبتون لذت میبرم.امیدوارم سالی پر از موفقیت پیش رو داشته باشید.

  9. باید به شما افتخار کرد یاد یه شعر افتادم که می گفت آفرین بر تو که میدانی رهایی هست … چیز بیشتر ی یادم نیست ولی همین اندازه هم احساس درونی من نسبت به تصمیم شما رو ارضا میکنه .
    در پناه حق …

  10. هممممممممم!!
    منم اول که عنوان پست رو خودنم شوکه شدم گفتم نکنه دکتر یم خواد یک پزش رو تعطیل کنه!
    اما به انتها که رسیدم اون حس سیاه به جای اینکه سفید بشه خاکستری شد!!!
    چون خودمم دانشجوی سال اول پزشکی هستم و علایقی مشابه علایق شما دارم دکتر مجیدی عزیز!
    هنگام خواندن درسها در عین لذت بردن اما حس تعلیق گاهی وجودم رو فرا می گیره!!
    اگه بتونید بنده رو راهنمایی کنید ممنون میشم دکتر!
    با کنار گذاشتن پزشکی در چه مسیری قدم خواهید گذاشت و به چه هدفی خواهید رسید!؟
    آیا مسیری که انتخاب کردید به اندازه ی کافی محکم و قابل اتکا هست!؟

  11. از 11 سالگی که اولین کامپیوترم رو خریدم، ارزوی برنامه نویس شدن داشتم و براش تو دبیرستان از خیر رشته ریاضی دبیرستان نمونه گذشتم…(مشاور بد که بهم نگفته بود تفاوت دیپلم ریاضی با فنی چقد زیاد میتونه باشه…)
    امروز برنامه نویس تقریبا حرفه ای هستم ولی هر روز و هر بار از دانشی که انتخاب کردم پشیمونم….
    هر چند وقت یه بار یه شغل جدید به حسرت هام اضافه میشه…
    امروز با تمام وجود فهمیدم که عشق به هرچیزی حتی کامپیوتر بدون پول به جایی نمیرسه و مجبوری فوراور الون بشی از عشقت به کامپیوتر، لینوکس، موبایل و….:(

    امیدوارم توی تصمیمتون موفق بشید…

  12. خیلی ممنونم که ما خواننده هاتون رو به بیمارنتون ترجیح دادید. و این شجاعتتان را تحسین میکنم. امیدوارم در این رویکرد جدید بیش از پیش موفق باشید

  13. دکتر جان داشتی سکتمون میدادی که! فکر کردیم میخوای بری پی طبابت، انصافاً که تعلیق خوبی تو این نوشته وجود داره، وقت کردی یه فیلنامه هم بنویس :) خیلی خوبه که این چالش رو با خوانندگانتون در میان گذاشتید… آرزوی موفقیت برای شما و یک پزشک.

  14. متأسفانه می‌ترسم از نظر مالی به مشکل بربخورین. چون اقتصاد ایران فروپاشیده‌تر از این حرف‌هاست، اما به احتمال زیاد حتما فکر همه جا رو کردین.

  15. من خیلی دقیق نخوندم چی نوشتین ولی به نظرم شما نمی تونین این کار را بکنین، چون فرق پزشکی با رشته ها و شغلهای دیگه اینه که وارد خون آدم می شه، شما می تونین یک آن تصمیم بگیرین کارمند نباشید و بعد از اون واقعا کارمند نباشید ولی نمی تونین تصمیم بگیرین دیگه پزشک نباشید چون هفت سال درس خوندن و چندین سال کار کردن با این رشته اونو وارد خون و گوشت و پوست آدم می کنه. باوجود تموم ناملایمتیهای سیستم و آدم هایی که آدم را از شغلش متنفر می کنن و وجود جذابیتهای جانبی، یک پزشک می مونید.

  16. سلام من یکی از خوانندگان خاموش شما هستم که از طریق فید مطالب شما رو دنبال می کنم و همیشه و همه جا هم از شما به نیکی یاد کردم.
    این مطلب شما طوری بود که خواستم براتون کامنت بگذارم و همینطور فکر می کنم این مطلبتون بیشترین کامنت رو خواهد داشت.
    نکته ای که در اینجا وجود دارد. شما با ترک حرفه تون تبدیل به عوام نمیشید و کماکان پزشک هستید.
    لذا در موقع نیاز می تونید مجددا به مطب و یا بیمارستان مراجعت کنید.
    پس نگران نباشید و با اطمینان خاطر به این شجاعتتون ادامه بدید و بدونید که ایران ما و جامعه فارسی زبان ما به افرادی چون شما به شدت نیازمند است.

  17. ﺁﻗﺎﻱ ﻣﺠﻴﺪﻱ ﺗﻴﺘﺮ ﻣﻃﻠﺒﺘﻮﻥ ﻭاﺳﻪ ﻣﺎ ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺮﺳﻨﺎﻙ ﺑﻮد! اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﭘﺎﻳﺪاﺭ ﺑﺎﺷﻴﺪ و ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺑﻨﻮﻳﺴﻴﺪ و ﻣﺎﺭﻭ اﺯ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﺗﻮﻥ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﻧﻜﻨﻴﺪ.

  18. احساس نزدیکی با جملات این پست داشتم ، من کمی منجم بودم و داستان می نوشتم و اسمان پر شور ترین اتفاق نوجوانی ام ، اما مدرسه اینها را از من گرفت و فقط چند تایی رویا برایم باقی گذاشت.
    امسال کنکور دارم و خوندن تصمیم شما من رو مصمم کرد که به دنبال رویا هام برم؛ برایم یک منبع الهام بخش هستید و ازتون تشکر می کنم.
    براتون خوشحالم و امیدوارم موفق باشید

  19. خوشبختانه ما در عصر انفجار اطلاعات شاهد پیشرفت همه جانبه علم هستیم بعد از انفورماتیک ما در عصر تلاش برای زندگی سالمتر هم هستیم امیدوارم این دو را شما در وبلاگتان به هم پیوند بزنید هر چند سایتهای زیادی در این زمینه داریم ولی چون شما در هردو استادهستید میتوانید با دیدگاه بهتری به این مقوله نیز در کنار دیگر مباحث بپردازید

  20. اگر به لحاظ مالی چوانب این تصمیم را سنجیده اید بدوت تردید این کار را انجام دهید ،شخصیت واقعی هر انسانی در خود او نهفته است نه در شغلی که ممکن است جایگاه از پیش تعریف شده ای برای او به ارمغان بیاورد .
    موفق باشید

  21. نمیدونم این تصمیم واقعی بود یا پستی بابت روز اول آوریل …
    ولی دوست داشتم بگم که از خواندن تک تک مطالب شما لذت بردم و خیلی چیزها را یاد گرفتم
    و از این بابت سپاسگزارم
    ضمنا آرزوی موفقیت بیشتری برای شما دارم

  22. حتی اگر دروغ سیزده هم باشه اینجور نوشته ها عاملشون یه جرقه ذهنی و دل مشغولیه که به ذهن نویسنده هجوم آورده و میخواد حتی شده در قالب دروغ سیزده ابرازش کنه.

    به هر حال تفکری که باعث نوشتن این متن شجاعانه بوده و حتی اگه دروغم باشه تحسین برانگیزه.

    هرچند به نظر من کاملا واقعیه

  23. باسلام و عشق برای شما
    من با اطمینان قلبی میگم که شما یک عاشق هستید چون تمام کارهای شما را که دیدم و خوندم. هر لحظه حال و هوای خوبی را هم به خودم و هم به دیگران میده و این ذوق و شوق که. شما از کودکی دوست داشتید مهر محکمی هست به انتخابتون که مسیر درستی را انتخاب کردید.
    مرسی که هستین
    عشق برای شما

  24. آدم وقتی با منطق تصمیم بگیره و بعدها پشیمون بشه ممکنه دلش بسوزه و بگه ای کاش کایو که دوست داشتمو میکردم
    اما اگه راه قلبشو بره و یه روزی هم پشیمون بشه میگه دلم خواست و لذتشو بردم …

    امیدوارم هیچوقت پشیمون نشید در این مسیر جدید کلی تجربیات جدید و شیرین با هم داشته باشیم جناب دکتر

  25. این متن رو خوندم و بیاد دورانی افتادم که تمام وقت خودم رو صرف فعالیت به عنوان نویسنده و گهگاهی مدیر فنی یا مسئول گرافیک سایت های زیادی کردم.
    مثل شما سعر داشتم زندگی خودم رو بین درس و علاقم نصف کنم ولی اوضاع خوب پیش نرفت و از هر دو مورد عقب افتادم و مثل شما روزی برام رسید که مجبور به انتخاب شدم و درسم رو انتخاب کردم و الان پشیمون نیستم.
    امیدوارم شما هم بعدا از این انتخابتون پشیمون نشین هر چند ما دقیقا دو جبهه متضاد با هم رو انتخاب می کنیم.

    همیشه موفق و خرسند باشید./

  26. هیچ وقت تو زندگیم نتونستم مرز بین دلبستگی و وابستگی رو در ارتباطاتم با دیگران تشخیص بدم فقط همین قدر می دونم که اصلا وابستگی به کسی یا چیزی برام خوشایند نیست و در نقطه مقابلش ، دلبستگی برام مقدس و دوست داشتنی ست…
    چند روز پیش یکی از دوستانم به بهانه سال جدید یه کتاب بهم هدیه داد و صفحه آخر اون این مطلب رو با خط خودش نوشته بود :
    “وابستگی یا دلبستگی؟!
    وابستگی یعنی میخواهمت :چون مفیدی
    دلبستگی یعنی میخواهمت : فقط به خاطر خودت
    من به خودکار گران قیمت روی میزم وابسته م ، اما به جعبه آبرنگی که یادگار دوران کودکیم است دلبسته م
    من به میز مدیریت که هر روز پشت اون می نشینم وابسته م ، اما به اون گلدون کاکتوسی که کنار پنجره اتاقم گذاشتم دلبسته م
    من به کتابهای مدیریتی کتابخانه ام وابسته م، اما به کتابهای شریعتی روی میزم دلبسته م…
    وابستگی ها رو جامعه ، فرهنگ و والدین می آموزندو پرورش میدهند
    اما دلبستگی ها انعکاس خود واقعی “من” هستند
    همه ی اینها رو گفتم تا به اینجا برسم
    بیشتر هوای دلبستگی هاتو داشته باش..می دونم که می دونی فقط محض یادآوری بود ”

    با خوندن این متن از دوستم یادگرفتم که چقدر خوبه هر از گاهی به اطرافیانمون و کسانی که در کنارشون زندگی می کنیم یه چیزایی رو یادآوری کنیم و نظر واقعی مون رو ورای از تکلف ها و مقدمه چینی ها ، نسبت بهشون ابراز کنیم برای من این هدیه خیلی ارزشمندتر و ماندگارتر از هدایای مادی بود. من مخاطب همیشگی سایت “یک پزشک” هستم و با خواندن این پست شما و دریافت هدیه دوستم ، دیگه کاملا اطمینان پیدا کردم که باید از وابستگی هام دل بکنم و زمان باقی مانده از عمرم را صرف پرداختن به دلبستگی هام کنم و تاثیرگذار باشم..ممنون که منو از قید وابستگی ها رها کردین ..

  27. اگر فرض رو بر این بگیریم دروغ سیزده نیست به عنوان یکی از قدیمی ترین خواننده هات که برای اولین بار برات کامنت میگذاره بهت میگم من این کارو کردم یه زمانی ، خیلی سخته ولی جواب میدهبه شرط باور راسخ و همت بلند !

  28. گاهی وقت های دروغ های شیرین بهتر از واقعیت های تلخ به نظر می رسن ؛ باتوجه به انتشار این پست و این پست که بیشتر به دل نوشته یک پزشک می ماند تا یک دروغ؛ ترجیح میدم این دروغ راست را باور کنم و در انتظار یک پزشک بهتر باشم …

    با آرزوی موفقیت

  29. بهتون تبریک می گم آقای دکتر. مطمئنا این تصمیم بسیار به کام ما خواننده هاست! امیدوارم برای خودتون هم همونقدر شیرین و جذاب باشه که برای ماست.

  30. دکتر می ترسم از تصمیمت
    امیدوارم که دروغ سیزده بوده باشه
    توی ایران دل بستن به نوشتن و نمی دانم دل کندن از حرفه ایی مثل پزشکی زیاد منطقی به نظر نمیاد .
    امیدوارم که دروغ سیزده باشه

  31. با این که مدت هاست 1پزشک را دنبال می کنم، ولی چون عموما اهل نوشتن کامنت زیر پست ها نیستم، تا به حال چیزی ننوشته بودم. (البته شاید بخشی از دلیلش این باشد که شما هم خیلی اهل پاسخ دادن نیستید! :) چون چندین بار ایمیلی زده بودم و پاسخی نداده بودید ;))
    ولی وقتی دیدم چنین تصمیمی گرفتید، گفتم شاید بی انصافی باشد که همیشه از خواندن وبلاگتان لذت ببرم و چیزی نگویم.
    هرچند در بین خوانندگان وبلاگتان و البته در برابر انگیزه درونیتان کوچک تر از آنم که بخواهم انگیزه ای بدهم، ولی دوست داشتم این ها را بگویم :)
    عموما اخبار را (به معنی عام آن) دنبال نمی کنم. بخش زیادی از دلیلش هم دلایلی است که در یکی از پست های وبلاگتان به آن اشاره کرده بودید؛ اما وقتی در 1پزشک تیتر خبری می بینم خوشحال می شوم! چون می دانم که خبر را برای خبر نمی خوانم. بلکه برای تحلیل و تفکر پشت آن خواهم خواند.
    وقتی وارد Feedly می شوم، هیچ چیز به اندازه ی عدد نوشته شده جلوی «1پزشک» خوشحالم نمی کند، چون بخش زیادی از مقاله های مورد علاقه ام در اپلیکیشن Pocket را مقاله های 1پزشک تشکلیل می دهند، چون بعد از خواندن بسیاری از مقاله های 1پزشک چیز های جدیدی به برنامه هایم اضافه می کنم، چون با خواندن بعضی از مطالبش روش تفکرم در موضوعات مختلف را اصلاح کرده ام و دلایل بسیار دیگری…
    البته طبیعی است که هر کس به موضوعات خاصی علاقه مند باشد و همه ی پست ها برایم جذاب نباشد، اما در مورد درصد بالایی از آن ها اینطور است.
    در هر حال واقعا از تصمیمی که گرفتید خوشحال شدم.
    امیدوارم که 1پزشک بهتر و فعالتر از همیشه به فعالیتش ادامه دهد و دیگر دوستانتان که در اداره وبلاگ به شما کمک می کنند هم مثل شما با انرژی بیشتری کار را ادامه دهند.
    به خصوص سینا سلماسی عزیز که از وقتی onever را تعطیل کرد، مدتی دنبالش بودم تا در 1پزشک پیدایش کردم :) و هر هفته بی صبرانه انتظار سری پست های «مجله اپلیکیشنی»اش را می کشم.
    همینطور خواهر گرامیتان که همیشه مشتاقانه منتظر هستم تا مانند گذشته بیشتر بر سینما و فیلم های سینمایی یادداشت و نقد بنویسند و خواندن پست هایشان دنیای خاص خودش را دارد.
    و البته اصل کار، خودتان که جای بحث ندارد :)

  32. سلام دکتر جان.
    من مدتیه که به خاطر کنکور ورود به دانشگاه نمیتونم به یک پزشک سر بزنم. این خبر رو هم از توییتر خواهرتون دیدم.
    براتون آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم یک پزشک روز به روز بهتر و پربارتر بشه.
    و البته این خبر انگیزه مضاعفی شد که از تابستان دوباره خواندن یک پزشک رو از سر بگیرم.

    ممنون بابت همه چیز.

  33. دکتر جان خسته نباشید از زمانی که وبلاگ شما را میخوانم دیگه نمیتونم سایر سایت ها را مطالعه کنم مثل اینکه که یک فیلم هالیودی نگاه کنی ودیگه فیلم های ایرانی برای شما قابل تحمل نباشه واقعا خسته نباشید از صمیم قلب برای شما ارزوی موفقیت میکنم

  34. مطلب جالب توجهی از خودتون و جامعه پزشکان دلال زیبایی و ساختمان ساز نوشتید پزشک هایی که بر سر مریض معامله میکنن و از انسانیت فاصله گرفتن اما من از دلنوشته های شما فقط همین موضوع را دریافت نکردم و این مورد از نوشته های شما برای من تگ شد و من هم صفحه ای در فیسبوک به نام Life Style دارم که هر روز از سر تنهایی و علاقه با وجود کاربر اندک مشغول هستم در این صفحه گزیده هایی از اخبار دست چین کپی شده از سایت های فارسی و dailymail.co.uk به صورت ترجمه کاملا خلاصه فعالیت میکنم.
    https://www.facebook.com/ealiagh

    با سپاس از صفحه خیلی خوب شما جناب اقای دکتر علیرضا مجیدی

  35. سلام جناب دکتر مجیدی
    منم مثل بسیاری از دوستان وقتی شروع به خوندن کردم ناخودآگاه این فکر به ذهنم رسید که این پست نامه خداحافظی ۱ پزشکه، ناخودآگاه یاد خداحافظی های سخت زندگیم افتادم، یاد اولین باری که با وبلاگ شما آشنا شدم و واقعا در انتهای متن سورپرایز شدم.
    شخصیت برجسته و فرهیخته شما، نوع نگاه متفاوتتون و خیلی چیزهای دیگه که تو این ۲ سال از پستهاتون متوجه شدم همیشه برای من قابل

  36. سلام جناب دکتر مجیدی
    منم مثل بسیاری از دوستان وقتی شروع به خوندن کردم این فکر به ذهنم رسید که این پست نامه خداحافظی ۱ پزشکه، ناخودآگاه یاد خداحافظی های سخت زندگیم افتادم، یاد اولین باری که با وبلاگ شما آشنا شدم و واقعا در انتهای متن سورپرایز شدم.
    شخصیت برجسته و فرهیخته شما، نوع نگاه متفاوتتون و خیلی چیزهای دیگه که تو این ۲ سال از پستهاتون متوجه شدم همیشه برای من قابل تحسین بوده و امروز میخوام به لیست ویژگیهای الهام بخشتون شجاعت رو هم اضافه کنم
    این خبر یکی از بهترین خبرهایی بود که امسال شنیدم و امیدوارم این رفتار الگویی باشه برای خوانندگاتون که به دنبال تحقق رویاهاشون باشند
    براتون آرزوی بهترینها رو دارم و امیدوارم شاهد اشاعه تفکر و نوع نگاه امثال شما در وب و جامعه پارسی باشیم

  37. حالا من تا بعد سیزده که اینترنت ندارم ولی وقتی اومدم می فهمم که دروغ سیزده بوده یا نه. ولی ما تو ایران همیشه به یه تکیه گاه مالی مطمئن نیازمندیم که گاهی وقتها دیگه نه میذاره و نه ما یادمون میمونه که این تکیه گاه رو برای چی میخواستیم. به هر حال اوضاع اقتصادی ایران مشخص نیست و شاید یه روز شما رو هم فیل.تریدند تا بیاید ثابت کنید که چی به چیه همه نقشه هاتون میره هوا.
    ولی کاش برنامه اتون واقعی باشه و اون چیزی که فکر میکنید براتون بگیره و سالی پر برکت و سلامتی داشته باشید.

  38. سلام
    من به شما به خاطر این تصمیمتون واین احترامی که به ما مخاطبای وبلاگ تون واین انتخاب عالی تون تبریک می گم

  39. ببخشید اون وقت آدرس سایت را تغییر می دهید؟!؟

    ولی جدا از شوخی، خوشحالم که به عنوان یک الگو برای بسیاری از جوانان، این شهامت را دارید که پی خواسته های عمیق قلبیتون بروید. بهتون تبریک میگم

  40. هرچند همه این نوشته خوب و بادقت خبر از دروغ آوریل میده ولی یک جورایی همیشه 1پزشک رو وقتی یک پزشک باشه بیشتر دوستش دارم، هر چند با یک پزشک نبودن بیشتر و بهتر بنویسه.

  41. والا من این چند سال یاد گرفتم کلا اول آپریل هیچی رو باور نکنم این مورد هم فعلا باور نمیکنم تا ببینم بعدا چی میشه :D

  42. سلام
    من حدودا از سال 87 خواننده شما هستم اما کامنت نمیذاشتم.
    امروز اومده بودم پیشنهاد بدم که خبری از وبلاگ مجله دیسکاوری در این رابطه که قلب فضانوردها به مرور زمان در فضا به شکل کروی در میاد و میتونه باعث مرگ فضانورد بشه رو تو وبلاگ منتشر کنید که این مطلبتون رو دیدم.
    وبسایت شما میتونم بگم حکم یه معلم رو برای من داشته و این شجاعت شما رو تحسین میکنم.

    این هم لینک مطلب دیسکاوری که به صورت پیام هم براتون میفرستمش.

    Do humans have the heart for extended trips to space? Astronauts hearts take on a more spherical shape while living in microgravity

    http://blogs.discovermagazine.com/d-brief/2014/04/01/space-travel-gives-astronauts-spherical-hearts/#.UzsUXKiSxcx

  43. جدی‌تر از اونیه که به دروغ آوریل نسبت بدم، ولی بزرگ‌تر از اونی هم هست که در همچنین روزی منتشر بشه و نسبت ندم(:
    به هر حال، نوشتن از علایق و پست‌های طولانی که بهش علاقه دارید با تیپ یک دکتر جور درمیاد. ولی نوشتن پست‌های روز و مطالبی که به قول جادی(: مربوط به سطح دریا هستند کار یک دکتر نیست. این کار یک عده رو می‌خواد که کارشون این باشه، از این کار پول در بیارند و وقت زیاد بگذارند (البته اون طور که قبلا گفته بودید در ایران این متاسفانه سخته).
    چه دروغ باشه،چه نباشه این ایده که علاقه خودتون رو پیدا کنید و زندگیتون رو با اون صرف کنید، به نوعی همون معنای زندگیه.
    شاد باشید(:

  44. سلام
    از خوانندگان قدیمی وبلاگ هستم، اولین باره نظر میدم. احساس میکنم باید نظرم زیر این پست میبود. به هر حال…
    همیشه انتخاب های یک فرد هستن که زندگی اونو میسازن
    هرچند خودم دانشجوی سال شش پزشکی هستم و حس دوگانه ای راجب تصمیم شما دارم ولی امیدوارم همیشه در انتخاب هاتون و کارتون موفق باشید

  45. حستون رو درک میکنم آقای دکتر، من خودم درحالیکه 6 ماه تموم شبانه روزی برای کنکور ارشد علوم تغذیه وقت گذاشتم، 20 روز پیش از آزمون ارشد کناره گیری کردم و تصمیم گرفتم که وارد عشق همیشگیم، رویای کودکیم، سینما و کارگردانی بشم!…
    فقط برای خلاصی از زندگی تکراری و روتین، از فضای بی خلاقیت و پول پرست جامعه… چند روزیه که حس خارق العاده ای دارم! و این رو بگم که شما بهترین تصمیم زندگیتون رو گرفتید، البته اگه دروغ 13 نباشه…! :p
    شدیدا منتظر فاز جدید نوشته هاتون و خلاقیتهای منحصربفردتون هستم!… <3

  46. دروغ سیزده خوبی بود!
    اما گذشته از اون مطمئن هستم اگر همچین کاری بکنی بعدا بشدت دلت برای پزشکی کردن تنگ میشه و به نوعی پشیمون خواهی شد!
    نکن!
    یه جوری بینشون تعادل برقرار کن، از هردوش لذت ببر و نذار جو جامعه و محیط کار لذت پزشکی رو ازت بگیره!
    گاهی اوقات ادم با فیلم دیدن حال میکن گاهی کتاب می خونه لذت میبره گاهی بازی کامپیتری حال میده! هر کدوم لذت خودشون رو دارن! اگه همه اش بشینی فیلم ببینی خسته میشی اگه همش بازی کنی خسته میشی هر کدومشون به اندازه ای لذت بخش هست، اور دوز کنی لذت واقعی رو از دست میدی!

  47. دکتر جان!!!! من کلا یادم رفته بود داستان دروغایی رو که امروز شنیدم و تا آخر خوندن این متن داشتم هی حس میکردم که چجوری باید تحسین کرد شما رو و چجوری باید به بقیه از این تصمیم فوق العاده خبر بدم!! همین که کامنت اول رو دیدم یادم اومد. خیلی مزاح عمیق و تاثیرگذاری بود! دست شما درد نکنه :)

  48. تصمیم شجاعانه ای گرفتید.
    ما که همین جوریشم از یک پزشک لذت می بردیم.حالا حتما هم نیاز نبود پزشکی رو ول کنی.

    امیدوارم موفق باشید.

  49. سلام
    همینکه به شعارهایی که در قالب مقاله هایتان بود جامه عمل میبوشانید نشان میدهد که شما متفاوت هستید

  50. سلام دکتر
    من سالهاست یک گزشک رو میخونم و دنبال میکنم … دکتر به دروغ سیزده نمیخوره مطلبت اما خب … تصمیمیه که گرفتی …
    من باهاتیم دادا
    من خوشجال میشم بتونم باهاتون همکاری کنم
    تو فلیپ بورد مجله ای دارم به سبک کاری شما
    نت نوشت
    ببینید بد نیست ;)

  51. تیترش خطرناکه، باعث سکته ناقص خیلی ها منجمله خود من شد.
    نمی‌دونم این تصمیمتون جدیه یا شوخی، هم به خاطر زمان انتشارش و هم اینکه یه کم از شخصیتی که از شما در ذهن دارم دور به نظر می‌رسه. فکر نمی‌کردم از اون دست آدمهایی باشین که یهو تصمیم بگیرین کار گِل – یه شغل مناسب و پایدار (به زعم جامعه) – رو رها کنین و به کار دل بپردازین، فکر می‌کردم کم‌کم میزان مشغولیت به پزشکی رو کمتر کنین و بیشتر به نوشتن بپردازین، نه اینطور ناگهانی؛ مخصوصا که بارها نوشتین که درآمد وبلاگ فقط کفاف هزینه‌های خودش رو میده و نه بیشتر.
    اما از متن نوشته پیداست که شوخی یا جدی، این دغدغه مهم شماست. شخصا باهاتون کاملا موافقم که آدم باید این جسارت رو به خرج بده و به دنبال آرزوها و رویاهاش بره، هرچند در بازه‌ای از زمان براش هزینه برداره، اما در نهایت تنها گزینه درست همینه. در غیر این صورت حسرت و نارضایتی‌اش تا آخر عمر با آدم می‌مونه. به همین دلیله که خودم هم از پارسال تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم و از کار مرتبط با تحصیلاتم دست بردارم و سراغ عملی کردن رویای شخصی‌ام برم، هر چند سخته اما مطمئنم که ارزشش رو خواهد داشت و از بهترین تصمیمات زندگیم خواهد بود، همچنان که در مورد شما هم مطمئنم همینطور خواهد بود.
    به هر حال ما که همیشه همراه شما و وبلاگ بی‌نظیرتون هستیم، شوخی یا جدی بودن این پست هم تاثیری در تصمیم ما نداره :دی

  52. دکتر چی کار میکنی با ما؟؟ نزدیک بود سکته کنم گفتم حتما میخواید تعطیل کنید یک پزشک رو.
    نمیدونم واقعا جدی بود یا نه اما خوشحالم که تصمیم گرفتید رویاهاتون رو دنبال کنید.

  53. با توجه به شناختی که از شما پیدا کرده بودم انتظار چنین روزی رو داشتم!من بیست سال پیش تصمیمی مشابه شما گرفتم و امروز خوشحالم.

  54. سلام دکتر عزیز و امیدوارم که خوب و خوش و موفق بوده و باشید . تعارف نمیکنم و وبلاگ بسیار زیبایی دارید

  55. سلام
    خسته نباشید
    امیدوارم دروغ سیزده نباشه چون کلا از این جور کارها بدم میاد .
    و
    و اگه قصد دوری شما از پزشکی راست هست
    و اگه بنده جای شما بودم
    قطعا نظر خلاف شما رو داشتم !
    به نظر بده ی تماما گلابی ، بهتره نوشته هاتون سینوسی باشه ولی پزشکی باشید که گاهی محض رضای خدا برای نیازمندها طبابت مجانی کنه و مثل بقیه نباشه .
    ممنون از این که وقت گذاشتید و کامنت بنده رو خوندید.موفق باشید.

  56. من همیشه از پست های شما در مورد استارت آپ ها، سایتها و ایده های جدید و داستانهای موفقیتی که منتشر کردین ایده گرفتم و استفاده کردم و حالا که میبینم خودتونم قدم در راه نو گذاشتین و می خواهید تا دنبال کاری برید که همیشه دوست دارید خیلی خوشحالم و انرژی می گیرم.
    اتفاقاً من هم امسال تا اوایل تابستون تصمیم به ترک شغل فعلی و فروش خانه خودم رو دارم تا قدم تو راهی بزارم که دوستش دارم و ازش خسته نمی شم.
    من بارها و بارها وصیت نامه استیو جابز رو خوندم و هر بار با این جمله که فقط به ندای قلب خود گوش کنید و مفهوم اینکه یکبار فقط زنده اید و برای خود زندگی کنید انرژی برای دل کندن از روزمرگی گرفتم.
    من مطمئن هستم که شما با وبلاگ نویسی انقدر که در جامعه تاثیر می ذارید و در آینده در یادها می مانید در پزشکی تاثیری نداشتین و ماندگار نمی شدید.

  57. سلام مجید عزیز
    اغلب وقتی این روزا می شه، حوصله ی خوندن مطالب رو ندارم. آدمای تنبلی مثل من که فید می خونن و حوصله ی نظر دادن ندارن اغلب از مطالب این روز حالشون به هم می خوره، ولی اولین باری بود که دلم می خواست تا آخر پست بخونم،کاش بفهمی وقتی چیزی پست می کنی چند نفر منتظر فیدتن، کاش متوجه حال اون آدمایی که وقتی می بینن جلوی فید ۱ پزشک یه عدد نوشته و حالشون برای حتی چند ثانیه به عشق همون عدد خوشه، باشی.
    فکر کنم این اولین باری باشه که یه فید رو با اینوریدر اونم با موبایل می خونم و میام نظرم رو می نویسم.کاش بدونی اولین باری بود که دلم می خواست هی انگشتم و روی صفحه ی موبایلم بالا بکشم و از طولانی بودن مطلبش لذت ببرم.
    خیلی وقتا آدما نمی دونن وقتی مطالبشون رو منتشر می کنن تا کجا می ره و کی می خونه.
    برای اینکه بدونی بهت می گم:
    خیلی وقتا که سختی کار مشابه تو (البته نه پزشکی) اذیتم می کنه خدا خدا می کنم که شب بشه و بشه وقت فید خوندن، تا بتونم دردسرای کارم و با مطالبت تسکینش بدم(بله، یه همچین خانوادده ای هستی شما).
    بگذریم از این اراجیف. همیشه غصه ی اون فضایی رو می خورم که آدمایی مثل شما باید حسرت زمان از دست رفته رو بخوره و دغدغه ی بنای آینده.
    فقط این رو بدون که باطبابتت جون آدم ها رو تو دستت داری با وبلاگت روحشون رو.برای یکی مثل من که دنبال الگو می گردم مهم نیست چه بلایی سرت اومده، چقدر بین این انتخاب و اون انتخاب واموندی، پول داری زندگی کنی یا نداری، برای یکی مثل من مهم نیست تا بوق سگ مطلب پست می کنی و خروس خون سر مطب.
    برای من مهم اینه که قهرمانم باشه. تو محبوبی چون داری می جنگی. تو محبوی چون دکتری. تو محبوبی چون بلاگری. آره عزیز اینه سرنوشت اونی که الگو شده،
    . می خواد بخواد می خواد نخواد.
    معذرت می خوام که اینقدر جسته گریخته برات نوشتم، دلیل اینکه نظر نمی دم هم شاید همینه

  58. خالد حسینی،
    نویسنده ی افغانی الاصل رامان، از جمله “بادبادک باز”…
    هشت – نه تا از کامنت ها رو خوندم. مطلب_پیچیده و چند پهلویی نوشته اید. بله! سخته پذیرفتن اینکه شوخی دلپذیر شما با خوانندگان وفادار و دوستدارانتان باشه.
    من هم همراه با دیگران، روزهای آینده برایتان می نویسیم، شما هم که هستید!!، تا اون وقت همه مون متوجه ماجرا میشویم، اما عجالتا بگویم که در بخش های آغازین نوشته، یاد خالد حسینی افتادم و اینکه ایشان (مقیم کانادا یا آمریکا، یادم نیست)، برای نوشتن رمان اولشان، چگونه صبح ها زود بیدار میشده تا دو ساعتی نوشتن_رمان اش رو پیش ببره، آخه او هم پزشک بود. ماجرایی که ده ماه ادامه داشت و نهایتا به کتاب بادبادک باز ختم شد، رمانی که – دست کم – از نظر تجاری و فروش بسیار موفقیت آمیز شد، برگردان سینمایی اون هم ساخته شد، خودش (بر اساس شایستگی یا به واسطه ی توجهه جهان_رسانه ای به دلیل جنگ طولانی شده ی افغانستان) هم چهره شد در دنیا، و همه ی این ها دست به دست هم دادند تا نویسنده برای همیشه حرفه ی طبابت را کنار نهد… دوبله شده ی مصاحبه ی یکی از خبرنگاران شبکه ی bbc جهانی با خالد حسینی، اخیرا از شبکه ی bbc فارسی پخش شد.

  59. یک پزشک میتونه حتی در فضای مجازی هم یک پزشک باش در حالی که ممکنه در مطب یا درمانگاه و بیمارستان نتونه یک پزشک باشه. به جرأت میگم که امروز خیلی از پزشک ها متأسفانه دیگه پزشک نیستند. علیرضا مجیدی اما مطمئنم که یک پزشکه.

  60. یادمه چند وقت پیش در مورد پزشک وبلاگ نویسی نوشته بودید که اون هم شغل پزشکی رو رها کرده بود و رو آورد به وبلاگ نویسی حرفه ای. افسوس که وبلاگ دیگری مثل یک پزشک نیست که این اتفاق مهم رو انعکاس بده و تحلیل کنه. به نظرم این خبر انقدر مهم هست که سایتهایی مثل تک کرانچ یا گیزمودو و امثال اونها در موردش پست اختصاصی بنویسند و در شبکه های اجتماعی حسابی سر و صدا کنه.
    موفق باشید آقای دکتر…. ببخشید آقای وبلاگ نویس

  61. کاشکی این مطلب دروغ 13 نبود و واقعا اتفاق می افتاد… پزشکان زیادی داریم ولی نویسنده ای چون شما 1 عدد بیشتر وجود ندارد…

  62. همیشه از طریق فیدلی دو سه بار بهت سر می زنم انگار اگر یک مقاله ژرف،یک معرفی کتاب،یک آپ جدید ازت نبینم روزم شب نمیشه.
    منم مثل خودت پزشکم، جراحی که با وجود دلبستگیهای مالی و عاطفی،خانواده مطب و هرچی داشته و نداشته گذاشته و الان برای دل خودش آمده در دیار غربت تا بروز باشه، تا وقتی که شب می شه و خسته و نالان ،حسرت روزی رو که برای دلت می تونستی خوش باشه و لذت ببره رو نخوره.
    چندین سال بود که خستگیم رو با نارنجی،جادی ومجیدی بدر می کردم، وقتی نارنجی رو ازم گرفتند دید بدی نسبت به موضوعات اطراف پیدا کردم اما امروز فرق می کرد انگارداشتند ١ پزشک را هم ازم می گرفتند،خدارا شکر که اشتباه می کردم ، اما امیدوارم که موفق شوی در راهی که انتخاب کردی دلت در آن مسیر مملو از لذت وشوق کودکانه شودو دغدغه مالی دلسردت نکند.
    همیشه در کنارت خواهم بود دکتر.

  63. صرف نظر از اینکه این مطلب دروغ سیزده باشد یا نباشد، موقع خواندن مطلب مدام نگران بودم مبادا بین نوشتن و حرفه پزشکی دومی رو انتخاب کنی و نویسندگی را تعطیل! :)

    سالهاست از نوشته هایت لذت می بریم و خوشه بر می چینیم. امیدوارم در هر دو کار موفق باشی….

  64. ایول!
    انشا الله موفقتر خواهی شد.
    کاش روزی برسه که من هم مثل شما این شغل کارمندی رو ول کنم و بچسبم به عشق واقعی خودم، یعنی برنامه نویسی!

  65. سلام، تبریک، تبریک به خاطر این همه جرات.
    امیدوارم من هم امسال شهامت تصمیمگیری رو پىدا کنم.

  66. من یه درس خونده رشته کامپیوتر و IT هستم که از اینکه تو رشته کامپیوتر درس خوندم پشیمونم و علاقه شدیدی به پزشکی داشتم و دارم. با خوندن این پست شما یه کم به خودم امیدوار شدم هرچند من هم علم پزشکی رو از ابتدا دوس داشتم و نه محیط کارشو.
    الان هم خیلی خبرهای پزشکی رو دنبال میکنم و مطلب در مورد پزشکی زیاد میخونم اما هیچوقت ارضا نشدم. دوس داشتم توی دانشگاه به صورت تخصصی پزشکی میخوندم.
    به هر حال بازم به نظرم کار پزشکی اگه خوب انجام بشه، تقدس خاص خودش رو داره. نظر شخصی من اینه که اگه پزشکان یه مقدار مطالعشون رو بالا ببرن و تو معالجاتشون خلاقیت و دلسوزی به خرج بدن، کار پزشکی بهترین و مقدس ترین کاره.
    امیدوارم شما که اهل مطالعه و خلاقیت هستید، بتونید پزشکی رو به نحو احسن انجام بدید حتی اگه زمان کمی در هفته توی مطب باشید.

  67. سلام
    مدت زیادی هست وبلاگ شما را می شناسم، با خواندن چند سطری از همین نوشته اول اینکه تاریخ پست را نگاه کردم ببینم 1 اپریل هست… ولی از طرفی هم از شمایی که تا الان شناختم، این شهامت ها و آرزوها چندان هم بعید نیست

    الان هم میبینم جواب کامنتی را ندادین نمیدونم به نظر همان دروغ آپریله :)
    به هر حال هر تصمیمی هم گرفتین براتون آرزوی موفقیت دارم

  68. سلام
    من خیلی کم کامنت میذارم پای مطالب،اما چون به این کار اعتقاد دارم خودمو مُصِر کردم که یه چیزی بنویسم
    کار خیلی خوبی کردین .خیلی خوشحالم که به علاقتون بیشتر اهمیت دادین.منم خودم مشابه این کار رو انجام دادم و الانم وافعا از زندگیم راضیم و از کارم خسته نمیشم چون تفریحمم هست
    و البته چون شما دیرتر این تصمیمو گرفتین خیلی سخت تر بوده کارتون و البته شجاعت بیشتری هم میخواست
    امیدوارم که موفق باشین

  69. اول فکر کردم میخواهین بلاگ نویسی رو رها کنید و ناراحت شدم..بعد که خوندم دیدم میخواهید پزشکی را رها کنید و باز هم ناراحت شدم اما خب تغییر روند زندگی میتونه راهی باشه برای موفقیت بیشتر و کشف استعداد های بیشتر .

    درباره دروغ آوریل هم اینکه چند تا نظر دارم :
    1.اگه آقای مجیدی میخواستن دروغ آوریل بگن میگفتن که میخواهم بلاگ نویسی را رها کنم نه اینکه بگن میخواهم پزشکی را رها کنم

    2.ممکنه به دلیل دور از ذهن بودن این حرف بشه بیشتر به خواننده القا کرد که این دروغ آوریل نیست و باور پذیری بیشتری داره .

    3.فکر نکنم دروغ باشه چون متنی کاملا جدی و برخواسته از تفکر و احساسات بود و نه صرفا جهت سرگرمی .

  70. سلام دکتر
    از اوایل وبلاگت خوانندت بودم و بعد از یه مدت با ایمیل اونا رو میگرفتم.
    اگر دورغ 13 نباشه این نوشتت, امیدوارم تو راهی که انتخاب کردی موفق باشی.
    قربانت
    رضا

  71. این متن چه راست باشه چه دروغ من درباره خودم باور کردم. درباره خودم اجرا کردم. و جالب اینکه همیشه نتیجه مثبت داد. من یک بار بیشتر فرصت زندگی ندارم. اگر به آنچه دوست دارم نرسم لا اقل برای انچه دوست دارم تلاش کرده ام. پیشنهاد نمی دهم پزشکی را رها کنید. پزشکی را به فضای استارتاپ ها بیاورید. فقط از پزشکی ننویسید بلکه پایه گذار پزشکی از راه دور در کشورمان باشید. گروهی از پزشکانی را که خسته از مسیر خانه تا مطب هستند را جمع کنید راه هایی پیدا کنید که آدمهای نیازمند در مکان های دور و نزدیک از دانش شما بهره ببرند. بتوانند نسخه های آنلاین دریافت کنند و با آنها دارو بگیرند. و حضور آنها بدون آنکه به شما پولی داده باشند برای شما درآمد زا باشد. اگر بتوانید با کمترین انرژی سلامتی ادمها را تامین کنید مطمئن باشید ثروت های زیادی منتظر شما خواهد بود

  72. سلام دکتر جان، عیدت مبارک باشه!
    این مطلبتون چه دروغ سیزده باشه یا نباشه منو سر ذوق اورد. خوندن مطالب شما یکی از لذتهای زندگی اینترنتی منه. قلمتون، صداقت در نگارش، منش فکریتون رو خیلی میپسندم. منم مثل شما عاشق دنیای دیجیتال، هنر، عکاسی، نویسندگی، سینما هستم؛ مثل خیلی از هم نسلهامون. هر روز که یه مطلب جدی از شما میخونم، اون روز یا شب سرحالم. این همه گفتم که بهتون بگم که نسبت به شما هم ذات پنداری زیادی دارم. ولی این تصمیم شما برعکس دل مشغولی جدید منه. ماههای آخر ٩٢ بخاطر یه مورد اورژانسی، دو روزی پیش مادرم در بیمارستان بودم. تو این لحظات دیدم که چقدر صنف پزشکی ایران نیاز به آدمهای دلسوز و در عین حال خبره داره. تو بخش مراقبتهای ویژه قلب، شاهد آخرین ساعات زندگی یه بیمار بودم. تو این دو روز صحنه هایی رو دیدم که وقتی درد بیماری علاج پیدا میکرد، قدردانی رو توی نگاه بیمار و همراهش میدم. و دیدن این نگاه برای منی که فقط یه ناظر بودم چه لذت بخش بود. اونجا پیش خودم فکر کردم، کاش مطابق میل مادرم عمل میکردم و پزشکی میخوندم و یه مهندس مکانیک بی مصرف نمیشدم. آدم توی حرفه پزشکی نتیجه کارش رو همون لحظه و یا چند ساعت بعد میبینه. البته این روی خوش قضیه هست. البته که مرگ بیمار یک پزشک هم سخته. تو ماه آخر ٩٢ فیلد کاری من بطور اتفاقی عوض شد و همونی شد که همیشه دوست داشتم: دنیای دیجیتال. امیدوارم که شما هم در هر زمینه ای که مشغولید موفق باشید و نتیجه اش لذت خودتون و مخاطبینتون باشه!

  73. سلام دکترجان
    من چند سال هست چه زمانی که وبلاگ داشتین و چه زمانی که “یک پزشک” رو آپ کردین خواننده پروپاقرص مطالب شما بودم و نظرات شما برام خیلی مهم بوده و هستنن.

    من نمی‌تونم در مورد تصمیمتون نظر بدم چون نمی‌دونم در چه شرایطی هستین که “پزشکی” که تمام عمرتون صرف رسیدن به اون جایگاه بود رو می‌خواهین کنار بزارین.

    تصمیم شما قابل احترامه… امیدوارم در سال جدید “تولید محتوا”ی خوبی داشته باشید.

    امیدوارم در هر جایگاهی که هستین موفق و پیروز باشین.

  74. دکتر جان اگه دروغ آوریل نباشه تصمیم مهمی گرفتی ولی اگه نظر من را بخاین این کار را نکنید حداقل توی این کشور که هیچ چیزی را نمیشه پیش بینی کرد

  75. اگه دروغ اول آپریل نباشه،‌بعدا میام دوباره کامنت میذارم …
    اگر هم باشه … فکر میکنم دروغ ها به جورایی آرزوهای ما رو نشون میدن! که این آرزوی عالی ایه …

  76. دکتر 90درصد احتمال میدم دروغ 13 باشه اما اگر هم راست باشه از یه چیزی میترسم اونم اینکه بعد از یه مدتی نویسندگی هم خسته ات کنه بخوای کلا بزاریش کنار و بری سراغ طبابت هرچند خودم دوست دارم به سمت علایق ات بری

  77. دکتر مجیدی عزیز تا به حال از طریق نوشته هاتون مطالب زیادی یاد گرفتم و انگیزه شما برای بهتر کردن وبلاگتون همیشه برام الهام بخش بوده. امیدوارم که توی این مرحله جدید از زندگیتون موفق باشید و بدونید که چیزی برای از دست دادن ندارید؛ چون با تجربه کاری ای که دارید همیشه می تونید برگردید به شغل قبلی تون. اما مطمئنم که توی راه جدیدتون موفق خواهید بود چون همون کاریه که همیشه دوست داشتید.

  78. تا آخرین خطش اصلا یاد دروغ آوریل نبودم و کاملا رفته بودم تو حس مطلب.
    برعکس بقیه که فکر می‌کردن می‌خواین از وبلاگ نویسی دست بکشید، من تا آخرش منتظر بودم بگید می‌خوام پزشکی رو بزارم کنار.

    با عقل جور در نمیاد، حتی اون نارنجی خدا بیامرزم همچین درآمدی نداشت، که حالا شما پزشکی رو بزارید کنار.

    ولی واقعا گل کاشتی دکتر
    قلمت آدمو زیر و رو می‌کنه

  79. مرد شماره یک وبلاگستان
    خب خوبیش اینه که من به انتخابی که کردم (رشته ریاضی فیزیک) مطمئن تر شدم
    به امید پیشرفت های آینده

  80. سلام.عالیه منم با شروع این سال شغلمو گذاشتم کنار…
    من هر دو سال شغل کاری ام رو عوض می کنم تا الان که امسال باشه می شه 3 تا شغل .و خیلی راضی ام باید متفاوت باشی تا خسته نشی وگرنه این نشد زندگی. کسانی که کار وحرفه ی بلد باشن نباید ترسی از این متفاوت بودن را داشته باشن.همه موفق باشید

  81. با سلام

    البته شما دکتر و محقق عزیز٬صلاح کار خودت را بهتر میدونی!
    ولی به نظر من در حال ارتکاب اشتباه بزرگی هستید. حداقل به سرمایه ای که به عنوان یک پژشک برای کشور هستید فکر کنید!

    البته به نظر من اگر مصمم به اجرای تصمیم خود هستید بهتر است حداقل یکروز در هفته را به درمان مجانی و یا ارزانتر بیماران کم بضاعت اختصاص دهید. با این کار هم به خواسته خودتان میرسید هم بطور کامل از حرفه اصلیتان دور نشده اید و هم ثواب برده اید و به هموطنان
    خدمت کرده اید…مثل دکتر چخوف
    در هر صورت خدا به همراهتان

  82. با سلام و احترام فراوان به شما آقای دکتر…

    من خیلی وقته که یک پزشک رو میخونم …اول که عنوان رو دیدم ترسیدم نکنه خداحافظی باشه به جرات میگم تنها وبلاگی که هر لحظه در انتظار مطالب جدیدش هستم یک پزشکه …

    به هر حال امیدوارم در هر تصمیمی که میگیرید موفق و پاینده باشید…

    سال خوبی داشته باشید…

  83. یادش بخیر پارسال دروغ اول آوریل‌تون یه داستان علمی تخیلی از خودتون بود که به اسم یکی دیگه جا زده بودین، امسال هم این تصمیم حماسی! جالب بود، خوشمان آمد ;)

  84. سلام. شما و وبلاگتون برای ما ادامه همون مجله دانشمند و کتابای علمی جذاب نوجوانی و کودکیه… و شما قطعا حیفه از رشته تحصیلیتون فاصله بگیرین بخاطر همین فضایی که تو حرفه طبابت ایجاد شده و امثال شما می تونن متفاوت و موثر و امیدبخش باشن. پاینده و شاد باشید

  85. متاسفانه اکثر آدمها -مخصوصا در شرایط اقتصادی ایران- اینقدر هراس دارند که تمام آرزو ها و امید هاشون فراموش کردند. به نظر من عده کوچکی که از این بند رها میشن و به علایق واقعی شون بها میدند، قهرمانان انشنان ها هستند. کسانی که بشریت رو به جلو حرکت میدند. اینها همون انسان های نخستینی هستند که خواستند ورای غاری که سکنه ش بودند رو کشف کنند.

    اگه دروغ 13 یا April’s fool نباشه، باید بگم تصمیم شجاعانه و قابله تقدریه.

  86. منم مث خیلى از خوانندگانتون با دیدن چند سطر اول دلم ریخت پایین که نکنه بعد از از دست دادن سایت نارنجى دارم یک سایت خوب دیگه رو از دست میدم ولى بعدش موضوع رو گرفتم.
    کارى به دروغ سیزده یا آوریل ندارم و سواى اونا فکر مى کنم تصمیم شجاعانه گرفتى و امیدوارم تو فضاى کارى این جامعه دلسرد از تصمیمت نشى و مطمئنم خودتم اینو مى دونى پزشک بودن تو سرشت خودت حل شده و هر زمان بخواهى دوباره به اون روزمره گى برگردى مى تونى برگردى.
    برات آرزوى موفقیت دارم.

  87. سلام آقای دکتر.به شما برای تصمیم شجاعانه تان تبریک میگویم.اما برای گرفتن این تصمیم لازم نبود حرفه پزشکی ونیز پزشکان را زیر سوال ببرید.برخلاف نظر شما و به عنوان پزشکی که سه سال ونیم در دوره پزشکی عمومی و هشت سال به عنوان متخصص جراحی عمومی در مناطق محروم خدمت کرده ام به اطلاع شما میرسانم که بر خلاف نظرتان پزشکی رشته ای بیروح و بدون خلاقیت نیست و اکثر پزشکان نیز بدنبال مال اندوزی تنها نیستند .البته که مسایل اقتصادی در هر حرفه ای مهم و تاثیر گذار است کما اینکه خود شما هم این تصمیم را وقتی گرفته اید که فهمیده اید آگهی ها برای گذران زندگیتان کافی است و اگر اینطور نبود هنوز همان حرفه به زعم شما بیروح را دنبال میکردید. لطفا اگر تصمیمی گرفته اید از جیب دیگران خرج نکنید.

    1. بنده با شما مخالفم. متاسفانه الان اخلاق پزشکی تقریبا از بین رفته و اکثر پزشکا فقط دنبال مال اندوزی هستند و برخورد بدی با بیمارها دارند. مسلمه که همه پزشکا اینجوری نیستن ولی “اکثرشون” چرا. مدتهاست منتظر بودم که سایت 1پزشک هم به این مطلب بپردازه.

    2. پدر بنده پزشک هستن و فارغ التحصیل دانشگاه شهید بهشتی. با وجود 20 سال سابقه ی کاری ایشون باید گفت نظر پدرم به نظر دکتر مجیدی بسیار نزدیک هست.
      پدرم هم همیشه منو تشویق کرده که دنبال رشته های مهندسی و دارای خلاقیت برم. الانم که دارم این نظرو می نویسم دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه سراسریم.
      فساد کاری در کشور ما هم چیز غیر قابل انکاریه و به نظرم که تو هر زمینه ای به وفور پیدا میشه.
      جدن فرمایش جناب مجیدی رو دور از انصاف نمی دونم.

  88. دکترجون خیلی وقته مطالب سایت رودنبال میکنم اولین باره نظر میدم واقعا برات آرزوی موفقیت میکنم از معدود سایتهای حرفه ای ایرانی هستی

  89. دکتر سلام من خیلی وقته مطالب سایت رودنبال میکنم اولین باره نظر میدم برات آرزوی موفقیت میکنم از معدود سایتهای حرفه ای ایرانی خدا کنه بازم با انگیزه اشتیاق همین روند ادامه بدی

  90. جه طور تا حالا اعلام نارضایتی از پزشکی نکردید حالا امروز 13به در چطو یک دفعه؟! یعنی باور کنیم؟!

  91. همونطور که بقیه دوستان گفتند، این تصمیم شما مایه خوشحالی جامعه سایبری ایران است. بهتون تبریک میگم که تونستید چنین تصمیم سختی رو بگیرید. حتما این تصمیم درستی هست، هم برای شما، هم برای ما.

  92. براتون تندرستی آرزو میکنم.
    لطفا یک پزشک رو از ما نگیرید.
    نمیدونید با خوندن سطور اول چقدر ترسیدم.
    موفق و رضایتمند باشید.

  93. علیرضای مهربان و عزیزم..مطمئن باش با جون و دل حاضر به حمایت معنوی و فکری و مشورتی در مورد عشقت که عشق من و خیلیای دیگه هم هست، هستم..ببخشید که فعلا حمایت مادی رو نمیتونم بکنم اما در این مورد هم برنامه های خوبی برات دارم که به کارت و درامدت و عشق برکت و رونق و درخشش بیشتری بده..ولی یه چیز..
    هیچ وقت فک نکن که ما (دست کم من ) از تو دلگیریم یا فکر میکنیم سینوسی شده روند به روز شدن سایت و مطالبت..واقعا من همچین چیزی حس نکردم چون با اینکه تقریبا هر روز با نت ور میرم میبینم چند پست خوب حاضر و آماده توی سایت هستش..و بدون با این کارت خیلیای دیگه هم جرات میکنن برن دنبال عشقشون هر چند که تو عاقلانه عشقتو انتخاب کردی و خوشحالم که خوشحالی

  94. با سلام
    آقای مجیدی ، من مدتی است که مطالب شما را در سایت خودم با نام سُنجوبُنجو (www.sonjobonjo.com) البته با ذکر منبع استفاده میکنم
    و بدون شک سایت شما یکی از بهترین سایت هایی است که روزانه به آنها سر میزنم آرزوی موفقیت برای شما و سایت یک پزشک دارم و همچنین برای سایت سُنجوبُنجو

  95. سلام دکتر و خسته نباشید. من از شما چیزای زیادی آموختم. امیدوارم همیشه موفق باشید و یک پزشک هم سیر صعودی خودش رو حفظ کنه. خیلی خوبه که انسان به دنبال علایق و ارزوهاش بره.

  96. دکتر جان چیزی که تو این کشور فراوانه پزشکه
    چیزی که کمه ادمهای خوش ذوق و با استعداده که بدنبال رویاهای کودکیشون رفتن اینها موفق ترینند چون به رویاهاشون جامعه عمل پوشوندن و اسیر جو زدگی افکار عمومی نشدن .حالا اگه این تصمیمتون حقیقت داشته باشه جای تبریک داره که شجاعت کردید و به ندای قلبتون گوش دادید اگر دروغ اول اوریل باشه این خبر میتونه جای تفکر بیشتر هم برای شما هم برای همه ما باشه تا خودمون رو از روزمرگی برهانیم

  97. تیتر در حد یک شوک بود ، با ترس از اول متن شروع کردم به خواندن، با این فکر که تصمیم دارید وبلاگ نویسی را کنار بگذارید و مشغول طبابت شوید ولی از اواسط متن تا آخر آن با خیال راحت و حتی شوق و ذوق مطلب را خواندم و لذت بردم . چه این متن شوخی باشد یا (امیدوارم راست)حتم دارم که این ایده موفق خواهد شد :)

  98. دکتر عزیز به شما خاطر شهامتتون در گرفتن این تصمیم بزرگ در زندگی تبریک میگم و امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشید ولی امیدوارم به خاطر داشته باشید اتفاقی که برای رنگ پرتقال افتاد و فراموش نکنید آینده نامطمئنی که برای وب حرفه ای در ایران وجود داره

  99. من برادر کوچکتان ، لطفا در این اوضاع گاراشمیش و به هم خرده اقتصادی و سیاسی تخم مرغ هایتان را در یک سبد نگذارید.

  100. منم به نوعی این شرایط مشابهو داشتم. پزشکی خوندم ، یه ماهه فارغ التحصیل شدم ، از وقتی خودمو شناختم به طراحی و هنر و زیباسازی هر چیزی علاقه مند بودم از طراحی داخلی و لباس و مجسمه گرفته تا طراحی سایت و دیزاین غذا و عکاسی و کتاب و فلسفه !!! هر بخش تخصصی که میرفتم هیچجوری با روحیاتم سازگار نبود جز یکی : پوست ! انگار این یکی واسه من به تخصص های پزشکی اضافه شده بود. قبل ازین بارها به این فکر کرده بودم که بعد از عمومی دیگه ادامه نمیدم .فک میکنم تخصص های پزشکی تنوع بالایی داره و میتونه با روحیات خیلی از پزشکا سازگار باشه مثلا نورو به نظرم عین ریاضیاته،روان واسه افراد علاقه مند به روانشناسی ،پاتو ،پوست ،رادیو واسه اونایی که بیشتر تمایل دارن تصویر ببینن تا اینکه تحلیل کنن و داخلی که به نظرم باید یه پا کارآگاه باشی تا معمای بیماریو حل کنی …اما اگه کسی روحیاتشو با هیچ کدوم ازین رشته ها سازگار ندید شک نکنین که درست ترین کار کنار گذاشتن پزشکیه یعنی دقیقا کاری که شما کردید . پی نوشت : 1_ مساحت ایران را هر قسم پزشکی پوشانده باشد ” 1 پزشک ” را چکار ؟ 2_ پزشکی نمی تواند تکراری ملال آور باشد 3_ “1 پزشک ” حرف نداره !

  101. سلام
    نکته :
    – چه بد که این همه پول صرف شده ولی جهت درستی نیافته. کاش این سیستم درست میشد.
    -مشکلات پزشکی زیاده و همه گیر کردیم کاش میشد حل بشه (مثلا من قراره برم شهر 700 کیلومتری محل سکونت آن هم 4سال و کلی نگرانی)
    – امیدوارم موفق باشی

  102. سلام و عرض ادب
    من گاه گاهی به یک پزشک میام . همه افسوسم اینه چرا فضای مجازی ایران مثل یک پزشک کم داره. همیشه دست پر خارج شدم و لذت بردم.
    تصمیم های بزرگ شهامت زیادی لازم داره. برای شما ارزوی موفقیت بیشتر دارم و از این به بعد واجب شد بیشتر بیام اینجا.

  103. واقعن شهامت میخواد بعد از بر اومدن از این همه سختی دوران تحصیل پزشکی بخاطر اعتماد داشتن به طرز فکرت همچین کاری کنی !
    با آرزوی موفقیت هرچه بیشتر

  104. خیلی خوبه که آدم این شهامت رو داشته باشه که علایق واقعی خودش رو به خاطر موقعیت زندگی و حرف دیگران مدفون نکنه و همیشه به دنبال یک فرصت تازه برای شروع باشه ! امیدوارم موفق باشین و به روند صعودی خودتون همچنان ادامه بدید و همینطور به خواننده هاتون روحیه و انرژی بدید.

  105. تصمیم عاقلانه ای گرفتی. خوشم اومد.حالا که وقتت رو با بیمارها نمیگذرونی مطالعات پزشکیتو کنار نذار و گاهی مطالبی از پزشکی هم بنویس.
    هیچوقت بروز بودن نوشته هاتو فراموش نمیکنم. همیشه دست اول مینوشتی هر سرویس اینترنتی که میومد اول از همه شما معرفی میکردی. تو یه مملکت کپی پستی امثال شما گوهرند.برای شما آرزوی موفقیت میکنم و منتظر اوج گرفتن نوشته های شما در آینده هستم.

  106. امیدوارم که دروغ 13 نباشه، چون واقعا ناامیدمون میکنین! به هر حال دروغ دروغه! البته من تا قبل خوندن کامنتا یادم به دروغ 13 نبود.
    به هر حال اگر به تصمیمیتون پایبند هستین امیدوارم تمام دوستان هم از این تصمیم حمایت کنن و دچار ناامیدی یا حس تردید نشین. من که هر جور بتونم حمایت میکنم

  107. اوه!
    بعد از خوندن چند خط اول نگران بودم که نکنه طبابت رو انتخاب کرده باشین! خب خوشبختانه این اتفاق نیوفتاد و ما همچنان میتونیم از قلم زیباتون بهره مند بشیم. با سپاس فراوان
    ایام به کام

  108. دروغ اوریل باشد یا نه<اگه یه روز برین واقعن تنها میشیم.خیلی تنها…واگر در ابن زمینه میخاین فعالتر بشین جون هر کی دوست دارین یه جوری کار کنین که دسترسی بهتون اسون باشه برای ماها که اهل فیل شکن و فس.بوک و پلاس و ازین قبیل نیستیم..کارو سخت نکنین.برای ما 128 ای های معمولی هم لطفن همچنان محبوب بمانید…با بقیه دوستان بلاگر هم هستم…همیشه بر قرار باشید دکتر عزیز.بیشتر از 5 ساله همراهتونم…ارادت فراوانننننننن برای شما و خانم فرانک عزیز با نوشته های فوق العادشون.خیلی عزیزید.

  109. از راست یا دروغ بودن این متن گذشته ، شما با این متن زندگی من رو عوض کردیم من با خوندن این متن آینده خودم رو عوض کردم و میخوام که یه مسیر دیگه ای رو پیش ببرم و امیدوارم که موفق شم من از شما واقعا تشکر می کنم . (^__^)

  110. واقعاً تحسین برانگیزه .
    کم پیش میاد یه مقاله رو کامل و با اشتیاق بخونم ؛ امیدوارم منم بتونم یه روزی به این تصمیم سخت برسم هرچند هنوزم ترسهایی از برچسب خوردن دارم و نمیتونم به عشق واقعیم بپردازم.

    تصمیمات خنده دار برای بعضی ها در واقع حرکت های سرنوشت ساز برای بعضی دیگر است.

    موفق باشید.

  111. خیلى تبریک میگم و واقعا خوشحال شدم . من خواننده سایت شما از قدیم هستم الان یه ٩ ماهه سیدنى زندگى میکنم به خاطر تمرین زبان انگلیسى خوندن سایتهاى فارسى رو کنار گذاشتم و تنها مثلا تو فیلیپ بوردم که هر روز چکش میکنم تنها سایت شما ودر راس همه فیدها هست … آقاى مجیدى با این همه طرفدار و ارادتى که دوستان به شما دارن و اون گمشده کودکى که امیدوارم بهش برسى تصمیم صد در صد درست و عالى گرفتین .

  112. اگه دروغ اول آپریل نباشه، باید بگم ممنون
    شما بخاطر خوانندگان وبلاگتون ریسک بزرگی کردین ، کاری که بعید میدونم کسی دیگه انجامش بده
    تصمیم بزرگی گرفتین و من بعنوان یکی از فید خوانهای شما! که هیچ وقت نظر نمیدم ، ازتون صمیمانه تشکر میکنم

  113. دکتر عزیز از یه طرف دوس دارم این مطلب راست باشه و از طرف دیگه دروغ 13.
    چون خودم هم دقیقا سر این دو راهی شما موندم.رشته ای رو تحصیل میکنم ک علاقه ای بهش ندارم و باعث میشه جای دیگه ای که بهش علاقه مندم رو نتونم به اندازه کافی وقت بزارم.گاهی فکر میکنم همین چند ماهی هم که مونده تا اتمام تحصیل رها کنم و به دنبال علاقه اصلیم برم.چرا باید نزدیک به یک سال از وقتم رو باز برای چیزی که دوس ندارم هدر بدم.ولی جراتش رو ندارم.بعد 4 سال خیلی سخته.
    از طرفی هم نگرانم که این مطلب شما درست باشه.چون وبلاگ نویسی تو ایران کاری نیست که پایدار باشه.ممکنه فردا یکی بزنه یک پزشک رو الکی فیل.تر کنه.یا به هر دلیلی خواننده ها رو از دست بدید.اونوقت چی؟
    در هر صورت امیدوارم موفق باشید

  114. سلام دکتر (یا بهتره بگم دکتر سابق)

    از این که توصیه‌های خودتون به دیگران رو خودتون هم اجرا میکنید، خوشحالم. قطعا تأثیرش در جامعه و در دل خواننده‌ها خیلی عمیق‌تره.

    موفق و پیروز باشید.

  115. خیلی خیلی خبر خوبی بود. براتون خوشحالم که به این مرحله از بلوغ رسیدین. کاش من هم بتونم :)
    خلاصه که تبریک میگم

  116. آقای دکتر لطفا الان که اول آپریل گذشت مثل قبلا اعلام کنین این دروغ روز اول آپریل شما بود؟

  117. سلام دکتر
    عکس العمل من تو خونه این بود:
    بلخره یه آدم شجاع پیدا شد، یک پزشک؛ پزشکیو میزاره کنار

    این همه راه هلک هلک اومدم که از این تصمیمتون استقبال کنم
    هرچند برا ما خواننده ها قطعا این تصمیم شما بهتره، اما تنها چیزی که منو بیشتر لز همه خوشحال میکنه، پرداختن افراد به علایقشونه
    انشا الله موفق باشید

  118. سلام. نمیدونم دروغ آوریل بوده یا نه. راستی اگه ما نظر کم میدیم معنیش نخوندن مطالب نیس. بنده به شخصه مشترک فیدی هستم، نظر کم پیش میاد بذارم، ولی تمام مطالب بلاگ شما رو با دقت میخونم. چون کیفیت مطالب واقعا عالیه. (حتی تبلیغات ریپورتاژ رو میخونم.. چون کاربردی هم هستن و صرف تبلیغ یه محصول نیس. محصولات خوبی تبلیغ میگیرن.)
    به نظرم اگه میخواید پزشکی رو کنار بذارید، به فعالیت توی زمینه تجهیز کردن اماکن پزشکی در ایران به تکنولوژی باشید. حالا به هر شکلی شده! شما چون هم پزشک هستید و هم ITدان، بهتر میتونید مسیر پیشرفت این جاده رو شکل بدید.
    با تشکر از شما و با آرزوی سلامتی، جیبی پرپول و دلی خوش در سال جدید!

  119. دکتر عزیز تبریک میگم
    برام جالبه که این همه مشتاق پیدا کردید
    من تقریبا از اوایل کار وبلاگ نویسی دنبال میکردمتون
    استقبال رو که میبینم خیلی به وجد میام

    پیروز باشی
    سال نو مبارک

    1. منم موافقم.
      آخه مثل دروغ های بعضی شرکت های حوزه ی فناوری تخیلی نبود. کاملا قابل باور بود. و به نظر شرایطش هم موجوده.

  120. سلام دکتر مجیدی
    در سال جدید براتون آرزوی توفیق و سلامتی دارم و با شناختی که از شما پیدا کردیم مطمئنم به هر تصمیمی که باشید موفقید …و این آرزوی خواننده هاتونه.
    من مدتهاست به یک پزشک سر نزدم امروز با خوندن این پست شوکه شدم … از این تصمیم … مطمئنا هر کسی بهتر می دونه در چه راهی موفقتره و هدف از زندگی هم دنبال کردن رویاهاست … اما من با دقت و ظرافت در کاری که از شما تو پستهاتون دیدم با دانایی که تو سطر سطر نوشته هاتون موج می زنه با برقی که توی نگاه قلمتون هست … خوب به جرات می گم شما تکراری نیستید پزشکی شما نمی تونه مثل سایر همکاراتون باشه …رفتارتون با بیماراتون و حتی شاید نحوه درمانتونم شبیه سایر همکاراتون نیست …. شاید هدف شما نوشتن یک نسخه بلند بالا از داروها نباشه .. .. من برای بیمارانی که شما رو از دست می دن متاسف می شم. می بینم شما برای یک سایت این همه مسئولیت پذیر هستید پس برای قسمی که تو پزشکی خوردید چقدر می تونید متعهد باشید … برای خواننده هایی که نیازشون به سایت ها و نوشته هاتون از نوع نیازهای اولیه و مبرم نیست اینهمه اهمیت قائلید، پس برای بیمارانتون که بهتون نیاز مبرم دارند چقدرمی تونید اهمیت قائل بشید ،متاسف می شم برای بیمارانی که شما و پزشکیتون رو ازدست می دن ….. شما می گید دنیای تکراری ؟؟؟ پزشکی برای مردمه ..برای خدمته … اونطور که متوجه شدم با علاقه هم این رشته و حرفه رو انتخاب کردید . آدمهایی که به امید درمان و شفا روبروتون می شینند تکراریند؟ با زندگیهای جورواجور با قصه های تیره و روشن زندگیهاشون …
    من خودم تو بیمارستانم … بدترین و عذاب آورترین قضیه زندگی تکراره … اما این برای ما تکراره . اگر من یک ماما باشم کدوم تولد هست که تکرار باشه تولد هر نوزادی یک شروعه جدید و متفاوته…. یک زندگی جداست با یک قصه مجزا ….
    اگر یک پرستار اورژانس باشم که تو گروه احیاء باشم کدوم مرگ هست که برای خانواده ای تکرار باشه ؟؟/
    می تونم سوالی بپرسم؟ حرفه تون اصلا به شما تو نوشتن الهام نداده ؟؟ براتون انگیزه ایجاد نکرده ؟؟ گاهی فکر می کنم هنوز هم آدمهایی هستند که می تونند ما رو بیشتر یاد دکتر حسابی بندازند..
    از اینکه بعضی از کامنتها اینجور با خوشحالی درمورد تصمیمتون نوشته شدن مقداری تعجب کردم .. از دوستان کامنت گذار می پرسم اگر روزی بیمار شدید و رفتید بیمارستان دلتون نمیخواد توسط پزشک توانا و دانایی بنام دکتر مجیدی درمان بشید؟ یا براتون همین مقدار کافیه که کسی که داره نسخه دارویتون رو می نویسه فقط مدرک پزشکی داشته باشه؟؟ ( ببخشید قصد توهین به سایر همکاران رو ندارم)من که می خوام تو شیفتهای دکتر مجیدی متعهد بیمار شم … چون به آدمهای مسئول و مصمم و توانا ایمان دارم … و متاسفم برای شرایط پیش آمده که باعث می شه شما از حرفه اصلیتون این همه خسته بشید تا جایی که جذابیتش ازدست بره
    شیفتهای شلوغ ،امکانات کم بیمارستانها ،پایین بودن فرهنگ پزشکی و درمان در میان اکثر بیماران،و بقیه که شاید گفته نشه بهتره ..
    خیلی خیلی ازتون معذرت می خوام که به صورت صریح نظرم رو درمورد پستتون نوشتم امیدوارم توی هر راهی که قدم بر می دارید موفق باشید چون مطمئنم تصمیم و انتخابهاتون درسته و بهتون می گم که تو این زمانه و جامعه دل شیر دارید که تصمیم به این تغییر گرفتید… ما همیشه خواننده شما می مونیم یک پزشک

    1. شیفتهای شلوغ ،امکانات کم بیمارستانها ،پایین بودن فرهنگ پزشکی و درمان در میان اکثر بیماران،و بقیه که شاید گفته نشه بهتره ..
      خیلی خوب اومدین این حرفو…

  121. دکتر اعلام کن ببینیم جریان چیه
    من این مطلبت رو بوکمارک کردم تا ببینم بعدش چی میشه
    تورو خدا بیا و بگو که دروغ سیزده بوده
    یه جورایی دوست ندارم که حرفت درست باشه

  122. به هر حال تمام کمپانی ها و شرکت ها بعدا میان و در مورد دورغ 13 خودشون توضیح میدن …

    منتظر تکذیب و یا تصدیق پست بالا هستیم …!!!؟

  123. از یه طرف میبینم این خبر تو روز اول اپریل منتشر شده . از یه طرف میبینم که حجم انتشار پستهای یک پزشک چند برابر شده بعد از این پست . قاطی کردم !

  124. سلام.
    اولین بار هستش که به وبسایت شما میام و از خواندن نوشته شما و تصمیم خلل ناپذیرتون برای دنبال کردن رویاهای واقعی زندگی تون، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و لذت بردم.
    امیدوارم در این راه، تردیدی به خود راه ندید و خداوند پشت و پناهتان باشد.:)

  125. ازسبک نوشتن و جسارتی که به خرج دادی و در نوع تفکر دردنیای تخصصی پزشکی سنت شکنی کردی خوشم اومد و برایت بهترین ها آرزو میکنم .

  126. ازسبک نوشتن و جسارتی که به خرج دادی و در نوع تفکر دردنیای تخصصی پزشکی سنت شکنی کردی خوشم اومد و برایت بهترین ها رو آرزو میکنم .

  127. سلام به همگی
    ازسبک نوشتن و جسارتی که به خرج دادی و در نوع تفکر دردنیای تخصصی پزشکی سنت شکنی کردی خوشم اومد و برایت بهترین ها رو آرزو میکنم .

  128. همه چیز به همین نحو سپری شد تا دوران دوران دبیرستان رسید، دورانی که متأسفانه در ایران هرگونه ذوق و قریحه‌ای را به خاطر آزمون وحشتناک کنکور، می‌خشکاند. این جمله را باید با طلا بنویسند وسر در همه دبیرستانها بگذارند. من مطمئنم شما پزشک خوبی هم هستید.

  129. هر کسی باید به راه خودش بره و بدترین چیز اینه که وقتی در راه خودش قدم برمی‌داره سختی‌های راه رو با سبک قبلی و پیش از این معمول زندگی خودش و یا زندگی دیگران مقایسه کنه و «برای خودش دل بسوزونه». من واقعاً به این رسیده‌ام که کسی که برای خودش دل بسوزونه در واقع خودی نداره و شده مثل مردمی که برای یک بدبخت دل‌می سوزونن. یک بار من یک مسابقه‌ی بوکس رو همین‌جا در اتریش در سالن بوکس دیدم. یکی از بوکسورها ابروش پاره شد و خون روی صورت ریخت. قبلش هم چند بار ناک داون شده بود. خلاصه با وضع بدی باخت. دوست دخترش هم توی سالنی که خیلی هم تماشاگر نداشت بود. کسانی که نزدیک رینگ نشسته بودند خیلی متاثر شدند برای این نوع باخت او. دوست دخترش تا آخرش با هیجان تشویقش می‌کرد. یک خانم که کنارش نشسته بود بهش گفت که برای این جراحت خیلی ناراحت شده و خواست تسلی خاطری بده به این دختره. دختره گفت: ما اومدیم ببریم، حالا باختیم. نیامدیم اینجا شیون کنیم. خوشم اومد از دیدگاهش. قرار نبود برای خودشون دل بسوزونن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]