هیچ کس اهمیت نمیدهد شما ناهار چی خوردید- فصل دوم: نیم ساعت تلویزیون را خاموش کنید

علی امیری: اگر پستهای قبلی این سری را نخواندهاید، میتوانید مقدمه را در اینجا و فصل اول را در اینجا پیدا کنید.
بیخیال تکرار سریال شوید و یک صفحهی سفید باز کنید. شما در نیم ساعت میتوانید پستی بنویسید که از آن راضی باشید. این بیست ایده را الگوی زبانی پستهای سیدقیقهایتان قرار دهید:
بیست و یک: جماعت را خطاب قرار دهید
سنت «نامههای سرگشاده» را با خطاب قراردادن عدهای از همشهریانتان زنده کنید. این نامه من به مردم «بوستون» است:
مردم شریف بوستون
چرا اینقدر چسبیده به من راه میروید؟ ببینید؛ در این پیادهروهای وسیع و پهن که از اینجا تا به افق کشیدهشدهاند فقط من و شما هستیم. ببینید؛ من میتوانم در جای خودم راه بروم و شما میتوانید در جای خودتان راه بروید؛ و شما همیشه، همیشه دارید توی جای من قِر میریزید. شما را چه میشود؟ تندتر از من راه میروید؟ خب این همه جا. از کنارم رد شوید. دو متر جا دارید که رد شوید. عرض یک زمین گلکوچیک را جا دارید که رد شوید.و آه… دوباره شما، پانزده سانتیمتر پشتِ سرِ من. من شما را نمیبینم، اما هُرم نفستان را پشت گردنم حس میکنم. عقل سلیمهام میگوید هیچ آدمیزادی اینقدر نزدیک به کسی، آن هم در نقطهی کور او، آنهم در یک پیادهروی تقریبا خالی راه نمیرود، مگر این که در سر خیال قاپ زدن کیفدستیاش را داشته باشد. وقتی برمیگردم که با شما روبرو شوم، که نگذارم کیفم را بقاپید، مرا بهتزده نگاه میکنید. میفهمم که فقط داشتید معصومانه قدم میزدید، با چند سانتیمتر فاصله از ستونِ مهرههای من.
میدانم که هیچ نیت بدی ندارید، و آدمهای خوبی به نظر میرسید، و در شهر زیبایی زندگی میکنید، و مطمئنا نظری به کیف من ندارید. ولی لطفا بس کنید. دارید مرا میترسانید.
با احترام
مگی
بیست و دو: با بچههای کوچه بازی کنید
جوامع وب مثل کوچهها هستند. هرچند توی خانه گرم و بیزحمت است و پفک در دسترس، همهی ما باید گاهی بیرون برویم و با بچههای توی کوچه بازی کنیم. (این یک مثل است. بچههای واقعی توی کوچه احتمالا شما را به بازیشان راه ندهند.)
به دنبال جوامع، پروژهها و انجمنهای وبی که برایتان جالب هستند بگردید و در آنها مشارکت کنید. بعد از مشارکت، خوانندگانتان را به آن هدایت کنید. شاید به آنها هم الهام بخشیدید که چیزی ارزشمند بیافرینند.
بیست و سه: خدا در جزییات است
آیا حریمی وجود ندارد؟ خب، حریمهایی هست. بیایید فرض کنیم شما از آنهایی هستید که همهچیزتان را به اشتراک میگذارید: جزییات روابط، قرصهای ضدافسردگی و اسرار تاریک خانوادگی. با همهی این اطلاعاتِ دردناکی که انتظار پدر و مادر شما را میکشند، احتمالا متعجب میشوید وقتی بدانید چه چیزهایی هست که خوانندگانتان دربارهی شما نمیدانند.
آنها دستخط شما را نمیشناسند، نمیتوانند خنده شما را در یک گروه تشخیص دهند یا حتی نمیدانند که قدتان چقدر است. پس عکسی از دستخط خودتان پست کنید، کمد لباستان را به آنها نشان بدهید یا صدای خودتان را در حال زمزمه کردن یک ملودی ضبط کنید. کلاً وقتی خوانندگانتان کلیات را میدانند، به جزییات بپردازید. و قبل از آن: این دستخط من است، فقط برای ثبت در تاریخ.
بیست و چهار: چیزها را آسان کنید
عادتها به ما کمک میکنند وانمود کنیم که یک روز زمان خیلی زیادی است. برای ما از عادتهایی بگویید که روزتان را روانتر و راحتتر کردهاند. آنلاین قبض برقتان را میپردازید؛ بیخیال تازدن جورابها و مرتب کردن نقرهجات شدهاید؛ یا شاید آخر هفته را تمام روز آشپزی میکنید تا غذای تمام هفته را در فریزر انبار کنید.
لایفهکر وبلاگیست مختص بهینهسازی و بهرهوری. آنها نظرات جالبی در مورد آمادهکردن چمدانتان دارند:
هر سفری که بخواهید بروید، لیست چمدان جهانی سایتی عالی است که به شما کمک میکند چکلیستی برای چمدانتان بسازید و در کنار آن توصیهها و هشدارهایی به شما میدهد…
روش کار سایت اینگونه است که از شما اطلاعاتی در مورد نوع سفرتان و جزییاتی دربارهی نوع لیستتان میخواهد. بر اساس پاسخهایتان سایت به شما چکلیست اختصاصی، توصیهها و هشدارهایی میدهد. بسیار ساده اما بسیار کارآمد.
بیست و پنج: آگهی بدهید
وقت آزاد، ثروت بیحدوحصر، دوستان قابل اعتماد، چه چیزهایی خوبی هست که در زندگی شما نیست؟ به این فکر کردهاید که برای یافتنشان آگهی بدهید؟ یک آگهی کوتاه، شبیه آنهایی که در نیازمندیهای روزنامهها چاپ میکنند بنویسید و منتشر کنید.
میتوانید این روند را معکوس کنید. برای فروش چیزهایی که در زندگیتان دوست ندارید اگهی بدهید. از دید و بازدید عید متنفرید؟ برای فروشش آگهی بدهید. فروشی: مکالمه اجباری و حالواحوالپرسی با همکارم دربارهی نظافت شخصیاش با تخفیف باور نکردنی!
یا دربارهی لحظههای از دست رفته آگهی بدهید:
گمشده. در تقاطع آلباکرک و ماین، من منتظر اتوبوس بودم و تو سوار پورشه بودی. در یک لحظه نگاهمان به هم گره خورد. اشتباه میکنم یا اینکه واقعا تو نیمه گمشده و سرنوشت منی؟
بیست و شش: زکات علم را بپردازید
حقههای کوچکی برای رهایی از غم ِ عالم بلدید و آنرا با جهانیان به اشتراک نمیگذارید؟ ببینید، من یک نفر را میشناختم که اینجوری بود و چهل روز بعد اتفاق خیلی بدی سرش آمد. پس قبل از اینکه چشمتان چپ شود دانستنیهایتان را در وبلاگتان بنویسید.
هر کار کوچکی که بلدید، چه پراندن سنگ باشد، چه نگه داشتن قاشق روی نوک دماغتان یا روش دم کردن یک فنجان چای زنجبیلی، رازتان را به جماعت بگویید. به خوانندگانتان دانش هدیه بدهید.
بیست و هفت: دوست داشتن را به ما نشان دهید
اگر فکر میکنید مردم بر اساس سریالهایی که میبینید در مورد شما قضاوت میکنند سخت در اشتباهید. چیزی که اساس قضاوت مردم دربارهی شماست این است که با چه کسانی دوست هستید.
ترسناک است، نه؟
از شوخی گذشته، آدمهای دوروبرِ شما دارند کارهای باارزشی انجام میدهند: بچههای سالم بزرگ میکنند، دستپختشان برند شدهاست یا اینکه زندگی را از صفر شروع کردهاند. یک گزارش در مورد یکی از دوستانتان بنویسید: بنویسید به چه دلیلی به او با دیدهی احترام نگاه میکنید. کی و کجا شما را متعجب کرده یا تحت تاثیر قرار داده؟
میتوانید با دوستانتان مصاحبه کنید یا فقط یکیدو پاراگراف دربارهشان بنویسید. به ما بگویید که با چه کسانی دوست هستید، و چرا آنها را به عنوان بخشی از زندگیتان انتخاب کردهاید.
بیست و هشت: بودجهتان را بترکانید
فکر کنید همین الان سی میلیارد تومن پول دارید. چطور خرجش میکنید؟ شاید دنبال یک گریل برقی جدید (برای نصب در قایق تفریحیتان) هستید، میتوانید زمین و خانه بخرید یا جهان را بگردید؛ میتوانید غلطی را درست کنید یا نهادی را به نام خودتان تاسیس کنید.
اگر حوصلهی خیالپردازی دارید، حساب کنید که چقدر پول لازم است تا یک استخر را پر از توپهای پینگپونگ رنگوارنگ کنید یا اینکه پل بروکلین را برای یک جشن اجاره کنید. اگر سی میلیارد کافی نیست، آنقدر بودجهتان را بترکانید که سبک زندگی دلخواهتان در دسترس باشد.
بیست و نه: نقشهی خود را بکشید
Platial یک سایت براساس نقشههای گوگل است که میگذارد نقشههایی که دوست دارید درست کنید. نقشههایی از کتابخانههایی که دوست دارید. جاهایی که در آنها خوششانس بودهاید، کتابخانههایی که در آنها خوششانس بودهاید و نقشههای دیگر. حتی میتوانید با کمک اعضای دیگر جامعه حافظهی جمعی شهرتان را روی نقشه ببرید.
میتوانید با کمک همدیگر نقشههایی بسازید در مورد اینکه کجا میتوان وایفای رایگان داشت، بهترین شکلاتداغهای شهر را کجا میشود پیدا کرد، یا اینکه اگر کسی هوس چرخفلک سواری کرد کجا باید برود. با یک نقشه از شهرهایی که به آن مسافرت کردهاید شروع کنید. به راحتی میتوانید کاربران دیگر را تشویق کنید که در نقشههای شما مشارکت کنند.
یکی از کاربران سایت نقشهای ساخته به نام «رومانتیک بینوا». در توضیح این نقشه نوشته:
عشقهای گمشده. فرصتهای از دسترفته. خواستنهای یکطرفه و بیپاسخ. قرار بر این نبوده که دوامی برایش باشد. از آغاز امیدی نبوده. آه، کاش به تو میگفتم. میدانی، هنوز پندارت را در سر دارم. هرگز فراموشت نکردهام. این را برای تو میگذارم. کاش آن را ببینی. کاش بدانی قلبم هنوز بدجور درد میکند. کاش هنوز اهمیت بدهی.
یا میتوانید بیخیال شوید و فقط به ما بگویید که کجای این شهر میتوانیم گلویی تازه کنیم.
یادداشت مترجم: شبکه Platial دیگر به شکل سابقش وجود ندارد. اما این الگو هنوز هم کار میکند. الگوها اصولا بیزمانند و باید ابزاری باشند برای بیزمان ساختن محتوایی که تولید میکنیم و جاودانه کردن پستهایمان. یکی از کاربردهای خلاقانهی این الگو را در وبلاگ سروش روحبخش (خواب بزرگ) ببینید که نقشههای شهرهای خوابهایش را کشیده.
برای ساختن نقشه های شخصی از این ابزارها استفاده کنید:
https://www.mapbox.com/editor/
http://www.scribblemaps.com/create/
http://www.google.com/mapmaker
سی: آنچه هستی باش
چیزهایی که دوست دارم: گربهها، کتاب خواندن، فیلم دیدن، لحظههای خوب در کنار دوستان…
خب چه کسی اینها را دوست ندارد؟ اگر مجبورید یکی از آن لیستهای هزاربار تکرار شده علاقهمندیهاتان بنویسید لااقل آنرا جوری بنویسید که ارزش خوانده شدن داشته باشد. خوانندگان شما اهمیت نمیدهند که شما سگها را دوست دارید. برای آنها دربارهی علاقهمندیهای عجیبتان بگویید. چیزهایی که فقط شما دوست دارید. چیزی غافلگیر کننده بگویید.
بریتنی گیلبرت مینویسد:
«وقتی تخممرغ میپزم، همینجوری پوستش را دور نمیندازم. اول کف دستم خردوخاکشیرش میکنم. عاشق حس زبر و خراش پوستهی شکستهی تخمِ مرغ روی پوستمَم.»
حالا توجه ما را جلب کردهاید.
سی و یک: گاهی بعضیها اهمیت میدهند شما نهار چه خوردهاید
چه چیزی دهانتان را آب میاندازد؟ برای ما دربارهی یک وعدهی غذایی ایدهآل حرف بزنید.
میتوانید از غذاهایی بگویید که خوردهاید یا از غذاهایی که دوست دارید درست کنید و یا اگر نخوریدشان ناکام از دنیا میروید. اگر خودتان غذا درست میکنید دستورالعمل آن را بنویسید و با عکسهایش پستش کنید. شاید هم وعدهی غذایی ایدهآلتان بیشتر از اصل غذا به خاطر اشخاصی باشد که با شما غذا میخورند یا محیطی که در آن غذا میخورید. برایمان بگویید که کی را دعوت میکنید، کجا لنگر میاندازید و اینکه غذای ایده آلتان را در کدام وعدهی صبحانه یا نهار و یا شام خواهید خورد.
سی و دو: بِکَنیدش و بندازیدش دور
طرف هر دو دقیقه یکبار برمیگردد و میگوید:«راستی میدونستی من دبیرستان تو تیم دومیدانی بودم؟». آن یکی بدون اینکه برای نفس گرفتن مکث کند یکسر دربارهی پدرش حرف میزند. دیگری عکسی از همسر یکی دیگر در کیف پولش نگه میدارد. آخری، خب، ازدواج کرده است.
چه چیزهایی باعث میشود که شما رابطهتان را با آدمها قطع کنید؟ بعضی ها اگر کسی ده دقیقه دیر سر قراری حاضر شود خونشان به جوش میاید. بعضیها هم تحملشان بیشتر است و چیز بزرگتری (مثل سابقه جنایی) لازم است تا از آدمها آزرده شوند. تا به حال شده با کسی به خاطر چیزی قطع رابطه کرده باشید و دوستانتان به شما خرده گرفته باشند که آن چیز اهمیتی ندارد؟ یا در مورد ضعفهای برخی آدمها کور میشوید؟
سی و سه: حرف پراکنی کنید
از کتابهایی که در سه سال گذشته منتشر شدهاند یا خریدهاید هیچ کدام را باز نکردهاید. سر راه دستشویی پایتان به یک جلد «مهندس دور از دریا» گیر کرده و نزدیک بوده بخورید زمین. گربهتان روی جلد «اصول بستهبندی» لم داده است.
ما از از سرنوشتی مشابه سرنوشت رنجآور خود نجات دهید و نسخهی خلاصه و هضم شدهای از کتاب یا مقالاتی که به تازگی با آنها درگیر شدهاید بسازید. عکس بگیرید، به چرندیات و مزخرفات کتابها اشاره کنید، یا فقط بگویید که یک متن چگونه دید شما را نسبت به موضوعی خاص تغییر داده است.
سی و چهار: تور لیدر شوید
بیست و چهار ساعت برای وقت گذرانی در سانفرانسیسکو دارید. تا بوریتوی سانفرانسیسکو را امتحان نکنید نباید سوار هواپیما شوید. این بوریتو باید نان برشتهشده (و نه از این نانهای بخارپر) داشته باشد و ملات آن به شکل یکنواخت توزیع شده باشد و از گوشتی خوشمزه و بدون غضروف استفاده کرده باشد. کجا چنین چیزی را پیدا میکنید؟ خب روی لینک وبلاگ من به بوریتوخور کلیک کنید تا محتوای بینظیر بوریتو خورهای سانفرانسیسکویی را ببینید.
من صدها توصیه دیگر در مورد شهر سانفرانسیسکو دارم که میتوانم به شما بگویم، وشما هم دقیقا همین قدر در مورد شهر خودتان میدانید. از اینکه در شهرتان یک خودی هستید استفاده کنید و به ما یک تور هدیه بدهید. اگردر شهر کوچکی زندگی میکنید بگویید که بهترین جا برای تفریح کجاست یا چه روزی شیرینی پزیها شیرینی تازه درست میکنند. نشانی جادهی شگفتآوری را به ما بدهید که نزدیک خانه عموتان قرار دارد. ما میخواهیم در مورد جایی که زندگی میکنید بدانیم.
سی و پنج: کمی جگر داشته باشید
زخمهایتان را از چه زمانی دارید؟ زخمی که روی شستتان هست را در سه سالگیتان به سر خودتان آوردید، یادتان هست متعجب بودید که چرا قیچی ها میتوانند پوست را ببرند؟ زخم روی شکمتان برای عمل اورژانسی برداشتن آپاندیس است. آن روز رییستان فهمیده بود که باید توی بیمارستان بستری شده باشید، چونکه این تنها توضیحی است که شما ممکن است بیخبر سر کار حاضر نشوید.
زخمهای شما نماد مهمی هستند از نوع زندگیای که تا بحال زیستهاید. چه ورزشکار باشید یا برای سلامتیتان مبارزه بکنید یا اینکه فقط گاهی دستپاچلفتی بشوید، بگذارید هر زخمتان برای شما یادآوری از قصهی پس آن باشد.
بلاگجم در وبلاگش صفحهای با عنوان «نام همه زخمهای من» دارد:
تازگی ها زانوم روعمل کردم، و الان به شکل ترسناکی برای زندگیم میترسم. چون باید تا آخر عمرم با این یادآورها زندگی کنم، فکر کردم شاید بد نباشه اگه بهشون یک کم شخصیت بدم، کاری بکنم که من رو با این ازشکلافتادهی زشت صمیمیتر بکنه. دوستان، بیاید و برای زخمهای من اسم پیشنهاد کنید. این اسمها میتونن اسمهای پسرونه و دخترونه سنتی باشن، اما راحت باشین و اسمهای خلاقانه و ماجراجویانه یادتون نره.
سی و شش: غرورت را قورت بده
آیا عادت یکبسته سیگار در روز را پشت درختچههای زمین ورزش مدرسهتان شروع شد؟ نگرانید نکند دوستان باحالتان بفهمند در دبیرستان از لحاظ مغزی زامبی بودید؟ شاید همهی خاطرات مدرسه و دانشگاه را در یک گولهی فشرده شده تهِ مغزتان ذخیره کردهاید.خب، الان وقت آن است که دامنِ تر را دربیاورید و آنرا بچلانید و بتکانید و بر آفتاب بیفکنید.
عکسهایی از خودتان با یونیفرم مدرسه و مدل موی بیلطافت و احمقانهتان پست کنید، عکس و اسمتان را در کتاب سال مدرسه اسکن کنید، یا سه تا از جالبترین دفعاتی که از کلاس اخراج شدید را به ما بگویید. هر چه بینوا تر بوده باشید، همدلان بیشتری پیدا میکنید.
سی و هفت: بهترین چیزتان را بیابید
ساعت سه نیمهشب است و با صدای زنگ خطر از خواب میپرید. میفهمید که خانه آتش گرفته و شما عور خوابیدهاید. بعد از اینکه خودتان را در پتویی پیچیدید و مطمئن شدید که همهی اعضای خانواده و حیوانات خانگی به سلامت خارج شدهاند، دنبال چه چیزی میگردید؟
شاید به دنبال چیزهای کاربردیتان باشید: هارد اکسترنالتان، پاسپورتتان. یا شاید به طرف عکس خانوادگیتان بدوید، تابلویی که دخترخالهتان ساخته، یا اولین سازی که داشتید. آیا برای وقت اضطرار چمدانی بستهاید؟ اگر پاسختان مثبت است، آیا در موردش با کسی حرف زدهاید؟
سی و هشت: از اینجا شروع کنید
میلیونها نفر فکر میکنند که یک روزکتابی خواهند نوشت. از این میلیونها، ده نفر واقعا برای کتابشان اسمی انتخاب کردهاند و شاید پانزده نفر باشند که جمله اولش را نوشته اند.
اگر واقعا میخواهید کتابی بنویسید، منطقا باید زمانی صرف کنید و فضای خالی روی کاغذ یا مونیتور را پرکنید. خوشبختانه، جعبه ورودی متن وبلاگ شما کوچک است و به یکی دو پاراگراف هم راضی است. مطمئنم میتوانید از پسش بر بیایید.
میتوانید در چند دقیقه یک وبلاگ جدا برای رمان سریالیتان بسازید یا خلاصهای از کتابتان را با پستهای معمولیتان ادغام کنید. با چند جمله در روز شروع کنید، یا سعی کنید هر روز 500 کلمه بنویسید. با هر کدام که راحت ترید.
اگه پیوسته و آهسته گام برداشتن را دوست ندارید، تا نوامبر صبر کنید و به جنبش ملی «ماه رمان نویسی» بپیوندید، جنبشی که در آن متعهد میشوید هر شب 2000 کلمه بنویسید تا در یک ماه یک رمان کامل کنید:
به خاطر مشکلاتی که در فرآیند رمان نویسی هست، تنها چیزی که در «ماه رمان نویسی» مهم است خروجی ست. ما به کمیت اهمیت میدهیم، نه کیفیت. رویکرد کامیکازی شما را مجبور میکند تا سطح توقعتان را پایین تر بیاورید، ریسک پذیر شوید و مثل باد بنویسید.
سی و نه: کلماتتان را انتخاب کنید
خب، وقتی بهتان پیشنهاد کردم که رمان بنویسید میخواستید چیزی طرفم پرت کنید. من اصلا درک نمیکنم که شما چه زندگی شلوغی دارید. شما حتی برای دوش گرفتن هم وقت کم میآورید.
خیلی خب. اگر وسط امتحانات پایان ترم هستید یا باید از نوزادتان مراقبت کنید، یا اینکه فقط توسط کلکسیون دیویدیهای سریال the Vampire Slayer تحت تعقیب هستید، شاید نیاز دارید که کمی خلاصه کار کنید.
به جای متعهد کردن خودتان برای نوشتن یک شاهکار ادبی، تلاش کنید کوتاهترین داستان قابل تصور را بنویسید. در صد کلمه یک روایت کامل بسازید. این کار سختتر از چیزیست که انتظارش را داشته باشید، اما بعد از تمام کردنش وقت خواهید داشت که چرتی بزنید. این یک داستانک ست به سعی من:
مردِ پابرهنه در جوی کنار خیابانی شلوغ ایستاده است و حولهی حمام مخملی سفیدش را پوشیده. او برای دریافت برگهها یا خاموشکردن آبپاش چمنها یا چک کردن ایمیلهایش نیامده. او آمده است تا از عید شکرگذاریاش لذت ببرد و ماشینهایی که از برابر او رد میشوند را تماشا کند. مرد گلویش را صاف میکند، پک طولانیای از سیگارش میگیرد و رضایتمندانه آه میکشد.
چهل: در برابر ما بلرزید
بعضی وقتها موشها توی شبکه فاضلاب شنا میکنند و از چاه توالت شما بیرون میآیند و منتظر میشوند تا شما را در نیمهشب ملاقات کنند. گاه کسی یا شیطانی زیر تخت شما در کمین است و شما را میپاید تا قبل از اینکه بتوانید روی تخت بروید، پاهای شما را بگیرد و سرنگونتان کند (هم اوست که زیر ماشینتان وقتی شب به پارکینگ میروید منتظر است.) شنای در دریاچه در یک بعد از ظهر خوشبو میتواند از هیچ به استفان کینگ تبدیل شود، آن هم با حضور لکهی روغنی بی ضرری روی آب که آخرش معلوم میشود گوشتخوار بوده. خب میدانید، شاید برای شما هم اتفاق بیفتد.
چیزهای ترسناک اتفاق میافتند، چه انتظار آنها را داشته باشیم یا نه. شما چه ترسهای غیرمعقولانه و فوبیاهایی دارید؟ آنها از کجا آمده اند؟
در این پست بیست الگویی را مرور کردیم که میتواند در نوشتن پستهای نیمساعته به شما کمک کند. در پست بعدی از بیست الگو دیگر را برای شما خواهیم نوشت که برای نوشتن پستهای یک ساعته به کار میآیند. با ما باشید و اگرخواستید این مجموعه را با دوستانتان به اشتراک بگذارید.
این نوشتهها را هم بخوانید
سی و یک: گاهی بعضیها اهمیت میدهند شما نهار چه خوردهاید.
برادر ناهار را می خورند نه نهار که وازه ای تازی و برابر واژه ی روز در فارسی است.
دقت بفرمایید.
پست بسیار زیبایی بود و کلی ایده داد… ممنون از شما بخاطر این پست جالب
این سلسه پست ها چرا ادامه پیدا نمی کنند؟ ما منتظر قسمت های بعدی این کتاب هستیم.