شعبانه بسیجراسخ: از تحصیل با لباس مبدّل تا تأسیس مدرسهی شبانهروزی دخترانه

فرانک مجیدی: شعبانه بسیجراسخ، دختری 24 ساله است که در زمان قدرت طالبان در افغانستان، با لباس مبدّل پسرانه به مدرسه میرفت. اکنون او مدرسهای شبانهروزی برای تحصیل دختران تأسیس نمودهاست. سیستم آموزشی افغانستان، از زمان سقوط طالبان تا کنون، پیشرفت چشمگیر و امیدبخشی داشته. امروز، 14000 مؤسسهی اموزشی در سرتاسر افغانستان وجود دارد و پس از 30 سال، یک برنامهی تحصیلی مدوّن بر این سیستم حاکم شدهاست. با اینحال، امکان تحصیل برای زنان و دختران افغانستان همچنان یک چالش محسوب میشود. تنها 12٪ از جمعیت زنان افغان باسواد هستند. برای 38٪ از کودکانی که در سنین رفتن به مدرسه، که شامل 4.2 میلیون کودک که اغلب دختر هستند، دسترسی به مدرسه امکانپذیر نیست. خشونت، سنّت و فقر بر اقصینقاط افغانستان سایه افکندهاست و سبب گردیده که تحصیل دختران، هدفی دستنیافتنی شود.
رفت و آمد آزادانهی دختران از منزل پس از رسیدن به سن و سالی خاص، موضوعی مذموم محسوب میشود. با این حال، شعبانه در تلاش است تا والدین را راضی کند که فرزندان دخترشان را از حق مسلّم تحصیل محروم نسازند. او اخیراً مصاحبهای با «نشنال جئوگرافیک» انجام داده و تعریف کرده که چگونه بهکمک بورسیه، توانسته تحصیلات خود را تکمیل نماید و مدیر مدرسهای شبانه روزی برای دختران است که به دلیل مسائل امنیتی، مکان آن فاش نشدهاست. در این پست، مصاحبهی شعبانه را میخوانید.
شما از سوی «نشنال جئوگرافیک» بهعنوان مکتشف نوظهور امسال معرفی شدهاید. این برای شما هعنوان یک آموزشدهنده چه معنایی دارد؟
در ابتدا وقتی دربارهی این موضوع با من تماس گرفتهشد، نمیتوانستم باور کنم! ابتدا فقط گفتم نه، چون میاندیشیدم حتماً برای نشنال جئوگرافیک سوء تفاهمی رخ داده. اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که من حتی بلد نیستم شنا کنم! گمان کردم شاید آنها بهدنبال نوعی اکتشاف با همکاری مردم دنیا هستند و می خواهند از من برای همکاری دعوت کنند. اندیشیدم، من که یک آموزشدهنده هستم، چه ربطی به من پیدا میکند؟! گیج شدهبودم. پس آنها ایمیلی حاوی توضیحاتی برایم فرستادند. ایدهای مبتنی بر الهامبخش بودن، روشن کردن مسیر و آموزش داشتم و باور دارم که این سه رکن برای ایجاد مؤسسه، فوقالعاده هستند. این ایده که می توانید در چگونگی توصیف جستجویتان، موضعی مشخص داشتهباشید، لازم است. جستجو، فقط دربارهی کشف مناطقی که تا بحال پای بشری به آنها نرسیده، نیست، بلکه دربارهی این موضوع است که انسان چگونه راهحلهای جدیدی برای مشکلاتش و محافظت از زمین، پیدا میکند. راهحلی که من با توجه به وضعیت افغانستان پیدا کردم، تأسیس مدرسهای شبانهروزی بود که در جهت آموزش زنان افغان کار میکرد.
چگونه به فکر مدرسهای که اسمش را گذاشتهاید SOLA افتادید؟
کلمهی SOLA بهمعنای صلح است. اما در حقیقت مخفف عبارت School of Leadership, Afghanistan محسوب میشود. من در افغانستان به دنیا آمدم و بزرگ شدم و مانند بسیاری دیگر، با چالشهای فراوانی در مسیر تحصیل بهعنوان یک دختر روبرو بودم. پس از سقوط حکومت طالبان، از طرف نهاد (Youth Exchange and Study (YES برای بورسیه شدن انتخاب شدم. به دبیرستانی در ویسکانسین رفتم و شانسش را یافتم که از افقی دورتر به افغانستان بنگرم. از روشی که مردم دربارهی سرزمینم حرف میزدند، شگفتزده شدم.
چه میگفتند؟
به گونهای حرف میزدند که واقعاً بخشی از تجربهی کلی من در آن سن و سال نبود، مثلاً مسئلهی «تروریسم». من به معضلاتی که وجود داشت، آگاه بودم. میدانستم در مقاطعی بهطور اساسی کمبود امکانات آموزشی و درمانی وجود دارد. بزرگی این مشکلات را نمیدانستم تا اینکه مانند یک سفیر به آمریکا آمدم. در سال 2005، مردم زیادی در ویسکانسین دربارهی افغانستان کنجکاو بودند. من بایستی بیشتر میآموختم و مشکلات را برمیشمردم. 90٪ زنان روستایی افغانستان بیسواد بودند.
به آمریکا برگشتم و به کالج «میدلبِری» در ورمونت رفتم. آنجا بود که دانستم چه امتیازی به من اعطا شدهاست. من والدینی داشتم که آموزش را مقدم بر هر چیزی در زندگی میدانند. با اینحال، بهخاطر این امتیازات، احساس رضایت خاطر نمیکردم. چرا من؟ چگونه بخت چنین با من یار شده؟ چه اتفاقی میافتاد اگر من دختری از خانوادهای دیگر بودم که مجبور بود در سنین پایین ازدواج کند و چند فرزند داشتهباشد؟ ازدواج زودهنگام زنان در افغانستان، مسئلهای نادر محسوب نمیشود. این ایده که دسترسی به آموزش یک حق اساسی برای بشر شناخته شده، برای من گیجکننده است. این چه نوع حق اساسیای است که میلیونها زن در سرتاسر جهان برای دسترسی به آن دچار مشکل هستند؟! این پرسش باعث شد تا بدانم قدمهای بعدیام چه خواهند بود. حالا که من یک زن خوششانس افغان محسوب میشوم، دستورالعملهای اخلاقی من چه خواهند بود؟ از منظری، بسیار مبرهن بود که با توجه به امتیازاتی که داشتم ، مهارتهایم و خواستههایم برای افغانستان، یک آموزشدهنده بشوم.
چرا تصمیم گرفتید که این مدرسه را بهصورت شبانهروزی تأسیس کنید؟
علاقهی ابتداییام مبنی بر این بود که همهی مردم افغانستان، دریافتی یکسان دربارهی این موضوع داشتهباشند. یک مدرسهی شبانهروزی می تواند دانشاموزان را ز همهی افغانستان در کنار هم نگاه دارد تا با هم رندگی کنند، بیاموزند که به یکدیگر احترام بگذارند در مورد فرهنگهای یکدیگر مطالبی یاد بگیرند، شباهتهایشان را گرامی بدارند و برای تفاوتهایشان احترام قائل شوند. امروز ما در SOLA از 14 ایالت مخلف، دانشآموزانی داریم. در طول بودن در مدرسه، انها یک کد افتخاری دریافت میکنند. هزاره یا پشتون بودن، سنّی یا شیعه بودن، باعث ایجاد تفاوتی میان آنها نمیشود. به آنها گفته میشود که تو یک دختر افغان هستی و در اینجا تربیت میشوی تا رهبر آیندهی افغانستان باشی. سن دخترها از 12 تا 18 سال است. در بسیاری از کشورهای در حال توسعه، دختران با رسیدن به سن بلوغ از رفتن به مدرسه محروم میگردند. سوء تفاهمی وجود دارد که این، بخاطر آموزههای سنتی یا فرهنگی رخ میدهد، در حالی که بیشتر بهخاطر کمبود مدرسه در برخی مناطق است. یک دختر میتواند تا کلاس سوم یا پنجم تحصیل کند، ولی پس از آن مدرسهای برای او وجود ندارد. در برخی مناطق کشور، دختران به دلایل امنیتی از ادامهی تحصیل منع میشوند. در مناطقی هم، بعد از بلوغ دختران حق ندارند که خانه را ترک کنند. بایستی یا ازدواج کنند یا از خواهران و برادران خردسالشان مراقبت نمایند. او غذا میپزد، خانه را تمیز میکند و اتو میکشد، کارهایی که مناسب سن و سال او نیستند. اگر شما او را از چنین محیطی دور کنید و به مدرسهی شبانه روزی ببریدش، او روی تحصیل و پیشرفت خودش تمرکز خواهد کرد. این چیزی است که مدرسهی شبانهروزی را متمایز میکند.
فقط به این خاطر که او آشپزی نمیکند و ظرف نمیشوید…
اصلاً او موظف به انجام کارهای خانه نیست! میتواند در آن ساعتها آموزش ببیند، یاد بگیرد که کنجکاو و خلاق باشد و روی خودش متمرکز شود. میتواند یاد بگیرد که چگونه دوچرخهسواری کند، از صخره بالا برود، و چیزهایی یاد میگیرند که خیلی از دختران شانس آموختن آن را ندارند. هدف ما، تنها ارائهی آموزشی مناسب به کودکان نیست. ما به آنها یاد میدهیم تا از تن در حال بالغ شدن خودشان شرمنده نباشند و به این خاطر، خود را از دیدهها پنهان نسازند. به آنها میگوییم دوچرخهسواری کنند، از صخرهها بالا بروند و به دیگران هم انگلیسی بیاموزند. کار دیگری که ما در این مؤسسه انجام دادهایم، این است که قرار با دانشآموزان گذاشتهایم که تماموقت انگلیسی حرف بزنند. چطور میشد انتخاب کنیم تا زبان یک منطقه، زبان همهی آنها شود؟ سخن گفتن به انگلیسی، همهی آنها را با هم برابر میکند. پس از پایان آموزش، آنها میتوانند بازگردند و مهارتهایشان را در افغانستان بهکار ببندند.
نیجریه نسبت به افغانستان چالشهای متفاوتی دارد، اما با وجود آمار بالای آدمربایی میان دانشآموزان دختر در آن جا و مسائل امنیتی در افغانستان، شما نگران امنیت دانشاموزانتان نیستید؟
در حال حاضر این آمار اندک است. اما باید احتیاط کنیم و بدانیم شرایط ما با دیگر مدارس شبانه روزی جهان متفاوت است. ما باید تا زمانیکه افغانستان بپذیرد که دختران باید از خانوادههایشان دور باشند تا آموزشی مناسب ببینند، امنیت داشتهباشیم.
پس شما محافظ دارید؟
بله، و این هزینههایی را ایجاد میکند که شما از مدرسه انتظار ندارید. اما این واقعیت دارد، با اینحال، واقعیت نباید شما را از پیدا کردن راهحلی برای مشکل باز دارد. نمی توانیم بنشینیم و امیدوار باشیم که اتفاقی رخ نمیدهد. نمیتوانیم منتظز باشیم که آدمهای آن بیرون بیایند و مشکلات ما را حل کنند. برای پیشرفت افغانستان، باید مشکلات را شناخت و شانسها را در کنار آن تشخیص داد تا راهی خلاقانه برای حل آنها یافت. سیستم آموزشی ما متلاشی شدهاست و تنها به دانشآموزان حفظ کردن را میآموزد. ما به سیستم آموزشی نیاز داریم که به دانشآموزان تفکر نقادانه را بیاموزد. ما این مدرسه را در سال 2008 و تنها با 4 دانشآموز راهاندازی کردیم. اکنون 35 دانشآموز داریم و به 40 نفر کمک کردیم تا برای تحصیل در دبیرستانها و کالجهای 5 کشور مختلف، بورسیه دریافت کنند. مبلغ این بورسیهها در مجموع 7.7 میلیون دلار است. برنامهی 5 سال آیندهمان این است که 340 دانشآموز داشتهباشیم. در آن زمان، یک مدرسهی بینالمللی شبانه روزی خواهیم بود که پیاممان شانس برابر برای همه است. ما 34 ایالت داریم و رویای ما، داشتن دانشآموز از همهی آنها است. این عدد، باید پیامی برای مردم داشته باشد.
آموزش شما در کودکی چگونه بود و چگونه به شما کمک کرد تا به تأسیس SOLA برسید؟
من در زمان حکومت رژیمی بزرگ شدم که تحصیل دختران را جرم تلقی میکرد. هنگامی که به یک مدرسهی سرّی میرفتم، بارها احساس ارتکاب جرم داشتم، چرا که آن دولت موضوع را چنین تلقی میکرد. اگر طالبان این موضوع را متوجه میشد، به آسانی مرا میکشت. ما داستانهایی وحشتناک از چگونگی کشف مدارس همسایه شنیده بودیم. ترس، همواره وجود داشت. با وجود خردسالی، میتوانستیم خطر را هر روز درک کنیم. بخت یارم بود که والدینم این خطر را پذیرفتند. حالا که از آنها میپرسم «این حس چطور بود که ممکن است وقتی مرا به مدرسه فرستادید، دیگر هرگز بازنگردم؟» این پاسخ را میدهند: «برای ما دشوارتر این بود که تو بدون آموزش بزرگ شوی!» برای داشتن چنین والدینی، احساس خوششانسی میکنم. وقتی این میزان خوششانسی را درک کردم که در سال 2002 و پس از سقوط طالبان دانستم 96٪ از همکلاسیهایم از من بزرگتر هستند، چون تازه توانستهاند به مدرسه برگردند. طریقهی اموزش من در افغانستان نبود که مرا به سمت کار کنونیام سوق داد، بلکه والدینم بودند. این مرهون خطراتی بود که آنها پذیرفتند و احترام فوقالعادهای که برای آموزش قائل بودند.
زمانیکه به مدرسهی سرّی میرفتید، رفت و آمد روزانه به آنجا چگونه بود؟
معمولاً نیم تا یک ساعت تا آنجا بهطورپیاده راه بود. ما از راههای مختلفی میرفتیم که سرنخی باقی نگذاریم. گاه صبح و گاهی عصر به آن جا میرفتیم. من به چند مدرسهی سرّی مختلف رفتم. ما معمولاً قرآن را میپوشانیم. کتابهایمان را چنان می پوشاندیم که طالبان خیال کند قرآن حمل میکنیم. البته ما در مدرسه، قرآن خواندن هم یاد میگرفتیم اما درسهای دیگر هم در کنار آن میآموختیم.
اقدامات بعدیتان دربارهی مدرسه چه خواهد بود؟
ما باید دسترسی و قابل تحمل بودن این سیستم را تسهیل کنیم. من فکر میکنم این مدلی فوقالعاده است که در کشورهای درگیر و تازه از کشمکش خلاص شده، جواب میدهد. زنان اساساً ایجادکنندهی صلح هستند. آنها کودکان را بزرگ می کنند و به آنها ارزش را میآموزند. برای آنکه به زنان بیاموزند واقعاً بزرگ فکر کنند، آموختن تفکر مستقل به آن ها مورد نیاز است.
آیا خروج کامل نیروهای امریکا از افغانستان در سال 2016 میتواند روی هدف شما مؤثر باشد؟
هر سال برای افغانستان، یک «سال قطعی» محسوب میشود. اما اگر بخواهید اینطور فکر کنید، اکنون را میبازید. این پاسخ من به آنهایی است که میپرسند چه بر سر افغانستان خواهد آمد؟ این کشور مملو از پتانسیل، امکانات و امید است. بیش از 75٪ جمعیت 25 ساله و جوانتر هستند. افغانستان کشوری جوان است که نسلهای جوانتر، تحت ساختار قبیلهای زندگی نکردهاند. بنابراین این شانس وجود دارد تا به کودکان بیاموزیم که خود را برای مدیریت در موقعیتهای گوناگون آماده سازند. برای نخستین بار در تاریخ افغانستان، ما شاهد انتقال قدرت از یک دولت به دولت بعدی هستیم. رخ دادن چنین اتفاقی یک موفقیت است. وقتی 9 ساله بودم، حتی بلد نبودم که یک تلویزیون را روشن کنم. امروزه یک کودک 9 سالهی افغان به 75 شبکهی تلویزیونی خصوصی دسترسی دارد. برخی از آزادیهای برتر برای مطبوعات ایجاد شدهاند. همهی این اتفاقات در 10 تا 12 سال گذشته افتادهاست. هرچه افغانهای بیشتری آموزش ببینند، رفتارهای منطقیتری را شاهد خواهیم بود. این به آن معنا نیست که من نگرانیهایی ندارم. این دستآوردها فوقالعاده و در عین حال، شکننده هستند. این مسئولیت ماست که از این دستآوردها محافظت کنیم.
این نوشتهها را هم بخوانید
وای خدای من…..
الهام بخش منی هموطن.
سپاس از تو فرانک عزیزم و نگاه ویژه ای که به کشورم و هموطنانم داری.