خرمدینان چه کسانی بودند؟ بابک که بود و چگونه برای استقلال ایران علیه عربها قیام کرد؟
نوشته عباس پرویز – مجله بررسیهای تاریخی
خرمدینان یا بابکیه بنا بگفتهٔ ابو منصور عبد القاهر بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق، خود را به شروین که در دوران جاهلیت بر آنان حکومت میکرد منسوب میدانستد و مقام وی را از لحاظ آراء و عقاید برتر و والا (…) تصور مینمودند و میگفتند شروین نسب به پادشاهان ایران میرساند.
خردمینان به دو گروه تقسیم میشوند.
گروه اول مربوط به قبل از اسلام یعنی همان مزدکیان و دستهٔ دوم شامل بابکیه و مازیاریه بودند و این هر دو را محمره یا سرخ جامگان میگفتند.
بابکیه پیروان بابک خرمدین و مازیاریه معتقدین مازیار بن قارن بودند.
مورخین و نویسندگان دیگر نیز گفتهٔ مؤلف الفرق بین الفرق را تأئید میکنند و خرمدینان را دو قسمت میدانند. از آن جمله محمد بن اسحق بن ندیم در کتاب الفهرست مینویسد.
خرمدینان گروه اول که معروف به محمره بودند در دامنهٔ جبال واقع بین ارمنستان و آذربایجان و دیلم و همدان و دینور و اصفهان و اهواز بسر میبردند و به مزدک اعتقاد داشتند. اینان از استبداد و ظلم و ستم دوری میجستند و نسبت به هم نوع خود مهربان بودند و به آدم کشی و آزار این و آن دست نمیآلودند. اما گروه دوم را پیروان بابک مینامیدند. این جماعت از قتل نفوس و تصرف اموال دیگران خودداری نمیکردند.
خواجه نظام الملک طوسی وزیر با تدبیر سلطان ملکشاه سلجوقی که در تسنن تعصب شدید داشتند و نسبت به باطنیان عناد و دشمنی فراوان میورزید نهضت خردمینان و باطنیان (اسمعیلیه) را با یکدیگر آمیخته و پیوسته میدانست. وی در این مورد در کتاب سیاستنامه میگوید:
«به هر وقت که خرمدینان خروج کردهاند باطنیان با ایشان یکی شدهاند و ایشان را قوت داده و هرگاه که باطنیان خروج کنند خرمدینان با ایشان یکی شوند و به تن و مال ایشان را قوت دهند که اصل هر دو مذهب در فساد دین به معنی یکی است».
ابومسلم خراسانی که امویان را برانداخت و عباسیان را به جای آنان به خلافت نشاند و عاقبت در نتیجهٔ خدعه و تزویر دست نشاندگان و برکشیدگان خویش جان خود را از دست داد، مورد ستایش و نیایش خرمدینان بود.
پس از قتل ابو مسلم خرمدینان طبرستان که میگفتند: «ابو مسلم زنده است ما ملک بستانیم و بدو باز دهیم.»، سرانجام تحت لوای ابو الغرا پسر ابو مسلم درآمدند و تا ری پیش رفتند. چون خبر نهضت این جماعت به المهدی خلیفهٔ عباسی رسید و دستور داد جمیع حکام و ولاه اطراف و اکناف طبرستان به مساعدت عمر بن العلاء سردار عرب بشتابند.
عمر بن العلاء خرمدینان طبرستان را از پای درآورد. این اولین دفعهای است که در تاریخ گفتگو از نهضت خردمینان به میان میآید. بار دوم هنگامی که هارون الرشید در خراسان بود بنا بگه فتهٔ خواجه نظام الملک خرمدینان ترمدین و کاپله و فابک (اصفهان) و ری و همدان و دشت بیه و کره قیام کردند و عدهٔ آنان به صد هزار تن رسید.
هارون دو تن از سرداران خود، عبد اله بن مالک و ابو دلف عجلی را مأمور رفع غائلهٔ خرمدینان کرد و به این ترتیب جمع کثیری از این فرقه کشته شدند و زنان و فرزندان ایشان به اسارت درآمدند. اما این کشتار را خردمینان اصفهان بسال 218 موقعی که مأمون بجنگ رومیان رفته بود و در آن سفر جنگی بدرود حیات گفت جبران کردند.
به این معنی که علی بن مزدک -رئیس خردمینان اصفهان- از غیبت ابو دلف عجلی والی اصفهان استفاده کرد و با بیست هزار سوار بر محل کره تاخت و معقل برادر ابو دلف را شکست عظیم داد و عدهٔ زیادی از قوای او را مقتول و اسیر نمود و مال بسیار بدست آورد و به آذربایجان رفت و با کسان خویش به بابک پیوست.
عقاید خرمدینان
نویسندگان و مورخین اسلامی چه آنهائی که معاصر بابک و خردمینان بودند و چه آن عدهای که احوال و اخبار این جماعت را در قرون بعد از آن تاریخ، نقل و ثبت کردهاند هیچ کدام در حق آنان طریق مهر و محبت نپیمودهاند و پیوسته بعلت تعصب (…) به عناد و دشمنی نسبت به ایشان گرویدهاند و در موقع بحث در آراء و عقاید خرمدینان از راه راست و حقیقت منحرف شدهاند و بابک را که جز احیاء استقلال ایران و کوتاه کردن دست دشمنان این آبوخاک از گریبان مردم این سامان، آرزوئی نداشت، عنصری پلید و آلوده به فساد و گمراهی و ضلالت جلوهگر ساختهاند.
بنابراین قضاوت مورخینی اینچنین راجع به بابک نمیتواند متکی به مبتنی به حقیقت باشد. از بین این جماعت بعضی مانند ابن ندیم -مؤلف الفهرست- و مطهر بن طاهر المقدسی در البده و التاریخ میانهروی و اعتدال را در قضاوت مراعات کرده و اگرچه خرمدینان را به زشتی یاد نمودهاند لااقل از ذکر محاسن اخلاقی ایشان خودداری نکردهاند.
ما در اینجا مختصری از آنچه را که مورخین مغرض نوشتهاند میآوریم و قول کوتاه مقدسی را نیز بر آن میافزائیم. مورخین مزبور خرمدینان را معتقد به تناسخ و حلول میدانند. مقدسی در این مورد چنین گوید:
«خرمیه و فرق مختلف آن اعتقاد به رستاخیز دارند و میگویند جسم مردم در روز قیامت تغییر مییابد و جمیع پیغمبران با وجود مذاهب مختلفی که آوردهاند و شریعتهای متفاوت به روح واحد ارتباط مییایند و هیچگاه وحی انقطاع نمیپذیرد.»
ابو منصور عبد القاهر بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق در تأیید اعتقاد خرمدینان به حلول و تناسخ چنین میآورد:
خرمیه میگفتند پیغمبران پیدرپی میآیند و آنان را آخری نیست و همین مؤلف از قول شافعی میگویند زرتشتیان (مجوس) به چهار طبقهٔ زروانیان و مسخیان و به آفریدیان و خرمدینان تقسیم میشوند. محمد بن عبد الکریم شهرستانی در الملل و النحل در خصوص اعتقاد خرمدینان به تناسخ و حلول چنین میآورد: اما مسخیه گویند نور در محوضهٔ نوریه متمحض بود بعضی مسخ پذیرفت و به ظلمت متبدل شد و طایفهٔ خرمدینیه بدو اصل قائلند و ایشان را به تناسخ و حلول میل است و به احکام و حلال و حرام قائل نیستند.»
ابن ندیم معتقد است که خرمدینان از کشتن و ربودن و تصرف اموال غیر و جنگ و نزاع و بریدن بینی و گوش و اعضای دیگر بدن این و آن اباء نداشتند و به مزدک و دین او معتقد بودند و استفاده لذایذ زندگی و شهوترانی و خوردن نوشیدن بحد کمال و آمیزش با یکدیگر را آئین خود میدانستند. اما استبداد رأی نداشتند و گرد ظلم و ستم نمیگشتند و از آزار مردم و قتل نفس خودداری مینمودند و در میهماننوازی انگشتنما بودند.
صاحب کتاب البداء و التاریخ در حق این طایفه چنین گوید: خرمدینان به جمع پیروان مذاهب دیگر احترام میگذاشتند و مذهب خود را مخفی میکردند و خونریزی را به خلاف آیین خود میدانستند مگر آنکه خلافی به بینند و ناگزیر دست به کشتار زنند. در بزرگداشت ابو مسلم خراسانی میکوشیدند و به ابو جعفر علی که وی را بقتل رسانده بود لعن میفرستادند و از مهدی بن فیروز از اولاد فاطمه دختر ابو مسلم خراسانی طرفداری میکردند و ائمهٔ دین را محترم میشمردند و در احکام دین به آنان مراجعه مینمودند. دین خرمدینان متکی بدو اصل نور و ظلمت بود و به آنچه از آن لذت میبردند روی میآوردند.»
دلیل اشتهار این جماعت به خرمدینان
مورخین راجع به اشتهار این قوم بخرمدینان اقوال مختلف آوردهاند.
بعضی معتقدند مزدک زنی داشت بنام خرمه و چون مزدک مرد، خرمه پیروان همسر خویش را جمع آورد و شروع به انتشار عقاید او کرد. به همین مناسبت پیروان بابک که خود را مروج عقاید مزدک میدانستند معروف به خرمدینان شدند.
خواجه نظام الملک در این مورد گوید: «چنان بود که زن مزدک خرمه بنت فاده بگریخته بود از مداین با دو کس و به رستاق ری افتاده و مردم را به مذهب شوهر میخواهند تا باز خلقی در مذهب او آمدند»
برخی دیگر میگویند که بعلت اشتغال معتقدین آیین بابک به عیش و عشرت و گذراندن اوقات خود به خوشی و خرمی به خرمدینان اشتهار یافتند.
گروهی دیگر اعتقاد دارند که چون محل تولد بابک، خرم یکی از دهات نزدیک اردبیل بود بدان اعتبار پیروان بابک بخود نام خرمدینان را نهادند و گویا این وجه از وجوه دیگر بیشتر با حقیقت قرین باشد.
ابتدای کار بابک
پدر بابک از مردم مدائن بود و به شغل روغن فروشی مشتغل. وی به آذربایجان آمد و در قصبهٔ بلال آباد اقامت گزید و همچنان بر روغن فروشی مشغول بود. سپس در آن محل با زنی که از یک چشم کور بود ازدواج کرد. بابک نتیجهٔ این ازدواج است. چندی بگذشت که پدر بابک در جبال سبلان بدست گروهی از مخالفان خود به قتل رسید. از آن پس مادر بابک جهت امرار معاش به شیردادن بچههای دیگران روزگار میگذراند.
چون بابک به سن ده رسید، به شبانی مشغول شد و مدتی نزد شبل بن منقی ازدی در بلوک سراه آذربایجان به گاو چرانی پرداخت. سپس به تبریز رفت و دو سال تمام نزد محمد بن رواد ازدی به سر برد. چون هیجده ساله شد نزد مادرش برگشت.
مقارن آن احوال، دو تن بنام جاودان بن شهرک (سهرک) و ابو عمران در کوهستان بذ (بدین) بر سر ریاست خرمدینان آن ناحیه با یکدیگر در جنگ و نزاع بودند. چندی نگذشت که جاودان با احشام و اغنام خود به زنجان رفت و پس از فروش آنها راه بذ را در پیش گرفت. اما بعلت برف و سرمای شدید ضمن راه به بلالآباد رفت و در خانهٔ مادر بابک بیتوته کرد. در مدت قلیلی که در آنجا به سربرد با فرزند این زن یعنی بابک آشنا شد و آثار فراست و کیاست در او پدیدار دید و وی را به ماهی پنجاه درهم جهت رسیدگی به احشام خود اجیر کرد و او را با خود به بذ برد.
منازعات بین جاودان و ابو عمران رقیب وی آغاز گردید و در جنگی که بین آن دو اتفاق افتاد با وجود آنکه ابو عمران کشته شد، جاودان نیز زخمی برداشت که سه روز بعد بر اثر آن بدرود حیات گفت. زن جاودان که سر و سری با بابک داشت روز بعد از مرگ جاودان پیروان او را جمع آورد و به آنان گفت جاودان قبل از مرگ چنین دستور داد:
«من امشب میمیرم و روح از کالبد من بیرون شود به بدن بابک درآید و همباز روح او گردد و او خود را و شما را به چنان پایهای بلند کند که کسی به آن نرسیده و پس از این هم نخواهد رسید و او مالک زمین گردد و سرکشان را از پای درآورد و آیین مزدک را برگرداند و ذلیلان شما را عزیز و افتادگان شما را سربلند سازد.»
پیروان جاودان گفتهٔ زن او را باور کردند و سر به اطاعت وی درآوردند.
صاحب الفهرست راجع به این امر و ازدواج زن جاودان با بابک، چنین گوید:
سپس آن زن امر کرد گاوی بیاورند و بکشند و پوستش را درآورده و بر زمین پهن کنند و بر آن پوست لگن بزرگی پر از شراب بنهند و نان را تکهتکه کرده به ور آن لگن گذارند. سپس یکایک آنرا پیش خواند و گفت پایت را روی این پوست بگذار و تکه نانی را بردار و در شراب فروبرده و آن را خورده و بگو: ایمان آوردم به تو ای روح بابک همچنانکه به روح جاودان ایمان داشتم.
سپس دست بابک را بگیر و بر او کرنش نمود و آب را ببوس. همه به اینکار درآمدند تا هنگامی که خوراکی تهیه شد و به دستور آن زن خوراکی و شراب را پیش آوردند و او با روی گشاده بابک را کنار خود نشانده و پس از آنکه هرکدام سه جام شراب بسر کشید او یک شاخهٔ ریحان به بابک داد که از دستش گرفته و به اینکار میانشان زناشویی برقرار گردید.
سپس همه به پا ایستاده و بهر دو کرنش نمودند که نشانهٔ رضایت باین ازدواج بود»
از آن پس کار بابک بالائی گرفت و پیوسته بر عدهٔ پیروانش افزوده میشد و متجاوز از بیست سال (201-223) در راه احیاء استقلال ایران با مأمون و معتصم خلفای عباسی جنگید و جمع کثیری از سپاهیان بغداد را از میان برد و سرداران معتبر مسلمین را کشت؛ مسلمین نقاطی را که بابک در آنجا با سرداران اسلام محاربه کرده است بلاد بابک میگفتند. مرکز عمدهٔ بابک قطعهٔ مستحکم بذ بود که بنا بگفتهٔ یاقوت در معجم البلدان بین آذربایجان و آران قرار داشت.
جنگهای بابک و افشین
شرح محاربات بابک خرمدین و افشین را ابن الاثیر از مورخین دیگر اسلامی بهتر و جامعتر نوشته است و به همین ملاحظه قسمت مهم گفتهٔ او را در این مورد از جلد پنجم کتاب الکامل بفارسی برمیگردانیم:
«بابک معروف به صاحب البذ در سال 201 باتفاق اصحاب جاویدان سهل نهضت کرد و مدعی شد روح جاویدان در او حلول کرده و جاویدان زنده است. خرم به معنی فرج و گشایش آمده است. بابک خرمدین زرتشتی بود و اعتقاد به تناسخ و حلول داشت و میگفت ارواح توسط حیوانات به دیگران انتقال مییابند.
بابک در دوران بیست سالهٔ قیام خویش بر ضد خلفای عباسی چندین بار سپاهیان عظیم بغداد را شکست داد و عدهٔ کثیری را به قتل رساند و معاصر با مأمون و معتصم خلفای آل عباس بود. معتصم که بر اثر گفتار بابک ناراضی و ناراحت بود جواسیس چند به بلاد بابک فرستاد و اطلاعاتی راجع به وضع جغرافیایی و راههای آن نواحی و شیوهٔ جنگ بابک و کسان وی بدست آورد. سپس ابو سعید محمد بن یوسف یکی از سرداران خود را با جمعی کثیر از لشکریان به آذربایجان فرستاد و او را مأمور کرد استحکامات و قلاعی را که بابک بین اردبیل و زنجان خراب کرده بود بنا کند و در هریک از آن استحکامات و قلاع، جمعی را جهت محافظت راههایی که به اردبیل منتهی میگردد بگمارد.
ابو سعید نیز طبق این دستور رفتار کرد. بابک و کسان وی عادت داشتند هر وقت قوائی از دربار خلافت به آذربایجان میرسید از همان بدو ورود آنان به خطهٔ مزبور ضمن راه به مسلمین شبیخون میزدند و باین ترتیب عدهٔ فراوانی از سپاهیان ایشان را از میان میبردند. اما این بار به علت بنای قلاع و استحکامات و پیشبینی معتصم خلیفهٔ مسلمین، ابو سعید ضمن راه بسیاری از خرمدینان را که قصد حملهٔ به سپاهیان وی را داشتند به قتل رساند و جمع کثیری را نیز به اسارت درآورد و اسرا و سرکشتگان را به خدمت معتصم فرستاد.
این شکست اولین شکستی بود که از طرف مسلمین به قوای بابک وارد آمد. ابو سعید بعد از آنکه اوامر خلیفه را راجع به تعمیر راهها و استحکامات به انجام رساند، با کسان خویش به محل خش فرود آمد و خندقهایی تعبیه کرد. از طرف دیگر هیثم غنوی یکی دیگر از سرداران خلیفه با جمعی از قوا وارد ده ارشق شد و وی نیز در آنجا استحکاماتی بنا نهاد، مقارن آن احوال (220 هجری) حیدر بن کاوس ملقب به افشین از طرف معتصم مأمور رفع غائلهٔ بابک و عازم آذربایجان شد و محل برزند را معسکر خود قرار داد و به ضبط راهها و استحکامات بین برزند و اردبیل اقدام کرد و در همان اوان سردار دیگری از طرف افشین موسوم به علویه الاعور قلعهٔ نهر را که مشرف بر اردبیل بود تصرف نمود.
جمیع سردارانی که ذکر کردیم تحت امر افشین بودند و این سرداران مأموریت داشتند که به محض به دست آوردن اطلاعاتی راجع به بابک و کسان او افشین را آگاه سازند. با این تشکیلات مرتب افشین امیدوار بود که این بار بتواند بر بابک دست یابد.
معتصم همواره با افشین و سرداران دیگر خود در آذربایجان در تماس بود و از پیشرفت کار آنها آگاه و چون مقدمات را از هر حیث برای حملهٔ به بابک مهیا دید، یکی دیگر از سرداران خود را بنام بقاء الکبیر با سپاهیانی فراوان و آذوقه و مایحتاج و جیوه و مواجب سربازان به آذربایجان فرستاد.
بابک که توسط کسان خویش نگران اوضاع و احوال بود از ورود بقاء و سپاهیان او به اردبیل اطلاع یافت و خواست قبل از آنکه بقاء آذوقه و مایحتاج لشگریان را به افشین تحویل دهد قافلهٔ آنان را تاراج کند. از طرف دیگر جواسیس افشین نیز وی را برقصد بابک اطلاع دادند و افشین نامهای به بقاء نوشت و در آن دستور داد آنچه را همراه دارد، به قلعهٔ نهر برد و در آنجا تحت مراقبت علویه الاعور قرار دهد و هر وقت قلعهٔ مزبور را در مخاطرهٔ تجاوز بابک دید اموال و آذوقه را به اردبیل برگرداند.
بابک بر این قصد آگاهی یافت و بقاء طبق دستور افشین رفتار کرد. مقارن آن زمان افشین لشکریان خود را از به رزند امر بحرکت داد و در خارج خندقهایی که ابو سعید در محل خش کنده بود فرود آمد و صبح آنروز دستور داد که سپاهیان در سکوت مطلق به سر برند و از نواختن طبل و شیپور خودداری کنند، در عوض در حرکت سرعت بسیار بکار برند و راه قطعهٔ نهر را در پیش گیرند. بابک که به وسیلهٔ فرستادگان خود برقصد افشین و سرداران او اطلاع یافته بود با لشکریانی عظیم به جانب قطعهٔ نهر راند و موقعی که خواستند آذوقه و اموالی را که خلیفه جهت افشین فرستاده بود از قطعهٔ نهر به محلی که هیثم در آنجا اردو زده بود حمل کنند بابک بر آن قافله زد و جمع کثیری را کشت و اموال و رخوت بسیار بدست آورد و علویه الاعور والی شهر نیز در معرکه به قتل رسید و بیدقهائی چند از مسلمین بدست خرمدینان افتاد و فقط جمع قلیلی از آن قافله توانست فرار کند.
در همین موقع افشین و سپاهیان او که نمیدانستند صاحب نهر در کجا اردو زده است در همان نزدیکی توقف کردند و حیثم نیز که از محل اردوگاه علویه الاعور اطلاع نداشت در جای دیگر فرار گرفت و در همان جا بر غارت قافله نهر توسط بابک اطلاع یافت و دانست که بقیه السیف قوا و علویه الاعور به جانب قلعهٔ ارشق رفته است پس راه آن ناحیه را در پیش گرفت و دو نفر را خدمت افشین و ابو سعید فرستاد و شرح واقعه را به اطلاع آنها رساند.
هیثم وارد قلعهٔ ارشق شد و بابک در تعقیب وی در خارج آن محل فرود آمد و به هیثم پیغام داد که دست از جدال بردارد و قلعه را تخلیه کند. چون هیثم این پیشنهاد را نپذیرفت جنگ بین طرفین شروع شد و در آن میان افشین رسید و بابک شکست خورد و به موغان فرار کرد و افشین به برزند برگشت. چون بابک به موغان رسید کسانی به بذ فرستاد و سپاهیان کمکی خواست و چون این جمع رسیدند به اتفاق ایشان از موغان خارج شد و به جانب آن شهر رهسپار گردید و ضمنا اسپهبدانی به اطراف فرستاد تا قوافل و بار و بنه مسلمین را بزنند و ایشان را از لحاظ آذوقه در مضیقه قرار دهند.
این امر باعث شد که لشکریان افشین دچار قحط و غلاء گردند بنابراین افشین مکتوبی به حکام مراغه نوشت تا آذوقه جهت سپاه وی بفرستد و حاکم مراغه باروبنه عظیمی که قریب یکهزار رأس گاو و دوآب فراوان و انواع و اقسام خوراک و پوشاک با آن بود جهت افشین فرستاد. ولی کسان بابک این قافله را زدند و عساگر افشین بیش از پیش دچار زحمت و قحطی شدند و افشین نامهای دیگر بوالی شیروان نوشت روی آذوقهٔ فراوان فرستاد که این بار بقاء آنرا همراهی میکرد و بابک نتوانست بر آن دست یابد و مسلمین پس از چندی قحطی و گرسنگی مرفه الحال شدند و افشین چون نوروز سال 221 فرارسید آن آذوقه و خوراک و پوشاک را بین لشکریان تقسیم کرد و دستور تجهیز قوا داد و کسی را پیش بقاء فرستاد که عساکر خود را به محل هشتاد سر انتقال دهد و در خندقهایی که محمد بن حمید حفر کرده بود برقرار سازد. افشین چون از امور مربوط به نظم سپاهیان خویش فراغت یافت از برزند بیرون آمد و ابو سعید نیز بامر وی خش را ترک گفت و به محل درود نزدیک هشتاد سر رسید و افشین در همین ناحیه بدو پیوست و امر به حفر خندقهایی چند داد. بین درود و بذ، محل اقامت بابک بیش از شش میل مسافت نبود.
بقاء برخلاف امر افشین در هشتاد سر نماند و پس از آنکه آن محل را دور زد بقریهای در خارج بذ رفت و آنجا را محل اردوی خود قرار داد سپس هزار نفر از کسان خود را جهت تهیهٔ آذوقه و علوفه باطراف فرستاد و در آن حال جمعی از عساکر بابک بر عدهٔ مزبور تاختند و بسیاری از آنها را کشتند و اسرایی چند گرفتند. بقاء که این بدید به خندقهائی که محمد حمید کنده بود برگشت و دو تن نزد افشین فرستاد و او را از ما وقع اطلاع داد و ضمناً مدد خواست. افشین لشکریانی را تحت فرماندهی جمعی از رجال سپاه خود از آنجمله فضل و احمد ابن الخلیل بن هشام و ابن جوشن و جناح الاعور و به مساعدت وی گسیل داشت.
در آن سال زمستان بسیار سخت بود و برف و باران فراوان میبارید و مسلمین از این لحاظ در رنج و تعب بودند. چون بقاء به طرف هشتاد سر رفت بابک به تعقیب او پرداخت و جمع کثیری از سپاهیان و بزرگان همراه او از آنجمله ابن جدیدان را اسیر و عدهٔ بیشماری را مانند جناح السکری و ابن جوشن کشت، در این جنگ فضل بن کاوس برادر افشین به سختی مجروح شد و بقاء ناگزیز با بقیه السیف فرار کرد و افشین دستور داد به مراغه رود تا آنکه جهت وی قوای امدادی فرستد و در فصل بهار بته جدید محاربه پردازد.
در اواخر سال 221 طرخان، یکی از اصحاب بابک که از وی اجازه رفتن بدهی از دهات مراغه جهت دیدن اقوام خویش گرفته بود، به دست اسحق بن ابراهیم یکی از کسان بقاء افتاد و به قتل رسید و بقاء سر او را نزد افشین فرستاد.
چون زمستان سخت سال 221 خاتمه یافت و بهار 222 فرارسید افشین با لشکریان خویش به محل کلان رود (نهر- الکبیر) رفت و نزدیک آن خندقها و استحکامات بنا نهاد. مقارن آن احوال معتصم خلیفه جعفر الخیاط را با سپاهی عظیم به کمک افشین فرستاد و افشین نامهای به ابو سعید نوشت و او را دعوت به حرکت از برزند و آمدن به کلان رود کرد.
بین برزند و کلان رود سه میل راه بود. چون پنج روز از اقامت افشین در کلان رود گذشت به وی خبر رسید که آذین یکی از سرداران بابک عیال و فرزندان و خویشان خود را خواسته است که در بذ بدو بپیوندند. بنابراین ظفر بن العلاء السعدی را دستور داد با جمعی از سپاهیان بر این قافله بتازند و نگذارند کسان آذین به وی ملحق شوند.
ظفر نیز طبق دستور رفتار و عیال و فرزندان آذین را اسیر کرد. چون این خبر به آذین رسید درصدد رهائی کسان خود برآمد و افشین که میترسید مبادا کسان آذین غفلتا بر او بتازند جمعی را بر ارتفاعات جبال بذ گماشت تا او را با حرکات علائم مخصوصی از آمدن سپاهیان آذین و بابک اطلاع دهند. با این حال آذین خود را به تنگهای که نزدیک کلانرود بود رساند و موقعی که جمعی از مسلمین به اتفاق مظفر بن کیدر از آن تنگه میگذشتند بر ایشان تاخت و عدهای را به قتل رساند و افشین ابو سعید را به کمک او فرستاد و وی ظفر بن العلاء را که عیال و بعضی از فرزندان آذین را به آنجا میرساند نجات داد. در همان سال به لشکریان خود دستور حرکت به جانب قلعهٔ بذ مسکن بابک داد و این لشکریان شبها راه میپیمودند و روزها استراحت میکردند و عاقبت به محل روذ الروذ رسیدند و افشین آنجا را مقر سپاهیان خود قرار داد و در مدت ده روز در محل مزبور خندقهایی بنا نهاد.
ولی غالباً کسان بابک تا نزدیکی خندقها میآمدند و مسلمین را شبیخون میزدند و افشین از کمینگاه بابک و کسان او اطلاعی نداشت. بنابراین برای آنکه کار محاصره را بر بابک تنگ گیرد به ابو سعید و جعفر الخیاط و احمد بن خلیل بن هشام سه تن از سرداران خود دستور داد از سه طریق به جانب نقاط مرتفع کوهستانی بذ پیش روند و خود در استحکامات روذ الروذ باقی ماند و جعفر الغیاط در مقابل یکی از دروازههای بذ با جمعی از کسان بابک مقابل شد و هزار تن از ایشان را اسیر کرد و چون کمینگاه بابک را کشف کردند، مسلمین از ارتفاعات کوهها شروع به پرتاب سنگ بر روی کسان او نمودند و مقارن آن احوال سه سردار مزبور خود را به تپهای که آذین با همراهان خویش بر آن قرار گرفته بود رساندند و جنگ سختی بین طرفین در گرفت و آذین شکست خورد و لشکریان خلیفه وارد بذ شدند و قصور بابک را محاصره کردند.
هفتصد تن از کسان بابک در آن قصرها مانده بودند که مردانه میجنگیدند ولی عاقبت غلبه با مسلمین شد و به زن و فرزندان بابک دست یافتند و چون شب فرارسیدن افشین به محل خود در روذ الروذ برگشت. در آن میان بابک با کسان خویش خود را به بذ رساند و آنچه از وجوه نقد و آذوقه داشت برداشت و فرار کرد و صبح روز بعد وقتی که افشین جهت آتش زدن قصور بابک به بذ برگشت اثری از نفایس و اشیاء گرانبهای آنجا ندید.»
عاقبت کار بابک
چون افشین برفرار بابک اطلاع یافت مکاتبی به حکام ارمنستان نوشت تا به هر نحوی که ممکن است او را دستگیر و مقید سازند. بابک با پانزده تن از کسان خود به محلی مشجر نزدیک سر حد آذربایجان و ارمنستان رفت و چندی در آنجا مخفی میزیست. جواسیس افشین بر آن محل پیبردند. منتهی انبوهی و فراوانی جنگل مانع از دست یافتن بر بابک میشد.
میگویند روزی بابک یکی از همراهان خود را جهت تهیهٔ آذوقه به بیرون جنگل فرستاد و در موقع خرید مایحتاج خود وی را شناختند. سهل بن سنباط (سنباد) والی آن ناحیه را خبر دادند-سهل با جمعی از ملازمان خویش نزد بابک رفت و او را دعوت به قلعهٔ خود کرد و بابک فریب وی را خورد و بدانجا رفت. ولی قبل از ورود به آن قلعه برادر خود عبد اله را جهت جمعآوری سپاه به قلعهٔ اصطفانوس فرستاد. ضمناً سهل نیز کسانی را خدمت افشین گسیل داشت و وی را از حضور بابک در قلعهٔ خویش آگاه ساخت. افشین ابو سعید را با جمعی از لشکریان به جانب قلعهٔ سهل روانه کرد. سهل در آغاز امر تا رسیدن کسان افشین با بابک به احترام تمام رفتار میکرد. ولی چون لشکریان و سرداران او به آن نزدیکی رسیدند و وی از این مسأله آگاه شد طبق گفتهٔ ابن الاثیر روزی بابک را به عنوان شکار از قلعه بیرون برد و ضمن شکار ابو سعید و کسان وی او را گرفتند و با همراهانش نزد افشین بردند.
در کتاب مجمل التواریخ و القصص شرح مزبور بطریق ذیل آمده است: «آخر کار بابک گرفتار شد بر دست او، و حیلت کردن سهل بن سمباط بر قلعهٔ خویش و بابک را بعد از گریختن از قلعه (مقصود قلعهٔ بذاست) آنجا نگاه بداشتن و امید دادن و این سهل از دهقانان بود. افشین کس فرستاد و (ابن سمباط) بابک را بصید بیرون آورد تا سپاه او را بگرفتند.»
مورخین دیگر از آن جمله صاحب حبیب السیر مؤلف روضه الصفا شرح گرفتاری و اسارت بابک را به طریقی دیگر ذکر کردهاند و میگویند چون ابن سمباط بابک را فریفت و به قصر خود دعوت کرد بر سر یک خوان با او به غذا خوردن نشست و بابک را از این امر شگفت آمد و گفت شایستهٔ تو نیست که با من در یکجا صرف طعام کنی.
سمباط چون این پرخاش و درشتی دید آهنگری آورد و دست و پای بابک را مقید ساخت و کسی را نزد افشین فرستاد و پیغام داد بابک اسیر و مقید است، کسانی را جهت بردن وی روانه کن. افشین نیز چهار هزار سوار جهت آوردن بابک نزد ابن سمباط فرستاد. اما گفتهٔ ابن الاثیر بنظر صحیحتر میآید و چنانکه اشاره شد بابک و ابن سمباط به اتفاق کسان افشین نزد وی رفتند و افشین در حق ابن سمباط ملاطفت تمام کرد و در مقابل این خدمت مال بسیاری به او بخشید و مکتوبی به عیسی ابن یونس والی قلعهٔ اصطفانوس فرستاد تا عبد اله برادر بابک را مقیدا نزد او بفرستد و عیسی نیز طبق این دستور رفتار کرد.
ورود بابک در برزند و اردوگاه افشین در ماه شوال 222 اتفاق افتاد. افشین در ماه صفر 223 باتفاق بابک و برادرش عبد اله راه سامره را در پیش گرفت تا خدمت معتصم خلیفه رسد.
چون افشین به سامره نزدیک شد معتصم جمعی از بزرگان و امراء دربار را در مقابل خدمتی که کرده بود به استقبال وی فرستاد و افشین باتفاق همراهان خویش با جاه و جلال تمام وارد شدند و روز بعد معتصم دستور داد بابک را بر فیلی و عبد اله را بر شتری سوار کنند و در شهر بگردانند تا مردم ایشان را از نزدیک ببینند سپس امر کرد دست و پای بابک را از مفصل جدا سازند و بعد از آن گردنش را قطع کنند. میگویند چون یک دست بابک قطع شد با دست دیگر مقداری خون بر چهرهٔ خویش مالید و حضار علت آن حرکت را از او پرسیدند. گفت فکر کردم مبادا رنگ چهرهٔ من زرد بشود و مردم آنرا حمل بر ترس و جزع نمایند.
چون کار کشتن بابک بپه هایان رسید جسد او را در سامره بدار آویختند و سرش را با برادر او عبد اله به بغداد فرستاد و والی آن شهر اسحق بن ابراهیم، نسبت بعبد اله همان معامله را کرد که با بابک انجام داده بودند.
از خلال آنچه گفته شد به خوبی آشکار میشود که بابک خرمدین عناد و عداوت شگفتانگیزی با عنصر عرب میورزید و این امر آبشخوری جز سودای استقلال ایران و احیاء مجد و عظمت این سامان نداشت. بابک با قیام خود راه را برای استقلال طلبی امثال طاهر ذو الیمینین و یعقوب لیث و مرد اویج بن زیار هموار کرد.
ممنونم
این قهرمان فراموش شده را بیشتر شناختیم 🙁
آیا صندی وجود دارد که برای چیزی که شما می فرمایید استقلال ایران جنگ می کرد