به مناسبت سالروز درگذشت اورسن ولز
اورسن ولز کارش را در یکی از معروفترین گروههای تئاتری دوبلین به عنوان بازیگر آغاز کرد و از همان زمان ادعا میکرد که روزی بازیگری معروف در صحنههای برادوی خواهد شد. کارگردانی تئاتر را در نیویورک شروع کرد و با جان هـوسمن در گروههای تئاتری مختلف کار کرد. وقتی آنها سعی کردند که نمایشی چپگرا را به روی صحنه ببرند، دولت در شب افتتاحیه، از اجرای آن جلوگیری کرد و در نتیجه تماشاگران و بازیگران نمایش آنجا را ترک کردند. هوسمن از این حادثه وحـشت کـرد و ولز از کار استعفا داد. هوسمن و ولز «مرکوری تیاتر گروپ» را پایهریزی و بیانیهای صادر کردند مبنی بر اینکه قصدشان پرورش استعدادهای جدید و تجربه در انواع جدید نمایش است. ولز بیشتر به خاطر اقتباسهایش از نمایشهای کلاسیک شکسپیر شناخته شده است.
سپس ولز و «مرکوری تیاتر گروپ» به رادیو راه پیدا کردند. برخلاف اغلب نمایشهای رادیـویی کـه در آنـها گفتگوها صرفا خوانده میشدند،آنـها کـار خـود را بر روشی شخصی و طبیعیتر استوار کردند. ولز دوست داشت قصههایش را طوری به مردم بگوید که آنها در روزمره با یکدیگر حرف میزنند. ولز از روش آگهیهای خبری پیروی کرد تا به این طریق واقـعنمایی را بسط دهد. نمایش جنگ دنیاها که از رادیو پخش شد، جوی از وحشت عمومی ایجاد کرد؛ چرا که باعث شـد تـا آمـریکاییها فکر کنند واقعا مورد حمله مریخیها واقع شدهاند. این حادثه بـدل بـه افسانهای از فرهنگ پاپ شد که سعی میکرد حقیقت را در لفافهای بپوشاند. بعدها همین قصه (سال 1975) موضوع نمایشی تـلویزیونی بـه نـام شبی که آمریکا وحشت کرد، شد.
استودیوی آر،کی،او ولز را در سال 1939 به خدمت خـود گـرفت و امـیدوار بود که ولز بتواند موفقیتهایش را در فیلمهای آنان تکرار کند. چرا که آنها از کار ولز روی صحنه، لذت بـرده بـودند. براساس منابع مختلف، ولز آن کار را به این دلیل پذیرفت که «مرکوی تیاتر» به خاطر تـولید فـیلمهاشان که گلچینی از چند نمایشنامه شکسپیر بود،به پول احتیاج داشت. به هر روی، قرارداد ولز بـا آر،کـی،او بـه ارتباطی نامعقول با صنعت هالیوود انجامید که پایانی تلخ و ناامیدکننده برای ولز به ارمغان آورد ولز مـجبور بـه تبعیدی خود خواسته به اروپا شد.
فیلمی که ولز از ساختنش لذت برد و در آن از آزادی خلاقی بهره گرفت، اولیـن و مـعروفترین فـیلم او یعنی همشهری کین بود. در آن زمان فیلم از حیث موضوع و سبک بحثهای زیادی را در پی داشت. فیلم تقریبا براساس زنـدگی یـک روزنامهنگار با نفوذ به نام ویلیام راندلف هرست بود. هرست به انـدازهای از فـیلم آشـفته شد که سعی کرد تولید، توزیع و نمایش آن را متوقف کند. بعضی از منتقدان علت عصبانیت هرست را از بـابت تـصویر مـاریون دیویس، معشوقه هرست، ارزیابی کردند. چرا که او شخصیتی بود که در فیلم تـوسط هـرست واژگون میشد. ساختار نوآورانه فیلم شامل بازگشت به گذشتههایی بود که از دیدگاه مختلف به شخصیتهای مـتفاوت فـیلم نگاه میکرد. بهعلاوه،فیلم از لحاظ شکل بهطور کامل با سینمای کـلاسیک هـالیوود متفاوت بود.بهطور کلی منتقدان نظری مـثبت دربـاره فـیلم داشتند. دیگر بحثهایی که در رابطه با فـیلم شـکل گرفت به اعتبار و درستی فیلمنامه به آن برمیگشت. ولز ادعا کرد که فیلمنامه را به تـنهایی، نـوشته است. اما عدهای معتقد بـودند کـه او از همکاری هـرمان مـنکهی ویـچ نیز استفاده کرده است. بالاخره بـهطور دقـیق سهم هرکدام از آنها معلوم نشد و این بحثها ادامه پیدا کرد تا ایـنکه پائولیـن کیل در دهه هفتاد سعی کرد تـا ثابت کند که فـیلمنامه از آن منکیه ویچ بوده است. بـه هـر روی به تدیج از اهمیت این بحثها کاسته شد،چرا که کارگردانی بینظیر ولز بود که از فیلمنامه یک شاهکار ساخته بود.
برخلاف تصور، همشهری کین در گیشه شکست خورد و بـاعث شـد تا استودیو بهطور کـامل بـه کار ولز در فیلم بعدیش یعنی آمبرسونهای شکوهمند نظارت داشته باشد. پس از اینکه فیلمبرداری تمام شد، ولز بـرای سـاخت یک فیلم مستند «همه چیز حـقیقت اسـت» راهی آمـریکای جـنوبی شـد. ولز فیلم آمبرسونهای شـکوهمند را به آنجا برد تا با همکاری رابرت وایز آن را تدوین کند. پیشبینی میشد که فیلم یـک فـاجعه باشد، به همین خاطر استودیو زمـان 140 دقـیقهای فـیلم را بـه 88 دقـیقه کاهش داد و به آن یـک پایان خوش نیز اضافه کرد. فیلم وضعیتی بحرانی پیدا کرد و با شکست تجاری روبرو شد. در پی ایـن مسئله، کارمندان مرکوری تیاتر از آر،کی،او اخراج شدند.
ولز بـاقی وقـت خـود را در هـالیوود، در نـزاع کـامل با تولیدکنندگان و استودیوهایی گذراند که فیلمهایش را در آنجا میساخت و یا در فیلمهایی بیاعتبار به عنوان بازیگر ظاهر میشد.برای مثال سفر به درون ترس با ولز شروع و با نورمن فوستر تـمام شد. هرچند که ولز ادعا کرد که او فیلم را ساخته و در سراسر آن نقش مهمی داشته است. جین ایر که ولز در آن به عنوان بازیگر کار میکرد، توسط رابرت استیونسن کارگردانی شد.اما مفاهیم گوتیکوار، مـیزانسن و دیـگر تمهیدات بصری فیلم نشان از سبک ولز دارند.
در بیگانه که آن را برای سام اسپیگل ساخت، ولز کاملا به فیلمنامه وفادار ماند و بر اساس یک جدول از پیش تعیین شده، فیلم را به جلو برد. ایـن فـیلم شاهدی بر این مدعا بود که ولز هم میتوانست با بودجه و وقت محدود هالیوود فیلم بسازد. با این وجود،خود ولز آن را بدترین فیلمش میداند و مـنتقدان بـسیاری نیز موافق این امر هـستند کـه بیگانه فیلمی کاملا قرادادی در حد متوسط است.
ولز یکی از بهترین فیلمهایش را در استودیوی کلمبیا و برای هاری کوهن ساخت؛ بانویی از شانگهای. فیلم ظاهری مغشوش و روایتی نواری دارد کـه از یـک معصومیت فاسد شده سـخن مـیگوید .همسر ولز (در آن زمان)، ریتا هیورث نقش نخست آن را به عهده داشت. کوهن اما از ازدواج آنها راضی نبود، چرا که حس میکرد از ارزش گیشهای هیورث کاسته خواهد شد. عاقبت نیز به خاطر تصویری که ولز از هـیورث در فـیلم نشان داد،عصبانی شد. تمام فیلم در لوکیشن فیلمبرداری شد و ولز در آن با تنشهای فراوانی روبرو بود.زیرا که دیگر نمیتوانست در حین فیلمبرداری، فیلمنامه را بازنویسی کند. فیلم چندین بار تدوین شد و عاقبت دو سال بـعد از تـکمیل آن به نـمایش درآمد و شکست تجاری خورد.
کار بعدی ولز مکبث بود که باز هم با شکست تجاری روبرو شـد. به دلیل کنار نیامدن با هالیوود، ولز آمریکا را به قصد اروپا ترک کـرد و در آنـجا مـشغول بازی در فیلمهای کارگردانان دیگری شد تا به این طریق هزینه کارهای خودش را تأمین کند. تصویر او از هری لایـم در فـیلم مرد سوم کارول رید بهترین کار او در این دوره است.
ولز به خلق ضد قهرمانهایی شـرور ادامـه داد کـه اغلب نیز جذاب و پیچیده بودند و نسبت به قهرمانهای فیلم از جذابیت بیشتری برخوردار بودند. نقشهایی چـون هاکی در سفر به درون ترس، ویل وارنر در تابستان گرم و طولانی، کوئینلن در نشانی از شر و آرکـادین.
اتللو محصولی اروپایی اسـت که ساخت آن با بینظمی تمام روبرو بود. فیلم در دورهای اسخته شد که ولز همراه با فیلمبرداری آن،مشغول بازی در فیلمهایی دیگر بود. در زمانی که در فیلم رز سیاه(هنری کینگ) بازی میکرد و به هنگام شـب، تجهیزات فیلمسازی را قرض میگرفت تا صحنهای کوتاه از فیلم خودش را فیلمبردای کند. ولز پس از مدتی به اندازهء کافی پول بدست آورد تا بتواند فیلم آقای آرکادین (داستانی شبیه به همشهری کین که در آن مردی متمول آیندهاش را بـه قـالب یک سفیدپوست بردهفروش تصور میکند) و ناقوسهای نیمه شب (ترکیبی از چهار نمایشنامه شکسپیر) را بسازد.
او در اواخر دههء پنجاه به آمریکا برگشت و فیلم نشانی از شر Touch of Evil را کارگردانی کرد که در آن چارلتون هستون بـازی داشـت.
از آخرین کارهای ولز میتوان به داستان فناناپذیر (فیلمی یک ساعته برای تلویزیون فرانسه) و ت مثل تقلب اشاره کرد که ولز روایتگر آن است و به وضوح نشانههایی از ولز در آن یافت میشود.
اهمیت او به عنوان کارگردان به خاطر نوآوریهایی است که او در فیلمهایش داشته و تأثیری است که او بر فیلمسازان و تئوری فیلم گذاشته اسـت. بـا در نـظر گرفتن جنگ و جدلهای همیشگی ولز با هالیوود و شرایط سـختی کـه او در اروپا داشته، شگفتآور است که ابدا در فیلمهایش به لحاظ سبک و موضوع یکنواختی حس نمیشود.
شخصیت مرکزی در خیلی از فیلمهای ولز مردی مـغرور و قـدرتمند اسـت که فراتر از قانون و جامعه زندگی میکند؛ کین، آرکاردین و آقای کـلی(داستان فناناپذیر) قادرند با توسل به ثروت و موقعیت خود هر کاری را انجام دهند. این شخصیتها هـرگز بـیگناه نـیستند،امّا به نظر میآید که با معصومیتی از دست رفته پیوند خوردهاند. تم معصومیت از دسـت رفـته و سـرنوشتی گریزناپذیر همراه با احساسی مالیخولیایی اغلب فیلمهای ولز را دربرمیگیرد. یکی دیگر از تمهای تکرارشونده این آثـار،وجـود مردانی پرقدرت و ثروتمند است که زندگی گذشته آنها توسط یک غریبه بررسی مـیشود.
ولز در اکـثر فـیلمهای خود از تمهید فیلمبرداری با عمق میدان استفاده کرده است؛ به خصوص در همشهری کین و آمـبرسونهای شـکوهمند. ولز از طریق عمق میدان به تماشاگر اجازه میدهد،انتخاب خودش را برگزیند و داستان را به یاری بـازیگران در الگـوهایی خـاص و زوایای غیر متعارف و لنز واید انگل بیان میکند. او همچنین به خاطر پیشینه رادیوییاش به نحو شـایستهای از صـدا بـهره میبرد.
ولز در سالهای عمر خود به بازی در تاکشوها و فیلمهایی تجاری روی آورد که متأسفانه ایـن آثـار باعث میشوند تا روی سهم او از سینما سایهای انداخته شود.