جنجال بیهوده حاشیهای که به دنبال انتشار ترجمه کتاب «هیاهوی زمان» توسط نشر چشمه به راه افتاد! چرا باید کتاب هیاهوی زمان را بخوانید؟!
معمولا شبکههای اجتماعی در ایران جایی نیستند که در آنها کسی به کتاب و ترجمه یک کتاب تازه، توجه کند. در این شبکهها همه چیز با سرعت میگذرد، آنها ملقمهای هستند از راست و دروغ و خبرهای سطحی سیاسی بدون تحلیل، عکسهای و ویدئوهای سرگرمکننده، استیکرهای بامزه. این همه هیاهو، مگر فرصتی برای صحبت در مورد مسائل جدی میگذارند؟
اما این روزها برخلاف این سنت همیشگی در توییتر و تلگرام شاهد بودیم که کاربرانی نسبت به انتشار ترجمه یک کتاب توسط نشر چشمه نقدهایی مطرح کردهاند.
موضوع از این قرار است که نشر چشمه کتاب «هیاهوی زمان»، اثر «جولین بارنز» را با ترجمه پیمان خاکسار، منتشر کرده است.
اگر اهل کتاب باشید، قطعا متوجه شدهاید که پیمان خاکسار، کتابِ بد انتخاب نمیکند. از این مترجم پیش از این کتابهای خوب برفک (دان دلیلو)، هالیوود (بوکوفسکی) شاگرد قصاب (پاتریک مک کیب) و اتحادیه ابهان (جان کندی) را خوانده بودم که این آخری را در «یک پزشک» هم معرفی کرده بودم. او همچنین کتابهایی که ما بیشتر به خاطر فیلمهایشان آنها را میشناسیم به فارسی بگردان کرده است: عامهپسند و باشگاه مشتزنی.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
اما چه شد که انتشار این کتاب جنجالی شد؟
چون در همان نخستین روزهای چاپ کتاب،نشر چشمه ادعا کرد که کتاب به نوبت چاپ سوم رسیده است. عامه مردم این تصور روتین را دارند:
فروش یک نوبت چاپ کتاب باید تمام شود، مجوز نشر چاپ نوبت بعدی گرفته شود و با یک وقفه کتاب نوبت چاپ دوم وارد بازار کتاب شود.
کاربران به همین دلیل نشر چشمه را به تقلب متهم کردند. در این میان حتی کاربری هم پیدا شد که اسکرین شاتی از یکی از فروشگاههای آنلاین فروش کتاب گرفته بود که در آن وزن کتاب نوبت چاپ دوم با وزن کتاب نوبت چاپ اول، متفاوت بود.
پیگیری بعدی اخبار مشخص کرد که تخلفی از نظر «قانونی» صورت نگرفته است، همه مجوزهای چاپ اخذ شدهاند. منتها هنوز هم از نظر عامه مردم، این نوع تبلیغ، مشکلدار است. چه اشکالی دارد که وقتی ناشری پیشبینی میکند که یک کتاب (در مقیاس ایران) پرفروش شود، به جای شمارگان چاپ کم در هر نوبت، به یکباره چند هزار نسخه از کتاب را چاپ کند.
و البته در این میان باید اشاره کنم که حدیث شمارگان بسیار کم چاپ کتابها، در ایران دیگر یک طنز تلخ تاریخ شده است. در دهه شصت، دیدن جهار- پنج هزار نسخه در هر نوبت چاپ کتاب امری کامل عادی بود. اما حالا دیگر چهار – پنج هزار شمارگان در هر نوبت، برای ما «خیلی» محسوب میشود. آنقدر که ترجیح میدهیم همین تعداد را به نسخ چاپ متعدد بشکنیم تا تبلیغی شود برای فروش بیشتر!
و از آن سو، نمیتوانم نشر چشمه را شماتت کنم، چون باید پیش از آن از خودمان به شدت انتقاد کنیم. این ما هستیم که باعث سرخوردگی و یأس نویسندگان و مترجمان و ناشران میشویم. جماعت ایرانی، مدت زیادی است که اصولا تصور میکنند هزینه کردن برای کتاب، چیزی بیهوده است، آخر همه چیز را میشود در تلگرام پیدا کرد! آدمهای به اصطلاح زرنگی هم این میان پیدا میشوند و میگویند: «چند وقت دیگه فیلماش درمییاد، خودت را با خوندنش خسته نکن!» (اشاره به اقتباس قریب الوقوع سینمایی از آثار شاخص ادبی)
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
اما سؤالی که میشود در اینجا مطرح کرد این است که:
آیا ترفندهای تبلیغی ناشران ایرانی، بهروز و متناسب با مخاطب است؟
پاسخ خلاصه، خیر است!
ناشران ما هنوز بلد نیستند که چطور کتابهای خودشان را تبلیغ کنند. نمونه شاخص آن همین کتاب هیاهوی زمان است، کتابی که موضوعش آنقدر حاشیه جذاب دارد که با کمی برنامهریزی هوشمندانه میتوان به واسطه آن فروش کتاب را چندبرابر کرد.
کار ناشران ما برای تبلیغ در حال حاضر منحصر به اینهاست: ارائه کتاب به چند منتقد سرشناس در روزنامه کثیر الانتشار، درج مقالههایی طولانی توسط آنها با فرمتهای غالبا غیرجذاب برای عامه مردم در نشریات ادبی، برگزاری مراسم رونمایی و امضای کتاب توسط نویسنده یا مترجم، درج تنها دو سه پاراگراف توضیح مختصر در مورد کتاب در فضای آنلاین، که گاهی اصلا گویا نیست و به خواننده کمکی نمیکند با جو و حال و هوای کتاب آشنا شود.
در صورتی که حتی در جامعه کتابزده ایران هم کارهای بسیار و کاملا ممکنی میتوان برای تبلیغ کتاب کرد:
- انتشار پادکست در مورد کتاب (خوانش قسمتهایی از کتاب توسط نویسنده- مترجم یا یک فرد خوشصدا)
- درج عکسهای متعدد جذاب از نویسنده، مترجم یا موضوع کتاب در سایت/اینستاگرام/تلگرام
- اگر کتاب حاشیه تاریخی و اجتماعی دارد، پیدا کردن آنها و نوشتن مقالههایی در مورد این حاشیههای در وبلاگ سایت ناشر کتاب یا پیدا کردن ویدئوهای مرتبط با آن و تبلیغ کتاب به واسطه آن
- همکاری با سایتها/وبلاگهای فرهنگی و دادن تبلیغ به آنها
- انتشار رایگان یک فصل از کتاب در سایت ناشر
- هدیه کتاب به افراد مشهور
- نوشتن توضیحات کامل در مورد زندگینامه نویسنده و موضوع کتاب متناسب با درک و حوصله عامه مردم
اینها کارهایی هستند که خیلی به ندرت شاهد آن هستیم.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
و اما خود کتاب «هیاهوی زمان»:
کتاب در مورد زندگی دیمیتری شوستاکوویچ، یکی از نامدارترین آهنگسازان شوروی روسیه (یا شوروی سابق) است.
پس از هر انقلابی، هنر هم تأثیر میپذیرد و متناسب با دگرگونیهای اجتماعی و تأثیری که جامعه بر هنرمند میگذارد، آثاری خلق میشود. شوستاکوویچ در کنار سرگوی پروکوفیف، دیمیتری کابالفسکی و آرام خاچاتوریان، کسانی بودند که موسیقی بعد از انقلاب را در شوروی ساختند.
قطعا اگر خوانندگان اهل فرهنگ یا سیاست این سطور که سنی ازشان گذشته باشد، به یاد میآورند که در همین ایران ما زمانی سمفونیها 5، 7 و 11 شوستاکوویچ محبوبیت بسیار زیادی داشتند.
اثر آوازی معروف این آهنگساز، استپان رازین، نام داشت که درباره زندگی و مبارزان انقلابی رهبر قیام دهقانی قرن هفدهم روسیه بود.
موسیقی زمینه فیلم صامت «اکتبر» (1927) به کارگردانی سرگئی ایزنشتین، در دهه پنجاه شمسی توسط همین شوستاکوویچ تصنیف شد. در هنگام نمایش این فیلم در کانونهای فیلم دانشگاهها، پیش از انقلاب، این موسیقی به نوارهای کاست منتقل شد و در بین مردم به صورت مخفیانه توزیع میشد.
شوستاکوویچ بعدها با استفاده از همین قطعاتی که برای فیلم اکتبر ساخته بود، سمفونیهای 10 و 11 را ساخت.
خوانندگان جوانتر «یک پزشک» ممکن است، تصور کنند که هیچ اثری از او را نشنیدهاند، اما من مطمئنم که دسته علاقهمند به فیلم، دستکم یکی از آثار او را شنیده بودند، قطعهای که در سرآغاز فیلم چشمهای بازبسته، با بازی نیکول کیدمن و تام کروز و به کارگردانی استنلی کوبریک، به گوش میرسید!
شوستاکوویچ در دوره واقعا حساسی به دنیا آمده بود: 11 ساله بود که انقلاب روسیه رخ داد و بعد در دوره میانسالگی و پختگیاش، جنگ جهانی دوم رخ داد و این بار هنر او باید در خدمت جنگ ضدفاشیستی قرار میگرفت.
او در سال 1924 به انجمن آهنگسازان پرولتاریا پیوست که دو دهه بعد به شورای آهنگسازان اتجاد شوروی تغییر نام پیدا کرد.
تعهد انقلابی او را او میتوانید در این نقل قول از او دریابید:
«موسیقی پس از انقلاب، به ویژه از آغاز شکلگیری سبک شوروی در اواخر دهه 20، بازتاب غنای روحی و معنوی مردم ما بود و در عین حال، تریبونی برای تفسیر جنبههای عاطفی زحمتکشان به شمار میرفت. پیروزیها پیاپی آنها کشور را به مرحلهای رسانده بود که برای نو کردن همهچیز، همه امور و ابزارها باید هماهنگ میشد. افراد سرزمین ما و در پیشاپیش همه، کارگران و دهقانان، به سوی نوسازی میهن خود میرفتند. از این روی، در سمفونیها وآثار ارکستری بزرگ این دوره، صدای طبلها، ناقوسها و شیپورها نیرومند است و آوای آنها بیشتر از هر ساز دیگری در ارکستر شنیده میشود.»
کتاب هیاهوی زمان، مطابق سبکی که اخیرا در غرب خیلی محبوب شده، توسط جولین بارنز نوشته شده است. در این سبک برای درماتیزه کردن تاریخ، اجزایی از تخیل و ظرایفی جذاب، به تاریخ واقعی افزوده میشود.
اما شوستاکوویچی که این میزان تعهد را داشت و برای انبوهی از فیلمهای شاخص دهه 1930 و 1940 شوروی با مضمون انقلابی، موسیقی ساخت، شوستاکوویچی که هنرمند برگزیده مردم، قهرمان کار سوسیایلستی، جایزه لنین و سه بار برنده جایزه استالین شد، آیا به راستی در کار و هنر خود آزاد بود؟!
سرنوشت تلخ بسیاری از انقلابهای پرشور، متأسفانه به سمت تحدید هنر و محدود کردن مطابق سلیقه و سمت سوی رهبران آن پیش میرود. رهبری شوروی هم با حاشیهها و اسرای که هنوز جای بحث فراوان دارد به شخصی به نام استالین سپرده شد. او دوست داشت که هنر را خدمت به انقلاب یا شاید بهتر باشد بگوییم تفسیر خود از انقلاب، ببیند.
در ژانویه ۱۹۳۶ نقدی جنجالبرانگیز در روزنامه پراودا، ارگان رسمی حزب کمونیست، منتشر شد، با تیتر: «هیاهو به جای موسیقی». این مقاله را یا شخص استالین نوشته و یا متن آن را به یکی از ایادی خود دیکته کرده بود. شوستاکوویچ متهم شده بود که به جای «بازتاب احساسات خلق قهرمان شوروی» هنر خود را در خدمت «دشمنان طبقاتی» قرار داده است. اپرای درخشان «لیدی مکبث» سانسور و سپس توقیف شد و دیگر تا سال۱۹۶۱ اجرا نشد.
نگارنده این مقاله جنجالی، نوشت که مردم «در سراسر اتحاد جماهیر شوروی» به اتفاق آرا، به اصطلاح فرمالیستها را محکوم کردند و خواستند با تمام کسانی که نامشان در لیست سیاه بوده است، مانند وطن فروشان رفتار شود؛ «سمفونیهای روشنفکرمآب دیگر کافی است! با دستورهای روشن و صریح حزب، تمام مانیفستهای فرمالیستها را متوقف خواهیم کرد». او زمان تشکیل نخستین کنگره انجمن آهنگسازان، فهرست کاملی از آهنگسازان «ضد مردم» تهیه کرد. نخستین «ضدسوسیالیستها» شوستاکوویچ، پروکوفیف، خاچاتوریان و مایاکوفسکی بودند. شوستاکوویچ را بیشتر از همه به خاطر اپرای «لیدی مکبث» آزار دادند. بسیاری از آثار او یا هرگز اجرا نشدند و یا تنها پس از مرگ استالین به اجرا درآمدند.
کتاب هیاهوی زمان که سه مقطع از زندگی شوستاکوویچ را روایت میکند، در قسمتی به همین تقابل پرداخته است.
اما با شروع جنگ جهانی دوم، همه مردم و نیز هنرمندان شوروی متحد شدند که از میهن دفاع کنند. در این میان تلاشهای شوستاکوویچ هم در عرصه هنر مقاومتی، شاخص بود.
اینجاست که به داستانی شگفتانگیز از اجرای یکی از کارهای شوستاکوویچ در غوغای جنگ میرسیم:
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
ارکستر قحطیزدگان، ایجاد بارقه امید:
در تابستان سال 1942، لنینگراد در قحطی بود. نزدیک به یک سال بود که آلمانها این شهرها تحت محاصره و بمباران قرار داده بود. با این وجود، یک ارکستر موفق شد تا یک سمفونی تازه را که دیمیتری شوستاکوویچ ساخته بود را اجرا و در شهر پخش کند.
وقتی که کارل الیازبرگ دستور گرفت تا سمفونی هفتم شوستاکوویچ را اجرا کند، متوجه شد که مشکلی وجود دارد: تنها ارکستر باقیماندۀ شهر یعنی ارکستر رادیو لنینگراد تعطیل شده بود و اعضای آن پراکنده شده بودند یا بیمار بودند یا اصلا درگذشته بودند.
وقتی که الیازبرگ نوازندگانش را برای تمرین خبر کرد، فقط سروکلۀ 15 نفر پیدا شد. یکی از آنها کزنیا ماتوس، نوازندۀ فلوت بود. او آن دوران را اینگونه به خاطر دارد:
“وقتی که تمرین را برای اجرا شروع کردیم، من باید فلوتم را برای تعمیر میبردم. وقتی برای تحویل گرفتنش رفتم، پرسیدم که هزینۀ تعمیرش چقدر شده. تعمیرکار گفت: “برایم یک گربه بیاور!”
آخر ورود مایحتاج به شهر قطع شده بود و لنینگرادیهای مجبور به خوردن موشها، اسبها، گربهها و سگها شده بودند!
اولین جلسۀ تمرین بعد از تنها 15 دقیقه دچار وقفه شد. چرا که گروه کوچکی که برای تمرین آمده بودند، رمقی در بدن نداشتند.
این گروه ارکستر از نوازندگانی تشکیل شده بود که قربانی بمباران، گرسنگی و قحطی بودند و به زحمت میتوانستند سازهایشان را در دست نگه دارند.”
نیاز به نیروی کمکی بود. مسئولان شوروی دستوری را به جبهههای نبرد فرستادند و دستور دادند که هر نوازندهای که در جبهه حضور دارد خود را برای تمرین معرفی کند. مردان از اردوگاههای نظامی میآمدند و میان ماموریتهایشان تمرین میکردند.
الیازبرگ نظم سفت و سختی را در پیش گرفت تا نوازندگانش را روی فرم بیاورد. نوازندگان سازهای بادی، به خصوص دچار مشکل میشدند و وقتی که مینواختند سرشان خالی میشد. اما با این وجود، او از جیرۀ نان هر نوازندهای که خوب اجرا نمیکرد یا دیر به تمرین میآمد کم میکرد. حتی اگر علت تاخیر او، تدفین یکی از اعضای خانوادهاش بود.
نوازندگان، شش روز در هفته با هم کار میکردند و کم کم سمفونی شکل گرفت. تا فرارسیدن روز اجرا، یعنی 9 آگوست 1942، گروه ارکستر تنها یکبار فرصت یافته بود تا سمفونی را به صورت کامل تمرین کند. آن هم تنها سه روز پیش از اجرای اصلی.
کمی پیش از اجرا، ارتش شوروی به شدت خطوط ارتش آلمان را بمباران کرد تا اسلحههای آلمانی را خاموش کند و کنسرت دچار وقفه نشود. بلندگوها در سراسر شهر نصب شده بودند تا صدای کنسرت نه فقط به اهالی شهر که به نیروهای آلمانی نیز برسد.
تنها ترسی که وجود داشت این بود که آلمانها دوباره بمباران کنند. وقتی الیازبرگ بیرون آمد، اعضای گروه ارکستر ایستادند و سپس شروع به نواختن کردند. همه گرسنه بودند، اما همه با لباس رسمی و پاپیون اجرا میکردند.
پایان کنسرت ابتدا با سکوت همراه شد. سپس انفجار تشویق و دست زدن بود.
شوستاکوویچ این سمفونی را به مردم لنینگراد تقدیم کرده بود. مردمی که مجبور بودند یک سال و نیم دیگر محاصره را تحمل کنند، تا اینکه ارتش شوروی نهایتاً در ژانویۀ 1944 توانست محاصره را بشکند. تخمین زده میشود که تا آن زمان، حدود 750000 شهروند غیرنظامی در لنینگراد مرده بود.
در دهۀ 1950، گروهی از گردشگران آلمان شرقی به دیدار الیازبرگ آمدند. آنها میخواستند او را ببینند و به او گفتند که آنها جزو سربازان آلمانیای بودهاند که در آن زمان در آستانۀ شهر بودند. آنها به پخش رادیویی کنسرت ارکستر، از جمله سمفونی هفتم شوستاکوویچ گوش میدادند. آنها نیز گرسنه بودند. آنها هم ترسیده بودند. خیلی از آنها دلشان نمیخواست آنجا باشند، اما چارهای نداشتند. خیلیهایشان کشته شدند. آن مردان به الیازبرگ گفتند که وقتی اجرای سمفونی شوستاکوویچ را میشنیدند، فهمیدند که شهری که مردمش چنین روحیهای از خود نشان میدهد، تسلیم نخواهد شد. طبق گزارشها، یکی از آنان گفته است که وقتی دوستانش آن سمفونی را میشنیدند، اشک در چشمانشان حلقه میزد.
الیازبرگ سمفونیاش را در چند مناسبت دیگر در لنینگراد اجرا کرد. اما کنسرت دوران جنگ او، او را بدل به ستارۀ عرصۀ رهبری ارکستر نکرد و حتی باعث نشد که قهرمان فرهنگی شوروی بدل شود. در عوض در سال 1978، در میان فراموشی از جهان رفت.
با این وجود، موسیقیای که اجرا کرد، هنوز پابرجاست و بدل به یکی از شناختهشدهترین آثار شوستاکوویچ شده است و اغلب از این سمفونی با نام “سمفونی لنینگراد” یاد میشود.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
در پی چنین خدماتی ارزشمندی بود که استالین رابطه خود را با شوستاکوویچ بهبود بخشید. در مارس سال 1949، هنگامی که تلفن خانه شوستاکوویچ زنگ زد، به او گفتند که منتظر بماند، استالین پشت خط بود! استالین گفت از اینکه شوستاکوویچ دعوت برای شرکت در کنفرانس فرهنگی صلح جهانی را که در نیویورک برگزار میشد، رد کرده، شگفتزده است.
شوستاکوویچ گفت که بیمار است و تهوع دارد و استالین به او گفت بهتر که به نزد پزشک برود. سکوتی برقرار شد و در انتها استالین متوجه دلخوری شوستاکوویچ شد. او گفت که از اینکه این آهنگساز در این مدت سانسور میشده، مطلع نبوده و او با مسئولان خودسری که این فرمان را داده بودند، برخورد خواهد کرد!
در مقطع دوم کتاب هیاهوی زمان، به حضور شوستاکوویچ در این همایش برای تبلیغ سیاستهای شوروی اشاره میشود.
مقطع سوم کتاب هم ما را به دوره سالخوردگی شوستاکوویچ میبرد.
در این مختصر مجال بیشتری برای نوشتن در مورد زندگی شوستاکوویچ نیست. شما میتوانید کنجکاوی خود را با رفتن به یوتیوب و گوش کردن به موسیقیهای زیبای شوستاکوویچ نیز اجراهای باشکوه کنسرتی آثار خود، برطرف کنید.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
و دست آخر، کتاب هیاهوی زمان، فارغ از اینکه یک نوبت چاپ شده باشد یا چند نوبت، کتابی است که قطعا ارزش خواندن را دارد.
این کتاب را میتوانید از خود سایت نشر چشمه یا از کتابفروشی آنلاین شهر کتاب سفارش بدهید. این کتاب 183 صفحه دارد، طوری که خواننده خوب، میتواند آن را در کوتاهمدت به پایان ببرد. قیمت کتاب هم 14 هزار تومان است.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
منابع این مقاله:
بی بی سی و ترجمه همین مقاله از فرادید
کتاب دیمتری شوستاکوویچ؛ آهنگساز مردم – با ترجمه احمد ضابطی جهرمی
و این مدخلهای ویکیپدیا: + و + و + و +
تا آخر مقاله رو با لذت خوندم و یه جاهایی بدنم از هیجان “پوست مرغی” شد !!!
ممنونم دکتر عزیز، مثل همیشه تلنگری به روزمرگی من زدید
ممنون که میخوانید و میفهمید
دقیقا
طبق معمول عالی – بینظیر – با لذت فراوان خواندم؛ سپاس فراوان
سلام. کتاب عامهپسند بوکوفسکی که خاکسار ترجمه کرده فیلم نشده، احتمالن اشارتون به اشتباه به فیلم تارانتینتو بوده.
موفق باشید
سلام
فرموده اید که ” چه اشکالی دارد که وقتی ناشری پیشبینی میکند که یک کتاب (در مقیاس ایران) پرفروش شود، به جای شمارگان چاپ کم در هر نوبت، به یکباره چند هزار نسخه از کتاب را چاپ کند.” اگر ناشر توان چنین پیش بینی دارد تنها کافیست در همان نوبت چاپ اول به جای ششصد نسخه سه هزار نسخه چاپ کند و دیگر معنی ندارد بی جهت از عنوان تجدید چاپ استفاده کند، این کار نوعی فریب است و چندادن پسندیده نیست
ثانیا جالب است که معتقدید که “در این شبکهها همه چیز با سرعت میگذرد، آنها ملقمهای هستند از راست و دروغ و خبرهای سطحی سیاسی بدون تحلیل، عکسهای و ویدئوهای سرگرمکننده، استیکرهای بامزه. این همه هیاهو، مگر فرصتی برای صحبت در مورد مسائل جدی میگذارند؟ ” و با این وجود اکثر راهکارهایی که درمورد روش های تبلیغی ذکر کردید مبتنی بر این شبکه های سطحی اند اگر به واقع این شبکه ها این چنین سطحی اند و لاجرم افراد درگیر در آنها هم سطحی و هپروتی پس این نوع تبلیغ چه اثری می تواند داشته باشد؟
لازم دیدم اضافه کنم که کتاب “ترس و تنهایی: کوارتت های دمیتری شاستاکوویچ” اثر بابک احمدی بهترین مرجع درباره شاستاکوویچ به زبان فارسیست
خواستم همین رو کامنت بذارم دیدم شما اشاره کردید. چه لزومی داره تعداد دفعات چاپ زیاد بشه؟ تیراژ رو بیشتر کنند!
این فقط یک سوءاستفاده از خلاء قانونی و ترفند بد تبلیغاتی بود!
نباید به دروغ عکس العمل نشان داد؟
عالی و کامل.واقعا پیمان خاکسار کتاباش ارزش خوندن داره و به قول دوست قدیمی،سینا،که خیلی جاش توی یک پزشک خالیه! چون نام “چشمه” بر آنها خورده، به احتمال زیاد، زیبا خواهند بود.و خب من خودم این کتاب رو گذاشتم تو لیست برای بعد کنکور D: درمورد تعداد چاپ و غیره آقای یزدانی خرم[اگر دوست داشتید حتما رمان اخیرش یعنی سرخ سفید رو بخونید] به پاسخ به یکی از دوستان در صفحه اینستاگرام نشر چشمه اشاره کردند”وقتی یک کتاب در دوروز دوهزار نسخه خریداری میشه چه باید کرد؟”همینطور گفتن”هزار نسخه بقیه در کتاب فروشی های چشمه و شهر کتاب ها پخش شدند.چاپ چهارم نیز تا آخر هفته می آید.درباره چیزی که نمی دانید هیجان زده نشوید.کتاب را بخوانید. ”
البته از خاکسار و ترجمه هاش گفتید ولی کاش به جزء از کل از استیو تولتز هم اشاره ای میکردید که عده خیلی زیادی مثل خود من منتظر ترجمه کتاب دوم این نویسنده استرالیایی توسط پیمان خاکسارند.
سلام. یکی از روشهای تبلیغ کتاب که در اسپانیا دیدم و بسیار به دلم نشست چاپ یک صفحه از کتاب در سایز A4 و به صورت رنگی و چسباندن آن به چند نقطه در هر واگن مترو بود. هرکسی در همان مدت زمانی که در حال استفاده از مترو بود می تونست اون صفحه از کتاب رو مطالعه کنه و مشخصات کتاب رو برای خرید احتمالی یادداشت کنه.
سلام دکتر عالیی بووود عالییی هرچی بگم کم گفتم کتاب تازه ای که ازش خوندم بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم به نویسندگی دیوید سداریس بود که اونم واقعا مثل بقیه آثار جناب خاکسار عالی بود.هیاهوی زمان رو هم سفارش میدم حتما. دکتر پست های بیشتری از این دست بزارید. در ضمن خود سمفونی هم حرف نداشت….
سلام. عالی بود. برسیاق شاهکارهاتون که اخیرا کمتر شدن.
دکتر عزیز لطفا بیشتر درباره نقش هنر در امیدواری و حس زندگی مردم بنویسید.
عالی بود و پر از هیجان.
باز خدارا شکر تجدید چاپ شده
همکاران آقای کیایی روی شان نمیشود تیراژ واقعی کتاب را بنویسند
این حرکت یکی از اون حرکاتیه که همه می دونن ولی کسی نمی تونه اعتراض کنه چون قانونی هست
ولی به نظرم باید کتاب ها رو بر اساس شماره گذاری منحصر به فرد به فروش برسونن انتشاراتی ها مثلا من این کتاب رو بخرم می دونم این نسخه شماره 1562 امی هستش اینجوری فروش شماره های اول و شماره های خاص بیشتر می شه و همه می دونن چه تعداد چاپ شده و ارشاد هم می تونه مجوز تجدید چاپ رو از شماره های مشخص به بعد بده یعنی مثلا اولین مجوز برا 300 نسخه اول و مجوز دوم برای 300 تا هزار و همینجوری تا آخر
البته یه نامه مشخص از نویسنده که مجوز ترجمه و چاپ رو ارائه کرده باشه هم تو یکی از صفحات اعتماد به مترجم و انتشارات رو بیشتر می کنه
هروقت مشکل بیکاری، فقر، صف ایستادن، جنگیدن توی دادگاهها و … برای گرفتن حداقل حقوق اجتماعی و مسائلی از این دست که سطح اول و دوم هرم مازلو رو تشکیل میدن برای مردم ایران حل بشه، اونوقته که آمار مطالعه در ایران بالا خواهد رفت. تا وقتی که ذهن درگیر بدست آوردن حداقلها و دغدغههای پیش پا افتادهست، نمیشه انتظار مطالعه و تفکر و تحلیل ازش داشت!
پ.ن: به طرز عجیبی بنظر میاد یه برنامهریزی بزرگی پشت این ماجرا باشه 😉
متاسفانه این بدترین دلیل برای کتاب نخوندن هست! مشکلاتی که فرمودید هیچ وقت حل نخواهند شد تا روزی که سطح فرهنگ خود ما مردم بالاتر بره و نیاز به تاکید هم نیست که یکی از راههای اصلی بالا رفتن آگاهی کتاب خوندنه!
عالی
جالبه که شما هیچ اشاره اى به این که این کتاب ٣ ماه قبل توسط نشر ماهی منتشر شده نکردید! نشر چشمه اولین بار نیست که همچین کارى می کنه مثلن همین کتاب “تراژی تنهایی” قبلن توسط آقای همایون پور در نشر آگه با عنوان “میهن پرست ایرانی” ترجمه شده بود! ولی نشر چشمه مجددن اون رو با ترجمه ی بهرنگ رجبی طی کمتر از یک سال منتشر کرد! در مورد کتابی هم که در مورد کاسترو معرفی کردید هیچ اشاره ای به هجویه بودن و غیرواقعی بودنش نکردید!
1- در شرایطی که کسی این کتاب را نمیخواند و همه غرق در تلگرام و عکسهای گیف و لطیفههای سطح پایین هستند، البته که اصطلاح جنجال درست است. متن نوشتهام را کامل بخوانید، من دلبستگی به هیچ انتشاراتی ندارم و اشاره کرده ام که راهبرد تبلیغاتی بیشتر انتشاراتیهای ما بهروز نیست. غرض این بوده که کاربران اصل ماجرا، یعنی درک ژرف محتوای خوب این کتاب را گذاشتهاند و به صورت وایرال در حال گفتگو در مورد تخلف یک انتشاراتی هستند.
غرض خواندن کتاب و درک صحیحاش است، حالا میخواهد توسط هر انتشاراتی یا هر توزیعگری به دست ما برسد.
2- باز هم اگر متن نوشته را میخواندید یا دستکم تیترهای میانمتنی بزرگ مثل این را میدید، متوجه میشدید که من تصریح کردهام که کتاب یک اتوبیوگرافی نیست. تیترهای میانمتنی مثل این: دوست دیروز ، مخالف امروز – زندگینامهای میان واقعیت و خیال
متأسفانه این روزها کمتر خوانندهای پیدا میشود که به درستی و منصفانه تمام متن را بخواند. بیشتر خوانندهها به خواندن عنوان پست و حداکثر یک پاراگراف اول اکتفا میکنند.
امروز در جستجوی یک کتاب به این صفحه هم برخوردم و بسیاری از نظرات دوستان آنقدر متعجبم کرد که باز هم مجبور به کامنت گذاشتن شدم!
دوست عزیز! اگر یک نفر از سر ذوق، علایق و دلبستگی های شخصی اش را با ما به اشتراک میگذاره چه نیازی به متهم کردن اونها باید داشته باشیم؟! سالهاست که گاه گاهی یک پزشک را دنبال میکنم و همیشه هم خوشحال میشم که در این وانفسای حرفهای بی ارزش، از دو تا کتاب خوب و برنامه جالب اطلاع پیدا کنم! فکر نکنم نویسنده این مطالب هیچوقت ادعای منتقد بودن یا مرجع بودن را داشته بوده باشه!
در ضمن! انتشار مجدد کتابها با ترجمه های مختلف از مترجمان مختلف و توسط انتشارات مختلف به هیچوجه نه تخلف است و نه تقلب بلکه باید خدا رو هم شکر کنیم که قدرت انتخاب بین ترجمه های مختلف و انتشارات مختلف را پیدا میکنیم!
یک کار جالب هم انتشارات آریانا قلم میکنه که برای هر کتاب توی کتابخونه ملی مراسم رونمایی برگزار میکنه و از مترجم یا نویسنده و افراد معروف اون حوزه دعوت میکنه تا سخنرانی کنن. و سخنرانان معمولا افرادی هستن که برای شرکت در سمینارشون باید مبالغ بالایی پرداخت اما در مراسم رونمایی کتاب رایگان میشه پای صحبتشون نشست.
به نظر من این کار یه تبلیغ عالی برای کتابه و نیازی به حاشیه سازی های بی مورد در مورد کتاب نیست.
اگر دیدگاه و نظر شما رو نسبت به این کتاب نمیخوندم ، چندان علاقه مند برای به پایان رسوندن کتاب پیش نمی رفتم ، ممنون که دیدگاهتون رو در دسترس قرار دادید، الان در ابتدا موسیقی رو می شنوم و سپس کتاب رو به پایان می رسونم