زندگینامه پابلو پیکاسو و معرفی دستاوردهای هنری و سبک ویژه او
پابلو رویـز پیـکاسو (Pablo Ruiz Picasso) در سـال 1881 و در ملاگا (Malaga) بدنیا آمد. پدرش ژوزه رویز بلاسکو (Jose Ruiz Blasco)، نقاش آکادمیک، در مدرسه هنرها و صنایع سان تلمو (San Telmo) این شهر تـدریس میکرد و مانند بسیاری از افراد دیگر، تنها به مسائل ظاهری میاندیشید، خصوصا اینکه بـا نگرانی خاصی میخواست تـا واقـعیت را با وفاداری تمام بیان کند. او مربی خوبی برای پابلو بود. پابلو توانست خیلی زود علاقه شدید خود را به نقاشی آشکار کند.
پابلوی جوان، در 9 سالگی با تبحری عجیب که مایه حسرت دیگران مـیشد، موضوعات مختلفی را نقاشی میکرد. وی از همان زمان اهمیت ویژهای برای کبوتران قائل بود. بعدها نیز، گاوها از دیگر موضوعات مورد علاقه پابلو شدند. قدرت جانوران و جنب و جوش لاینقطع گاوبازان، او را به شدّت مجذوب مـیکرد و ایـن جذبه در تمامی آثارش پیداست. در سال 1981، خانواده او در لاکرونا (La Coruna) اقامت گزیدند و بدین ترتیب، پدر پابلو در مدرسه لاگاردا La) Guarda) در سمت استادی به تدریس نقاشی پرداخت. در طی چهار سالی که خانواده پابلو در آن شهر اقامت داشتند ماجرای غمانگیزی رخ داد و آن مرگ کوچکترین خواهر او کنشیتا (Conchita) بود.
جو هنری حاکم بر این شهر به مراتب نازلتر از «ملاگا» بـود و خـلأ هـنری مدرسه (San Fernando) «سان فرناندو»ی شهر مادرید به شدّت احـساس مـیشد. تابلوهایی که طی این مدّت توسط پابلوی جوان طراحی شدهاند، نشان میدهند که او میخواست با پناه گرفتن در کاریکاتور، هـرچند بـه مـیزان کم ولی تا جائیی که ممکن است، از ناتورالیسم رها شود. علاوه بـر اینها، نقاشیهای دیگری نیز که به همان دوره مربوط میشوند نشانگر تسلّط اوّلیه پیکاسو بر پرسپکتیو خطی هستند.
در سـال 1895، پدر پابـلو عـهدهدار مقامی در مدرسهء هنرهای زیبای لونجا (Longa) در بارسلون شد. به یمن این پسـت جـدید، خانوادهء پابلو توانستند تا دوباره به ساحل مدیترانه برگردند. قبل از اینکه خانواده وی در پایتخت کاتالان ساکن شـود، پابـلو یـک ماه در مادرید اقامت کرد و توانست فرصتی بیابد تا از پرادو (Prado) دیدن به عمل آورده و کارهای ولاسـکز (Velazquez) را تـحسین کـند. پابلو خیلی زود با هنرمندان متعددی که در لونجا درس میخواندند-از قبیل مانویل پالاره، مانولو هوگه ، ژوزه کاردونا و چند تـن دیـگر- ارتـباط برقرار کرد. از سال 1896، آثار پاپلو پیکاسو که بیانگر تسلّط باورنکردنی وی بر نقاشی بودند کمکم ظـهور کـردند. پابلو این تابلوها را تحت نام مادرش در دوران قبل از ازدواج، ماریا پیکاسو، امضا میکرد.
در همین دوران، پابـلو تـصویری نـافذ از چهره خود را ارائه کرد. در این تابلو، جوانی با قیافه خشن و عبوس، به تصویر کـشیده شـده است. او همچنین اثری آکادمیک تحت عنوان «اوّلین مراسم مذهبی» را در تابلویی بزرگ نقاشی کـرد. ایـن تابلو، خواهر پابلو، لولا (Lola)، را در حالی نشان میدهد که در مقابل محراب زانو زده و پدرش پشت سر او ایستاده است.
تـابلوهای مـتعدد آبرنگ و رنگ و روغن که پابلو طی اقامت خود در بارسلون کشید، هـمگی بـیانگر قـدرت شگرفت خلاّقیت هستند. از سال 1899، تمایل به گرایشهای مدرن، او را به طرف اعضای گروه «چهار گربه» (Els Quatre Gats) هـدایت کـرد. این سادهسازی و سادهتر کردن که تحت نـفوذ گـرکو (Grecco) صـورت گرفت به واسطه استفاده از تونای تیره، تـضادها و هـمچنین ترکیب خطهای مختلف حاصل شده از قلمهای گوناگون انجام گرفت.
در سال 1900، پیکاسو برای اوّلیـن بـار به پاریس رفته و در آنجا تـوانست آثـار بسیاری از هـنرمندان مـورد عـلاقهاش را از نزدیک ببیند و مستقیما ارزیابی کند. از آن زمان،پیـکاسو بطور مرتب بین پاریس و بارسلون مسافرت میکرد، خصوصا در طی مدت زمانیکه بـه«دوره آبی»معروف شد. نام«دوره آبـی» به این خاطر بـه نـقاشیهای این دوره او داده شد که رنگ آب یـه مراتب بـیشتر از سایر رنگهای دیگر در آثار این دوره (1904-1901) به چشم میخورد.
او در این دوره از زندگی خود،از رنگهای محدودی در آثارش استفاده کرد. در تعدادی از نقاشیهای پیکاسو، مـیتوان ترکیب دقیقی از اکر کمرنگ و پررنگ با رنگهای آبی با درجات مختلف مشاهده کرد. قسمت اعظمی از آثار دوره آبی، نشانی از احساسات غمگین زندگی دارند و یا حداقل بیانگر حساسیت پیکاسو نسبت بـه اضـطراب و فقر هستند. این آثار در واقع نمایشگر نوعی «فقرگرائی مردمی» هستند. تابلوهای «زندگی» و «گیتاریست پیر» شاهدی بر این مطلبند.
در سال 1904، پیکاسو با فرناندو الیویه (Fernande Olivier)، که بعدها همسر وی شد، آشنا گـشت. ایـن آشنائی بر روی هنرمند بهطور عمیقی اثر گذاشت و در روح پیکاسو دیدگاهی خوشبینانهتر نسبت به جهان ایجاد کرد و باعث شد تا «دوره صورتی»آغاز گردد. ایـن دوره کـه در سالهای 1905 و 1906 واقع شده، دوره تـسلط رنـگ صورتی بر آثار پیکاسو است. افراد شاغل در سیرک،در آثار پیکاسو در این دوره، از موضوعهای اصلی هستند. در واقع در همین زمان بود که پیکاسو به مباحث آرلکن (Arlequins) روی آورد. تأثیر ایـن مـباحث را میتوان در تمام زندگی وی مـشاهده نـمود.
آثار این دوره پیکاسو در رنگهای گرم گم شدهاند. در کنار رنگ صورتی، رنگهای نارنجی و قرمز، فضایی از شادی و نشاط به وجود میآورند که کاملا جدای از فضای نقاشیهای دورهء آبی اوست. یکی از آثار بسیار گـویا و بیشک موفّقترین اثر او، تابلوی «خانوادهء سلتمبانک» (Famille Saltimbanques) است که سرشار از درخشندگی است و فضایی شاعرانه دارد. باوجوداین، تا آن زمان هیچچیز نزد پیکاسو از جهشی که وی در حال انجامش بود و نتیجه آن در تمامی نقاشی غرب به چـشم مـیخورد، خبر نـمیداد و یا حداقل در لابلای آثار پیکاسو اثری از این جهش دیده نمیشد.
پیکاسو، در نهایت در مسیر «مانه»، «تولوزلترک»، «سزان» و «دمیه» قرار گـرفت. علاوه بر این، پیـکاسو نـوعی دلتنگی نسبت به «گرکو» و همچنین نوعی جذبه حسّاس نسبت به سمبولیسم داشت.
درک این موضوع که نقاشی میتواند چیزی جدای از رونویسی ساده ادراکات تصویری باشد، به احتمال قوی به اواخر سال 1906 بـرمیگردد.
پیکاسو، در سال 1907، تابلوی معروف «دوشیزگان آوینیون» Demoiselles d’Avignon را خلق کرد. این تابلو، کاملا یک اثر هندسی اسـت و هـیچ نوع نمایش واقعگرایانه در آن به چشم نمیخورد. اندام هر پنج زن، توسط خطوط شکسته تصویر شدهاند و فرمها حالت تهاجمی دارند. البته نباید نقش آثار «سزان» را در این تابلو نادیده گرفت. تصویر دو زن سـمت راست،کاملا خاطره ناقبهای افریقایی را مجسم میسازد. بههرحال برای پیکاسو، این اثر چنانچه کابن (P.Cabannes) بر آن تأکید میکند به منزله ترک «ارزشهای عاطفی»به خاطر«ارزشهای کاملا تجسمی» بود. بـعد از تـجربیات او در این تابلو، تحوّل منطقی که در پیکاسو صورت گرفت باعث شد تا او بهطور کاملا طبیعی و با همراهی «براک» یکی از جالبترین جریانهای پیشرو (آوان-گارد) یعنی «کوبیسم»را پایهریزی کند.
اوّلیـن مـرحله کـوبیسم شامل تجزیه ذهنی واقعیت عینی است. این روند، در برخی حالات آنقدر دقیق است که مـشکل مـیتوان بر روی بوم نقاشی،عناصر و چهرههای ترسیمشده توسط نقاش را از هم تمیز داد. بدین تـرتیب مـیتوان گـفت که این آثار نوعی تغییر شکل واقعیت هستند چرا که این تابلوها،عناصر گرفتهشده تـوسط نـگاه هـنرمند را با تصوّرات ناشی از تفکر و اندیشه او درهم میآمیزند. اگر به این موضوع، مـحدودیت اسـتفاده از تنها دو رنگ با تنهای متفاوت، یعنی تنها از دو رنگ اکر و نارنجی آمیخته با آبی و خاکستری را اضافه کـنیم مـیتوان فهمید که بینندهء تابلو قادر نیست تا از موضوع تابلو سردربیاورد.
بین سـالهای 1908 تـا 1911، پیکاسو وقت خود را، مانند«براک»،کاملا صـرف نـقاشی طـبیعت بیجان نمود ولی باوجود این،چند چهره نیز نـقاشی کـرده است. از جمله چهرهء تاجر تابلوها دانیل هانری کان ویلر (Daniel-Henry Kahnweiler)، بانی بزرگ هنر پیـشرو.
بـاید ذکر کرد که این تـابلو بـه مشخصههای سـنتی چـهرهنگاری و پرتـرهسازی تفاوت بسیار دارد، چرا که هدف چـهرهنگاری، اوّل از هـمه، شباهتسازی است، در حالیکه این تابلو، تنها یک تجسم ذهنی است. در سـال 1911 حـرکت عظیم «کاغذهای چسبان»که پایه و اسـاس کلاژ قرار گرفت، آغـاز گـشت و بعدها نیز توسط هنرمندان زیـادی مـورد استفاده قرار گرفت. به لطف این نوآوری که توسط پیکاسو و براک ابداع شـد، کـوبیسم بهطور محسوسی از کوبیسم تحلیلی بـه کـوبیسم تـرکیبی تغییر یافت. جـزئیات نـیز به اندازهء کلّ تـابلو جـالب و گیرا شدند ولی هنوز همآنچنان حائز اهمیت نبودند. جزئیات، تنها به قسمتهای چسبیده محدود مـیشوند در حـالیکه بقیّه تصویر بسیار واضحتر است. هـرچند کـه اولین کـارهای کـلاژ، بـا تکه کاغذهایی با کـیفیت و در شکلهای مختلف به وجود آمد ولی با این حال تکههای روزنامهها یا مجلات اهمیت بیشتری داشتند. کمکم پیکاسو مـواد جـدید دیگری را نیز وارد این نوع کمپوزیسیون کـرد. ایـن شـیوه کـار کـه امروزه کاملا شـبیهسازی مـیشود در آن زمان انعکاس گستردهای در میان هنرمندان پیشگام این هنر ایجاد کرد و این هنرمندان هم به نوبه خود ایـن فـنّ را بـکار گرفتند. علاوه بر این، نقاشان زیادی کـه بـه واسطه ایـن ابـداع پیـکاسو سـر ذوق آمده بودند شروع به این کار کرده و در این راه تجاربی نیز کسب نمودند که میتوان تابلوهای آنها را از لحاظ کیفیت با آثار «نقاشی واقعی» برابر دانست. دادائیستها و سورئالیستها نـیز فنون تازهای را ارائه نمودند که عبارتند از «خراشیدن» و «مالش دادن».
علاوه بر تابلوهایی که از طریق چسباندن تکه کاغذها به وجود میآمدند، پیکاسو یک سری تابلوی رنگ و روغنی نیز ارائه کرد به نام «زیبای من»، کـه آنـها را به یکی از دوستان خود،اوا (Eva) هدیه کرد. این تابلو، طبیعت بیجانی را نشان میدهد که در آن چند آلت موسیقی همراه با تعدادی ورق بازی، لیوان،بطری و کلمات و نامهها یبریدهشده و پراکنده به چشم میخورد. از لحـاظ بهکارگیری رنگها، نقاشیهای این دوره بسیار غنیتر از دورهء تجزیهای است. در این تابلوها، تمامی رنگهای مختلف مورد استفاده قرار گرفتهاند و اغلب میتوان آنها را با کنتراستهای مـتنوع پیـدا کرد.
در سال 1917، پیکاسو تابلوهای بـسیار مـتفاوتی کشید مانند«پرتره بلانکیتا سارز» (blanquita Suarez) و یا«زنی بر روی مبل» که هر دو در حال حاضر در موزه پیکاسو در بارسلون قرار دارند. در تابلوی اوّل، تأثیر کاغذهای چسبان کاملا واضـح اسـت و رنگآمیزی، تنها به سـه رنـگ سبز و سیاه و قرمز محدود میشود. تابلوی دوّم که به کوبیسم ترکیبی محض شباهت دارد در محدوده یک اثر غیرفیگوراتیو آفریده شده و درک آن بسیار مشکل است. باید متذکر شویم که پیکاسو هرگز هـنر آبـستره را به فراموشی نسپرد.
در همان سال،دیاغیلو (Diaghilev) ،پیکاسو را مأمور کرد تا لباسها و دکور باله پاراد (Parade) را بر اساس متنی از ژان ککتو (Jean Cocteau) و موسیقی اریک ساتی (Erik Satie) طراحی کند. در همان ایام بود که پیکاسو با الگا کـکلوا (Olga Koklova) رقـاصّه باله روسـی،که بعدها اوّلین همسر پیکاسو شد، آشنا شد. بعد از این باله، پیکاسو در سال 1919 لباسها و دکور باله تـریکورن (Tricorne) ، در سال 1920 باله پولسینلا (Pulcinella) ،در سال 1921 باله کـادرو فـلامنکو (Quadro Flamenco) و در سال 1924 باله ترن بلو (Train bleu) را طراحی نمود.
به موازات آن، پیکاسو آثار تصویری خود را ادامه داد. او نوعی کلاسیسم را در آثار خود ارائه کرد که مملو از خطوط منحنی بود. همه این آثار، دارای شخصیتهای تنومند و سنگین و تـرکیبهای کاملا زیباشناسانه بودند مانند«فلوت پان» (La Flute de Pan) (پاریس،موزه پیکاسو) و تابلوی«سن زن در لافونتن» (Trois Femmes a la Fontaine) (موزه هنرهای مدرن، نیویورک). به هرحال، حتی در اوج کلاسیسم، پیکاسو هیچوقت تجارب پیشین خود را از یاد نبرد. تابلوی«سه موسیقیدان» (موزه هـنر،فـیلادلفیا) که در سال 1921 کشیده شده است شاهدی است بر این مدّعا.
مدتی بعد پیکاسو با جنبش سوررئالیسم ارتباط برقرار کرد. این جنبش، تا جنگ جهانی دوّم، چشمانداز هنری را زیر سلطه خود داشت. پیـکاسو از آنـجایی که با آندره برتون (Andre Breton) -رهبر معنوی سوررئالیستهای پاریس- ارتباط داشت، با راه و روش خود، ایدئولوژی این جنبش را برعهده گرفت. او تماموقت خود را صرف کشیدن تابلوهایی از زنان و مردان برهنه نمود. این تابلوها که بـا کـاراکتری غیرعادی و عجیب کشیده شدهاند میتوانند با نظریه فروید انطباق پیدا کند. تابلوی «زنی در کنار دریا» (موزه هنرهای مدرن،نیویورک) از اینگونه میباشد.
در دهه 30، پیشرفت پیکاسو با خلق تابلوی معروف «گـرنیکا» (Guernica) (مـوزه «کـازن دل بوئن» در مادرید) به اوج خود رسـید. او از اوّل مـاه مـه 1937 شروع به کشیدن طرحهای اولیّه کرد، یعنی تاریخی که نیروی هوایی آلمان روستای باسک را بمباران کرد. طرحهای اولیه، در تابلو بزرگی،بـا رنـگمایههای سـفید و سیاه و خاکستری و در ترکیبی پیچیده بکار گرفته شدند.در تـابلوی گـرنیکا، 9 شخصیت و عنصر را میتوان مشاهده کرد: چهار زن، یک بچه، یک مجسمه، یک گاو، یک اسـب و یـک پرنـده. در مورد معنی«گرنیکا» توضیحات زیادی دادهاند امّا تفسیر آن هنوز هـم مشکل است. در آن زمان،پیکاسو با دورا ماآر (Dora Maar) زندگی میکرد. اینطور بنظر میرسد که او برای پیکاسو، نقش مدل برای تـرسیم پیـکره زنـان که در این تابلو وجود دارند را ایفا کرده است. در این فرسک، پیـکاسو سـبک مخصوص خود را استحکام بخشید. پیکاسو تا آخر به این جهتگیری وفادار ماند هرچند که مراحل مـختلفی در زنـدگی هـنری و خلاقه او دیده میشود. این جستجوگر خستگیناپذیر در تمام طول زندگی خود از کار در چـندین جـهت مـختلف دست برنداشت.
جا دارد تا از قدرت خلاقیت شگرف پیکاسو بیشتر صحبت شود. پیکاسو آثار تـصویری زیـادی از خـود برجای گذاشته است.او همچنین تعداد قابل توجهی مجسمه ساخت. پیکاسو مانند بسیاری دیگر از هـنرمندان عـصر ما، لیتوگرافی و حکاکیهای بسیاری خلق کرده،که این آثار بطور شایان ذکری در شـهرت پیـکاسو سـهم دارند.
در کارهای دهه 50،باید از سری معروف «منین» (Menines) و همچنین از تابلوهای «پیژون» (Pigeons) یاد کرد که در مـوزه پیـکاسو در بارسلون نگهداری میشوند. برخی ادّعا میکنند که تابلوهای پیژون به عنوان راه گریز و تـنفسی بـرای پیـکاسو بودهاند چرا که تابلوهای «منین» دارای پیچیدگی بسیار بود. مطمئنا این مطالعات اصولی که بعد از تـابلوی مـعروف ولاسکرز صورت گرفته کار زیادی میطلبیدهاند. از 58 تابلوی این مجموعه، 44 تابلو در واقع نـوعی بـرداشت از آثـار استاد باروک میباشند، 9 تابلوی به اقامتگاه پیکاسو در شهر«کان» مربوطند و پنج تای دیگر پرترههایی هـستند از هـمسر پیـکاسو -«چاکلین» (Jacqueline)- که تا آخر عمرش در کنار پیکاسو باقی ماند.
پیکاسو، در این تـابلوها قـدرت تخیل عجیبی از خود نشان داده است. هر تابلو در نوع خود بینظیر میباشد. روش ترکیب هر تابلو دائما در حـال تـغییر است. با توجه به اهمیت این یا آن شخصیت و جسم یا هر قـسمت از تـابلو، ترکیب رنگمایهها و تکنیک نیز تغییر میکند. پیـکاسو رنـگ و روغـن را نیز به خوبی نقاشی آکریلیک بکار بـرده اسـت. او با اینکار نتایج متفاوتی بدست آورده است. اگر او با رنگ و روغن بیشتر روی قشر ضـخیم رنـگ و اثر ضربات قلم مو تـأکید مـیکند برعکس بـا نـقاشی آکـریلیک سعی میکند تا سطوح کاملا صاف پدید آورد.
امّا در مـورد تـابلوهای «پیژون»، میتوان آنها را به اولین نـقاشیهای دوران کـودکیاش-که در«مـلاگا» و بـا راهـنمائی پدرش کشیده بود-نزدیک دانـست، ولی چنانچه از دریچه رئالسیمی نگاه کنیم آثار پیکاسوی جوان بعد از بلوغ، از آزادی بیشتری برخوردارند. در این آثار،پیـکاسو قـریحه خود را که طبیعتی مدیترانهای دارد آزاد میگذارد. بـه عـنوان مـثال پرنـدگان در لابـلای پنجرههایی رو به فـضای بـاز و گستردهء آبی، جایی که دریا و آسمان بهم میرسند، یکییکی پرواز میکنند.
در سال 1959، پیکاسو مجموعه مهمی از حکاکی را در مورد گـاوبازی ارائه کـرد. او در ایـن مدت کار خود را با میل و رغبت تـمام انـجام مـیداد و ایـن مـوضوع را در اثـر معروف خود «مینوتوروماشی» (Minotauromachie) با نزدیک ساختن آن به اسطورهشناسی،آورده است. در بین کارهایی که پیکاسو در سالهای آخر عمر خود آفرید باید از «لافریزد لکل در شیتکتور» La Frise de L’Ecole) (D’Architecture بارسلون به همراه گچبریهای (تـزئینات روی دیوار) آن نام برد.
در سال 1970،نمایشگاه بزرگی از نقاشیهای سال قبل او در قصر پاپها (Palais des Papes) در آوینیون برپا شد. با وجـود ایـنکه پیکاسو نزدیک به 90 سال داشت ولی هنوز فعالیت چشمگیری از خود نشان میداد. اکثر آثار ارائهشده در این نمایشگاه، تابلوهایی با اندازههای بسیار بزرگ بوده که با قلمهای پهن و بزرگ و رعایت مـشخصههای کـامل کمپوزیسیونهای او کشیده شده بودند و تعدّد و تنوع رنگ در آنها به وفور به چشم میخورد: تخته رنگی غنی و سرشار از رنگهای متنوع و متضاد.
پیکاسو، یک سـال قـبل از مرگ خود، پرترهای از خود را ارائه کـرد. او در ایـن تابلو، به طرز بسیار خوبی، خصوصیات خود را با نشان دادن چهرهاش که بیشتر به نقاب غمگینی تبدیل شده بیان کرد.
آثار پیکاسو از دهه بیست شـناخته شـده و ارزش آنها بر هـمگان آشـکار شد.بسیاری عقیده دارند پیکاسو کاملترین، غنیترین و خلاقترین هنرمند قرن بیستم است. بیعلت نیست که آثارش موجب شده تا همگان وی را تحسین کنند. آثار پیکاسو، چه تئوری و چه عملی،به عـنوان نـقطهء شروعی برای بسیاری از محقّقین بشمار میآیند.در اینجا،جملهای را از خود پیکاسو نقل میکنیم:
«آنهایی که سعی میکنند تا تابلویی را تفسیر کنند، اغلب مواقع راه را خطا میروند…چطور میخواهید که بینندهای از دیدن تـابلویی هـمان احساس را پیـدا کند که من از کشیدن آن داشتم؟ (…) چگونه میتوانید در رؤیاهای من وارد شوید؟ چطور میخواهید در غرایز و آرزوها و افکار من که سالهای زیـادی صرف شده تا آماده شوند وارد شوید؟ چگونه میتوانید علیرغم میل باطنی من، آنـچه را کـه در ایـن تابلوها نهادهام بدست آورید؟»
[mks_separator style=”solid” height=”2″]
پرتره «گرترود ستن»، موزه «متروپولیتن»
این تابلو پرترهای است از ادیب معروف آمریکایی و دوست پیکاسو. در این تابلو میتوان تعدادی عناصر هندسی یافت.این تـابلو در سـال 1906 کشیده شده و خبر از ظهور کوبیسم میدهد. به نظر میرسد که چهره این زن و مخصوصا چشمهای او به روش برخی پیکرهها و مجسمههای اوّلیه افریقایی طراحی شدهاند. علاوه بر این، رنگآمیزی این تابلو، مـانند بـسیاری از نـقاشیهای دوره اوّل کوبیسم، کاملا به رنـگهای قـهوهای و بـژ محدود میشود.
زیبای مـن، مـوزه هـنرهای مدرن،نیویورک
ایـن تابلو در شمار تابلوهای دوره کـوبیسم تحلیلی قرار دارد. عناصر طبیعت بیجان در لابلای تجزیه فرمها مشخص شدهاند. این عناصر طوری بـر روی یـکدیگر قرار گرفتهاند که تشخیص دادن آنـها از یـکدیگر محال اسـت.خـطوط سـیاه ضخیم، تغییر رنگها را نـشان میدهند.تابلوهای این دوره بسیار نزدیک به تابلوهای«براک» هستند.
فـلوت پان، پاریس
ایـن تـابلو که در آنتیب (Antibes) نقاشی شده است دوره کوتاه نئوکلاسیسیسم را نشان میدهد. پیکاسو در دهه 20 روی این مکتب کار مـیکرد. شـخصیتهای ایـن تابلو، تقریبا بصورت مجسمه در تابلو قرار گـرفتهاند و پیـکرهای آنـها کـاملا از زمـینه جـدا شدهاند. رنگمایههای ملایم و سبک پوست پیکره او همچنین آسمان و دریا، از مشخصههای این دوره از زندگی هنری پیکاسو هستند.
شخصی با ظرف میوهخوری، موزه پیـکاسو، بـارسلون
این اثر که در ردیف آثار خلق شده در جریان کوبیسم تحلیلی قرار دارد، شخصیتی را نشان میدهد که کاملا از طـریق فـرمهای هندسی ترسیم شده است. به استثنای دست که در پلان اوّل تابلو چنگالی بدست گرفته. اگـر امـکان تـفکیک شخصیت از کادر تقریبا وجود ندارد، در عوض ظرف میوه، کاملا و بطور واضح از مجموعه مجزا است. قـسمت اعظم این موفقیت، نتیجه استفاده از رنگ سفید است.
«منین»،موزه پیـکاسو، بـارسلون
این تابلو یکی،از چندین نمونهای است که پیکاسو از روی تابلو معروف «ولاسکز»کشیده است. پیکاسو به تـرتیب، اوّل از شـخصیت اصلی یعنی دختر کوچک پادشاه، سپس از همسران او، زنان قدکوتاه درباری و آخر سر از تـرکیب کـلّی تـابلو الهام گرفته است. تغییراتی که پیکاسو به واسطه طراحی کلّی شخصیتهای اصلی تابلو ایجاد کرده (مـانند تغییرات نامحدود رنگها)، نوعی الگو در زمینه توجه خاص به ساختارگرایی در نقاشی را به وجود آورده اسـت.
گرنیکا،مادرید
این اثر تخیّلی،به نشان واقعی از هـنر قـرن بیستم مبدّل شده است. رنگهای سـیاه،خاکستری و سفید،نوعی فـضای چـند تکه را بطرز موزونی ایجاد مـیکنند. ایـن فضا توسط دستهای دراز شده و دهانهای باز شده از فریاد و وحشت، تمامی خشونت و قهر عـاطفی نـقاش را با خشم و ناامیدی هموطنان کـشته شـدهاش درمـیآمیزد. «گرنیکا»برای اوّلیـن در پاویـون اسپانیایی نمایشگاه بین المـللی پاریـس در سال 1937 به معرض دید عموم گذاشته شد.
مرسی.خوب بود