مقالهای قدیمی اما همچنان معتبر و خواندنی از ایزاک آسیموف با ترجمه استاد محمود بهزاد: آینده انسان
تلاش در راه پیشگویی آیندهٔ نوع آدمـی کـاری اسـت که باید به عهدهٔ اهل راز و نویسندگان افسانههای علمی گذاشته شود. چون من افسانهٔ علمینویس هم هـستم، دست به این کار میزنم. ما از یک چیز میتوانیم کاملاً مطمئن باشیم و آن این است که اگـر فـاجعهای جهانی، مثل یک جنگ اتمی بزرگ یا یورشی از طرف ساکنان دیگر اجرام فلکی یا یک بیماری جدید همهگیر، پیش نیاید، جمعیت آدمیان بهسرعت افزایش خواهد یافت. درحال حاضر جمعیت آدمیان تقریباً سه برابر جمعیت یک قرن و نیم پیش است. بر اساس برآوردهایی که شده است، عدهٔ کل افراد آدمی که در طول 600000 سال زندگی کردهاند قریب 77 میلیارد است. به این حساب 4 درصد همهٔ افراد آدمـی کـه تاکنون روی زمین زندگی کردهاند در حال حاضر روی زمین زندگی میکنند، و جمعیت جهان همچنان با نرخی فزاینده در حال رشد است و این رشد با نرخی صورت میگیرد که از همیشه بیشتر است.
از آنجا کـه آمـارهایی از جمعیتهای قدیمی نداریم، باید بر اساس اطلاعاتی که دربارهٔ اوضاع زندگی آدمی داریم، برآوردی تقریبی از آنها به عمل آوریم. اکولوژیستها برآورد کردهاند که مقدار خوراکی که پیش از آغاز کشاورزی از راه شـکار، صـید ماهی و جمعآوری میوههای وحشی و مانند آنها به دست میآمد، نمیتوانست برای جمعیتی بیش از 20 میلیون کافی باشد و به احتمال قوی جمعیت واقعی عصر پارینهسنگی حداکثر فقط در حدود یـک سـوم یـا نیم این مقدار بوده اسـت.
ایـن بـدان معنی است که در حدود 6000 سال پیش از میلاد مسیح جمعیت زمین بیش از 6 میلیون و حداکثر 10 میلیون بوده است و این تقریباً معادل جـمعیت یـک شـهر، مثل توکیو یا نیویورک در حال حاضر است. (هنگامی کـه امـریکا کشف شد، سرخپوستانی که در مرحلهٔ جمعآوری خوراک میزیستند، در ایالات متحدهٔ فعلی، بیش از 250000 نفر نبودند که در حدود جمعیت شهری چـون دایـتون یـا اوهایو در حال حاضر، ولی در سراسر قاره پراکنده بود.
نخستین افـزایش ناگهانی جمعیت جهان با انقلاب کشاورزی در عصر نوسنگی حاصل شد. بهطوری که جولیان سورل هاکسلی -زیستشناس انـگلیسی (نـوهٔ تـامس هاکسلی مدافع نظریهٔ داروین)- برآورد نموده، جمعیت با نرخی افزایش را آغـاز کـرده است که در هر 1700 سال، یا در این حدود، دو برابر میشده است. در آغاز عصر مفرغ، جمعیت زمین احتمالاً 35 مـیلیون، در آغـاز عصر آهن 70 میلیون و در آغاز عصر مسیح 150 میلیون بوده است که یکسوم آن در امـپراتوری روم بـهسر مـیبرده، یکسوم دیگر در امپراتوری چین و بقیه در نقاط دیگر پراکنده بوده است. به سال 1600، جمعیت کـل جـهان احتمالاً به 500 میلیون، یعنی کمتر از جمعیت چین کنونی، بالغ بوده است.
در این موقع نرخ کـند رشـد جمعیت پایان یافته و جمعیت انفجار آغاز کرده است. آنها که به کار اکـتشاف نـقاط مـختلف جهان اشتغال داشتهاند قریب 46 میلیون کیلومتر مربع زمین تقریباً غیر مسکون در قارههای جدید بـرای مـستعمرات اروپاییان کشف کردهاند. انقلاب صنعتی قرن هجدهم تولید خوراک و افزایش جمعیت را تسریع کـرده اسـت. حـتی چین و هندوستان در انفجار جمعیت سهمی داشتهاند. در این موقع جمعیت جهان فقط در مدتی کمتر از 2 قرن دو بـرابر مـیشده است. جمعیت 500 میلیون نفری جهان به سال 1600، در سال 1800 به 900 میلیون بالغ شـده اسـت و از آن پس بـا نرخی سریعتر افزایش یافته است. به سال 1900 جمعیت جهان به 1600 میلیون رسیده است. در هفتاد سـال اول قـرن بـیستم، جمعیت جهان، با وجود دو جنگ جهانی، به 3600 میلیون رسیده است.
درحال حاضر (زمان نوشته شدن مقاله حدود 40 سال پیش است.) جمعیت جـهان بـا نرخی معادل 220000 نفر در روز یا 70 میلیون نفر در سال زیاد میشود (براساس برآوردی که به سال 1965 شده اسـت جـمعیت با نرخ 3% در سال رو به افزایش است). با این نرخ جمعیت جهان در ظـرف 35 سـال دوبرابر خواهد شد و در بعضی نقاط، مثل امـریکای لاتـین، از ایـن هم سریعتر افزایش خواهد یافت. بیم آن مـیرود که به سال 2000 جمعیت جهان از 6000 میلیون تجاوز کند.
درحالحاضر دانشجویانی که مسئلهٔ انـفجار جـمعیت را میآموزند دارند شدیداً به نـظریهٔ مـالتوس روی مـیآورند. تـامس مـالتوس به سال 1798 در رسالهای به نام «رسـالهای در بـاب اصل جمعیت» نظر داده بود که جمعیت آدمیان سریعتر از مقدار خوراک زیاد مـیشود و نـتیجهٔ اجتنابناپذیر آن قحطی و جنگ ادواری اسـت. این نظریه از همان سـال تـا این اواخر پذیرفته نشده بـود. بـاوجود پیشگوییهای مالتوس، جمعیت جهان، در یک قرن و نیم گذشته بدون وقفه افزایش یافته اسـت. ولی این تأخیر فاجعه، بیشتر مـدیون آن بـود کـه ناحیههای بزرگی از زمـین هـنوز آمادهٔ کشت و تولید خـوراک بـودند. اکنون زمینهای جدید قابلکشت دارند ته میکشند. درحالحاضر قسمت عمدهٔ جمعیت جهان، چنانکه بـاید، تـغذیه نمیشوند و نوع آدمی باید کوشش فـراوان بـه عمل آورد تـا ایـن تـغذیهٔ ناکافی را، که صورتی مـزمن پیدا کرده است، چاره کند.
مطمئناً دریاها را میتوان بهصورتی کارآتر کشف کرد و مقدار خوراکی را کـه از آنـها به دست میآید، چندبرابر کرد. اسـتفاده از کـودهای شـیمیایی بـاید در بـسیاری از ناحیهها معمول گـردد. اسـتفادهٔ درست از آفتزداها، در جاهایی که هنوز نتوانستهاند با آنها مبارزه کنند، مقدار محصولهایی را که از میان میرفـتهاند کـاهش خـواهد داد. وسایلی نیز برای تسریع رشد وجود دارنـد. هورمونهای گـیاهی، مـثل گـیبرلین ، کـه پیش از جنگ جهانی دوم بهوسیلهٔ زیستشیمیدانهای ژاپنی مورد بررسی قرار گرفته بودند و در دههٔ 1950 توجه جهان غرب را به خود جلب کرده بود، میتوانند رشد گیاهان را تسریع کـنند؛ افزون مقادیر کم آنتیبیوتیک به خوراک حیوانات رشد حیوانات را تسریع خواهد کرد. امکان دارد که آنتیبیوتیکها با از بین بردن باکتریهای روده، که مقداری از غذاهایی را که از روده عبور میکنند به مصرف مـیرسانند و جـلوگیری از عفونتهای خفیف باعث تسریع رشد حیوانات شوند. باوجوداین، برای سیر کردن شکمهایی که با سرعت بسیار در حال افزایشند، بزرگترین تلاشها فقط میتواند جمعیت جهان را در حد امروزیاش، که صورتی رضـایتبخش نـدارد، نگه دارد. در حال حاضر، در حدود 300 میلیون کودک کمتر از 5 سال، در سراسر جهان، تغذیهای چنان ناقص دارند که به آسیبهای دائم مغزی مبتلا هستند.
حتی یکی از فـراوان ترین مـنبع طبیعی، که تاکنون بدان اهـمیتی داده نـمیشد، یعنی آب شیرین، دارد دچار کمبود میشود. درحال حاضر روزی نزدیک به هشت هزار میلیارد لیتر آب شیرین در جهان مصرف میشود. اگرچه همهٔ بارانی که، اکـنون مـنبع اصلی آب شیرین است، پنـجاه بـرابر این مقدار مصرف است، فقط بخش کمی از باران به آسانی بازیافتنی است. در ایالات متحده که نرخ مصرف روزانهٔ آب شیرینش 1400000 میلیون لیتر است، و مصرف سرانهٔ آن بیش از دیگر نقاط دنیاست، در حدود 10% کـل بـاران به صورتهای گوناگون به مصرف میرسد.
حاصل آنکه دریاچههای آب شیرین و رودهای جهان بیش از پیش موضوع منازعات شدهاند (منازعهٔ سوریه و اسرائیل بر سر رود اردن و منازعهٔ آریزونا و کالیفرنیا بر سر رود کولورادو، دو مورد قـابل ذکـرند). چاههای عـمیق حفر میکنند و در بسیاری از نقاط زمین سطح آب زیرزمینی به صورت خطرناکی پایین رفته است. تلاشهایی برای حفظ آبـهای شیرین از طریق استعمال ستیل الکل برای پوشاندن سطح دریاچهها و مخازن نـاحیههایی چـون اسـترالیا، اسرائیل و افریقای شرقی به عمل آمدهاند. ستیل الکل را که روی آب میپاشند، لایهای نازک یک مولکولی در سطح آب بـه وجود میآورد که مانع تبخیر آب میشود، بدون آنکه آب را آلوده سازد (شک نیست که آلوده سـاختن آب بـا مـواد زاید صنعتی خود فشاری اضافی است بر کاهش مقدار آب شیرین.)
چنین به نظر مـیرسد که سرانجام باید از اقیانوس، آب شیرین به دست آورد. اقیانوس منبع نامحدودی است برای تـهیهٔ آب شیرین در آینده. امیدبخشترین روشـهای شـیرین کردن آب شور شامل تقطیر آب دریا و انجماد آن است. از این گذشته آزمایشهایی در حال انجامند که در آنها از پردههایی استفاده کنند که مولکولهای آب از آنها بگذرند، ولی یونهای گوناگون قادر به عبور نباشند. اهمیت ایـن مسئله بهقدری است که دو دولت اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده، که توافقشان بر سر مسائل گوناگون بسیار دشوار است، بحث دربارهٔ همکاری برای دفع این مشکل را آغاز کردهاند.
اما تا آنجا کـه امـکان دارد خوشبین باشیم و برای هوشمندی آدمی حدودی قائل شویم که غیرمعقول باشد، و فرض کنیم که به کمک معجزات تکنولوژی تولید را در روی زمین به ده برابر برسانیم، نیز فرض کنیم که فلزات اقیانوسها را اسـتخراج کـنیم و نفتهای صحرا را بیرون بکشیم و در قارهٔ قطب جنوب زغال سنگ بیابیم، از انرژی خورشید به خوبی استفاده کنیم و نیروی پیوند هستهای به دست آوریم. بعد چه؟ اگر افزایش جمعیت آدمیان با نرخ فـعلی هـمچنان ادامه یابد، باوجود همهٔ علم و اختراعات تکنولوژیک باز هم به کمبود دچار خواهیم شد.
اگر این خبر بدبینانه را نمیپذیرید، نگاهی به قدرت تصاعد هندسی بیندازیم. چنانکه برآورد شده اسـت. وزن کـل مـادهٔ زندهٔ روی زمین درحالحاضر 2 در 10 به توان 19 گـرم اسـت. بـه این حساب وزن کل آدمیان روی زمین در حدود یک صدهزارم وزن کل مادهٔ زنده خواهد بود.
اگر جمعیت زمین در هر 35 سال دو برابر شود (کـه نـرخ فـعلی آن است) به سال 2570، افزایشی معادل 100000 برابر خواهد یـافت. افـزایش وزن کل مادهٔ زنده در روی زمین بینهایت دشوار است، زیرا هر نوع جاندار فقط میتواند به خرج انواع دیگر افزایش یـابد. بـه سـال 2570 همهٔ وزن مادهٔ زندهٔ روی زمین را آدمیان تشکیل خواهند داد و اگر قـرار باشد که نوع آدمی روی زمین زنده بماند، به معدودی آدمخوار تقلیل خواهد یافت!
حتی اگر به تـولید مـواد خـوراکی از جهان غیر آلی و به کمک کشت مخمرها و کشت گیاهان در محلولهای شیمیایی و مـانند آنـها بیندیشیم، هیچ پیشرفتی در این زمینه نخواهد توانست با افزایش جمعیت آدمیان در هر 35 سال یکبار مقابله کـند. بـه سـال 2600 جمعیت جهان به 630 میلیارد خواهد رسید! سیارهٔ ما برای هر نفر فقط انـدکی بـیش از نـیم متر مربع جا خواهد داشت و این در صورتی است که خشکی گروئنلند و قطب جنوب هـم مـسکون گـردد. واقع امر این است که اگر نوع آدمی بتواند با همین نرخ همچنان افـزایش یـابد، به سال 3550 وزن کل آدمیان روی زمین برابر وزن زمین خواهد شد؛ اگر کسانی هـستند کـه بـه امکان مهاجرین به سیارات دیگر میاندیشند، میتوانند به تصور آورند که اگر یک مـیلیارد سـیارهٔ غیر مسکون در گیتی باشد و نقل انتقال از سیارهای به سیارهٔ دیگر امکانپذیر باشد، بـا نـرخ کـنونی افزایش جمعیت به سال 5000 همهٔ آن سیارات چنان پرجمعیت خواهند شد که فقط جای ایـستادن بـرای آدمیان باقی خواهد ماند و به سال 7000 وزن آدمیان گیتی معادل وزن خود گـیتی خـواهد شـد!
آشکار است که نوع آدمی نمیتواند، بدون درنظر گرفتن مقدار خوراک، آب، کانیها و انرژی، بـا نـرخ فـعلی به مدتی دراز افزایش یابد. من نمیگویم «نخواهد توانست» یا «جرأت ندارد» یـا «نـباید» بلکه رک و راست میگویم «نمیتواند».
واقع امر این است که اگر رشد جمعیت با نرخ کنونی ادامـه یـابد، فقط تعداد آدمیان رشد آن را محدود نمیکند. مسئله فقط این نیست که عـدهٔ مـردان و زنان و کودکان در هر دقیقه زیاد میشود، بلکه هـرفرد جـدید منابع غیرقابلتجدید بیشتری به مصرف میرساند، انـرژی بـیشتری خرج میکند، مواد زاید و آلودگی بیشتری در هر دقیقه تولید میکند. اکنون که در هرسی و پنـج سـال جمعیت جهان دوبرابر میشود، اسـتفاده از انـرژی با چـنان نـرخی درحـال افزایش است که در مدت سی و پنـج سـال هفتبرابر میشود، نه دوبرابر.
اصرار کورکورانهای که در تولید مواد زاید و سموم هـست و هـرسال بر سال پیشتر از آن فزونی میگیرد، سریعتر از افزایش عدهٔ افراد آدمـی، داره مـا را بهسوی نابودی سوق میدهد. مثلاً دود حـاصل از سوخت زغال- سنگ و نفت، که در خانهها و کارخانهها به وجود میآیند، و نیز مواد شـیمیایی گـازی تأسیسات صنعتی که آزادانه در هـوا رهـا مـیکردند. صدها مـیلیون اتـوموبیل، دود نفت و فرآوردهٔ تجزیه و اکـسیداسیون آن، از جـمله مونوکسید کربن و ترکیبات سرب را وارد هوا میسازند. اکسید گوگرد و نیتروژن (که مستقیماً یا در نتیجهٔ اکـسیداسیون بـعدی به وسیلهٔ پرتوهای روی بنفش خورشید بـه وجـود میآیند)، بـه هـمراه مـواد دیگر باعث خورده شـدن فلزات، تلاشی سطحی ساختمانها، شکننده شدن لاستیکها، آسیب دیدن کشتها، پیدایش بیماریهای تنفسی و تشدید آنـها، و حـتی سرطان ششی میشوند.
وقتی اوضاع جـوی چـنان بـاشد کـه هـوای یک شهر بـه مـدتی ساکن باقی بماند، آلودهسازها جمع میشوند و هوا را شدیداً آلوده میکنند و باعث تولید مه دوده آلوده میشوند، که نـخستینبار در لوس آنجلس بـه وجودش پی برده شد، ولی از مدتها پیش در چند شهر وجـود داشـت و اکـنون در بـسیاری از آنـها وجـود دارد. وقتی که جمع شدن آلودهسازها در هوای ساکن به بدترین صورتش جلوه کند، عدهٔ زیادی از مردم، از جمله سالخوردگان و بیماران را، که قادر به تحمل فشار چنین اتمسفری به شـشها نیستند به هلاکت میرساند. چنین فاجعهای به سال 1948 در دونورای پنسیلوانیا و به سال 1952 در لندن روی داد.
آبهای شیرین زمین به وسیلهٔ مواد زاید شیمیایی آلوده میشوند و گاه وضع بعضی از این مواد صورتی غـمانگیز پیـدا میکند. مثلاً به سال 1970 معلوم شد که ترکیبات جیوه که بدون توجه در آبهای زمین رها میشوند در بدن بعضی از جانداران به مقداری خطرناک وارد شده است. با این نرخ آلودهسازی، نـه تـنها اقیانوس دیگر منبع سرشار خوراک نخواهد بود، بلکه امکان دارد که همهٔ آن را آلوده سازیم.
استفاده از آفتزداهای پردوام، بدون در نظر گرفتن اثرات بعدی آنها، سبب شـده اسـت که این مواد ابتدا جـزء پیـکر گیاهان و سپس جزء پیکر حیوانات بشوند. بعضی از پرندگان به علت مسمومیت از این مواد، در تولید پوست آهکی تخم، با دشواری روبهرو میشوند، بهطوری که در نـتیجهٔ مـبارزه با حشرات داریم عـدهای از پرنـدگان را از میان میبریم.
تقریباً هر پیشرفت تکنولوژی، اگر بدون رعایت احتیاط، بر رقبای چیزی غلبه کند و باعث شود که سودی که از آن چیز عاید میگردد فراوان شود، میتواند دشواری بهبار آورد. از جنگ جـهانی دوم به بعد، پاکسازها جای صابون را گرفتهاند. مهمترین اجزای این پاکسازها فسفاتهای گوناگونند که وقتی که وارد آبها میشوند، رشد جانداران میکروسکوپی را تسریع میکنند، ولی با این عمل از مقدار اکسیژن محلول در آب میکاهند و بـاعث مـرگ دیگر جـانداران دریایی می- شوند. تغییر زیانآمیز جانداران ساکن آبها هماکنون عمر دریاچههای بزرگ واقع بین ایالات متحده و کـانادا را میلیونها سال کمتر میکند-بخصوص دریاچهٔ کمعمق آری را و چنانکه دریاچهٔ آری مـمکن اسـت بـه مرداب آری تبدیل شود و مرداب اورگلیدز بهکلی خشک گردد.
انواع زندهٔ جانداران کاملاً به یکدیگر وابستهاند. تأثیر مـتقابل زنـبور عسل و گلها بر یکدیگر از آشکارترین مثالهای این وابستگی است. گلها بهوسیلهٔ زنبورهای عـسل گـرده افـشانی میشوند و زنبورهای عسل از گلها تغذیه میکنند. از اینگونه وابستگیها میتوان میلیونها نام برد، ولی مانند وابـستگی زنبور عسل و گل به یکدیگر آشکار نیستند.
هروقت که زندگی یک نوع جـاندار بخصوص آسانتر یا دشـوارتر مـیشود، بر دهها نوع جاندار دیگر غالباً به راههایی که پیشبینی آنها دشوار است اثر میگذارد. بررسی این وابستگی متقابل -یا علم اکولوژی-فقط در حالحاضر دارد مورد توجه قرار میگیرد، زیرا آدمی در بـسیاری موارد، برای به دست آوردن سودی کوتاهمدت، ساخت اکولوژی را چنان تغییر داده که دشواری درازمدتی بهبار آورده است. آشکار است که نوع آدمی باید، پیش از آنکه به اقدامات فوری دست بزند، بـا دقـت بیشتری به آینده بنگرد.
حتی کاری چون تهیه و فرستادن موشک را، که ظاهراً مربوط به جهانی دیگر است، باید بادقت در نظر گرفت، زیرا یک موشک بزرگ ممکن است صدها تن گـازهای حـاصل از احتراق سوخت در ترازی از اتمسفر بالاتر از 100 کیلومتر وارد سازد. این مقدار ماده میتواند در خواص اتمسفر رقیق بالای زمین تغییر بسیار بهوجود آورد و موجب تغییرات اقلیمی غیرقابلپیشبینی گردد. صحبت از استفاده از هواپیماهای غولپیکر دارای سـرعت مافوق صوت به مقیاس وسیع است تا از استراتوسفر عبور کند. کسانی که با استفاده از اینگونه هواپیماها مخالفت میکنند، نه فقط بهسبب غرش آزاردهندهٔ آن است، بلکه به جهت امکان آلودهسازی آن اسـت کـه به تغییر اقلیم میانـجامد. عـامل دیـگری که افزایش جمعیت آدمیان را بهصورت بدتری درمیآورد تا یکنواختی توزیع افراد آدمی در سطح زمین است. در همهجا گرایشی به سوی تجمع مـردم بـه حـوزههای شهرهای بزرگ است. مثلاً در ایالات متحده، درحالیکه جـمعیت هـمچنان افزوده میشود، بعضی از ایالات که کشاورزی گسترده دارند، نهتنها از انفجار جمعیت سهمی نمیبرند، بلکه جمعیت آنها عملاً کاهش مـییـابد. بـراساس برآوردی که شده است جمعیت شهرنشین روی زمین در هر یازدهسال دوبرابر مـیشود نه در هرسیوپنجسال. به سال 2005 جمعیت کل جهان دوبرابر میشود، ولی جمعیت حوزههای شهری نهبرابر خواهد شد.
این کـاری خـطرناک اسـت. زیرا ما شاهد ازهمپاشیدگی ساخت اجتماعی هستیم، و این ازهمپاشیدگی در ملتهای پیـشرفته، کـه شهرنشینی گستردهتر دارند، آشکارتر است. در این ملتها بیشتر جمعیت، بخصوص در بخشهای پرجمعیت، در شهرها متمرکز است. در ایـنکه، وقـتی کـه جمعیت جانداران از حدی تجاوز کند، بسیاری از رفتارهای غیرعادی ظهور میکنند، تردیدی وجـود نـدارد. ایـن واقعیت در موشهای صحرایی آزمایشی صدق میکند و آنچه از روزنامهها و از تجربیات شخصی خود استنباط میکنیم ایـن اسـت کـه مسئله در مورد افراد آدمی نیز صادق است.
آشکار است که اگر گرایشهای فعلی بـدون تـغییر ادامه یابند، ساخت اجتماعی و تکنولوژیک جهان در نیم قرن آینده از هم پاشیده خـواهد شـد. نـوع آدمی، بهسبب دیوانگی محض، ممکن است به فاجعهٔ نهایی جنگ هستهای توسل جوید.
امـا آیـا این گرایشها همچنان ادامه خواهند یافت؟
آشکار است که تغییر دادن آنها به کوشش بـسیار نـیاز خـواهد داشت و اینکه گفته شد «خواهد داشت» بدانمعنی است که آدمی باید اعتقاداتی را که مدتها گـرامی مـیداشت تغییر دهد. در بیشتر مدت تاریخ بشریت، آدمی در جهانی میزیسته است که عـدهٔ بـسیاری از کـودکان در کودکی میمردند و عمر آدمی کوتاه بوده است. برای آنکه جمعیت قبیلهای از بین نرود، زنان نـاگزیر بـودند کـه، تا آنجا که میتوانستند، بچه بیاورند. بههمینسبب به مادر احترام بسیار مـیگذاشتند و هـرگونه گرایشی که میتوانست نرخ تولد را کم کند از میان برده میشد، مقام زن چنان نزول کرده بود کـه او را فـقط ماشین بچهسازی و بچه بزرگکنی میپنداشتند.
اما اکنون ما در جهانی زندگی میکنیم کـه پرجـمعیت است. اگر قرار باشد که از بروز فـاجعه اجـتناب ورزیـم، مادری باید امتیازی باشد.
مسائل امروزی جـهان-مـسائلی که به راستی خطرناکند-ماهیت جهانی دارند. خطرهای زیادی جمعیت، زیادی آلودگی، از بـین رفـتن منابع طبیعی، خطر جنگ هـستهای بـر همهٔ مـلل اثـر دارنـد و هیچ راهحلی برای آن وجود نـدارد مـگر با همکاری همهٔ ملتها. این بدان معنی است که هیچ ملتی نـمیتواند، بـیتوجه به دیگر ملتها، به راه خود بـرود، ملتها دیگر نمیتوانند بـا ایـن فرض زندگی کنند که چـیزی بـه نام «ایمنی ملی» وجود دارد که موجب میشود در نتیجهٔ زیان رسیدن به دیگران نـفعی عـایدشان شود.
نوع آدمی دارد در این راه پیـش مـیرود (در بـسیاری مواد برخلاف مـیل خـود)، ولی مسئله این اسـت کـه حرکتش به حد کافی سریع خواهد شد.
منظورم این نیست که نشان دهم کـه امـیدی نیست و آدمی در بنبستی افتاده است کـه راهـ فرار نـدارد، بـلکه در نـومیدی بسی امید است.
یـک دلیل خوشبینی این است که انقلابی در جهت ارتباطات در شرف وقوع است. تکثیر ماهوارههای ارتباطی ایـن امـکان را در آینده برای هرکس بهوجود میآورد کـه بـا دیـگران در تـماس بـاشد. ملتهای کمرشد مـیتوانند، بـدون آنکه نیاز به شبکههای اولیهٔ پرخرج ارتباطی داشته باشند، مستقیماً وارد دنیایی گردند که در آن هرفرد آدمی بـه اصـطلاح مـیتواند ایستگاه تلویزیون مخصوص به خود داشته بـاشد و بـا آن پیـامهایی دریـافت دارد یـا بـفرستد.
دنیا بهقدری کوچک خواهد شد که ساخت اجتماعیاش به نوعی «دهکدهٔ مجاور» تبدیل خواهد شد. نسل جدید هرملت کمرشد به آموختن روشهای جدید کشاورزی، استفاده درست از کـود و آفتزداها، و تکنیکهای کنترل زاد و ولد دسترسی خواهد یافت. حتی، برای نخستین بار در تاریخ زمین گرایشی به سوی عدم تمرکز بهوجود خواهد آمد. وقتی که تلویزیون در همهجا باشد، همهٔ نقاط جهان یکسان به سـخنرانیهای مـربوط به مشاغل گوناگون و برنامههای کتابخانهها و فرهنگی دسترسی خواهد یافت و کمتر به این نیاز خواهد بود که هرچیزی را در جاهای بزرگ گرد آورند و تودههای آسیبپذیر از آنها به وجود آورند.
چهکسی مـیداند کـه بعد چه خواهد شد؟ خطر فاجعه همچنان وجود دارد، ولی تلاشی که برای نجات از این وضع میشود پایان نیافته است.
فرض کنیم که تلاش برای نـجات بـه ثمر برسد، افزایش جمعیت مـتوقف گـردد و عدهٔ افراد آدمی کاهش آغاز کند، ساخت اکولوژیک کاملاً تحت مراقبت باشد و زمین بهصورتی اصولی و منظم حفاظت شود، بعد چه؟
مثلاً آدمی حدود فعالیتهای خـود را احتمالاً گسترش خواهد داد. زمانی آدمـی بـهصورت بدوی در مشرق افریقا ظهور کرد-شاید در آغاز نمیتوانست بیش از یک گوریل گسترش یابد یا در غلبه بر مشکلات توفیق حاصل کند -و به کندی از افریقا به خارج روی آورد، به طوری که در مدت 15 هـزار سـال بهصورت گروهی در آسیا و افریقا و اروپا بهسر می- برد. سپس به امریکا و استرالیا و حتی به جزایر اقیانوس آرام رفت. در قرن بیستم جمعیتش در مناطقی که برای زندگی مناسب نبودند، مثل صحرا، بیابان عربستان و گـروثنلند، کـم باقی مـاند، ولی بقیهٔ جاها، جز قارهٔ قطب جنوب، را اشغال کرد، اکنون ایستگاههای علمی، در بدآبوهواترین نقاط قارهها، بهصورتی آرام بـرپا هستند.
بعد چه خواهد شد؟
یک پاسخ احتمالی استفاده از دریاست. حیات در دریـا آغـاز شـد و هنوز بیشتر جانداران ساکن دریا هستند. هرنوع حیوان خشکی، جز حشرات، بازگشت به دریا را بهمنظور استفاده از غـذای تـمامنشدنی و یکسانی محیطش آزموده است. از پستانداران، فک و آل و اوتاری به محیط دریایی سازگاری مجدد یـافتهاند.
آیـا آدمـی میتواند، نه از طریق تغییر تکامل بدون، بلکه از طریق پیشرفت تکنولوژیک به دریا بازگردد؟ آدمی با محفظهٔ فـلزی زیردریاییها و باتیسکافها Bathyscaphes به عمیقترین نقاط اقیانوسها رخنه کرده است.
اما برای زنـدگی در زیر آب کمتر از نـفوذ بـه اعماق وسیله لازم است. به سال 1943 ژاک ایوکوستو، اقیانوسنگار فرانسوی، دستگاه غواصی را اختراع کرد. این دستگاه استوانهای دارد که بر پشت میبندند و هوای فشرده در آن هست و اکسیژن به غواص میرساند. با این دسـتگاه غواص میتواند، بدون آنکه در محفظهای یا حتی در لباسی محصور باشد، به مدتی دراز درحالیکه پوستش با آب تماس دارد در زیر آب بماند.
کوستو در ساختن پناهگاه زیرآبی نیز پیشقدم بود. آدمی میتوانست در این پناهگاه بـه مـدت دراز در زیر آب بهسر برد! مثلاً به سال 1964 دو مرد در چادری پر از هوا در 141 متری سطح دریا به مدت دو روز زندگی کردند. در عمق کمتر مدت اقامت آدمیان هفتهها بوده است.
از این جالبتر کاری بود که بـه سـال 1961 آغاز شد، یوهانس کیلسترا از دانشگاه لیدن آزمایشهایی برای تنفس آبی با پستانداران یکسان عمل میکنند، با این تفاوت که آبشش خاص محیطهای دارای اکسیژن کم است. کیلسترا محلولی آبـی بـه کار برد که بسیار شبیه خون پستانداران بود تا به بافت ششها آسیب نرسد و سپس آن را پراکسیژن کرد. نتیجه آن شد که موش و سگ توانستند در چنین مایعی به مدتی دراز بدون اثـر نـاراحتکننده تـنفس کنند.
چندهامستر توانستند، درون کیسهٔ نـازکی کـه اکـسیژن میتوانست از آب وارد آن شود و دیاکسید کربن میتوانست از آن خارج گردد، زنده بمانند. این کیسه عملاً یک آبشش بود. با اینگونه پیشرفتها و پیشرفتهای دیـگری کـه انـتظار آنها میرود، آدمی میتواند آیندهای به نظر آورد کـه در آن بـتواند به مدتی نا محدود در زیر آب زندگی کند و همهٔ سطح سیاره-خشکی و دریا-را خانهٔ خود سازد.
درپیش گرفتن راه فضا و زنـدگی در دیـگر سـیارات نیز راهی برای رهایی از این بنبست است، ولی این راه چنان پرخـرج است و با ابداعات تکنولوژیک جدید نیاز دارد که نمی- تواند راه علاج عملی به حساب آید.