ایزاک آسیموف: مردی که زندگی خود را وقف تبیین و ترویج دانش و آیندهنگری کرد
مجله نیچر – دیوید لزلی
در 24 دسامبر 1968، فضانوردی به نام ویلیام آندرس از پنجره رصد آپولو 8 از زمین عکس گرفت. این تصویر که اکنون به عنوان طلوع زمین شناخته می شود ، به یکی از نمادینترین تصاویر در تاریخ بشر تبدیل شد که بعدها کاتالیزور جنبش زیست محیطی شد.
آیا این عکس با عنوان انگلیسی Earthrise محصول علم است یا یک اثر هنری؟ آیزاک آسیموف، شیمیدان و غول پیکر علمی-تخیلی روسی الاصل (1992-1920)، پاسخی داشت: این دو در واقع یکسان هستند.
آسیموف بیش از نیمی از قرن بیستم را صرف پرورش آن وحدت تحول آفرین هنر و علم کرد. او حدود 500 کتاب نوشت و ویرایش کرد و هزاران داستان و مقاله نوشت.
این آثار جهانهای میکروسکوپی غنی سیتوپلاسم، سلولها و ذرات زیراتمی را در بر گرفتند و تا توصیف وحشت بیکران فضا هم توسعه پیدا میکردند.
آسیموف در تمام طول این مدت مرز ساختگی بین تخیل و عقل را کمرنگ کرد. همانطور که او در مقاله “هنر و علم” در سال 1978 نوشت، اگر دانش کم باشد، کار هنرمند آسیب میبیند. اگر جهشهای شهودی که اغلب از حرکت کند و سربی عقلانیت پیشی میگیرد، نادیده گرفته شود، دانشمند رنج میبرد. پیشرفت در این عرصهها اغلب به صورت همافزایی است و دانشمندان میتوانند «با نگاه کردن به جهان با چشمان هنرمندان، جهشهای بزرگی به قلمروهای جدید دانش داشته باشند».
برای آسیموف، پرورش نبوغ و بصیرت از طریق کاوش، یادگیری و ارتباطات یک امر اخلاقی ضروری و حیاتی برای پیشرفت بشر بود. این اخلاقی بود که او از طریق 20 میلیون کلمه چاپ شده ترویج کرد.
زندگی شگفتانگیز
آسیموف در عصر طلایی داستانهای علمی تخیلی به عنوان نویسنده آثار نمادینی مانند من، روبات (1950)، مجموعه بنیاد و خدایان هم (1972) نقش اساسی داشت. به عنوان یک دانشمند، او نویسنده محبوبی بود که اغلب با اچ جی ولز مقایسه میکرد.
بنیان زندگی او عطش بی دریغاش به دانش بود. او در کتاب راهنمای جدید علوم آسیموف (برای اولین بار با عنوان راهنمای انسان هوشمند در سال 1960 منتشر شد)، او به طرز شگفتانگیزی تاریخ عمیق زندگی روی زمین را به عنوان یک ماجراجویی کنجکاوی تبدیل کرد و توصیف کرد. این کتاب ما را از کنجکاوی ناشیانه یک پارامسیوم تازهکار در جستجوی غذا در چند صد میلیون سال پیش به جستجوی بیقراری میبرد که انسان با بزرگ مغز را به تکاپو درمیآورد. در عصر فضا او نوشت که این مغز، «با شکوهترین توده ماده در جهان شناخته شده»، کنجکاوی مازاد تولید میکند که فرهنگ انسانی را شکل میدهد.
کنجکاوی آسیموف ابتدا در اتاقهای پشتی بدون پنجره مجموعهای از شیرینیفروشیهای بروکلین جرقه زد. آسیموف که در سال 1920 در پتروویچی در روسیه شوروی متولد شد، سه ساله بود که به همراه خانوادهاش به جزیره الیس رسیدند و شروع به گذران زندگی در نیویورک کردند.
سه سال بعد، پدرش آنقدر پول پسانداز کرده بود تا اولین مغازه را راهاندازی کند. آیزاک جوان روزهای طولانی را صرف تحویل روزنامه، بستن جعبهها و مجلات – و خواندن پراشتیاق کرد. در سن پنج سالگی با مطالعه تابلوهای خیابانی خواندن را به خود آموخت. در شش سالگی، اولین کارت کتابخانه خود را از کتابخانه عمومی بروکلین دریافت کرد. او در نهایت یک کارت از شخصی دیگر از محله همسایه کوئینز گیر میآورد و میزان مصرف هفتگی خود را دو برابر میکرد. آسیموف در اوایل نوجوانی، همسایههایش را وحشتزده میکرد، زیرا در خیابانهای شلوغ در حال راه میرفت که کتابی را داشت می خواند و کتابی دیگر را زیربغل داشت.
آسیموف در نه سالگی شروع به خواندن داستان های علمی-تخیلی کرد، درست زمانی که این ژانر به دورانی علمی-محورتر میل پیدا کرده بود. او پدرش را متقاعد کرده بود که مجله هوگو گرنزبک، داستانهای شگفتانگیز علم ، حاوی چیزهای جدی است، علیرغم این مجلات تصاویر رنگارنگ روی جلد از سفینههای فضایی و بیگانگان داشتند. از آن به بعد، او مرتباً به انبار مغازه فرار می کرد تا خود را غوطه ور در مطالعه کند. بنابراین عادت مادام العمر کاوش در مرزهای باز از فضاهای محصور و زیر نور لامپ آغاز شد که بیشباهت به اندرو هارلن در سفر در زمان (در رمان پایان ابدیت در سال 1955 ) نیست.
پرچم عقل به اهتزاز درآمد
آسیموف که یک اعجوبه بود، در 15 سالگی از دبیرستان فارغ التحصیل شد. با این حال، کالج کلمبیا در منهتن او را رد کرد و به کالج ست لو جونیور، یک مدرسه اقماری در بروکلین هدایت شد. یهودستیزی در کار بود. او که دلسرد نشده بود، درسهایش را پشت سر گذاشت. در همین حال، دیدگاهی متمایز از داستان علمی تخیلی به عنوان «ادبیات تغییرات اجتماعی» در ذهن او شکل گرفت.
در سال 1938، او به همراه نویسندگانی مانند فردریک پول، سیریل کورنبلوت و دونالد وولهایم به یک کلوپ هواداران علمی-تخیلی برجسته به نام آیندهبینان پیوست.
این گروه مترقی و سیاسی بود و با ظهور بربریت و ایدئولوژیهای نظامیگری مخالف بود. تمایل انها این بود داستان های علمی تخیلی«مشعل علم» را به اهتزاز درآورند و «پرچم عقل» را به اهتزاز درآوردن تا جامعه ای متحدتر و انسانی تر را تقویت کند.
اگرچه آسیموف این دیدگاه را پذیرفت، اما احساس کرد که انگیزه ای برای تغییر، باید در درک پیچیدگی های تاریخی و شرایط آن استوار باشد. او محقق دانشجویی برای جامعه شناس برنهارد جی استرن شد، یکی از بنیانگذاران مجله Science and Society که در حال تکمیل کتاب مقاومت اجتماعی در برابر تغییرات تکنولوژیکی – جامعه و پیشرفت پزشکی بود که در سال 1941 منتشر شد. آسیموف شروع به درک فناوری کرد.
او متوجه شد که فرآیندهای نوآوری، که هم داستان علمی تخیلی و هم پیشرفت فناوری را ممکن میسازد، در مبارزه با هنجارها و نهادهایی هستند که آنها را محدود میکنند. او میدید که «دوران تغییر» مدرن، بوتهای برای این مبارزه است، زیرا دانشمندان و هنرمندان آیندهها و واقعیتهایی را بهطور اساسی متفاوت از گذشته تصور میکردند و خلق میکردند.
این درگیری به سکوی پرتاب خلاق آسیموف تبدیل شد. داستان های علمی تخیلی در دستان او با سر در چشم طوفان اجتماعی، جایی که نبوغ انسانی آینده رو با الگوهای فرهنگی غالب و شرایط تاریخی که امکانات زمان حال را تعیین می کند، مواجه می شود.
به سوی ستاره ها
ستاره آسیموف ظهور تماشایی خود را آغاز کرده بود. زمانی که هنوز در مقطع لیسانس تحصیل می کرد، اولین داستان علمی تخیلی خود را با نام «Marooned Off Vesta’» در مجله داستان های شگفت انگیز منتشر کرد.
آسیموف 18 ساله دستنوشتهای برای سردبیر افسانه ای مجله علمی تخیلی شگفت انگیز جان دبلیو کمپبل فرستاد. اگرچه کمپبل با ظرافت این داستان را رد کرد، اما به بزرگترین مربی ادبی آسیموف تبدیل شد. با این حال، روابط آنها پرتنش و پیچیده شد، اما آسیموف صراحتاً سیاست فاشیستی کمپبل و اعتقاد به برتری نژادی را رد کرد. (در اینجا لازم به ذکر است که آسیموف رفتار وحشیانه خود را داشت: آزار و اذیت بدون عذرخواهی از زنان!)
فناوری: او آینده را نوشت
آسیموف همراه با رابرت هاینلاین و آرتور سی. کلارک، چرخشی را به سمت داستان های علمی تخیلی پیشرفته آغاز کرد و خوانندگان را ترغیب کرد که فراتر از عصر فرار از اسلحه های پرتو و عاشقانه حرکت کنند و انقلاب کامپیوتری و عصر فضایی آینده را پذیرا شوند.
او «Nightfall» را در مجله داستانهای شگفتانگیز منتشر کرد. در سال 1968، نویسندگان علمی تخیلی آمریکا آن را به عنوان یکی از بزرگترین داستان های علمی تخیلی که تا کنون نوشته شده است، انتخاب کردند. او همچنین چندین داستان مشهور ربات خود را تولید کرد – مانند “دلیل”، “دروغگو” و “دوران” – که در آنها اصطلاح رباتیک را ابداع کرد (پس از رباتهای RUR (رباتهای جهانی Rossum) ، نمایشنامهای که توسط نویسنده اهل چک، کارل چاپک 100 سال پیش نوشته شده بود) و سه قانون رباتیک این رشته را وضع کرد. این دستاوردها هر ماه آوریل در ایالات متحده، در هفته ملی رباتیک مورد تقدیر قرار می گیرند.
در سال 1942 شاهد انتشار “بنیاد” بودیم که شاهکاری از تاریخ آینده با الگوبرداری از اثر کلاسیک قرن هجدهم ادوارد گیبون، تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری روم بود.
در این مجموعه، بشریت با یک انحطاط کهکشانی 30000 ساله و غلطیدن بربریت، که توسط علم آماری «روان تاریخ» پیشبینی شده، مبارزه میکند. این حماسه مملو از مبارزه انسان با اجتنابناپذیرهای اجتماعی است. مضامینی که در جامعهای که الان “کلان دادهها” الگوریتم محور را دیده، درک میشوند. در سال 1966، سه گانه بنیاد برنده جایزه هوگو برای بهترین سریال علمی تخیلی تا به حال نوشته شد.
مسئولیت ارتباط
دهه بعد، دهه شلوغی بود. آسیموف در طول جنگ جهانی دوم به عنوان دانشمند برای نیروی دریایی ایالات متحده کار می کرد. دکترای شیمی را در کلمبیا به پایان رساند و در سال 1949 پس از تدریس بیوشیمی در دانشکده پزشکی دانشگاه بوستون در ماساچوست مشغول به کار شد. حتی با افزایش سرعت حرفه علمی-تخیلیاش، نقش آکادمیکاش او را به سمت نوشتن علمی سوق داد و با کتاب 800 صفحهای بیوشیمی و متابولیسم انسانی در سال 1952 شروع شد.
شش کتاب در مورد شیمی به همراه مجموعهای از علوم عامه پسند منتشر کرد. مقالاتی با عناوین فریبنده ای مانند “انفجارهای درون ما” و “غیر عادی بودن معمولی بودن”.
در 4 اکتبر 1957، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی ماهواره 84 کیلوگرمی اسپوتنیک 1 را به مدار زمین فرستاد، جهان شگفتزده شد. در ایالات متحده، وحشت ناشی از پیشی گرفتن روسها شکل گرفت. هنگامی که شهروندان ایالات متحده رادیوهای موج کوتاه را برای گوش دادن به “بیپ-بیپ” ترسناک آن روشن میکردند، شیدایی اسپوتنیک باعث ایجاد تقاضای گستردهای برای نوشتن علوم عمومی آموزشی – و تغییر به سمت دید یکپارچهتر از زمین شد.
مارشال مک لوهان، نظریهپرداز رسانهای، بعدها خاطرنشان کرد: طبیعت به پایان رسید و بومشناسی متولد شد: «سیاره به یک تئاتر جهانی تبدیل شد که در آن تماشاچی وجود ندارد، بلکه فقط بازیگران در آن هستند. در سفینه فضایی زمین هیچ مسافری وجود ندارد. همه شهروندان زمین خدمهاش هستند.»
آسیموف هم در آموزش مردم و هم از آینده ای پایدار غوطهور شد. در سال 1958، او عمدتاً به نوشتن کتاب های علمی روی آورد. سال بعد، او نیم میلیون کلمه را در هشت ماه نوشت که در کتاب راهنمای انسان هوشمند برای علم ، نامزد جایزه ملی کتاب سال 1960 به اوج خود رسید.
آسیموف در سراسر داستان های غیرداستانی خود، خود را وقف راه انداختن خوانندگان عادی به دنیای کاوش های علمی از طریق نوشته های ساده اما تاثیرگذار کرد. هدف این بود که به آنها اجازه داده شود چشماندازها و چالشهای پیشرفت علمی را بهطور شفاف ارزیابی کنند.
کارل سیگن، ستاره شناس و مروج علم، در آگهی ترحیم آسیموف در نیچر ، او را «یکی از تبیینکنندگان بزرگ عصر» می نامد، که انگیزه آن یک «انگیزه عمیقاً دموکراتیک» است.
علمی تخیلی آینده اکنون است
آسیموف این انگیزه را “مسئولیت ارتباط” نامید. در مصاحبهای در سال 1988، او توضیح داد که بر این باور است که «علم آزمایشی است، قطعی نیست، در معرض تغییر است». بنابراین هیچ صدایی نمیتواند حرف آخر را بزند و ارتباط باز، فراگیر و منطقی تنها گزینه پیشرفت است. در این میان، عموم مردم «مسئولیت گوش دادن» را بر عهده دارند.
این گونههای تفکر روشنگری او را به منتقد سرسخت شبهعلم، عدم تحمل و خرافات تبدیل کرد. او بخش زیادی از سالهای پایانی خود را به دفاع از عقل سکولار در عصری گذراند که به اعتقاد او، شمع تفکر انتقادی کمرنگ شده بود. او در سال 1988 مشاهده کرد: «غم انگیزترین جنبه زندگی در حال حاضر اینست که سرعت بدست آوردن دانش از سوی علم، بیشتر از سرعت بدست آوردن خردمندی از سوی جامعه است.»
زمین خوب در حال مرگ است
آسیموف در مقاله خود در سال 1971 با عنوان «زمین خوب در حال مرگ است» اشاره کرد که با افزایش سرعت پیشرفت فناوری، اثرات مضر بر جامعه و محیط زیست جهانگستر شده.
او خیلی پیشتر از ظهور اصطلاحاتی مانند «انقراض ششم» یا «عصر آنتروپوسن»، در مورد چگونگی مسموم کردن سیاره توسط «فرایندهای انسانزایی» مینوشت. از دهه 1970 به بعد، او در مورد چگونگی تخریب لایه اوزون، اسیدی شدن اقیانوسها و تشدید فجایع طبیعی، نوشت. او گرم شدن زمین توسط انسان و اثرات احتمالی آن بر زیست کره را تشریح کرد. او خاطرنشان کرد که چگونه جمعیت بیش از حد و فعالیتهای بیملاحظه انسانی باعث “مرگ بزرگگونهها با سرعت بیسابقهای شده است.
آسیموف در مقاله سال 1953 “علمی تخیلی اجتماعی” به این موضوع پرداخت که چگونه ادبیاتی که تعداد زیادی از جهانها را به تصویر میکشد، جهان ما را در معرض دید قرار میدهد. در یک جهان از نظر مفهومی وسیع، زمین کوچک میشود تا تأثیر مفیدی داشته باشد: به این ترتیب درک یا تصور تقسیمبندیهای قطبی، بسیار سختتر میشوند و بشریت را میتوان با «خطرات مشترک و وظایف مشترک» در نظر آورد.
یک قرن پس از تولد آسیموف، جنگلها از استرالیا تا کالیفرنیا می سوزند. خطوط ساحلی توسط دریاهای بالا آمده بلعیده میشوند، شهرهایی که توسط طوفان های غیرمعمول ویران میشوند. اشتهای سیری ناپذیر بشریت همچنان تنوع زندگی را کاهش میدهد و درگیریهای ما را بیش از پیش به پایانی مرگزا نزدیک میکند. در چنین مقطعی، شاید بهتر باشد که نوشتههای آسیموف را برداریم و با او پرواز کنیم. شاید در آن صورت بتوانیم با هم به جزیره آبی کم رنگ خود که در خلأ معلق است نگاه کنیم و دیدگاهی خردمندانهتر، انسانیتر و منطقی تر به دست آوریم.
این نوشتهها را هم بخوانید