داستان علمی- تخیلی واضح و مبرهن نوشته ایزاک آسیموف

رادیوی ایران در سالهای دهه 60 در برنامهای که برای مخاطب جوان پخش میکرد، یک سری نمایشنامه علمی-تخیلی پخش میکرد، داستان امروز را اولین بار به صورت یکی از نمایشنامهها شنیده بودم. یادم میآید که آن زمان نمایشنامهها را روی نوار کست ضبط میکردم و آرشیو میکردم، نمیدانم چه بلایی سر آن نوارهای کاستم آمد!
البته در سایت ایران صدا اگر جستجو کنید، میتوانید تعدادی از این آثار را پیدا کنید. البته برای دانلود و گوش کردن آنها باید هزینههایی پرداخت کنید.
عنوان اصلی داستان امروز Evidence است که آسیموف آن را در سال 1946، در زمان کوتاهی بعد از جنگ جهانی دوم نوشته بود. جالب است که اورسن ولز، حق اقتباس سینمایی این اثر را خریده بود، آسیوف امید داشت که شاید اورسن ولز از این اثر فیلمی شبیه همشهری کین دربیاورد؛ اما این فیلم هیچگاه ساخته نشد و تنها صد و پنجاه دلار نصیب آسیموف شد.
داستان علمی- تخیلی واضح و مبرهن، نوشتهٔ ایزاک آسیموف
ترجمهٔ م. کاشیگر
فرانسیس کوین از سیاستمداران مکتب نو بود. البته این اصطلاح هیچ معنایی ندارد، درست مثل بقیه اصطلاحهای اینچنینی. اما بهتر است وارد جزئیات نشویم و همینقدر بگویم که کوین نه سمتی داشت، نه درصدد جلب آراء رأیدهندگان احتمالی بود، نه جایی سخنرانی میکرد و نه هیچیک از کارهایی را که سیاستمداران انجام میدهند انجام میداد.
از آنجا نیز که سیاست، افرادی را که هیچربطی بههم ندارند دور هم گرد میآورد، شخص کوین نیز کنار آلفرد لانینگ، مدیر پژوهشی کارخانهٔ روبوتسازی یونیتد روبوت نشسته بود و همهءوجنات لانینگ از این حکایت میکرد که از این دیدار چندان خشنود نیست. البته کوین هم به عنوان سیاستمدار مکتب نو هیچ اهمیتی به راضی بودن یا ناراضی بودن بقیه نمیداد.
– دکتر لانینگ، تصور میکنم شما استیفن بیرلی را بشناسید؟
– اسمش را شنیدهام، مثل خیلیهای دیگر.
– من هم همینطور. فقط اسمش را شنیدهام. ببخشید این سؤال را میکنم، اما آیا شما به او رای خواهید داد؟ لانینگ از این سوال خشمگین شد، اما با متانت تمام
پاسخ داد: درست نمیدانم به که رأی خواهم داد. آخر سرم خیلی شلوغ است و چندان در جریان مسائل سیاسی نیستم…
– دکتر لانینگ، محض اطلاع شما باید بگویم که ایشان نامزد شهرداری شهر ما شده است.
– قبول، خیلی هم از این که مرا در جریان این امر گذاشتید متشکرم، اما بهتر نیست به اصل موضوع بپردازیم و بفرمایید چه عاملی افتخار زیارت شما را برای…
– دکتر لانینگ، اصل موضوع هم همین است. آقای بیرلی، همچنان که میدانید عجالتا” دادستان شهرند و من مایلم که ایشان دادستان بمانند و شهردار نشوند. بهنفع شماست که این خواست من تحقق پیدا کند.
– به نفع من؟ این دیگر چه صیغهای است؟!
– من اگر بهسراغ شما آمدهام برای این است که شما مدیر پژوهشی یونیتد روبوتاید و منظور من از شما موسسهٔ شماست.
– باز متوجه نمیشوم که انتخاب یا عدم انتخاب آقای بیرلی چهسود یا ضرری به ما میرساند.
– الآن عرض میکنم. همانطور که اطلاع دارید تا سهسال پیش کسی ایشان را نمیشناخت و یکدفعه ناگهان اسمش زبانزد خاص و عام شد. من البته اذعان میکنم که آقای بیرلی دادستان بسیار خوبی است، اما خب رابطهام با ایشان چندان دوستانه نیست.
– خب؟…
– پارسال ترتیبی دادم تا دربارهٔ گذشته آقای بیرلی تحقیق شود. هیچچیز خاصی در گذشتهٔ ایشان پیدا نشد. پس از تمام کردن دانشکدهٔ حقوق ازدواج کرد، اما متأسفانه در یک سانحهٔ رانندگی همسرش را از دست داد. سهسال پیش به پایتخت آمد و پس از چند ماه دادستان شهر شد.
– خب؟ …
– اما نکتهٔ عجیب نه در زندگی گذشتهٔ او، بلکه در زندگی فعلی اوست. آقای دادستانِ شهرِ ما اصلا” لب به غذا نمیزند!
– ببخشید… چطور شد؟
– آقای بیرلی اصلا” غذا نمیخورد، نه صبح، نه ظهر، نه شب و نه در هیچیک از ساعتهای روز. بله دکتر لانینگ ایشان اصلا” غذا نمیخورند، توجه بفرمایید که نگفتم بهندرت غذا میخورند، بلکه اصلا” غذا نمیخورند!
– من که باور ندارم نمیشود. آخر این غیرممکن است!
– اما عین واقعیت است. تاکنون کسی ندیده که او غذا بخورد یا آب بیآشامد. کسی هم ندیده که هرگز بخوابد! لانینگ از صندلی خود بلند شد و سکوتی سنگین بر اتاق افتاد. سرانجام لانینگ سر را تکان داد و گفت:
– آقای کوین، من میفهمم که میخواهید به چه نتیجهای برسید، اما این غیرممکن است!
– دکتر لانینگ، این یارو انسان نیست!
– اگر بگویید که شیطان است که بهلباس آدم درآمده باور خواهمکرد، اما آنچه شما میگویید غیرممکن است.
– شاید غیرممکن بهنظر برسد، اما عین واقعیت است: استیفن بیرلی یک روبوت است!
– محال است! این احمقانهترین حرفی است که من در طول عمرم شنیدهام!
سکوتی خصمانه سایه گسترد.
– بههرحال دکتر لانینگ شما، یعنی موسسهٔ شما، وظیفه دارد در اینباره تحقیق کند.
من هرگز وقت خودم و موسسه را برای چنین چرندیاتی تلف نخواهم کرد!
– شما چارهٔ دیگری ندارید. اگر خودتان بی سر و صدا دست بهکار نشوید و دلیلی موجه بهمن ارائه ندهید که صحت و سقم این مطلب را ثابت کند، من چارهای نخواهم داشت جز اینکه مسئله را یکجوری برای افکار عمومی مطرح کنم.
– بفرمایید هر کاری میخواهید بکنید!
– اما اینکار بهنفع شما نیست، چون همانطور که میدانید استفاده از روبوتها در روی زمین اکیدا” ممنوع است.
– خب؟ کهچه؟
– از طرف دیگر یونیتد روبوت تنها کارخانهٔ روبوتسازی جهان است، بنابراین اگر بیرلی روبوت باشد، از کارخانهٔ شما بیرون آمده. از آنجا نیز که روبوتها خرید و فروش نمیشوند، بلکه فقط اجاره داده میشوند، پس بیرلی در مالکیت یونیتد روبوت است.
– آقای کوین، موسسهٔ ما تاکنون روبوتی که انساننما باشد نساختهاست.
– از کجا معلوم؟
– همهچیز در دفاتر ما ثبت میشود.
– فرض کنیم اینیکی بهنحوی از قلم افتادهباشد.
– محال است! عناصر متعددی در ساختمان مغز پوزیترونیکی روبوتها دخالت دارد و اگر ثبت یکیاز این عناصر در دفاتر از قلم بیفتد بههرحال عناصر دیگر ثبت میشوند. وانگهی دولت کارخانهٔ ما را شدیدا” زیر کنترل خودش دارد.
– آمدیم و بدنهٔ یکروبوت فرسوده شد… اوراقش میکنید نه؟
– بله و مغزش را یا نابود میکنیم یا در روبوت دیگری بهکار میاندازیم.
– جدا”؟ فرض کنیم یکیاز این مغزها، گیریم تصادفا”، نابود نشدهباشد و کسی، نه لزوما” در کارخانهءشما، برای این مغز بدنی شبیه به بدن انسان ساختهباشد.
– محال است!
– بفرمایید ثابتش کنید، وگرنه کسی باورش نخواهدشد!
– اما آخر ما چرا باید چنینکاری کردهباشیم؟ چهنفعی از اینکار عایدمان میشود؟
– اختیار دارید دکتر لانینگ، اینکه احتیاج به توضیح ندارد. روبوت شما فعلا” قصد شهرداری را کرده، بعد ممکن است بخواهد رئیسجمهور بشود و قوانین منع کار روبوتها در روی زمین را لغو کند…
ایزاک آسیموف در کنار ماشین تایپ محبوب IBM Selectric
قیافهٔ استیفن بیرلی از آن قیافههایی بود که مشکل میشد توصیف کرد. شناسنامهاش میگفت چهلساله است و قیافهاش هم همین را میگفت، اما ظاهر مرد چهلسالهای را نشان میداد که جوان ماندهباشد، خاصه وقتی میخندید…
از قضا استیفن بیرلی نهتنها میخندید که قهقهه میزد. بالاخره خنده را فرو خورد و گفت:
– دکتر لانینگ، شما جدا” خیال میکنید که من روبوتم؟
لانینگ که معلوم بود پاک از این قضیه کلافه است، با ناراحتی پاسخ داد:
– آقای بیرلی اینحرف، حرف من نیست. من اتفاقا” از اینکه بفهمم شما انسانید خیلی خوشحال خواهمشد. از آنجایی هم که موسسهٔ ما، شما را نساخته است- جدا” از این طرز حرف زدنم معذرت میخواهم- بههرحال چون ما شما را تولید نکردهایم…
لانینگ نمیدانست چطور حرف را بزند که توهینآمیز نباشد، بیرلی بهکمکش آمد:
– اصطلاحش مهم نیست، ادامه دهید.
– …چون شما محصول کارخانهٔ ما نیستید، بنابراین من اطمینان دارم که شما انسانید و روبوت نیستید، اما مسئله این است که شخص متنفذی که نمیخواهم اسمش را ببرم آمد اینجا و این شخص صاحبنفوذ گفت که شما روبوتید و باور بفرمایید که خیلی هم جدی اینحرف را زد. این شخص متنفذ…
– دکتر لانینگ، من اصراری ندارم اسم این شخص متنفذ را بدانم. اما برای اینکه شما راحتتر حرف بزنید فرض میکنیم که اسم او فرانسیس کوین است.
– من نمیتوانم اسمش را بهشما بگویم. اما این شخص متنفذ موسسهٔ ما را تهدید کرده و باور بفرمایید که اگر شایعه بیفتد که شما روبوتید، چه شما روبوت باشید و چه نباشید، برای ما خیلیبد خواهدبود!
بیرلی سر را تکان داد: متوجه منظورتان شدم. هرچند این فرضیه (فی نفسه) احمقانه است و خندهدار، اما میتواند پیامدهای بدی برای شما داشتهباشد. از اینکه اول قهقهه زدم و خندیدم معذرت میخواهم، اما اینحرف واقعا” خندهدار بود. اما بهتر است ببینیم چهکمکی از دست من ساختهاست. باید چهکار کنم تا مشکل شما حل شود؟
– فقط کافی است بهیک رستوران بروید و جلو چندنفر شاهد و ترجیحا” چندتا عکاس غذا بخورید!
لانینگ اینرا گفت و انگار بار سنگینی از روی دوشش برداشته شدهباشد، نفس راحتی کشید و بهپشتی صندلی خود تکیه داد. تازه آنوقت بود که بهزنی که در دفتر او روبهروی استیفن بیرلی نشستهبود نگاهی انداخت تا تأثیر این کارش را در او ببیند. اما زن خونسرد ماند و حرکتی نکرد. فقط با چهرهای اندیشمند چشم دوختهبود به بیرلی و نگاه از او برنمیگرفت.
پساز مدتی استیفن بیرلی گفت: متوجه مشکل شما شدم، اما متأسفانه اینکار را نخواهمکرد.
لانینگ از جا جهید: چرا؟
– لطفا” یکدقیقه تحمل بفرمایید دکتر لانینگ، الساعه توضیح میدهم، میدانم که شما از این قضیه ناراحتید و تا اینجایش را هم با اکراه جلو آمدهاید. اما اگر موسسهٔ شما مسائلی پیدا کرده، من هم مسائلی دارم که مانعاز آن میشود کاری را که میخواهید بکنم. ببینید شما از کجا میدانید که کوین، یعنی آنشخص متنفذ، نخواسته از حسن نظر شما سوءاستفاده کند و شما را آلت دست خویش و مقاصد خودش نکرده؟
– اما شخصی با موقعیت گوین که نمیآید بیدلیل با چنین حرف مسخرهای خودش را مضحکهٔ عام و خاص کند! لانینگ از برق شیطنتی که در چشمهای بیرلی درخشید، ناگهان متوجه شد که خراب کرده و اسم کوین را که نمیخواست بگوید، گفته است.
– ببینید دکتر لانینگ، شما کوین را نمیشناسید، چنان زبانباز است که نوک سوزن را فلات جلوه میدهد. یقینا” دلیلی هم بهشما ارائهداده که بر روبوتبودن من دلالت کند؟
– بله، گفت که شما اصلا” غذا نمیخورید، یعنی کسی که تا به حال ندیده که شما غذا بخورید!
– دکتر لانینگ شما که مرد علمید چرا متوجه اشکال استدلال او نمیشوید. اینکه تاکنون کسی شاهد غذا خوردن من نبوده، دلیل این میشود که من غذا نمیخورم؟
– این نشد آقای بیرلی! اینجا که دادگاه نیست، شما استدلالهای دادگاهپسند بکنید تا موضوعی که روشن است پیچیده بهنظر برسد.
– برعکس من سعی میکنم موضوعی را که شما و کوین پیچیده میکنید هرچه روشنتر توضیح دهم. ببینید این واقعیت دارد که من اصلا” نمیخوابم، چون آنقدر کارم زیاد است که وقت برای خوابیدن ندارم…
– آقای بیرلی اینقدر شوخی نکنید!
– …اگر هم بخوابم، تنها میخوابم و بهدور از چشمآشنا و غریبه. هیچوقت هم تا بهحال در بیرون از خانه غذا نخوردهام. چرا؟ شاید علت روانی داشته باشد. اما دوست ندارم در میان جمع غذا بخورم. اما دکتر لانینگ، بیایید و سیاستمداری را تصور کنید که در انتخابات رقیبی اصلاحطلب پیدا کرده باشد و بخواهد به هر قیمتی شده او را کنار بگذارد. طبیعی است که جنبههای عجیب زندگی او را بزرگ جلوه دهد. حالا همین سیاستمدار آمده پیش شما تا شما را آلت دست خودش کند و مقاصدش را از طریق شما پیش ببرد.
– گیرم اینطور باشد، شما چرا با یکبار غذا خوردن در ملأ عام سنگ روی یخش نمیکنید؟
بیرلی رو را بهطرف زنی که روبهرویش نشسته بود برگرداند و خطاب بهاو گفت: ببخشید اگر اشتباه میگویم، اما اسم شما خانم دکتر سوزان کالوین است، نه؟
– همینطور است آقای بیرلی.
– و اگر درست فهمیده باشم شما روانشناس این موسسهاید؟
– من روان روبوتشناسم آقای بیرلی.
– یعنی تفاوت روانی روبوتها با انسان آنقدر زیاد است که روانشناسی روبوتها تخصصی جداگانه میخواهد؟
– میان روبوتها و انسانها یک دنیا فاصله است. (دکتر کالوین لبخند سردی زد.) خصلت اصلی روبوتها راستگویی است.
بیرلی نیز لبخند زد.
– آفرین! درست خورد به هدف! خب از آنجا که شما هم روانشناس، … ببخشید روان روبوت شناسید و هم زن، یقینا” شما در فکر یکچیز بودید که دکتر لانینگ در فکرش نبوده.
– در فکر چهچیز؟
– در فکر خوراکی، حتما” چیزی خوراکی در کیفتان است.
این حرف، خونسردی حرفهای سوزان کالوین را برای یکلحظه متزلزل کرد. اما زن دست برد، کیفش را برداشت و از آن سیبی درآورد. بیرلی سیب را از او گرفت، محکم گاز زد، جوید و قورت داد.
– دیدید دکتر لانینگ؟
دکتر لانینگ لبخندی از سر آسایش خاطر زد، اما آسایش خاطر او حتی لحظهای هم ادامه نیافت چون سوزان کالوین گفت: خیلی کنجکاو بودم ببینم که آیا غذا میخورید یا نه، اما غذا خوردنتان دلیل هیچ چیز نمیشود.
بیرلی لبخند زد و گفت: دکتر کالوین، ممکن است خواهش کنم که به دکتر لانینگ توضیح دهید چرا؟
– البته، اگر شما یک روبوت باشید یقینا” سازندهتان تقلید از انسان را در شما به کمال رسانده. ما در هر لحظه از زندگیمان انسانهای مختلفی را میبینیم، بنابراین تجربهٔ انسان را داریم و اگر غیر انسان را ببینیم فوری میشناسیم. فقط آن غیرانسانی میتواند خودش را بهبشریت قالب کند که تا حد کمال شبیه به انسان باشد، یعنی بتواند هر کاری که انسان میکند بکند. اگر شما روبوت باشید، سازندهتان فکر این را کرده که باید بتوانید غذا بخورید، و بخوابید و هزار کار دیگر انسانها را انجام دهید. البته بدنتان نه به خواب نیاز دارد و نه بهغذا. پس اگر روبوت باشید، نه میخوابید و نه غذا میخورید، اما این توانایی را هم دارید که اگر لازم شد غذا بخورید. بنابراین غذا خوردنتان هیچچیز را ثابت نمیکند. اما اگر روبوت باشید، خیلی دلم میخواهد سازندهتان را ببینم، چون در کاری موفق شدهاست که ما هنوز نتوانستهایم انجامش دهیم. ساختن روبوتی که با انسان مو نمیزند.
دکتر لانینگ گفت: یواشتر، لطفا” یواشتر، این موضوع که آقای بیرلی روبوت است یا انسان از نظر من کوچکترین اهمیتی ندارد. آنچه برای من مهم است، خلاصهای از این وضع مسخره است. برای اینکار هم شما باید در ملأ عام غذا بخورید تا سلاح عمدهٔ کوین از دستش گرفته شود.
بیرلی گفت: دکتر لانینگ، شما چقدر سادهاید! ببینید اگر کوین میخواهد مرا از انتخابات حذف کند من در مقابل میخواهم بههر قیمتی شده انتخاب شوم. راستی بالخره اسمش را، منظورم اسم آن “شخص متنفذ” را گفتید، آنهم برای دومینبار، میبینید شما حتی نتوانستید در دام سادهای که من برایتان انداخته بودم نیفتید و اسم کلوین را لو دادید. کوین هم به همین راحتی فریبتان داده تا مرا از انتخابات حذف کند.
لانینگ سرخ شد و گفت:«این قضیه چهربطی به انتخابات دارد؟»
– آقای مدیر پژوهشی عزیز تبلیغات سِلاحی است که تیغهءآن هر دو طرف را میبرد. حالا که کوین دوست دارد مرا روبوت بخواند و جرأت میکند اینکار را بکند، من هم توانایی این را دارم که در بازی خودش شکستش دهم.
– یعنی که شما…
– بله همینطور است میخواهم بگذارم طنابی را که میخواهد مرا با آن حلقآویز کند، خودش انتخاب کند و ببرد و گره بزند، اما آنکه حلقآویز خواهد اوست نه من.
– شما زیادی خوشبین هستید.
سوزان کالوین ازجا برخاست: بهتر است برویم. محال است تصمیمش را عوض کند.
بیرلی لبخند دوستانهای زد و گفت: دکتر کالوین، شما بهمن ثابت کردید که نهتنها در روانشناسی روبوتها متخصصید که در روانشناسی انسانها هم خبرهاید!
اما چه بسا بیرلی آنقدرها که نشان میداد، خوشبین نبود. چون شب که بهخانه برگشت قیافهای اندیشناک داشت. بیرلی وارد اتاق نشیمن شد. مردی که بر صندلی چرخدار نشستهبود با دیدن او سربلند کرد و لبخند زد. بیرلی نیز لبخندی بهلب آورد.
صدای مرد معلول بیشتر به زمزمهای خشدار شبیه بود تا صدای انسان، چرا که این صدا از دهانی تغییرشکل یافته و از چهرهای بهبیرون میتراوید که در نیمی از آن، زخمی تا ابد دهان گشوده بود.
– چرا اینقدر دیر برگشتی استیفن؟
– حق با شماست جان، امشب خیلی دیر شد. اما برایمان مشکلاتی پیش آمده.
– چه مشکلاتی؟
نه صدای بیلحن میتوانست بیانگر احساسی باشد و نه چهرهٔ زخمی، اما در چشمان مرد علیل برقی از وحشت دوید.
– میتوانی از پستان بربیایی؟
– زیاد مطمئن نیستم. به کمک شما احتیاج دارم. هرچه باشد شما بزرگ خانوادهاید.
– قضیه را تعریف کن ببینم.
– اینطور که فهمیدم مبارزه انتخاباتی سختی خواهیمداشت. چون کوین میخواهد بگوید که من روبوتم.
– یعنی چه؟ منکه باورم نمیشود!
– بههرحال عین واقعیت را میگویم. امروز دوتا از بزرگترین کارشناسهای یونیتد روبت بههمین خاطر بهدفترم آمدهبودند.
– خب؟
– من یک نقشهای چیدهام. می خواستم آن را بشنوید و بعد نظرتان را بهمن بگویید…
گفتی آن شب در دفتر لانینگ نمایشگاه نگاه برگزار کردهبودند: فرانسیس کوین با نگاهی اندیشمند آلفرد لانینگ را نگاه میکرد. آلفرد لانینگ با نگاهی خشمگین سوزان کالوین را نگاه میکرد و سوزان کالوین نیز با نگاهی خونسرد توماس کوین را نگاه میکرد.
بالاخره کوین سکوت را شکست و به نمایشگاه نگاهها پایان داد.
– بلوف میزنید!
لانینگ با خشم گفت: ببینید آقای کوین، ما شاهد این بودیم که بیرلی غذا خورد، بنابراین بیخودی ادعا نکنید که بیرلی روبوت است، چون روبوت نیست!
کوین خطاب به سوزان کالوین گفت: شما هم همینطور فکر میکنید؟
لانینگ گفت: سوزان شما بهتر است…
اما نیازی بهاین مداخله نبود، چون سوزان کالوین شروع بهصحبت کرد و با خونسردی تمام گفت: آقای کوین اثبات اینکه بیرلی روبوت است دو راه بیشتر ندارد. راه اول روش فیزیکی است، یعنی آنکه یا او را قطعهقطعه کنید که اگر انسان باشد عواقب بدی برایتان خواهد داشت یا اینکه از او با اشعه ایکس پرتونگاری کنید. چطوری؟ اینرا من نمیدانم. راه دوم روش روانی است، بدینمعنا که باید رفتارهای او را دقیقا” بررسی کرد. اگر بیرلی روبوت باشد، مغزی پوزیترونیکی دارد و اگر مغزی پوزیترونیکی داشته باشد، لا جرم باید از سه قانون روبوتیک اطاعت کند. این قوانین را که میشناسید؟
– بله.
– چنانچه بیرلی یکیاز سه قانون را نقض کند انسان است و روبوت نیست، اما اگر زندگیاش با این سه قانون سازگاری کامل داشتهباشد، نمیتوان فهمید که انسان است یا روبوت.
– چرا؟
– چون سه قانون روبوتیک در حقیقت اصول اولیهٔ بخش مهمی از نظامهای اخلاقی انسان است. در هر انسانی غریزهٔ بقا هست و این همان قانون سوم روبوتیک است. هر انسان خوبی که شعور اجتماعی داشتهباشد از قوانین و نیز از دستوراتی که رئیسش، پزشکش، دولتش و همنوعش به او میدهند اطاعت میکند حتی اگر این قوانین و دستورات آسایش شخصی او را بههم بزند. این نیز چیزی جز قانون دوم روبوتیک نیست، هر انسان خوبی باید همنوعان خود را بهاندازهٔ خودش دوست داشتهباشد و در صورت لزوم حتی جان خودش را برای نجات بقیه بهخطر بیندازد. اینهم قانون اول روبوتیک است. بنابراین اگر بیرلی از هر سه قانون روبوتیک اطاعت کند ممکن است روبوت باشد، اما امکان هم دارد که فقط یک انسان خیلیخوب باشد و بس.
– یعنی اینکه شما نمی توانید ثابت کنید که او یک روبوت است؟
– نه، ممکن است بتوانم ثابت کنم که روبوت نیست.
– اما من که چنین چیزی را از شما نخواستهام.
– منهم در استخدام شما نیستم که خواستههایتان را اجرا کنم. من چیزیرا که برایم مسجل شود خواهمگفت: همین و بس!
ناگهان لانینگ ازجا جهید: صبر کنید!… مگرنه اینکه بیرلی دادستان است؟ آخر چهطور میشود که یکروبوت دادستان بشود و انسانها را متهم کند و حتی… حتی برایشان تقاضای اعدام کند!؟
کوین گفت: اینکه جواب نشد. دادستان بودن بیرلی دلیل این نمیشود که روبوت نباشد. از جمله افتخارات آقا یکی این است که تاکنون هیچ بیگناهی را تحت پیگرد قرار نداده.
– اشتباه شما همینجاست کوین. قانون اول با وضوح تمام میگوید که یکروبوت نمیتواند، بهیک انسان آسیب برساند. در این قانون هیچ فرقی بین گناهکار و بیگناه گذاشتهنشده!
سوزان کالوین با خستگی تمام گفت:
– آلفرد، لطفا” اینقدر نسنجیده حرف نزنید، فکر میکنید اگر یک روبوت ببینید دیوانهای دارد خانهای پرجمعیت را آتش میزند، چهکار خواهدکرد؟ مطمئنا” جلو او را خواهدگرفت، نه؟
– چرا.
– و اگر تنها راه جلوگیری قتل باشد، چطور؟ آیا این دیوانه را خواهدکشت؟
لانینگ پاسخی نداشت بدهد.
– البته روبوت همهٔ سعی خودش را خواهدکرد تا طرف را نکشد. اما آمدیم و طرف مرد. روبوت او را کشته است. قانون اول بهاو دستور میدهد نگذارد انسانها آسیب ببیند و او برای اینکه نگذارد انسانها آسیب ببینند ناچار شدهاست انسانی را بکشد و با کشتن این انسان قانون اول را نقض کردهاست. بیچاره روبوت! چنین روبوتی را باید فوری رواندرمانی کرد وگرنه دیوانه خواهدشد!
کوین با نیشخند پرسید: یعنی بیرلی دیوانه است؟
– نه. چون خودش کسی را نکشته، تنها کار بیرلی این است که فقط همهٔ دلایلی را که میتوانند از خطر یکنفر برای جامعه حکایت کنند تشریح میکند. تصمیمگیری دربارهٔ مجازات با دیگران است. بیرلی با دفاع از جمع در مقابل فرد در حقیقت قانون اول را اجرا میکند. وانگهی من با مطالعهٔ پروندهٔ بیرلی متوجه شدم که او پیش از جرم از بین برود. این اعتقاد، گویای خیلی چیزهاست.
– گویای این است که بیرلی است؟
– میتواند گویای اینهم باشد، اما دلیل آن نمیشود. چون در حقیقت از نظر رفتاری هیچ تفاوتی میان انسانهای خیلیخوب و روبوتها وجود ندارد.
کوین از جا برخاست: انگار این بخشها همه بینتیجه است. بهتر است بروم و فکری برای پرتونگاری با اشعهٔ ایکس از بیرلی بکنم.
پس از خروج کوین، لانینگ با عصبانیت متوجه کالوین شد: چرا اینقدر پافشاری میکنید؟
– من نمیتوانم دروغ بگویم: راستش را میگویم. اگر هم خوشتان نمیآید: خداحافظ! استعفا میدهم و میروم.
– اگر معلوم شد توی شکم بیرلی چرخدنده است، ما بیگناه قربانی میشویم!
– محال است بفهمند توی شکم بیرلی چهخبر است. بیرلی را نباید دستکم گرفت.
بلیشوی غریبی شدهبود. اصولگرایان که از بیخ و بن مخالف روبوتها بودند– چه در روی زمین و چه در خارج از زمین– بهمحض آنکه شنیدهبودند استیفن بیرلی ممکن است روبوت باشد، سر به طغیان برداشتهبودند: خطر بهویژه کارخانهٔ یونیتد روبوت را تهدید میکرد.
خانهٔ استیفن بیرلی تحت حفاظت شدید پلیس بود، در بیرون جمعیت انتظار میکشید و در داخل مردی کوتاهقامت با بیرلی مذاکره میکرد:
– طبق ایندستور من ماموریت دارم منزل شما را کاملا” بگردم و هر روبوتی را که در اینجا باشد جلب کنم.
بیرلی نگاهی بهبرگی که مرد نشان میداد انداخت و گفت: بله، این دستور کاملا” قانونی است. بفرمایید کارتان را بکنید.
دهدقیقه بعد مرد کوتاهقامت برگشت.
– خب، چیزی پیدا کردید؟
– آقای بیرلی فقط ماندهاست که یکجای دیگر را بگردیم.
– کجا را؟
– شما را.
– یعنی فکر میکنید که من توی جیبم روبوت قایم کردهام؟
– نه، من باید از شما با اشعهءایکس عکسبرداری کنم.
– شما اجازهٔ اینکار را ندارید.
– حکم را که نشانتان دادم!
– حکم شما میگوید که شما اجازه دارید منزل شخصی استیفن بیرلی، چهلساله، ساکن… را کاملا” زیر و رو کنید. اما بهشما اجازه نمیدهد داخل بدن من را هم بگردید. چنانچه بخواهید اینکار را بکنید، من بهنام قانونِ مصونیتِ زندگیِ خصوصیِ افراد مانعتان خواهمشد.
– این قانون شامل روبوتها نمیشود، روبوتها چیز خصوصی ندارند!
– کاملا” صحیح است. اما شما اول باید ثابت کنید که من روبوتم، حال آنکه همین حکمتان با عنوان شخص استیفن بیرلی مرا انسان دانسته. حالا اگر کارتان تمام شده لطفا” رفع زحمت کنید.
مرد سر پایین انداخت و بهطرف در رفت. دمدر برگشت، مدتی، دست در جیب بیرلی را ورانداز کرد گفت: حقیقتا” قانوندان زبدهای هستید!
مرد خارج شد و بیرون خانه خطاب بهجمعیت بیتاب خبرنگاران فریاد کشید: فردا برایتان خبرهای داغی خواهمداد!
آخر او در همین مدت کوتاهی که دمدر ایستاده بود، عکس بیرلی را با دوربینی که در جیب پنهان داشت، اشعهٔ ایکس گرفتهبود.
کوین و بیرلی هرگز با هم مستقیما” روبهرو نشدهبودند. اینبار نیز مستقیما” با هم روبهرو شدند، بلکه کوین پیروزمندانه تلفن را برداشت و بهبیرلی تلفن زد:
– بیرلی، تلفن زدم بگویم که من تصمیم دارم به روزنامهها و رادیو تلویزیون بگویم که در زیر لباسهای شما پردهای است که جلو پرتوهای ایکس را میگیرد.
– چهجالب ولی بهتر است بهجای اینکه بگویید “تصمیم دارم”، بگویید ” گفته ام”. حتما” وقتی متوجه این موضوع شدید که عکسی را که آدمتان از من گرفتهبود ظاهر کردید؟
– بله، اما وای بهحالتان، وقتی مردم بفهمند که شما جرأت نمیکنید بگذارید ازتان پرتونگاری شود…
– شاید حق با شما باشد، اما بهاین ترتیب معلوم خواهدشد که آدمهای شما بهحقوق فردی من تجاوز کردهاند.
– مگر مهم است؟
– تفاوت میان من و شما در همین نکته است. شما هیچ حقی برای افراد قائل نیستید در حالیکه من به حقوق مردم احترام میگذارم. من حاضر نیستم تن به پرتونگاری بدهم. چون این حق من است که تسلیم شانتاژ و زور نشوم. من مصمم هستم از حق خودم دفاع کنم. همانطور که وقتی انتخاب شدم از حقوق مردم دفاع خواهمکرد.
– اما کسی باور نخواهدکرد که علت اجتناب شما این موضوع باشد. راستی تا یادم نرفته، دیروز همه در خانهتان حاضر نبودند.
– چطور مگر؟
– مرد علیلی که با شما زندگی میکند آنجا نبود. راستی او دیگر کیست؟
– ایشان استاد من است و پس از حادثهٔ دردناکی که برایش پیشآمده با من زندگی میکند. همانطور که گفتید ایشان علیل است. ایشان از دو ماه پیش برای استراحت بهییلاق رفتهاند.
– استاد شماست؟ حتما” دانشمند است!
– حقوقدان است. دیگر فرمایشی نبود؟
– این حقوقدان شما از روبتسازی هم سررشته دارد؟
– شاید، چون گذشته از حقوق، تحقیقاتی هم در بیوفیزیک و چند رشتهٔ علمی دیگر داشته که برای اطلاع از آنها میتوانید به مقالههای متعددشان در نشریههای تخصصی مراجعه کنید اما همانطور که خودتان هم گفتید فعلا” علیل شده و زمینگیر.
– آیا امکان داشته که یک مغز پوزیترونیکی گیر این استادتان آمدهباشد؟
– اطلاعی ندارم. بهتر است اینرا از یونیتد روبوت بپرسید.
– همین کار را هم خواهمکرد. من اطمینان دارم که استیفن بیرلی حقیقی همین “استاد” شماست که پساز تصادف رانندگی علیل شده و شما را که در حقیقت روبوتاید ساخته و بهجای خودش قالب کرده!
– این موضوع را باید ثابت کنید.
خونسردی بیرلی ناگهان کوین را از کوره بهدر برد.
– بیرلی، چرا اینقدر لجاجت میکنی! محال است انتخاب شوی!
– جدا”؟
– تو یک روبوتی. من اینرا خوب میدانم. دلیلش هم آنکه قادر نیستی هیچیک از سه قانون روبوتیک را نقض کنی.
– من بههرحال از شما متشکرم آقای کوین، چون اقدامات شما مرا از گمنامی درآورده و بهمن آوازهٔ جهانی داده.
– تو یک روبوتی!
– اگر کار دیگری ندارید فعلا” خداحافظ.
یک هفته پیشاز انتخاب، “استاد” بیرلی از ییلاق برگشت.
– استیفن، تصور میکنی که کار به زد و خورد بکشد؟
– بعید نیست. چون اصولگراها ، اصولا” حرف اصولی حالیشان نمیشود.
– من نگرانم استیفن.
– هیچ جای نگرانی نیست. همهچیز درست پیش خواهدرفت.
لنتون، مدیر تبلیغات بیرلی، نمیدانست از دست بیرلی چهکار کند. بیرلی حرف او را قبول نمیکرد.
– استیفن، گوش کن به تو چه میگویم. تو نباید امشب سخنرانی کنی. بیرون، اصولگراها انتظارت را میکشند تا لت و پارت کنند.
– ببین لنتون مگر تو نمیخواهی من توی انتخابات برنده بشوم؟
– برنده بشوی؟ با اینجوی که ایجاد شده؟ محال است. من فقط در این فکرم که یکجوری جان تو را نجات دهد.
– هیچ خطری تهدیدم نمیکند.
– هیچخطری تهدیدت نمیکند! بیرون پنجهزار نفر جمع شدهاند که همهشان به خونت تشنهاند. نکند تو واقعا” تصمیم داری بیرون بروی و برای این جمعیت عصیان زده سخنرانی کنی؟
– من درست پنج دقیقهٔ دیگر که دوربینهای تلویزیونی آمادهٔ فیلمبرداری شدند این کار را خواهمکرد.
بیرون جمعیت موج میزد و تعداد آنقدر زیاد بود که بیرلی خندهاش گرفت: دنیا را باش که به انتخاب یک شهردار اینقدر اهمیت میدهد.
اما ظاهرا” خنده بیجا بود، چون جا به جا پلاکاردهایی که با شعارهایی علیه بیرلی و روبوتها دیده میشد.
در بیرون خانه صدای بیرلی اصلا” بهگوش نمیرسید و در داخل خانه لنتون از شدت نگرانی موهای سرش را میکند و در هر لحظه انتظار خونریزی را میکشید.
ناگهان مردی از میان جمعیت جدا شد و بهطرف بیرلی هجوم آورد. پاسبانی خواست جلو او را بگیرد، اما بیرلی اشاره کرد که کاری با او نداشتهباشد. سخنرانیاش را قطع کرد و جلو آمد. حالا دیگر صدایی از جمعیت در نمیآمد.
مرد فریاد کشید: روبوت کثیف!
بیرلی با خونسردی پاسخ داد: من روبوت نیستم.
– اگر روبوت نیستی مرا بزن! اگر مردی بزن! اگر انسانی بزن!
– هیچ دلیلی وجود ندارد که من شما را بزنم.
– اگر انسانی یکمشت بهمن بزن! اگر هیولا نیستی، اگر روبوت نیستی مرا بزن!
– من هیچوقت بیدلیل دست روی کسی بلند نمیکنم.
– تو نمیتوانی هیچکس را بزنی! میدانی چرا؟ چون تو آدم نیستی، تو فقط یک هیولای کثیفی!
و ناگهان استیفن بیرلی در برابر چشمان ناباور هزاراننفر جمعیت حاضر و میلیونها نفری که از پشت تلویزیون ناظر صحنه بودند، چنان مشت محکمی بهمرد زد که او را نقش زمین ساخت.
بیرلی فوری به بالای سر او بهزانو افتاد.
– من متأسفم، من جدا” متأسفم. من نمیخواستم. فوری ببریدش توی خانه، برایش یکتخت آماده کنید تا استراحت کند. من بهمحض آنکه سخنرانیام تمام شد…
اما غریو جمعیت که فریاد برداشتهبود « آدم است، آدم است! » نگذاشت کسی بقیهٔ حرفهای او را بشنود.
سوزان کالوین گفت: خب تبریک میگویم آقای بیرلی.
– متشکرم خانم کالوین.
– اما بهرغم همهٔ تنش عصبی و کار فراوانتان در این روزهای اخیر اصلا” خسته به نظر نمیرسید.
– من صدبرابر اینهم بیداری بکشم باز از پا نخواهم افتاد. اما در اینباره چیزی بهکوین نگویید.
– باشد. اما کوین برایم قصهٔ قشنگی تعریف کرده. نمیدانم نظر شما چیست. اما برای من که خیلیجالب بود.
– بفرمایید. ببینم این قصه از چه قرار است؟
– به گفتهٔ کوین، استیفن بیرلی مردی آرمانخواه، حقوقدانی برجسته و دانشمندی متخصص در چند رشتهٔ علمی بود. متأسفانه با اتومبیل تصادف کرد. در این تصادف زنش را از دست داد و خودش علیل شد، نه پا داشت که راه برود و نه چهرهٔ سالمی که مردم از دیدنش وحشت نکنند. همین امر او را از دنیای آدمها فراری معلوم نیست از کجا بهدست آوردهبود گرفت و دور آن بدنی انسانی ساخت تا بدینسان حالا که دست تصادف او را از جهان انسانها رانده، جانشینی داشتهباشد که برود و به آرمانهای او تحقق بخشد. بیرلی نام خودش را بهاین روبوت داد و او را وارد اجتماع کرد.
– اما متأسفانه من با زدن آن مرد بیچاره نشاندادم که این قصه دروغ است.
– شاید. اشتباه کوین این بود که شایع کرد و بهشدت شایع کرد که شما چون یک روبوتاید نمیتوانید به هیچ انسانی آسیب برسانید. اشتباه او در همین بود.
لبخند محوی بر لبهای سوزان کالوین نشست.
به چه میخندید خانم کالوین؟
به اشتباه کوچک کوین. آخر یکهفته پیشاز انتخابات، آن مردِ علیلِ قصهٔ او از ییلاق بهشهر برگشت. اینمرد در این مدت که در ییلاق بود کاری را که بهخاطرش به ییلاق رفتهبود انجام دادهبود.
– متوجه منظورتان نمیشوم.
– منظورم این است که فقط در یک حالت است که یک روبوت میتواند قانون اول روبوتیک را نقض کند.
– در کدام حالت؟
– روبوت نمیتواند بر روی انسان دست بلند کند، اما میتواند یک روبوت دیگر را بزند.
استیفن بیرلی لبخند زد.
– کسی این قصه را باور نخواهدکرد.
– من هم تصمیم ندارم آن را برای کس دیگری تعریف کنم. خب من رفتم. اگر پنجسال دیگر نامزد ریاستجمهوری شدید حتما” بهشما رأی خواهم داد. فعلا” خداحافظ.
ماشالله عجب حوصله ای دارید دکتر
داستان زیبایی بود٬ از خواندن اش بسیار لذت بردم. واقعا آسیموف از زبده ترین نویسندگان علمی تخیلی است و نوشته هایش زواءد بسیار کمی دارند.
با تشکر از زحمت شما برای تهیه و به اشتراک گذاری این داستان آقای دکتر.
دکتر!
ما رو بردی به دوران نوجوانیمان. زنده باشی.
اووووووووو….سوزان کالوین محشره همیشه….شرلوک هلمز داستان های اسیموفه
راستی فکر میکنم هفته پیش داستان علمی تخلیلی نداشتید..داشتید؟؟
ممنون، واقعاً جالب بود
توی سکانس آخر یهجایی وسطای حرفای کالوین اونجا که میگه ” … همین امر او را از دنیای آدمها فراری معلوم نیست از کجا بهدست آوردهبود… ” به نظر میرسه چند جمله جا افتاده بود، ولی قابل حدث زدن بود
وقتی پای آسیموف درمیون باشه و از اون مهمتر، رباتها و سوزان کلوین من صد در صد لذت می برم که بابت این از شما بسیار سپاسگزارم. فقط با اجازه خواستم بگم چند غلط املایی و انشایی هم بود که شاید چون ما خوانندگان یک پزشک متوقع تر شدیم باعث میشد کمی وسط خوندن داستان آدم حواسش پرت بشه.
خیلی قشنگ بود ممنون
خیلی وقت بود قصهای از آسیموف نخونده بودم. چسبید. ممنون :->