داستان علمی تخیلی «حکم اعدام»، نوشته ایزاک آسیموف

ترجمه و مقدمه: مدیا کاشیگر – چاپ شده در ویژه نامه داستانهای علمی تخیلی مجله دانشمند – آذر 1368
عنوان اصلی: Death Sentence
نوبت نخست انتشار: نوامبر سال 1943 در مجله Astounding Science Fiction
بشر چارهای جز گشودن راه ستارهها ندارد. همان نیاز و جوششی که چند ده هزار سال پیش، او را از چند کانون اولیه پیدایش به آغاز مهاجرتی بزرگ واداشت و ناگزیر ساخت کره خاک را درنوردد و سرزمینهایی نو و نوتر برای اسکان خویش بجوید، از 60 سال پیش که علم و تکنولوژی امکان عملیاش را داد، به فتح فضا کشاند.
غایت این “فضاگشایی “ها چه خواهد بود؟ عدهای با تکیه بر فاصلههایی عظیم میان اخترها بر این باورند که فتح فضا همانند فتح اولیه زمین خواهد بود و مهاجران و کاشفان هرگز به زادبوم خود بازنخواهند گشت. همچنان که آریاییهایی که از هند آغاز سفر کردند و ایران را گرفتند و از آنجا همه قاره اروپا را پشت سر گذاشتند، هرگز به هند بازنگشتند یا وقتی بازگشتند که دیگر هندی نبودند.
به باور این عده، زمینیهایی که به فتح اخترها خواهند رفت هرگز به زمین باز نخواهند گشت، زیرا نه کوتاهی عمر انسان در قیاس با فاصلههایی که باید طی شود امکان این بازگشت را میدهد و نه اصولا در خلق و خوی و روحیه مهاجران است که بازگردند. عدهای دیگر اما بر این باورند که همچنان که آریاییها هرچند دیگر هندی نبودند اما به هند بازگشتند، اخترها نیز همچون خشکیهای زمین در غایت بازسوقتی علم و تکنولوژی سفر را سریعتر میکند به هم خواهند رسید و حتی کنفدراسیونی در سطح کهکشان از اخترها پدید خواهند آورد. از این عده یکی هم ایزاک آسیموف است.
در کنفدراسیونی کهکشانی از اخترها اگر چنین کنفدراسیونی پدید آید – یقینا برخی سیارهها محل بعضی آزمایشها قرار خواهد گرفت، همچنان که در زمین برخی جزیرهها آزمایشگاه شدهاند. مانند جزیره بیکینی که آزمایشگاه هستهای ایالات متحده امریکا ست. راستی هم از یک سیاره تنهاتر و دورافتادهتر چه چیز را میتوان سراغ کرد؟ در کدام لوله آزمایش میتوان بهتر از یک سیاره شرایطی را گرد آورد و دست به تجربه زد؟ اما وای اگر موضوع آزمایش از لوله آزمایش بگریزد…
براند گورلا لبخندی زورکی زد: دارید زیادهروی میکنید،..
– به هیچ وجه!
چشمان صورتی رنگ مرد زال ناگهان برق زد:
-به هیچ وجه! خیلی پیش از آنکه پای انسان به منظومه نسرواقع برسد، در دورلیس تمدنی شکوفا وجود داشت و دورلیس پایتخت یک کنفدراسیون کهکشانی بزرگ بود، کنفدراسیونی بسیار بزرگتر از کنفدراسیون ما.
-گیریم این طور باشد، نتیجه؟ دورلیس یک پایتخت باستانی است. به کار ما چه میآید؟ بگذارید باستانشناسها به سراغش بروند.
– این کار، کار باستانشناسها نیست، باید شورا راسا دخالت کند و تحقیقات را سرپرستی کند.
براند گورلا نمیدانست چه کند. سالها بود تنور ریالو را ندیده بود و تنها چیزی که یادش میآمد این بود که تئور ریالو از همان سالهای دانشجویی عجیب و غریب مینمود.
– آخرش از من چه توقعی دارید؟. من فقط یک عضو کوچک شورای روانشناسی هستم.
– شما فقط مسئله را مطرح کنید، همین و بس.
– قبول. اما من هنوز نفهمیدم مسئله چیست.
تور نسر واقع از شیشههای سقف به درون اتاق میپاشید و هر چند شیشهها از شدت آن بسیار میکاستند، اما چشمان مرد زال حتما تحمل این نور را هم نداشت.
– مسئله خیلی ساده است براند. من ۲۵ سال در دور لیس بودم و آنجا خیلی چیزها کشف کردم. مهمترین چیزی هم که فهمیدم این بود که دور لیس پایتخت علمی و فرهنگی تمدنی بود که از تمدن ما، بویژه در قلمرو روانشناسی،خیلی جلوتر بود.
– آنچه به گذشته تعلق دارد همیشه زیباتر مینماید.
– من شوخی نمیکنم براند. ببینم، شما از مهندسی روانی چه میدانید؟
براند شانهها را بالا انداخت، “هیچ، وانگهی پاسخ ریاضیات به امکان پیدایش مهندسی ریاضی منفی است و خلاصه بگویم مهندسی روانی فقط کلاهبرداری است.
– منظور من دقیقا آزمایش گروههایی انبوه از افراد در شرایط معین و از پیش تعیین شده در مدت خیلی طولانی است.
– این کار محال است. از یک طرف نظم اجتماع به ما اجازه چنین آزمایشی را نمیدهد و از طرف دیگر ما از کجا گروه گروه آدم جمع کنیم، این آدمها را کجا جا دهیم که شرایط آزمایش به هم نخورد و کنترلشان هم ممکن باشد؟
– مسئله این است که دورلیسها دست به این آزمایشزده بودند.
– خیلی جالب است. اما شما از کجا میدانید؟
– استاد آزمایش را پیدا کردم.
مرد زال نفس تازه کرد:
باور نمیکنید براند، اما یک سیارهٔ کامل را به آزمایش اختصاص دادند. آنجا را از افراد پر کردند، شرابیط معینی را به این افراد تحمیل کردند و مشغول آزمایش شدند
– محال است. حتما اشتباه میکنید. نمیشود هیچ انسانی را این طور کنترل کرد.
– نکته اینجاست که این افراد انسان نبودند.
– پس چه بودند؟
– روبوت. روبوتهای پوزیترونی انسان نما، با تمام مشخصات انسان. این روبوتها روی یک سیاره جای داده شدند، زندگی کردند و کار کردند و گروهی زبده از روانشناسان به انسانهای روانشناس آنها را از لحاظ روانی مطالعه کردند.
– چرند است!
– من دلیل دارم … یک دلیل و مهمترین دلیلم هم این است که این دنیای روبوتی هنوز وجود دارد، بله کنفدراسیون کهکشانی نسرواقع از بین رفت. اما دنیای روبوتها باقی ماند و هنوز هم باقی مانده است.
-از کجا میدانید؟
تئور ریالو از جا برخاست: چون من پنج سال گذشته را آنجا بودم.
رئیس شورای روانشناسی خیلی خونسرد گفت: چرند است. هیچ کس باور نخواهد کرد.
– من هم همین فکر را میکنم. به همین دلیل هم از شما میخواهم به عنوان رئیس شورا از من طرفداری کنید.
– محال است یک کلمه ابن خزعبلات هم راست باشد. اصلا معلوم است این مردک عقلش مالم باشد؟
– حقیقتش را بخواهید، من او را در زمستان دانشجویی میشناختم و از همان موقع آدم عجیب و غریبی بود. همین غیر عادی بودنش هم موجب شد برود و بیست و پنج سال عمرش را تک و تنها روی دور لیس سر کند.
– باستانشناسها چه میگویند؟
– باستانشناسها هیچ علاقهای به دور لیس ندارند. هر اتفاقی در دورلیس افتاده مال دهها هزار سال پیش است و بیشتر اسطوره است تا تاریخ. اما اگر نئور ریالو راست بگوید، دور لیس به بهشت باستانشناسها بدل خواهد شد.
– آخر ساختن روبسونهایی که این مردک میگوید محال است: این رو بوتهای پوزیترونی ۷۵ درجه برتر از پیشرفتهترین روبوتهاییاند که ما تازه داریم طراحی میکنیم.
– من در این باره هم تحقیق کردم. به اعتقاد بلیک، ریاضیدان ارشد کارخانهٔ روبوتسازی، به شرط وجود پول و وقت و معلومات کافی در روانشناسی – در این باره بیشتر تاکید کرد – میشود همین امروز شروع به ساختن روبوتهایی مثل روبوتهایی کرد که تنور ربالو میگوید.
– شما اسناد مورد ادعای این مردک را بررسی کردهاید؟
– هم بله، هم نه. چون زبان اسناد را جز خود ریالو کسی نمیداند. اما من اسنادی را که ریالو به من داده، دادم به زبان شناسها تا بررسی کنند. اگر ترجمه ریالو درست نباشد معلوم میشود. اما اینها مهم نیست، مهم این است که تئور ریالو مدعی است اصل اسناد در خود دور لیس است و از جمله فقط صد و ده تن سند راجع به مغز این رو به تنهایی پوزیترونی، نکته دیگر این است که خودش پنج سال در دنیای روبوتها تنها زندگی کرده و از آنجا با خودت فیلم و نوار آورده. همهٔ اسناد داد میزنند که تهیه این کار یک روانشناس حرفهای نبوده. اما به هر حال این اسناد یک چیز را میگویند و آن هم این است که دنیایی که تئور ریالو از آن برگشته، عادی نیست. من میکروفیلم استاد را برایتان آوردهام. بفرمایید تماشا کنیم.
یک ساعت بعد، رئیس شورا گفت: فردا شورا را دعوت به جلسه میکنیم.
– و کی میرویم دور لیس؟
– وقتی موافقت دانشگاه را جلب کردیم.
در تئوری، اداره کلیه پژوهشها و تحقیقات علمی فقط با وزارت علم و تکنولوژی بود، اما در عمل، تحقیق در دانشگاه از دولت مستقل بود. از همین رو وقتی وین موری از رئیس شورا درخواست ملاقات کرد، رد درخواست او امکان نداشت، زیرا وین موری معاون وزارت علم و تکنولوژی در امور روانشناسی و تکنولوژی روان بود.
رئیس شورا با خشم گفت: با من چه کار دارید؟
موری با خونسردی پاسخ داد: در یک مورد اطلاعات میخواستم.
– چه موردی؟ رای دولت در تحقیقات دانشگاهی فقط جنبه مشورتی دارد و بس. بنابر این دخالت شما اسمی جز فضولی بیجا ندارد.
– من کاری به این کارها ندارم. من فقط یک چیز را میدانم، تا وقتی اطلا رای ورد درخواست را به ماندهید، هیج به همه دستگاهی از این سیاره خارج نخواهد شد.
– همد، اطلاعات به همانهایی خلاصه میشود که در گزارش هست،
– ما اخبار دیگری داریم. شما بیجهت مخفی کاری میکنید.
ارشیس شورا از شدت خشم سرخ شد: مخفی کاری!
-مگر نمیدانید که ما بخصوص مسائل مهم را نمیتوانیم تا تحقیقات به مرحلهٔ خاصی نرسیده است، علنی کنیم. وقتی برگشتیم گزارش کاملتر را برای شما میفرستیم.
– شما به دور لیس میرویید؟
– ما به شعبه علوم گفتهایم کجا میرویم.
– در دورلیس چه کار دارید؟
– به شما چه ربطی دارد؟
– اگر مسئله مهم نبود، که شما شخصا عازم سفر نمیشدید. قضیه این تمدن روبوتی چیست؟
– این را از کجا فهمیدهاید؟
– چیزهایی شنیدهام.
– من فعلا چیزی در این باره نمیدانم و تا به دور لیس نرسم هم چیزی نخواهم دانست.
– پس من هم با شما میآیم.
– چی؟
– گفتم من هم میآیم.
– چرا؟
– من خوب میدانم که دانشگاهها از دخالت دولت هیچ خوششان نمیآید و بنابراین توقع مساعدت شما را هم نداشتم و ندارم. همین قدر بدانید که من هم در سفر به عنوان نماینده دولت همراه شما خواهم بود. دور لیس برای دولت نه از نظر اقتصادی اهمیت دارد و نه از نظر سیاسی. دور لیس یک دنیای مرده است، اما زیر این دنیای مرده، دور لیس دیگری هست که در آن انسانهایی میزیستند تشنه دانستن، و این انسانها خیلی چیزها را کشف کرده بودند، دولت مایل است از این کشفیات مطلع باشد.
رئیس شورا گفت: مسئله این است که ما هیچ نقطهای برای شروع تحقیقات تدار بیم. فکر میکنم بالاخره بتوانیم اسناد را ترجمه کنیم، اما تصور نمیکنم ترجمه اسناد کمکی به ما بکند.
براند گفت: ما تا همینجایش هم خیلی خوب جلو آمدهایم.
– تیری بوده در تاریکی. ما تنها سندمان ترجمه این رفیق سفید موی سفید روی زال جنابعالی است. من هم امید زیادی به حرفهای این مردک ندارم.
و براند لبخند زد: مسئله این چیزها نیست، شما از یک جای دیگر دلخوری دارید، مسئله شما وجود این بارو وین موری است.
رئیس شورا از جا پرید: درست است. در مورد این یکی مردک چند چیز کلافهام میکند، اول اینکه اصلا دوست ندارم دولت در مسائل ما دخالت کند. دوم اینکه هیچ خوشم نمیآیید یک نفر از بیرون توی کارهای ما فضولی کند، آن هم در کاری که احتمالا واقعه روانشناسی قرن خواهد شد. سوم هم اینکه خیلی دلم میخواهد بدانم بارو دنبال چیست؟
– من یکی که نمیدانم. اما فکر نمیکنم مهم باشد.
– مهم نیست؟ دخالت دولت میتواند مهم نباشد؟ نکند یادتان رفته که این مردک، وبین موری، خودش را روانشناس میداند؟
– چرا میدانم که روانشناس است.
– و میدانید چقدر به کارهای ما اظہار علاقه میکند و…
در زدند، وبین موری وارد شد.
– سلام آقایان. جدا تبریک میگویم: درست چهل و هشت ساعت است نخوابیدهام. حقیقتا کشف بزرگی شده است.
– ممنون.
– نه، شوخی نمیکنم.. من مطمئنم این دنیای روبوتها وجود دارد
– نکند قبلا فکر میکردید وجود ندارد؟
موری لبخندی زد: در هر انسانی به هر حال سوء ظن وجود دارد. اما بگذریم. بفرمایید چه نقشهای دارید؟
– چرا؟
– ببینم با نقشههای من سازگاری دارد یا نه.
– و نقشهٔ شما چیست؟
-اول شما بفرمایید. چه مدت تصمیم دارید در اینجا بمانید؟
-تا وقتی برای بررسی اسناد لازم باشد.
– این جواب نشد. اما مهم نیست. میدانید این سیاره روبوتها کجاست؟
– بله. تئور ریالو آنجا بوده و نشانیاش را داده. هر چه هم که تا به حال گفته درست درآمده.
– خب، پس چرا به آنجا نمیرویم؟
– به کجا؟
– به سیارهٔ روبوتها.
-محال است.
– چرا؟
رئیس شورا با خشم گفت: ببینید من از شما نخواستهام با ما به اینجا بیایید، خودتان با پای خودتان آمدهاید، اما برای اینکه حسن نیتم را ثابت کرده باشم و جوابتان را داده باشم، برایتان یک استعاره میگویم. فرض کنید ما با یک ماشین خیلی پیچیده رو به رو هستیم که نه از اصول کار آن کمترین اطلاعی داریم و نه از موادی که در آن به کار رفته است. خب چه باید کرد؟ آیا باید همین طور بیهوا و نیندیشیده و نسنجیده، بخشهای حساس ماشین را دستکاری کنیم، با اول سعی کنیم از اسناد و نقشهها به مکانیسم آن بیببریم. اطلاعات ما راجع به دنیای روبوتها، صفر است. این روبوتها از چندین هزار سال پیش در سیار هشان جدا از بقیه دنیا زندگی کردهاند. من میترسم اگر ناگهان به سراغشان برویم،
آزمایشی که دور لیسیها شروع کرده بودند برباد برود. اگر هیئتی را آنجا بفرستیم ممکن است بسیاری عوامل پیش بینی ناکردنی سبب بسیاری واکنشهای پیش بینی ناکردنی بشود. کمترین اختلالی میتواند…
– چرند میگویید. تئور ریالو پنج سال آنجا بوده و …
– مگر این را نمیدانم! از کجا معلوم این مردک با حماقتش چه ضررهازده باشد. باور کنید که اگر این یارو کمترین اطلاعی از روانشناسی داشت، هرگز پایش را به سیارهٔ روبوتها نمیگذاشت!
سکوت برقرار شد. بعد از چند دقیقه وین موری گفت: شاید حق با شما باشد، اما من نمیتوانم سالها صبر کنم.
و از اتاق خارج شد.
رئیس شورا رو بیش را به طرف براند برگرداند فکر میکنید چه نقشهای دارد؟ ما نباید بگذاریم به سیاره روبوتها برود.
– اینکه مسئلهای نیست. اگر ما نخواهیم چطور میتواند برود؟
– مگر نمیدانید؟ دیروز ده ناو فضایی به دور لیس فرود آمدهاند.
– چی؟
– بله ده ناو!
– آخر برای چه؟
– من از کجا میدانم.
وبین موری با لحنی دوستانه گفت: اجازه میدهید؟
تئور ریالو چشمها را از کار بلند کرد، نگاهش نگران بود، بر میزش انبوهی کاغذ تلنبار شده بود.
– بفرمایید. الان یکی از صندلیها را برایتان خالی میکنم.
– میخواستم بپرسم چه کاری را در دورلیس بر عهده شما گذاشتهاند؟
– هیچ کاری.
از ماهها پیش که تئور ریالو همراه با صدها روانشناس به دور لیس بازگشته بود، کم کم حس کرده بود کسی او را به بازی نمیگیرد، انگار مزاحم و اضافی است و تنها مسئلهای که دربارهاش از او میپرسیدند سیاره. وبوتها بود، چون غیر از او کسی به آنجا نرفه بود و حتی احساس میکرد بقیه از اینکه چرا او این دنیا را کشف کرده است و نه خودشان، خشمگیناند.
۔ اما عجیب نیست شما را کنار گذاشتهاند. مگر نه اینکه کاشف اصلی شمایید؟
چهره سفید تئور گل انداخت. چرا، همین طور است.
– میدانید چه چیز آنها را دیوانه کرده؟
تحملش را ندارند که شما اطلاعاتتان بیشتر است. این آقایان متخصصان همهشان از یک قماشاند. نظر من را بخواهید، یک غیر متخصص هشیار مثل شما – صد بار شرف دارد به یک مشت متخصص احمق – مثل آنها. نمیخواستم مزاحمتان باشم، اما اگر لطف کنید چند تا سوال داشتم. میخواستم راجع به سیاره روبوتها چیزهایی از شما بپرسم.
– بفرمایید.
– این روبوتها چه جوریاند؟ چه شکلیاند؟
– -درست مثلانسانها. من حتی بافت باختهای آنها را بررسی کردم. از ما خیلی ساده ترند. مبنای یاختههایشان پروتوپلاسم است. شاید باور نکنید، اما تصور من این است که خودشان نمیدانند که روبوتاند.
– وضعشان از لحاظ علم در چه سطح است؟
– نمیتوانم جواب دهم. در این مورد صلاحیت ندارم
– ماشین دارند؟
– بله. – شهر چطور؟ شهرهای بزرگ؟
موری در فکر فرورفتن و پرسید: این رو به تنها را دوست دارید، نه؟
تنور ریالو لحظهای جا خورد: راستش را بخواهید، فکر میکنم که بله، چون هیچ وقت مزاحمم نشدند.
– صفت بارزشان دوستی است؟
– نه، چون هیچ وقت هم من را مثل یکی از خودشان نپذیرفتند. من تا آخرش هم برایشان یک غریبه ماندم.
موری لحظهای در فکر فرو رفت و بعد گفت:
خب، دیگر مزاحمتان نمیشوم.
روز بعد ون موری بسراغ رئیس شورا رفت.
– باز هم شما؟
– بله باز هم من! آمدهم راجع به چند مسئله جدی حرف بزنم.
– بفرمایید
– اول اینکه از این لحظه به بعد فرماندهی این هیئت با من است.
– شوخی میکنید؟
به هیچ وجه. این هم حکم فرماندهی من که قبلا تهیه و امضا شده است. امضای پای حکم را هم حتما میشناسید: امضای رئیس کنفدراسیون است.
– این کار یک اسم بیشتر ندارد: استبداد!
– شاید، اما مسئله این است که ما به سیاره روبوتها از زاویه دیگری هم جز زاویه علمی نگاه کردیم. ما نمیخواهیم رو بوتها خطری برای کنفدراسیون داشته باشند.
– چه خطری؟ این رو بوتها نوعی خوکچه آزمایشگاهیاند و خوکچهها هیچ وقت نمیتوانند خطرناک بشوند.
– چرا، خوکچهها ممکن است در یک صورت خطرناک بشوند.
– در چه صورت
– در صورتی که آزمایشکنندگان همه از بین بروند، اما آزمایش ادامه پیدا کند بیآنکه کسی برای تصحیح خطاها باشد. چه بسا عواملی پیش بینی ناکردنی خوکچههای شما، روبوتها را که به حال خودشان رها شدهاند، خطرناک کرده باشد.
– چرند است!
– شاید، اما من وظیفه دارم نگران مصالح کنفدراسیون و همه ساکنان آن باشم. وانگهی من با تنور ریالو صحبت کردم …
این مردک که یک انسان عادی نیست.
– برای همین هم نگرانم. تئور ریالو این روبوتها را دوست دارد. فکر میکنید چرا؟ چون روبوتها به خودش شبیهاند! و تئور ریالو چه جور آدمی است؟ آدمی که یک ربع قرن کار کرده تا چیزی را ثابت کند که اگر ۲۵ سال پیش میگفت همه دانشمندان از خنده میمردند. اسم این صفت چیست؟ پشتکار، یک پشتکار صمیمانه و جدی و غیرانسانی. حالا فکر میکنید روبوتهای شما هم همین پشتکار را داشته باشند؟ روانشناسهای دور لیس به هر حال خدا نبودند و انسان بودند. باید گام به گام آزمایش میکردند. روبوتهایشان هم انسان نبودند، بلکه تقلیدی و رونوشتی از انسان بودند و یک رونوشت هیچ وقت دقیقا برابر با اصل نیست و حتما اشکال و نقصهابی دارد. انسان دستگاههای واکنشی پیچیدهای دارد، چیزهایی مثل وجدان اجتماعی و تمایل به ساختن سیستمهای اخلاقی و من تصور نمیکنم این روبوتها از چنین صفتهایی بهرهمند باشند، اما در مقابل پشتکار دارند و نتیجه وجود پشتکار هم، کله خری و مبارزه جویی است. اگر حرفهای تئور ریالو راست باشد و این رو بوتها علم و تکنولوژی را بشناسند، ما نمیتوانیم به این خطر تن دردهیم که روزگاری در کهکشان پخش شوند.
– میخواهید چه کار کنید؟
– هنوز دقیقا نمیدانم، عجالتا به این فکرم که مقداری نیرو در سیارهشان پیاده کنم.
رئیس شورا در فکر فرو رفت. یک پیشنهادی دارم. بیایید و آن طرف قضیه را هم نگاه کنید: اگر ما بتوانیم روبوتها را از دور بررسی کنیم و بشناسیم میدانید با مطالعه مغزشان و رفتارشان و شناختی که از روان آدمی به دست خواهیم آورد، چه سودی میبریم.
-پیشنهادتان چیست؟
– سیارهشان را محاصره کنید. کنترل کنید، اگر خواستند و توانستند از سیارهشان خارج شوند جلوشان را بگیرید. اما به سیارهشان نروید و نگذارید آزمایش برباد رود.
موری در فکر رفت: قبول. اما آمدیم و تکنیک سفرهای فضایی را کشف کردند؟
رئیس شورا با خستگی پاسخ داد: آن وقت نابودشان کنید.
براند گورلا گفت: حالا چه برنامهای دارید؟
– گفتم تئور ریالو را احضار کنند. مردک هفته پیش رفته به قاره خاوری دور لیس.
– رفته آنجا چه کار؟
– من چه میدانم! این وین موری اگر در یک مورد حق داشته باشد، در مورد این مردک است: تنور ریالو دیوانه است! اما وین موری درست گفته که او باید شبیه این روبوتها باشد، ما نمیتوانیم تا ابد مانع از حملهٔ کنفدراسیون به سیارهٔ روبوتها بشویم. مراقبت کامل از یک سیاره کلی هزینه دارد و کنفدراسیون به هر حال همیشه این هزینه را نخواهد پرداخت.
– چه نقشهای دارید؟
– همزمان هم به مطالعه اسناد ادامه میدهیم و هم تئور ریالو را میگذاریم زیر ذره بین تا بلکه از ورای او روبوتها را بشناسیم.
ناگهان در باز شد و تنور ریالو شتابان وارد شد.
– این چه کاری بود کردید؟
– چه کاری؟ بنشینید کارتان دارم.
– نه! این بار من کارتان دارم، چرا میخواهید دنیای روبوتها را از بین ببرید؟
– روبوتها را خطری تهدید نمیکند..
– ابله! شما قرار گذاشتهاید که اگر روبوتها تکنیک سفرهای فضایی را کشف کردند، نابود شوند.
– خب منظور؟
– الان سالهاست روبوتها تکنیک سفر فضایی، دست کم به سیارات را کشف کردهاند.
– چطور؟
– چطور که چی؟ نکند فکر کردید وقتی رفتم آنجا توی اقیانوس با کویر فرود آمدم؟ آنها مرا دستگیر کردند و به یکی از شهرهای بزرگشان بردند. البته این شهر با شهرهای ما خیلی فرق داشت …
– شهر مهم نیست. بعد از دستگیری چه شد؟
– هم من را مطالعه کردند و هم ناوم را، چون با ناوهای خودشان فرق داشت. من بعد از پنج سال توانستم از آنجا فرار کنم. دلم نمیخواست فرار کنم، اما وجدانم به من حکم میکرد کنفدراسیون را از وجودشان آگاه کنم و حالا شما ابلهها…
تئور ریالو دیگر چیزی نگفت و بسرعت برق از اتاق بیرون رفت.
سوار بر ناو فضایی خود، تئور ریالو به سوی روبوتها میشتافت.
جایی در جلوی او دنیای منزوی و جدا افتاده وجود داشت، دنیایی در جهان بزرگ هم اندازه ذرهای غبار با مردمی که انسان نبودند، اما با تمام وجود میخواستند زنده بمانند و با آغاز سفر به سیارههای منظومهشان حکم اعدام خود را امضا کرده بودند.
تئور ریالو به این دنیا میشتافت و به سوی آن شهری که او را در آن بازداشت و “مطالعه ” کرده بودند. آن شهر را خوب به یاد میآورد، خاصه آنکه اولین کلمهای که در سیارهٔ روبوتها یاد گرفت اسم این شهر بود: نیویورک.