وبلاگستان فارسی، واقعا زنده است!
چند وقت پیش تصمیم گرفتم فیدخوانی را دوباره آموزش بدهم، تصمیم گرفتم که یک بسته مفصل از فیدهای منتخب را گردآوری کنم و تقدیم شما خوانندگان عزیز بکنم.
در حین آمادهسازی آن بسته فیدی، من متوجه شدم که تعداد وبلاگهای خوب فارسی که هنوز هم با آن سبک دوستداشتنی قدیمی مینویسند، اما خوانندگان بسیار کمی دارند، بسیار فراتر از برآورد اولیه من بوده است.
این روزها، هر روز صبح، پوشه وبلاگستان فارسی فیدخوانم را نگاه میکنم و خواندن مطالب وبلاگی، حال خوشی در من ایجاد میکند.
مدتها بود که مطالب خشک و نچسب تلگرامی یا اخبار رسمی وبسایتهای فناوری و خبری، خستهام کرده بود و دیگر آن حس و حال وبلاگستان قدیمی در من ایجاد نمیشد.
اما حالا همه چیز فرق کرده است. من به جرأت میتوانم بگویم که در صورتی که با همکاری دوستان و معرفی وبلاگهای ناشناخته خوب بتوانم بر تعداد وبلاگهایی که فعلا در این بسته فیدی، پوشش داده شدهاند، بیفزایم، وبلاگستان نامرئی فعلی، حتی از آن وبلاگستان قبلی هم میتواند بهتر باشد.
فقط برای نمونه، در اینجا دو مطلب خوبی که دیروز و امروز در وبلاگستان خواندم را میخواهم با شما مرور میکنم.
[mks_separator style=”solid” height=”2″]عمو مجید جان سلام
میدانم اینقدر بین ما فاصله هست که هیچوقت نمی توانم شما را ببینم وحسابی گله مند شوم .نمیدانم الان توی کدام دنیا و در کالبد چه کسی زندگی پس از مرگ را تجربه می کنید ولی اگر باز همان عموی مهربان وبا حوصله بودید که برادرزاده کنجکاوی داشتید که از دین و دنیا سوال می پرسد ملتمسانه خواهش میکنم سوالهایش را جواب ندهید ، اصلا حواسش را پرت کنید سمت زندگی عادی و دغدغه های روز مره ادمهای معمولی
خواهش میکنم کتابهایتان را تا می توانید دور از دسترسش نگه دارید جایی پنهان کنید که عقل جن هم نرسد زیرا با هر کتابی که در اختیارش قرار میدهید و سوالی که پاسخگو هستید او را وارد مسیری می کنید که نتیجه اش تنهایی و درد است بچه است و نمی فهمد وقتی بزرگ شد وبخاطر تفاوت وفهمیدن مورد تمسخر قرار گرفت از شما شاکی میشود
همان کاری که با من کردید حالا دیگر کسی حرفهایم را نمی فهمد آنقدر تنها شده ام که خودم خودم را در آغوش میگیرم وبا خودم حرف میزنم بچه هم که بودم شما و آقاجان اجازه میدادید وارد بحث هایتان شوم و بقول خانم جان حرفهای گنده تر از سنم بزنم همان موقع هم حرف من ، حرف عروسک بازی نبود دلم میخواست مثل ماهی سیاه کوچولو که قصه اش را بارها با آن صدای گرفته وغم انگیزتان برایم خواندید دنیای بزرگتر از برکه ای که در آن ساکن بودم را کشف کنم ولی نمیدانستم خلاف جریان شنا کردن چقدر سخت است آن موقع بچه بودم ونمی فهمیدم ولی افسوس که دیر فهمیدم راستش چه معنی دارد بچه ده – دوازده ساله را با خودتان میتینگ …میبردید ؟ یادم است خانم جان همیشه با شما سر این قضیه درگیر بود و میگفت مجید مادر بالای سر این بچه نیست ما مسوولیم درست تربیتش کنیم نکن مادر حالا که مخ خودتو با اراجیف پر کردی به این دختر رحم کن
و شما همیشه لبخند میزدید خانم جان نمیدانست من عاشق آن اراجیف هستم نمیدانست که مثل کویری هستم تشنه باران واراجیف عمو مجید من را سیراب می کند وگرنه این حرفها را نمیزد
شما من را وارد دنیای شک و تردید کردید یادم می آید همیشه می گفتید هیچ چیز قطعی در این دنیا وجود ندارد می گفتید آدمی که شک نکند و چشم و گوش بسته همه چیز را بپذیرد بازیچه دست دیگران می شود همین حرف شما کافی بود که من هیچوقت شعله های شک و تردید را در دلم خاموش نکنم چون نمیخواستم ونمیخواهم عروسک خیمه شب بازی شوم که دیگران به حرکت وادارش کنند
ولی الان از شدت تنهایی به جایی رسیده ام که دلم میخواهد مثل کسانی بشوم که همه چیز برایشان قطعی است در دنیایشان همه چیز یا خوب است یا بد و هیچ سایه روشنی وجود ندارد ، کسانی که برای همه چیز تعریف مشخصی دارند
عمو جان هیچوقت نگفته بودی تنهایی واینکه عزیز ترین کسانت هم حرفت را نفهمند چقدر دردناک است
آقا مجید همان دوست عزیزی که برایتان از نامه هایش به عمو مجید حرف زدم وهم اسم شما وِیادآور خاطرات شماست می گوید خیلی ها هستند که تنهایی را انطور که تو تجربه میکنی تجربه کرده اند ولی عمو جان خیلی ها هم تجربه نکرده اند از دست شما شاکی هستم پس لطفا در زندگی بعدیتان حواستان به برادرزاده تان باشد و حتما به حرف خانم جان گوش کنید
[mks_separator style=”solid” height=”2″]خیلی سال پیش تلویزیون فقط دو شبکه داشت. یک بار یکی از این دو شبکه ناپرهیزی کرده بود و یک فیلم سینمایی برای بچهها پخش کرد. ماجرای یک عروسکی بود با چشمهای دکمهای که دست و پایش با چند نخ نامرئی وصل بود به دو تا چوب کهنه. یک پیرمرد چهل سال بود که هر روز کنار خیابان اصلی شهر میایستاد و عروسک را با همان دو تا چوپ میرقصاند و پول میگرفت. اسم عروسک یادم نیست. یک چیزی بود شبیه به ریکو مثلا. این وسط ریکو با یک کلاغ پکیده هم رفیق بود و شبها که پیرمرد خواب بود، با هم اختلاط میکردند. یک بار ریکو اعتراف کرد که خسته شده. از این نخهای نامرئی و چوبها و پیرمرد. اما کاری از دستش برنمیآید. بدون آنها حتی نمیتواند بایستد. بس که توی این چهل سال از پاهایش استفاده نکرده. بعد هم کلاغ پکیده ناگهان شد یک مشاور زبردست و یک مربی ورزشی قابل. هر شب مغز و پاهای عروسک را ورز میداد. بالاخره هم یک شب ریکو با قیچی نخها را برید و فرار کرد. با پاهای خودش هم فرار کرد. walk away . این واکاوی خیلی کلمهی خوبی است که معادل فارسی درستی برایش ندارم. ترجمهاش این است که پشت به همه چیز کرد و خود را رهانید و استقلال خودش را بدست آورد و رفت برای همیشه. واک اوی.
واکاوی، عظیمترین تصمیم ریکو طی چهل سال زندگیاش بود. قشنگترین قسمتش آنجا بود که با قیچی نخها را برید و یکهو چشمهای دکمهای ریکو تبدیل شدند به چشم واقعی. موضوع فیلم مثل نفس کشیدن میماند. تکراری، کلیشه و البته حیاتی. چیز بیشتری ندارم برای گفت.
——
یک دیالوگ خوبی هم داشت که کلاغ به ریکو میگفت باید تمرین کنی که به جای پیرمرد بشی رئیس پاهات. آخ! چرا همهی فیلمهای خوب مال اون وقتهایی بود که فقط دو تا شبکه داشتیم؟
[mks_separator style=”solid” height=”2″]به طوری که دیدید ما وقتی مطلب وبلاگی را میخوانیم کاملا حس میکنیم که با یک انسان با همه دردها و شادیها و قضاوت مستقل او روبرو هستیم. در صورتی که وقتی شما خبرهایی تلگرامی را میخوانید، حس میکنید که با یک روبات عجول روبرو هستید که می خواهد به سرعت خبرهای مهم را تقطیع کند و با یک عکس و دو سه جمله، سر و ته همه چیز را هم بیاورد. بدون تحلیل و دیدگاه و عاطفه!
مشکل دنیای آنلاین کنونی ما، کم بودن سرعت اینترنت یا کند بودن گردش اطلاعات نیست، بلکه نزول جایگاه اندیشه و سپرده شدن کل این دنیا به دستان کمتر از صد وبمستر و مدیر کانال تلگرامی است!
بس کنید! شما اگر صد سال دیگر هم در تلگرام غوطه بخورید، دست آخر نکتهدان و حاضرجواب و اندیشمند نمیشوید. اصلا آنقدر تمایز پیدا نمیکنید که در یک مهمانی، بتوانید یک حرف غیرتکراری بزنید که قبلا کسی در تلگرام نخوانده باشد.
کمی به خودتان بیایید و این وبلاگستان دوستداشتنی را به صورت هوشمندانه تقویت کنید. چطوری؟
- با اشتراک مرتب مطالب خوب وبلاگستان در شبکههای اجتماعی
- با حضور مستقیم در وبلاگها و کامنت گذاشتن
- با دست و پا کردن یک وبلاگ هر چند کوچک
- با معرفی وبلاگها خوب ناشناخته به من برای گنجاندن در بسته فیدی
پینوشت: کسی میداند که آن فیلمی که در مطلب وبلاگی دوم به آن اشاره شده بود، چه نام دارد و آیا میشود آن را از جایی دانلود کرد و دید؟!
این نوشتهها را هم بخوانید
اتفاقا منم چند وقتی میشه که واقعا از فضای تلگرامی خسته شدم و غیر از چند کانال تخصصی، بقیه رو که ملغمه ای از مطالب کپی شده و تکراری بود رو حذف کردم. دلم هوای وبلاگهای قدیم رو کرده بود که تصادفا اینو دیدم http://cylog.persianblog.ir
در کمال تعجب دیدم وبلاگستان هنوز زنده ست. خدا رو شکر
نام فیلم را نمی دانم. اما داستان آن به قصه نویسنده ایتالیایی جانی روداری به نام فرار پولچینلا نزدیک است. پولچینلا عروسک خیمه شب بازی مشهور و محبوبی است که شبی بندهای خود را قیچی می کند و فرار می کند. شاید فیلم ایتالیایی باشد.
سلام.
زنده باد به شما که چراغ وبلاگنویسی فارسی را روشن نگه داشتهاید.
من هم در گیلآمرد کوشیدهام موضوعهای فرهنگی و اجتماعی را از زاویهی دید خودم مطرح کنم و از دیدگاههای ارزشمند دیگران بهرهمند شوم.
پایدار باشید.
فضای وبلاگستان را بیشتر تبلیغات و خزعبلات گرفته، اما من هم چند وبلاگ خوب می شناسم که معرفی می کنم:
http://sinnameh.mihanblog.com
http://comic.mihanblog.com
http://el-street.blog.ir
http://yek-fenjan-sher.mihanblog.com
http://silentgirl321.mihanblog.com
http://avocado.blog.ir
اگر باز هم یادم افتاد نشانی می دهم.
با تشکر از دکتر مجیدی عزیز
منم زمانی که وبلاگ میخوندم حس میکردم اندیشه و سوادم بالاست از وقتی درگیر شبکه های اجتماعی شدم احساس می کنم دچار انباشت مغزی شدم …یکی از بهترین وبلاگهایی که خوندم وبلاگ سیب و سرگشتگی بود که نویسنده هاش چند تا زن بودند حیف که دیگه ادامه ندادند آرزو داشتم بدونم الان در کجا در کدوم شبکه اجتماعی با کدام نام می نویسند؟
سلام خدمت دوستان
وبلاگی به زبان انگلیسی با همین روندِ وبلاگ هایی که در متن معرفی شده میشناسید؟
وبلاگ نویسان همچنان به خانه های خود وفادار مانده اند برای این که فضای تلگرام برای کسی که تجربه نوشتن در وبلاگها را دارد فضای کوچک و مختصری است .این وبلاگ ها را هم بدنیست ببینید :
http://qalampar.blogfa.com/
http://hmohamadi.mihanblog.com/
http://sibzamini-dagh.blogspot.com/
http://sinnameh.mihanblog.com/
http://gistela.blogsky.com/
با وبلاگ و وبلاگ نویسی خیلی موافقم.
اما کمتر وبلاگی دیدم که بتونه جذبم کنه که مدتی دنبالش کنم غیر از چند تایی که واقعا خوب کار میکنن.
غیر از محتوا، در عجبم از زشتی محیط های وبلاگ از لحاظ بصری. واقعا قالب وبلاگ های فارسی نسبت به گذشته هیچ تغییری برای مخاطب نداشته. (خیلی هاشون زشت تر شدن، و زیبا تر نشدن)
کاری با محتوا ندارم اما واقعا باید اهمیت چشم نوازی و هارمونی میان مطلب و زیبایی های بصری رو در نظر گرفت