چرا نمیتوان تقریبا هیچگاه دیدگاه و تمایل سیاسی یک فرد را عوض کرد؟
به اعضای خانواده، دوستان و همکاران خود بنگرید. برخی از آنها اصولا اهل سیاست نیستند، اخبار سیاسی را دنبال نمیکنند و از مهمترین اخبار سیاسی روز هم مطلع نیستند و در موسم انتخابات، رأیهای تکانهای میدهند یا از رأی همسر، اعضای خانواده و شخصیتهای مشهوری که دوستشان دارند، تبعیت میکنند. اما بسیاری هم برای خودشان یک دیدگاه و ترجیح سیاسی دارند و بر این اساس، رخدادهای دنیا را قضاوت و تحلیل میکنند.
اما اگر خوب نگریسته باشید، در این دسته اخیر، در طی سالها کمتر کسی پیدا میشود که جناح سیاسی خود را تغییر داده باشد و به سوی دیگر تمایل پیدا کرده باشد. یعنی مهم نیست که شما برای کسی که از اردوی مخالف سیاسی شماست و ظرفیت گفتگو و مباحثه دوستانه را دارد، چقدر دلیل و شاهد محکم بیان کنید، او هر بار میکوشد که همه ضعفهای و خطاهای جناح سیاسی خود را توجیه کند و در ظرف مکان و زمان مجاز بشمارد و همه تلاشهای حزب سیاسی مورد علاقه شما را ناکام یا اشتباه تلقی کند.
چرا این طور میشود؟ چرا انسانها نهتنها در ایران، بلکه در دیگر کشورهای دنیا نمیتوانند به آسانی و بر اساس عملکرد یا پی بردن به خطاهای یک حزب سیاسی، به راحتی تمایل سیاسی خود را عوض کنند؟
آخرین بار این قضیه در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رخ داد. ترامپ که امروز مراسم تحلیفاش تا ساعاتی دیگر برگزار میشود و رسما رئیس جمهور آمریکا میشود، توانست با تکیه بر آرای الکتورال، پیروز شود. این در شرایطی که طرفداران هیلاری کلینتون تصور نمیکردند که آن حجم رسوایی و اخبار منفی علیه ترامپ، نتواند موضع او را ضعیف کند. چیزهایی مثل:
فرار از مالیات- اتهام جنسی و بر زبان راندن اظهارات سخیف علیه زنان، نژادپرستی و بیگانههراسی، روابط مشکوکاش با ولادیمیر پوتین.
یعنی کسانی که تصمیم خود را گرفته بودند که به ترامپ رأی بدهند، کار خودشان را کردند و این اخبار باعث تغییر تصمیم آنها نشد.
400 سال پیش، یک فیلسوف مشهور انگلیسی به نام فرانسیس بیکن، یکی از آثار ماندکارش را منتشر کرد که Novum Organum یا ارغنون جدید نام داشت. یکی از نکاتی که در کتاب مورد بحث قرار گرفته بود، همین مسئله بود.
او نوشته بود که آنگاه که یک انسان هوشمند، دیدگاه مهمی را میپذیرد یا مخالف نظر دیگری میشود، این پذیرش یا رد، بر شیوه رد و قبول سایر مسائل در مغزش تأثیر میگذارد. یعنی همه چیزهای دیگر را بر مبنای همین شالوده تفکری اولیه، برای خودش توجیه و تبیین میکند. به این امر اصطلاحا سوگیری تأییدی گفته میشود.
به عبارت دیگر، سوگیری تأییدی Confirmation bias گرایش به جستجو در اطلاعات یا تعبیر کردن آن به نحوی است که باورها یا فرضیههای خود شخص را تأیید کند. افراد هنگام جمعآوری یا یادآوری گزینشی اطلاعات، یا هنگامی که آن را به نحوی جهت گیرانه تعبیر میکنند، این جهت گیری را از خود نشان میدهند. این اثر در خصوص موضوعات هیجانبرانگیز و برای باورهای شدیداً عمیق شدیدتر است. افراد تمایل دارند شواهد مبهم را به عنوان تأییدی بر موضع موجودشان تعبیر کنند.
از آن زمان دانشمندان، مطالعات زیادی روی این مسئله کردهاند.
تازهترین تحقیق در این مورد، ماه پیش، در نشریه نیچر منتشر شد. تحقیق در این مورد که چگونه مغز ما هنگام چالش با فکتهایی که مخالف حقایق از پیش پذیرفته شده است، واکنش نشان میدهد.
شیوه انجام این پژوهش به این صورت بود:
نخست به افراد داوطلب آزمایش، جملاتی گفته شد که عاری از زمینه سیاسی بودند. چیزهایی مثل توماس ادیسون لامپ روشنایی برق را اختراع کرد. مسلم است که بیشتر مردم این جمله را تأیید کردند، چون بر مبنای آنچه در مدرسه آموختهایم و عقیده عمومی این ادیسون بوده که مخترع لامپ برق بوده است.
پژوهشگران در کل 8 گزاره اینچنینی به سوژهها عرضه کردند و بعد شواهدی ارائه کردند که این حقایق پذیرفتهشده را نقض میکرد.
مثلا چنین چیزی: ادیسون گرچه حق اختراع لامپ روشنایی را به صورت رسمی ثبت کرده بود، اما شواهدی در دسترس است که افراد دیگری، خیلی پیشتر از ادیسون توانسته بودند که شکلهایی از ایجاد روشنایی به کمک الکتریسیته را ابداع نمایند.
نویسنده مقاله -جوناس کاپلان- اظهار میکند که علیرغم اینکه برخی از این شواهد ارائه شده ناقض باورهای قبلی شرکتکنندگان در آزمایش، سست بودند و سندیت خوبی نداشتند، بیشتر افراد قبول کردند که ممکن است باور قبلیشان درست نبوده باشد. حتی در مواردی کاپلان و همکارانش توانستند، چیزهای کاملا دروغی را به شرکتکنندهها بقبولانند.
پس در این موارد که زمینه سیاسی مطرح نبود، شرکتکنندهها به خوبی پذیرای روی دیگر سکه بودند و این حقایق عرضه شده را توهینی به شعور و هوشمندی خود نمیدانستند!
قسمت دوم آزمایش
در قسمت دوم، کار مشابهی انجام شد، یعنی 8 گزاره اولیه ارائه شد که موافق باور قبلی هر شرکتکننده بود و بعد 8 مطلب بیان شد که باور اولیه هر شرکتکننده را نقض میکرد.
منتها این بار هر 8 گزاره در مورد امور وابسته به سیاست بودند. مثلا: آمریکا باید هزینه نظامی خود را کاهش بدهد.
در کل آزمایش، مغزهای شرکتکنندههای با دستگاه MRI عملکردی بررسی میشد. این نوع خاص دستگاه MRI میتواند میزان جریان خونی را که وارد قسمتهای مختلف مغز میشود، نشان بدهد و به این ترتیب در هنگام آزمایش مشخص میشد که کدام ناحیه از مغز بیشتر فعال میشود و کدام یک فعالیت کمتری دارد.
جالب بود که در قسمت دوم آزمایش که باورهای سیاسی به چالش کشیده میشد، قسمت آمیگدال و کورتکس اینسولار مغز، بسیار فعال میشد. اینها نقاطی از مغز هستند که هنگام بروز احساسات و نیز بیان ego که با تسامح میتوانیم آن را «خود» ترجمه کنیم، فعال میشوند.
قسمتی از هویت ما به طور ذاتی و ماندگار، سیاسی است. یعنی ما با آن دیدگاه و مشرب سیاسی است که در جامعه و بین اطرافیان شناخته میشویم. پس هرگاه که سوژههای آزمایش، حس میکردند که از طریق گزارههای سیاسی، هویت آنها مورد حمله قرار گرفته یا به چالش کشیده شده است، نواحی مزبور مغز فعال میشدند.
درسی از این تجارب و آزمایش انجام شده برای فعالان سیاسی!
درسی که هنوز بسیاری از احزاب و فعالان سیاسی نیاموختهاند، این است که در همگام انتخابات، انرژی فراوانی برای تغییر دیدگاهها، صرف میکنند. یعنی چپها و راستها سعی میکنند که از طریق بیان ناکارآمدی و خطاهای جناح مقابل، پیروان احزاب اردوگاه مخالف را متفرق کنند و به اردوی خود بیاورند و این کاری است بسیار پرهزینه و انرژیگیر که میزان موفقیتاش بسیار اندک است.
کار بسیار سادهتر این است که شما بتوانید کسانی که هنوز مردد هستند و فاقد سوگیری مشخص سیاسی هستند را به اردوی خود بیاورید. به عبارت دیگر شما باید انرژی زیادی روی کسانی که رأی نمیدهند، رأیاولیها یا پیروان حزبی بگذارید که در یک انتخابات شرکت ندارد.
حالا در عالم سیاست این جلب نظر مرددها، آدمهای فاقد ترجیح سیاسی خاص را میتوان از طرق مختلف بسته به شرایط جامعه انجام داد:
پیدا کردن کمبود و مشکل عمده آنها و دادن برنامههای عملی یا واهی پوپولیستی به آنها یا به طور معکوس پیدا کردن امری که به طور سنتی میتواند همین گروه از مردم را از حزب مقابل منزجر کند و پیروز شدن حزب مقابل را در نظرشان مثل آمدن هیولا به شهر کند.
پس در نهایت من و شمایی که هر کدام یک ترجیح سیاسی خاص داریم، در انتخابات بعدی، بهتر است بیجهت در دنیای مجازی و واقعی روی تغییر ذهنهای کسانی که واضحا برای خودشان یک جهت سیاسی دارند، کار نکنیم، انرژی خود را هدر ندهیم و متعاقب عدم توفیق خود در تغییر اذهان، آشفته نشویم!
این نوشتهها را هم بخوانید
احسنت…بسیار عالی بود
البته متن اصلی یک سری مشکلات منطقی دارد. به عنوان مثال این طور نبود که فقط ترامپ دارای رسوایی باشد و بیل کلینتون و هیلاری، سابقه تاریکی در بخشهای مالی و امنیتی داشتند و به همین دلیل حرفهای سطحی آنها علیه ترامپ اثری نمیگذاشت.
فضای سیاسی آمریکا، به شدت پس از دوران هشت ساله اوباما و در نظر گرفته نشدن افراد عادی و سفیدپوست ضربه خورده بود و بسیاری برای جلوگیری از هشت سال دیگر به ترامپ رای دادند.
البته vice یک رسانه لیبرال هست و به همین دلیل تمام ضعفهای کلینتونها رو میخواد.
نکته دیگه هم اینه که اتفاقا هر دو روی رایپهای یزشی تمرکز کرده بودند. اما باز هم لیبرالها با نظرسنجیهایی که بعد از انتخابات خودشان هم قبول کردند که فیک بوده، مدام آرای ریزشی را با اختلاف زیاد به نفع هیلاری اعلام میکردند که خب نتیحه بعدا مشخص شد که یک فریب رسانهای بوده.
بله، دقیقا درست فرمودید.
الان در جامعه رسانهای امریکا نوعی دلخوری به خاطر انتخاب ترامپ وجود دارد و دقیقا به همین خاطر بعد از این همه مدت که خیلیها متوجه کممایگی شبکههای اجتماعی شده بودند، آنها تازه روی «فیک نیوز» و مشکلات عملی دموکراسی تمرکز کردهاند.
اما جوهر مقاله، صرفنظر از پوستهاش قابل توجه است، اینکه وقتی ما یک دیدگاه سیاسی را برای مدتها حفظ کردیم، با دلیل و بینه، خیلی دشوار ترکش میکنیم، طوری که صرف انرژی روی جلب نظر رای اولیها و مرددها، به مراتب منطقیتر است.
بله کاملا موافقم. بسیار دشوار هست که ایرادهای طرف خودمان را ببینیم. هم در سیاست و هم در حتی فوتبال برای کسانی که فوتبالی هستند :)
به نظرم اولین و شاید سادهترین تمرین این باشد که در میان مطالبی که میخوانیم از خبرگزاریهای هر دو طرف، منبع مطالعه داشته باشیم.
البته متن اصلی یک سری مشکلات منطقی دارد. به عنوان مثال این طور نبود که فقط ترامپ دارای رسوایی باشد و بیل کلینتون و هیلاری، سابقه تاریکی در بخشهای مالی و امنیتی داشتند و به همین دلیل حرفهای سطحی آنها علیه ترامپ اثری نمیگذاشت.
فضای سیاسی آمریکا، به شدت پس از دوران هشت ساله اوباما و در نظر گرفته نشدن افراد عادی و سفیدپوست ضربه خورده بود و بسیاری برای جلوگیری از هشت سال دیگر به ترامپ رای دادند.
البته vice یک رسانه لیبرال هست و به همین دلیل تمام ضعفهای کلینتونها را میخواهد پنهان کند.
نکته دیگه هم این هست که اتفاقا هر دو روی رایهای ریزشی (ایالتهای سوئینگ) تمرکز کرده بودند. اما باز هم لیبرالها با نظرسنجیهایی که بعد از انتخابات خودشان هم قبول کردند که فیک بوده، مدام آرای ریزشی را با اختلاف زیاد به نفع هیلاری اعلام میکردند که خب نتیحه بعدا مشخص شد که یک فریب رسانهای بوده است.
در واقع نویسنده وایس، خودش نمونه خوبی از کسیست که نمیخواهد واقعیت طرف مقابل را بشنود و بفهمد. چه خوب است که این مقاله را خودش هم هر روز بخواند.
این مقاله خیلی خوب بود. برای رسیدن به یک جهان بینی خوب و متناسب و متعادل حتما نیاز به مطالعه به روز و کارامد همیشه لازم و واجبه.
حالا جالب اینه برای منی که عشق مطالعه هستم اما خیلی سال هستش که مطالعه نمیکنم و نسبتا آدم واقع بین و منفی بینی هستم (به معنی راحت قانع نشدن و سنجیدن همه زاویه ها) هم این اتفاق میفته.
یعنی در انتخابات شرکت نمیکنم و همه رو با یه چشم میبینم اما پایه و اساس نظرات سیاسی خودمو همیشه میتونم تغییر بدم اگه ببینم که یه جریان به دردبخور و داره به وجود میاد. فکر میکنم که توانایی تشخیص این مساله رو دارم و میتونم خودم دیدگاه های خودمو زیر سوال ببرم. چرا؟
چون همیشه به حقیقت بیشتر از مسایل اطرافش اهمیت میدم و هر چیزی به شکل و اندازه خالصش برام گرامی و محترم و مهمه. این حقیقت دوستی البته میتونه به شکلی که من میخام تفسیر بشه و طبیعیه اما همیشه سعی کردم که در درجه اول حفظ بشه و در درجه دوم پخته تر بشه در طول زمان.
اصل مطلب که میخام بگم اینه که من مطالعه کمی دارم، اخبار سیاسی و اقتصادی رو دنبال نمیکنم، اما اگه اتفاقی بخاد بیفته توی دنیای درونی خودم بهش فکر میکنم و نتیجه گیری و پیش بینی میکنم و تقریبا درست در میاد فکرایی که میکنم. اما چرا اینجور میشه اونم نسبت به کسانی که توی این مسائل به صورت مدام یا دوره ای هستن؟ آخه به طور منطقی من باید بیشتر اشتباه کنم با جوگیر بشم و تکانه ای و احساسی فکر کنم.
فکر میکنم مهمترین دلیل اینه که توی بچگی ینی از 6 سالگی تا 15 سالگی مطالعه غیر درسی زیادی داشتم. از کتابهای ژول ورن تا هفته نامه اطلاعات هفتگی و گل آقا و ماهنامه طنز و کاریکاتور. ینی اگه الان فکرم به نسبت سواد جامعه جلوتر و بازتره بخاطر آبشخور فکری و فرهنگیه که توی دوره شکل گرفتن جهان بینی هر آدمی دوره مهمیه و میتونه استخون بندی اصلی مغزی و فکری اونو شکل بده.
به همین خاطره که حدس زدم ترامپ رییس جمهور میشه بدون اینکه بدونم اخبار داخلی یا خارجی یا فارسی زبان خارجی چی میگن و پیگیری کنم یا دنبال این باشم چرا مایکل مور ده دلیل یا بیشتر داره که ترامپ رییس جمهور میشه، حتی با وجود اینکه سه چهارم وقتمو توی اینترنت میگذرونم.
خلاصه نکته زیر پوستی اون دوره طلایی توی زندگی آدمه که میخاد آینده بینیش شکل بگیره.
راستی، خیلی صبر کردم تا بالاخره تونستم این واژه آبشخور رو یه جا ازش استفاده کنم! آخییییشششش…!
فیلسوفان و اندیشمندان که در طول حیات اندیشه فلسفی به طور عام و فلسفه سیاسی به شکلی خاص به حیات سیاسی و کنش آدمی در پولیس یا شهر در شکل کلاسیک و یا در اصطلاح جامعهشناختی امروزین آن به « فلسفه سیاسی» اندیشیدهاند در طی تاریخ با تعاریف و شکلهای گوناگون و مختلف فهم این مسئله مواجه شدهاند