چرا بخش «آن صفحات جادویی نخست»؟
الان آداب حضور در کتابفروشی و خرید کتاب با دهههای گذشته خیلی متفاوت است. البته شاید قسمتی از این تصور خام از آداب حضور در کتابفروشی در دوره کودکی و نوجوانی باشد.
چند هفته پیش که به شهر کتاب مرکزی رفته بودم، مرد حدودا 55 سالهای را دیدم که با خیال راحت جایی نشسته و کتابی را در دست گرفته و گویی که در خانهاش است، بی توجه به محیط پیرامون در حال مطالعه آن است.
اما به گذشته که برمیگردم میبینم چنین کاری در دهههای گذشته، مقداری نامعمول بود. چرا که اگر کتاب میخواستی، باید بعد بعد از ورق زدن اندکی کتاب را یا میخریدی با برمیگرداندی سرجایش در قفسه کتاب.
دوست کتابخوانی دارم که تعریف میکرد که کتابی را خیلی دوست داشت، اما پول خریدش را نداشت،پس کتاب را ذره ذره با مراجعه مکرر به کتابفروشی میخواند و البته سرانجام کتابفروش نتوانست جلوی خودش را بگیرد و از او پرسید که چرا کتاب را نمیخرد و سرانجام کتاب را با تخفیف به صورت قسطی به او فروخت.
اما حتی اگر نخواهیم یک تاب را به رایگان در کتابفروشی بخوانیم و حتی اگر تعریف یک تاب را قبلا شنیده باشیم یا نویسنده و مترجمش برای ما آشنا باشند، باز هم محتاجیم که اندکی کتاب را ورق بزنیم.
راستش دستکم خود من تمرکز یک ورق زدن دقیق و خواندن چند صفحه اول کتابها را با هدف یک خرید دقیق و منطقی ندارم. گاهی هم واقعا کتابفروشیهای آنقدر شلوغند که اصلا نمیشود چنین کاری کرد.
پس با خودم فکر کردم که چطور است که بخشی در وبلاگ یک پزشک داشته باشم که در آن دقیقا این فرصت را به وجود بیاورم. یعنی با تفسیر و یا بدون تفسیر و معرفی کتاب و نویسندهاش، چند صفحهای از کتاب را درج کنم تا دستکم خواننده متوجه شود که کتاب چه حال و هوایی دارد و اگر سبکاش با سلیقهاش جور نیست در این وانفسای گرانی کتاب، مبلغی از دست ندهد.
برعکس خیلی وقتها جملات و دو سه صفحه آغازین هر کتاب، بهترین تبلیغ برای آن است.
این نوشتهها را هم بخوانید