زنانی که جزو عیاران بودند
نوشته: دکتر مهردخت بـرومند
مقدمه:
داستانهائی که دارای زمینه عیاری و جـوانمردی اسـت در مـیان داستانهای عوامانه فراوان و دارای مقام و مرتبهای ممتاز است. اگر در میان داستانهای عامیانه به جستوجو بپردازیم کـمتر داستانی از این قبیل مییابیم که با عیاری و جوانمردپیشگی بیگانه باشد. اگرچه تأثیر نـقش عیاران در همه داستانها یـکسان نـیست اما همه هدفی مشابه دارد. در بعضی موارد، عیاران هستهٔ مرکزی داستان هستند و تمام حوادث و اتفاقات بر مدار عملیات آنان دور میزند و در پارهای اوقات این گروه بر حسب اتفاق و گاهبگاه قدم به صحنهٔ داسـتان میگذارند. داستانهای عامیانه کموبیش دارای خصوصیات مشترک و طرحی یکسان است و اگر خواننده اندک آشنائی ذهنی با اینگونه کتب داشته باشد میتواند با خواندن صفحهای چند از اواثل کتاب حوادث و اتفاقات و احیانا نـتیجهٔ داسـتان را پیشبینی کند. بنابراین طرح مشابه، خواننده هنوز در ثلث اول کتاب است که با جماعت عیاران روبرو میشود و این گروه که رکن حساس اجتماع و سامانبخش و آشوبگر شهرها هستند تا پایان داستان بـه بـازیگری مشغولند. آنان در داستانهائی که ذکرش رفت، با قهرمان اصلی داستان که البته اغلب شاهزاده است بنحوی آشنا میشوند و از آغاز آشنائی پیمان دوستی و برادری میبندند و مشکلاتی را که در راه سیاست و مملکت بـه وجـود میآید برطرف میکنند و با زیرکی و هشمندی خاص خود، هرجا گرهای پدید آید میگشایند و برای پیروزی آن کس که شادی او خوردهاند، تا پای جان، پیش میروند. در حقیقت میتوان گـفت کـه مغز مدبر سپاهیان و راهنمای شـاهان و سـرداران ایـن گروه هستند. نقش آنان در پیروزیها و شکستها و فتح بلاد و ربودن پهلوان و زنان و نظایر این مسائل بسیار قابل توجه است. هر پادشاه هـمچنانکه دسـتهای از سـرداران جنگجو در اختیار دارد ناگزیر است عدهای عیار در دستگاه خـود داشـته باشد و در دشواریها از آنان کمک بخواهد و یا در جنگها از تدبیر و راهنمائی آنان استفاده کند. عیاران در متنهای تاریخی و ادبی و داستانهای عامیانه، بـنامهای- جـوانمردان-فـتیان-پهلوانان-شبروان-سرهنگان-مهتران و اسفهسالاران خوانده شدهاند.
عیاری در ایران سـابقهای کهن و طولانی دارد و میتوان نخستین گروههای عیاری را متعلق به پیش از اسلام و عهد پادشاهان کیان و ساسانیان دانست.
در شاهنامهٔ فردوسی بـه مـوارد گـوناگونی برمیخوریم که بدون هیچ تفاوت همانند کارهای عیاری است. در سایر کـتب ادبـی و تاریخی زبان فارسی نیز، از قدیمترین ایام، به داستانهائی که حکایت از جوانمردی و عیاری دارد برمیخوریم از جمله این کـتب مـیتوان تـاریخ سیستان 1 تاریخ بیهقی 2 قابوسنامه 3 و جوامع الحکایات 4 را نام برد.
پس از این مقدمه و با تـحقیق در چـگونگی لغـت عیار و استناد به قول مرحوم بهار که کلمهٔ عیار را همان «اییار» پهلوی و «یار» فـارسی دانـستاند، بـاین نتیجه میرسیم که این کلمه و کارهائی که تحت این عنوان انجام میگیرد در سرزمین مـا سـابقهای طولانی دارد.
اکنون با انصراف از بررسی سیر تاریخی این آئین، برای آشنائی بیشتر بـا جـماعت عـیاران به سراغ داستانهای عوامانه میرویم و به مشاهد صحنههای عیاری میپردازیم.
کتاب «سمک عیار» و پس از آن «دارابـنامه» مـهمترین منبع برای تحقیق در آئین عیاری است، اگرچه کتابهای دیگر مانند ابو مسلمنامه-اسـکندرنامه-رمـوز حـمزه و….. نیز از تأثیر این گروه بیبهره نیست، اما دو کتاب نخست و مخصوصا «سمک عیار» در میان داستانهای عـوامانه، از لحـاظ جنبه عیاری، بینظیر است. کارهائی که جماعت عیاران در طول داستان انجام مـیدهند چـنان درخـشان و چشمگیر و محیر العقول است که هر خوانندهای را به اعجاب و تحسین وامیدارد. عیارن مردمی چارهجو و دورانـدیش و زیـرک و مـحتال هستند. چالاکی در راهپیمائی و پیادهروی 5 و تحمل شدائد و استقامت بدنی از خصوصیات آنان است. نـویسندهٔ داسـتان «سمک عیار» صفات و خصوصیات و شرایط عیاران را از زبان «سمک» چنین بیان میکند: «مردم عیارپیشه باید که عـیاری دانـند و جوانمرد باشند و به شبروی دست دارند و (عیار باید) در حیلت استاد بود و بـسیار چـاره باشد و نکتهگوی و حاضرجواب، سخن نرم گوید، پاسـخ هـرکس تـواند داد و درنماند، و دیده و نادیده کند، و عیب کسان نـگوید و زبـان نگاه دارد و کم گوید. با این همه در میدانداری عاجز نبود و اگر وقتی کاری افـتد درنـماند، از این همه که گفتیم، اگـر در چـیزی نماند، او را مـسلم اسـت نـام عیاری بر خود نهادن و در میان جـوانمردان دمـ زدن.»
«سمک عیار- جلد اول جزء دوم-ص 220»
نکتهای که باید در اینجا بدان اشـاره کـرد اینست که داشتن هیکلی تنومند و قـوی و یا جنگاوری و زورمندی جـزو شـرایط عیاری نیست، زیرا سمک پهـلوان نـامدار داستان «سمک عیار» مردی لاغراندام و دارای جثهای کوچک است که در عین حال کـارهای بـزرگ و خارق العاده انجام میدهد. و سـایل و تـجهیزات عـیاران با جنگآوران مـتفاوت اسـت. کارد-خنجر-کمند- فـلاخن-سـوهان-سوزن و جوالدوز-چراغ عیاری-جلبندی-شالدستمال-نقل و آبنبات-داروی بیهوشی-حقههای محتوی داروی بیهوشی-سـنگهای مـختلف- داروی تغییر رنگ-و زر و سیم از وسایلی است کـه هـرگز از خود دور نـمیدارند. عـیاران را لبـاسی مخصوص بنام قنطوره اسـت. قنطورهها دارای بالاتنهای تنگ و چسبان، با آستین بلند و دامن گشاد و کوتاه است.
عیاران به شـهر و کـشور معینی تعلق ندارند و بیشتر به آداب و تـعهدات خـود پابـند هـستند و مـیتوانیم بگوئیم جنبهٔ بـین المـللی دارند.
عیاران در بین خود نشانهای مخصوص داشتهاند که هرگاه در جایگاهی غریب و هیأتی ناآشنا باهم برخورد مـیکردند بـا اسـتفاده از آن نشانهها هویت خود را آشکار میکردند.
«از آن جانب چـون سـمک بـه شـهر بـازآمد بـا خود گفت مرا پنهان باید شدن که ندانند. این اندیشه میکرد، که ناگاه روزافزون را دید نشانه بنمود. هردو بیامدند به سرای مهرانه، چون شب درآمد از هر دو جـانب طبل آسایش بزدند.»«سمک عیار-جلد چهارم-ص 425»
«سمک نگاه کرد «روزافزون» را دید. بشناخت. خرم شد. در آن کار سمک فروماند که دلبری مینمود. گفت شاد باش ای مرد. تا سمک برگشت، صـراحی بـرگرفت و بیهشانه که داشت در آن صراحی افکند. برمیگشت تا پیش روزافزون آمد نشان بنمود. روزافزون سمک را بشناخت. خرم شد. در آن کار بازماند. سمک بازگشت.»«سمک عیار-جلد دوم-ص 35»
زنان عیار
در کتابهای عوامانه در بـین عـیاران و جوانمردان، گاه نقش زنان عیار بسیار جالب توجه است و چون غرض اصلی از این تحقق بررسی وضع زنان عیار است از اینجا دنبالهٔ مطالب را بـاین گـروه اختصاص میدهیم و بسیاری از کارها و شـرایط عـیاری را که در مقدمه به شرح آن نپرداختیم در ذکر زنان عیار با شواهد گوناگون میآوریم.6
البته ذکر این نکته لازم است که در عالم واقع، زن عیار وجود نداشته اسـت زیـرا ورود زنان به سکک عـیاری و پوشـیدن سراویل فتوت برای این گروه ممنوع بوده است و اینکه در بعضی از کتب داستانی بزنان و دختران عیار برخورد میکنیم، این فقط زائیدهٔ تخیل داستان- پرداز است. برای تحقیق در آئین عیاری زنان و بررسی وضـع آنـان نیز کتاب «سمک عیار» بهترین منبع و مأخذ است. و تصویری که در این کتاب از «سرخ ورد» و «روزافزون» آورده شده است، شاهد صادقی بر این مدعاست.
از بررسی وضع زنان عیار چنین نتیجه میگیریم کـه زنـان عیار بـر دو دستهاند:
1-زنان و دخترانی که علاقه شدید به آئین عیاری آنان را باین راه سوق داده است و از زمانی که با بـرادران خود عهد و پیمان بسته و سوگند خوردهاند تا پایان عمر در این حـرفه بـاقی مـاندهاند. (سرخ ورد و روزافزون از این جملهاند)
«دختر گفت: ای مادر هوسی در دل دارم و دریغ میخورم، ندانم چگونه سازم تا مراد حاصل کـنم. تـا مادرش گفت جان مادر آن چیست که ترا دل در بند اوست؟ گفت گویندهای مادر، که عیارپیشهای اسـت نـام وی سـمک. بر این ولایت آمده است. طلب کار او میباشم تا او را بهبینم و کمر خدمت او در میان بندم کـه خدمت چنان مردی به جان کردن واجب است و چندست که در شهر میگردم، بـاشد که او را جایگاهی دریابم و راه بـه مـقام او نمیدانم درماندهام تا او را کجا بدست آورم؟
….. به یزدان دادار کردگار که اگر سمک را بهبینم تا زنده باشم بندگی وی کنم.» «سمک عیار-جلد اول-ص 246»
«کانون را دختری بود مستوره، و نام او: روزافزون: خواهر بهزاد و رزمیار بود. امـا در باب مردی و عیاری چالاک بود که شب و روز پنهان و آشکارا تعلم کردی و هنر آموختی. آنچه مردان را بکار باید و همه وقت احول سمک میشنید که چه کارها میکند و آفرین بروی میکرد. پس در آن شب چـون او را مـعلوم شد که سمک را در آن سرای بگرفتند غمناک شد. با خود اندیشه کرد که دریغ باشد چون سمک مردی بهیچ برباد آید. از بهر آنکه مرد است او را نمیتوانند دیدن. بهتر آن نیست که بـروم و او را از بـند بگشایم.» «سمک عیار-جلد اول-جزء دوم-ص 114»
(1)-ص 161
(2)-ص 475
(3)-ص 246
(4)-140-136
(5)-یکی از لقبهای عیاران «پیاده» است.
(6)-برای آگاهی بیشتر از چگونگی آئین عیاری رجوع شود به سلسله مقالات آئین عیازی مجله سخن-دوره نوزدهم سال 1348، دوره بـیستم سـال 1349
2-زنان و دخترانی که عیار پیشه نـیستند امـا بـرای هدفی خاص در عمر خود چند بار به لباس عیاری ملبس گشتهاند.
مثلا در کتاب «دارابنامه»: «عـین الحیات«دختر زیبای سرور شاه یعنی به عشق فیروزشاه و برای دیدار او لباس عـیاری بر تن میکند و بـا سـاز شبروان باتفاق شریفه دختردایهٔ خویش به سروقت فیروزشاه و فرخروز میرود.
«در آن چنان شبی تاریک و در آن راه تاریک، آن دو دختر ماهپیکر با کمند و خنجر میرفتند. جائی که بلند بود کمند میانداختند. جائی که به شیب بـود به خم کمند فرو میرفتند و دست یکدیگر میگرفتند، تا عاقبت بدان محل رسیدند که فیروزشاه و فرخروز بودند. شریفه گفت: مقام ایشاناین است. دختر گفت: تو گرد بام میگرد و پاس میدار تا مـن از بـالای منظره بنگرم و شریفه را بر کنار بام فرستاده خود در پیش آمد و گرد بنشست. از بالای منظره به شیب نگاه کرد. در آن حالت فیروزشاه و فرخروز هر دو نشسته بودند و با هم شراب میخوردند و سخن مـیگفتند.»«دارابـنامه-جلد اول ص 136»
در کتاب «قصهٔ حمزه»، خواننده دختری را میبیند به نام «فتح عیار» که با شب روی و بکر بردن کمند و سپر و تیغ برای تهیهٔ غذای امیرحمزه دست باقداماتی مؤثر میزند. این دخـتر «مـهرنگار» دختر انوشیروان است. او با امیرحمزه روابط عاشقانه دارد و برای اثبات جانبازی و علاقهٔ شدید خود نسبت به معشوق در لباس عیاری ظاهر میشود. «قصه حمزه-ص 203»
زنان عیار از لحاظ شجاعت و کاردانی و طرز لبـاس پوشـیدن و انـجام کارهای عیاری و وضع ظاهری بـدن بـا مـردان تفاوتی ندارند. آنان اگر خود ماهیت جنسی خویش را آشکار نکنند و بزن بودن خود اقرار ندهند کمتر کسی متوجه این موضوع مـیشود. آشـکار شـدن ماهیت جنسی آنان، گاه بر حسب تصادف اسـت و گـاه وقتی است که به عیاران مرد دل میبازند و آنگاه برای اظهار عشق و دلدادگی ماهیت خود را آشکار میکنند.
«تقدیر یزدان چـنان بـود کـه سرخورو جامه بیرون میکرد. سمک چشم در وی نهاده بود کـه ناگاه سینه سرخورد پیدا آمد….
سرخورد شرمناک شد. خدمت کرد. گفت: ای پهلوانسمک، اکنون راز آشکارا شد و مرا با تـو مـیباید بـودن. احوال بگویم. بدان و آگاه باش که من مرد نیستم و در جهان جـز مـادر و پدر و برادرزادگان من آگاه نیستند. اکنون بر تو آشکار شد. چون سمک بشنید گفت به یزدان دادار کـه مـن هـمان ساعت بدانستم که در سرای تو مهمان بودم و تـو بـیامدی و نـان خواستی و آن سخنها میگفتی چون مادرت نان آورد و بنهاد و تو نان میخوری من در نان خوردن تـو نـگاه مـیکردم دانستم که تو نه مردی، و با خود میگفتم: این جوان نه سیرت مردان دارد. امـا بـصورت مردان میرود…»«سمک عیار-جلد اول- ص 309»
روزافزون چون سمک را بدید بیآمد و بانک بر وی زده سـمک کـارد بـرکشید و به روزافزون درآمد تا او را کاردی زند. سمک میدانست که او از دوستان است به وی در آمد. روزافـزون دسـت وی برپیچید و کارد از دست وی بستد. سمک چون چنان دید در جست و میان روزافزون بگرفت. در خـود کـشید. انـدام وی نرم یافت، نه چون اندام مردان بود، با خود گفت ندانم که چگونه است؟». «سـمک عـیار «جلد اول» جزء دوم: ص 150»
قبلا باین نکته اشارات رفت که جنگاوری و عیاری دو هنر جـداگانه اسـت ولی در ضـمن عیار نباید که از فنون جنک بیاطلاع و بیبهره باشد. در بررسی وضع زنان عیار بگروهی برمیخوریم کـه هـم جـنکجو و دلاور و هم آگاه از راهورسم عیاری هستند، و در هر دو مورد وظیفهٔ خویش را به بهترین وجـه انـجام میدهند.
«فرخزاد بهروز را بدید خرم شد و گفت: ای عیار کجا بودی که حالی در اندیشه تو بودم؟ بهروز گفت: نـه وقـت این سئوال است، نگاه کن تا چه میبینی. فرخزاد نگاه کرد، شـخصی را دیـد عظیم، با هیبت، غرق پولاد و تیغی بسته و سـپری از طـرف دیـگر آویخته سؤال کرد که این کیست بـدین هیبت؟ گفت جـهانافروز است. دختر ربیمای قیصر که به عشق فیروزشاه کمر بسته است.»«دارابنامه-جـلد دومـ-ص 356»
گاهی دختران چنان در هیات مـردان فـرومیروند که دیـگر دخـتران بـر آنها عاشق میشوند و درصدد وصال آنـان بـرمیآیند.
«راوی داستان گوید که چون گلنار دیدار جهانافروز بدید از دلوجان مهر او بگزید و از سـر ارادت و صـفا عاشق جمال جهانافروز شد که گـمان برد که مگر او مـرد اسـت، که جهانافروز خود را به آئیـن مـردان برآراسته بود…. جهانافروز نام خود را جمشید گفته بود و خود را عظیم پنهان میداشت تـا مـعلوم نکند که او دختر است و روزبـروز عـشق و مـحبت گلنار زیادت مـیشد….»«دارابـنامه- جلد دوم-ص 554-553»
قبلا گـفته شـد که تنومندی و داشتن جثهٔ عظیم، شرط عیاری نیست. اما هرجا سخن از زنان عیار بـه مـیان میآید آنها را بداشتن هیکلی قوی و تـنومند تـوصیف میکند.
«سـمک نـگاه کـرد، شخصی دید چند ژنـدهپیلی که سلیح پوشیده بود. سمک گفت شک نکنم که آن کس است که ما هستون و مـاهانه بـرد گمان نبرد که آن کس است کـه او را از بـند رهـانید صـندوقها از گـردن بنهاد. کارد بـر کـشید و به روزافزون درآمد تا او را کارد زند. روزافزون دست وی بگرفت و برپیچید و یک مشت بر بناگوش سمک زد، چـنانکه سـراسیمه گـشت. خواست که بیفتد به سبب آنکه مـردی ضـعیف هـیکل بـود و روزافـزون قـوی هیکل.»-«سمک عیار-جلد اول- جزء دوم ص 135»
«بهروز عیار آن دختر را آفرین کرده خواست که از در کوچه بیرون رود آن دختر از غرفه به شیب آمد و بهروز را در خانه طلب کرد. بهروز در آن خانه درآمد. دخـتری دید عظیم صاحب جمال و صاحب کمال، در غایت حسن و ملاحت باتنوتوش عظیم «1«دارابنامه-جلد دوم-ص 350»
زنان عیار بدون استثناء زیبا هستند و داستانپرداز. در وصف زیبائی آنان بسیار (1) علت این عظمت تنوتوش آن بوده اسـت کـه در آن روزگار زنان چاق را میپسندیدند.
داد سخن میدهد. زیبائی آنان به حدی است که هرکس آنان را میبیند (در شکل واقعی، نه در زیر نقاب عیاری) عاشقشان میشود. اما کمتر تن بازدواج میدهند. مـثلا روزافـزون دختریست که از ازدواج ننک دارد اما سرخورد تقاضای سمک را میپذیرد و با او ازدواج میکند.
روزافزون در جواب شاهان که عاشق او شده است، چنین میگوید:
«من میگویم در جـهان آن مـرد مباد که به چشم خـطا در مـن نگاه کند. یا مرک من آن روز باد که با کسی مباشرت کنم. اگرچه یزدان زن از برای مرد آفریده است و هیچ عیبی نیست. دل من از مرد فـارغ اسـت که مردان جهان بـرادران مـناند.
بعد از قضای یزدانی اگر مردی قصد من کند اگر توانم او را قهر کنم وگرنه خود را هلاک گردانم. از یزدان میخواهم که مرا بدین دل دارد و از رسوائی بپرهیزد. و مرا در دست هیچ مردی گرفتار نکند، بـاشد کـه پاکیزه بقیامت روم.»«سمک عیار-جلد دوم-جزء سوم-ص 95»
جای دیگر، در جواب نیکوپهلوان دوازدهدره چنین میگوید: «نیکو گفت» تو دختر کانونی که اسفهسالار شهر ماچین بود و پدر خود را با برادر بکشتی.. روزافـزون گـفت من هـمانم و ترا نیز بکشم. من همانم که تو گوئی و با تو نیز همان خواهم کرد که با پدر و بـرادر کردم. بنگر که من با ایشان چه کردم. با تو نـیز هـمان خـواهم کرد.
گفت: ای دختر شرم نداری که دودمان آلوده کردی و بر پدر و برادر بیرون آمدی و ایشان را بکشتی و با عیارپیشگان دسـت یـکی کردی؟ ترا خود نام و ننک نیست؟ میبایستی بودی که زن پهلوانی بودی و در پس پرده نشسته بودی و فرمان میدادی. تو چـرا عـیارپیشگی میکنی؟ اگر فـرمان من بری بازگرد و از کرده پشیمان شو و با من عهد کن تا من ترا به زنـی کنم و بانوی دوازدهدره باشی. روزافزون گفت: ای پهلوان اگر پدر و برادر را بکشتم سزاوار بودند. کـه هرکه کار ناواجب کـند او را بـکشد و بر آن بر ایشان بیرون آمدم که ناجوانمردی کردند. شرط نیست. نام نیکو بهتر در جهان از بدنامی. دیگر میگوئی که دوده به ننک آلودهای، چرا؟ من آن دخترم که مردان عالم را در پیش من همچون زنان شرم بـاید داشت که کاری زشت کنند. من از شرم بسیار که دارم اگر مردی بینم که سخن بر خطا گوید او را بکشم و قهر کنم، و اگر توانم جگر او را بدرآورم تا بروی چه رسد؟ زن باید که باستر بـود و پاکـدامن و پرهیزکار، چه در میان صد هزار و چه در پس پرده، که من آن وقت همه پهلوانان زن خود شمارم و فرمان دهم باقبال خورشیدشاه که مرا به خواهری قبول کرده است، و تو مرا به زنی میخواهی؟ مردان در دره نبودند کـه مـرا به زنی کردندی؟ از این کار سیر آمدی؟ دشخوار بود. اکنون زنا شوهری با وقتی دیگر افکن. اگر به جنک آمدی بیاور تا چه داری و بیش از این مگوی که روزگار شد. «سمک عیار جـلد اول-جـزء دوم-ص 222»
این مورد را دیدیم و خلاف آن را نیز میبینیم سمک عیار پس از آن که دانست سرخورد دختر است، از وی تقاضای ازدواج کرد و سرخورد هم بدون درنک پذیرفت. «اکنون ای سرخورد چون راز آشکار شد و دانستم که تـو زنـی اگـرچه میدانم که از بهر آن چنین مـیروی تـا زن نـباشی و ترا نام شوهر نباشد، هیچ ممکن باشد که زن من باشی؟ سرخورد گفت ای پهلوان من خود کنیزک توام. سمک دست وی بگرفت و بـه گـواهی یـزدان. به گواهی رزماق و به گواهی آتشک و آن دو پسران رزمـاق، سـرخورد را به زنی کرد. سرخورد خود را به وی داد و به شوهری قبول کرد»-«سمک عیار-جلد اول-ص 310-309»
(نکته جالبی که در این مورد بـه چـشم مـیخورد وجود شهود برای پیمان زناشوئی است که امروز هم بـاقیمانده است.)
رعایت اصول اخلاقی و عفت و پرهیزکاری از شرایط و لوازم جوانمردی است. هرگاه یکی از عیاران با دختر یا زنی آشنا شـود کـه بـه ناچار باید با او در تماس باشد پیمان برادری و خواهری میبندد و این مـراسم مـوجب صمیمیت و همچنین محرمیت بین آن دو است. زنان عیار بینهایت عفیف و پاکدامن هستند و مردان عیار نسبت بـه خـواهران خـود تعصب شدید دارند و هرگز اجازه نمیدهند که شخصی به خطا در آنان بـنگردد.
1-پیـمان بـرادری و خواهری
جائی سمک عیار مجروح است و در خانه مهرویهنباش پنهان شده است. سامانه زن مهرویه آبـ گـرم کـرده است تا خون از اندام سمک بشوید. سمک میگوید: من ترا به خواهری قبول کـردم و تـو مرا به برادری قبول کن»
آنگاه سمک میگوید: «ای خواهر، دست در میان مـن کـن کـه قدری زر هست برگیر زن صد دینار از میان او میگشاید سمک میگوید: ای خواهر به خـرج کـن تا ترا رنج کمتر بود. سمک عیار-جلد اول-ص 87»
2-تعصب نسبت به خواهران
شـاهان گـفت: «ای پهـلوان اگر من روزافزون را بگشایم نشاید سمک بخندید و گفت ای برادر چیزی در میان اینکار هست کـه دل تـو بوی میل دارد و شرط نیست ترا دست بروی نهادن که تو صاحب غـرضی، اگـرچه از تـو خطائی نیاید روزافزون از آن زنان نیست که مردان جهان به غرض در وی نگاه توانند کردن شاهان گـفت: روا بـاشد. چـنین کنم» «سمک عیار-جلد دوم-جزء اول-ص 42»
3-عفت و پرهیزکاری
سمک بازگشت و موکلان را بدید هـمه خـفته و بیهوش افتاده، پای درنهاد و پیش آن سه بندی شد و ایشان در خواب. سمک به بالین سرخورد آمد و-دست بـر پیـشانی وی نهاد. سرخورد بیدار گشت گفت: ای حرامزاده ترا چه زهره است که بـه رخـسار من دست نهادی. سمک عیار را نمیشناسی؟ اگر آگاه گـردد کـه تـو دست بر رخسار من نهادی بجای ایـن دسـت سر از تو بردارد. سمک را خوش آمد و گفت: ای سرخورد مترس که من سمکم. سـرخورد خـرم شد.»
«سمک عیار. جلد اول. جـزء دوم ص 5247
«زن بـودن» زنان عـیار گـاه آنـها را به نحو جالبی در راه رسیدن بـه هـدف یاری میدهد و بواسطه این خصوصیت کارهائی از دست آنها برمیآید که مردان از انـجامش عـاجزند.
سمک میگوید:
«روزافزون در این کارها اسـتاد است اگر زیادت نـیست از مـن در این باب زیادت است بـچیزی کـه او زن است و آنچه او کند من نتوانم کرد و آنچه من کنم او داند»
«سمک عیار-جـلد دوم-جـزء سوم-ص 312»
«عالمافروز در آن کاروانسرای بـا روزافـزون گـفت: چه چاره سـازم کـه گیتی نمای به دسـت آورم؟ تو هـیچ حیلتی دانی که بدو معنی استاد حیلتی یکی آنکه زنی و دیگر استاد، و در همه مـعنی سـرشت زنان جهان از حیلت است. آخر چـیزی دانـی روزافزون خـدمت کـرد…»
«سـمک عیار-جلد چهارم-ص 136»
«روزافـزون گفت ای زرین مرا در چادر و موزه آور تا بیرون روم که کاری دارم زرین گفت ای مرد شرم نـداری کـه بچادر و موزه بیرون روی چهکار داری؟ با من بـگوی تـا مـن بـروم
روزافـزون گفت ای زن دل خـوشدار کـه اگرچه بصورت مردان برآمدهام زنم و مرا نام روزافزون است.
«سمک عیار، جلد دوم، جزء سوم، ص 39»
روزافزون جـای دیـگر بـرای مصلحتی زن بودن خود را آشکار میکند.
«حق تـعالی تـقدیر کـرد کـه جـماعتی بـرمیگشتند که ناگاه زنی دیدند در زیر درختی نشسته همچون ماه و آن روزافزون بود. حال وی چنان افتاده بود که چون در آب جست اشناه میکرد باد او را بر آن جزیره آورد، میبود تا روز روشـن شد جائی دید خوش و خرم یزدان را شکر کرد که او را نجات داد و در آن جزیره میگشت و میوهای که میشناخت میخورد برفت و سروتن بشست و گیسوان فروهشت تا اگر کسی بیاید وی را بر صورت زنان بیند تـا حـال بچه رسد. «-سمک عیار-جلد دوم-جزء چهارم-ص 102»
در کتاب اسکندرنامه مهترنعیم که از عیاران بزرگ و عیار اسکندر است بر عیار دختری بنام فتنه عاشق میشود و از او تقاضای ازدواج میکند فتنه میگوید با او عـیاری مـیکنم اگر در عیاری دست مرا بست زن او میشوم و اینک حکایت آنها:
«…چون مهترنعیم محرم بود داخل گردیده در برابر اسکندر سر فرود آورده ایستاد که نـاگاه دیـد از یطرف نازنین دختری لباس عـیاری پوشـیده نمایان گردید و در برابر نازکاندام تعظیم نمود چشم مهترنعیم چون بر او افتاد واله و شیدا گردید. اسکندر پرسید این دختر کیست که لباس عیاری پوشیده؟ نازکاندام گفت عیار مـن اسـت و فتنه نام دارد. مهترنعیم عـرض کـرد شهریارا قربانت شوم به دختر بگو که فتنه را به من بدهد که عاشق و بیقرار اویم. امیر به نازکاندام فرمود: بیا فتنه را به نعیم بده عرض نمود که فتنه اختیار خـود دارد شـرح حال به فتنه خاتون بفرمائید. اسکندر گفت فتنه خاتون رضا بده که تو را به نعیم بدهم. فتنه عرض کرد شهریار مضایقه نیست با او عیاری میکنم اگر در عیاری دست مرا بـست زن او مـیشوم و اگر او را گـرفتم خود دانم با او چه کنم. امیر گفت نعیم چه میکنی؟ نعیم گفت مانعی ندارد. پس هر دو از باغ بیرون رفتند فـتنه در گوشهای نشست بزاری کردن که مهترنعیم رسید دید دختر در پای درخت نـشسته گـریه مـیکند و میگوید من چه غلطی کردم. من چگونه با نعیم برمیآیم. مهترنعیم دلش بحال او سوخت چون عاشق بود پیـش رفـته گفت نازنین قربانت گردم بیا دست مرا ببند و ببر و بگو او را بعیاری گرفتم گـفت مـن هـرگز چنین کاری نکنم من نیز چگونه میتوانم دست تو را ببندم باری بنشین صحبتی بداریم و چـند جامی بخوریم. مهترنعیم نشست چون چند جامی خورد ناگاه سرش گردیده بیهوش افـتاد فتنه دست او را بسته بـرد در پیـش اسکندر. نازکاندام بنا کرد به خندیدن گفت ای شهریار عرض کردم که عیار من نعیم را خواهد گرفت. اسکندر گفت نعیم را بهوش آوردند. گفت کهنه دزد مرا در پیش دختر خجالت دادی. گفت شهریار اگـر این دفعه مرا گرفت دانم در عیاری نظیر ندارد. فتنه گفت شهریار اگر این دفعه نعیم را گرفتم یک گوش او را میبرم و اگر او مرا گرفت دانم در عیاری نظیر ندارد و زن او میشوم. اسکندر گفت مـانعی نـدارد. پس هر دو از باغ بیرون رفته، فتنه کنیزی همراه برداشته، در پای درختی نشست. کنیز در برابر او ایستاد که مهترنعیم رسید. فتنه گفت مهتر میدانم که دیگر با من می نمیخوری. بیا قرار بگیر بـا هـم صحبت بداریم و چند بوسه از لب من بردار که از قند شیرینتر است. مهتر نعیم چون اسم بوسه شنید، دیگر هوش بر وی نماند، چه جای عیاری کردن نشست فتنه کنیز را گـفت بـرو و حقه لعل که از برای ملکه خریدم، بیاور، مهترنعیم ببیند کنیزک بیرون رفت و حقه را آورده، گفت با دندان بطرف چپ پیچ بده تا باز شود. مهترنعیم با دندان سر حقه را بـاز کـرد و بـطرف چپ پیچ داد که در حقه بـاز شـد، گـردی از حقه بیرون آمد، بر دماغ مهتر نعیم خورده بیهوش شد و درغلطید. فتنه او را برداشته به نزدیک اسکندر آورد. اسکندر گفت دست نگهدار. فـتنه دسـت نـگهداشته عرض نمود: ای شهریار مهترنعیم بر من عـاشق اسـت اگر صد دفعه همراه من کنی، او را بهبندم. پس از گفتگوی بسیار عقد فتنه را از جهت نعیم کوسخ بستند و فتنه را به نـعیم دادنـد. راوی گـوید: از پشت نعیم در رحم فتنهخاتون نطفه سه گرک یعنی ذات پاکـ نسیم بسته گردید.»
«اسکندرنامه-ص 15-16»
زینهارداری. پاکدلی و صداقت از خصوصیات بارز آنـهاست.
سـمک عـیار مادر خواندهای دارد بنام «روحافزای رامشگر» که همواره ندیم و مونس «مهپری» دختر فغفور شاه است وقـتی سمک میخواهد «خورشید شاه» را در راه رسیدن به معشوق یاری دهد، بسراغ او میرود و با او سـخن مینشیند. «سمک وقت سـخن یـافت برخاست و خدمت کرد گفت ای مادر دانی که جوانمردی چیست و پیشه کیست؟ روحافزا گفت که جوان مردی از آن جوان مردان است و اگر زنی جوان مردی کند مرد آنست. سمک پرسید که از جوانمردی کدام شقه داری؟ روحافزا گـفت که از جوانمردی امانت داری به کمال دارم که اگر کسی را کاری افتد و حاجت آورد من جان پیش او سپر کنم و منت بر جان دارم و بدو یار باشم و اگر کسی در زینهار من آید به جان از دست نـدهم تـا جانم باشد و هرگز راز کسی با کسی نگویم. و سر او آشکارنکنم مردی و جوانمردی این را دانم. اکنون ترا مقصود از اینها چیست اگر کاری و رازی داری آشکارا کن و اگر امانتی داری به من بسپار سمک بر او آفـرین کـرد و گفت بلی رازی دارم بگویم و امانتی دارم به تو بسپارم اما خواهم که بدین گفته خود سوگند یاد کنی. روحافزا گفت: به یزدان دادار پروردگار آمرزگار و به جان پاکان و راستان که دل با شـما یـکی دارم. و با دوستان شما دوست باشم. و با دشمنان شما دشمن و هرگز راز شما آشکار نکنم و هرچه شما را از آن رنجی خواهد رسید بهر توانم کرد. نیکی بکنم. و در نیکی کردن تقصیر نکنم و دقیقههای حـیل نـسازم و انـدیشهٔ بد نکنم. و اگر از دوستی شـما کـاری بـاشد که من بر باد شوم روا دارم و اندیشه ندارم وگرنه مراد شما حاصل کنم، از زنان مرد کردار نباشم.»
«سمک عیار-جلد اول-ص 48-47»
زنان عیار باوجود اینکه پای از حد خویش فراتر نـهاده مـردانه قدم برمیدارند و از داشتن خصوصیات زنانه چون پردهنشین بودن و بکار زنان پرداختن ننگ دارند باز در موارد مختلف خوی زنانه خـود را آشـکار مـیکنند و نشان میدهند که اگرچه عیارند باز زن هستند. و این صـحنههای جالب در آئین عیاری است.
حسادت سرخورد زن سمک عیار بر روزافزون.
«سمک با یاران خود در جایگاهی که از بهر ایـشان پدیـد کـرده بودند به شراب خوردن بنشستند، هرکس سخنی از مردی و عیاری کسی مـیگفتند و سـمک عیاری و چالاکی و مردی و جوانمردی و حلالزادگی و نیکمحضری که روزافزون کرده بود شرح میداد، تا سرخورد گفت ای پهـلوان سـمک چـند گوئی از روزافزون و از پردلی و عیاری وی.در میان شهر و بازار و کوچه و محلتها که دیده باشد و دانـسته مـردی کـردن چه محل دارد؟ همه کودکان بکنند.. روزافزون دانست که او را چه افتاده است. اگرچه از آن فراغی داشت گـفت ای سـرخ ورد چـه کاری باید کردن درین کوهستان؟ سرخ ورد گفت کسی باید که ببالین غاطوش رود و نشانی بیاورد تا او را نـام مـردی و عیاری سزاوار باشد. روزافزون گفت هرکه تواند رفتن نیک بود این کار مـن نـیست. سـرخورد گفت: من بروم. روزافزون گفت اگر توانستی رفت نگفتی اما اگر تو بروی و نـشانی بـیاوری از بالین غاطوش تا من باشم هرگز نام عیاری بر خود نه نهم و در مـیان مـردم نـباشم و در پسپرده بنشینم و به کار زنان و دوک و پنبه مشغول گردم وگرنه تو بعد از این هرچه نتوانی کـردن مـگوی-خاصه در-چنین محضری که پهلوان زمانه سمک عیار و آزاد مردان چنین حاضرند.
سـرخورد فـروماند گـفت نباید که سمک دل در وی بندد و مرا رشک مینماید که مردی و پهلوانی از وی دیده است برخیزم و کاری بـکنم….. سـرخورد گـفت ای پهلوان من بروم که من طاقت سخن ندارم نشنیدی که خواهرم روزافـزون چـه گفت و مرا چه طعنه زد؟ بخواهم رفت که درین کار مرا چیزی در دل میآید. اگرچه از آن فارغم اما دل زنـان هـرزهاندیش بسیار باشد. بروم اگر بامداد آمدم نیک. پس اگرنه، بدان که گرفتار آمـدهام تـو دانی. اگر خواهی طلبکار من باشی وگـرنه رفـتم تـا یزدان چه خواهد. سمک دریافت که سـرخورد چـه میگوید. او را اندیشه از بهرروزافزون است.
سمک عیار-جلد اول-جزء دوم-ص 198»
نمونه دیگر ار این صحنه جـالب را در کـتاب «داراب نامه» میبینیم. جائی که جـهانافروز دخـتر شجاع عـسطور شـاه در راه نـجات عین الحیات جانبازی و فداکاری بسیار مـیکند. بـاین امید که «عین الحیات» اجازه دهد تا فیروز شاه او را بازدواج خود درآورد. اکـنون «عـین الحیات را عظیم سخت آمد و سر در پیـش انداخت نه دلش میداد کـه بـگوید بلی، که زنان را هیچچیز از ایـن سـختتر نیست و نه نیز میتوانست گفتن که نه، که با «جهانافروز» بسیار سوگند خـورده بـود که مرادت برآورم. در کار خـود عـاجز فـروماند. جهان افروز گـفت: ایـ عین الحیات در چه اندیشهای؟ هرچند مـیدانم بـر مزاج مبارکت سخت است اما چارهات نیست که من شیفته جمال فیروز شاهم. مـرا بـه کنیزکی خود قبول کن و با فـیروز شـاه بگو کـه سـایهٔ عـنایت بر سر من انـدازد»
«داراب نامه-جلد دوم-ص 276»
نرمدلی و رقت احساسات:
در سرگذشت زنان عیار به مواردی میرسیم که رقت احساسات و عـواطف زنـانه سبب برهم زدن نقشههای عیاری میشود و گـریه و نـاله مـزورانه طـرف-عـیار زنانه را از رسیدن بـه هـدف باز میدارد. «روزافزون پالهنگ در گردن شاهان کرد و بدان ریگ روان آورد و بنشاند تا او را بکشد شاهان جوانی ناکرده بـود بـنالید و بـگریست گفت ای-بخت بد و ای روزگار نامساعد و ای چـرخ نـاسازگار، از مـن بـیچاره چـه خـواهی ای ناجوانمرد غور کوهی، چه کردم که مرا خون ریختن فرموده است. ای دریغا من، ای دریغا جوانی من، از بس که شاهان گریه و زاری کرد روزافزون را دل بر وی بسوخت از بـهر آنکه زن بود و زنان را دل تنگ بود و زود نرم گردد با وی مواسا مینمود.»
«سمک عیار-جلد اول-جزء دوم-ص 231»
خودستائی و غرور و مباهات بمردانگی از صفات زنان عیار پیشه است و این از مواردی است که مردان تاب تـحملش را نـدارند. روزافزون عیاری مغرور و بیباک است بیمحابا خود را به مخاطره میافکند و در هر کار بر مردان پیشی میگیرد. وقتی سمک میخواهد استادی و پهلوانی خود را با انجام کاری بزرگ در حضور شاهان و سـرداران نـشان دهد روزافزون داوطلب همکاری با او میشود و آتش خشم را در او فروزان میکند. «عالم افروز بانک بر وی زد و گفت بر جای زنان بنشین چرا چون مـن کـاری پیش گیرم تو گوئی مـن بـاتو بیایم این نه همه عیارانند همه همچون تو میخواهند که بیایند اما از حرمت خود نمیگویند از بهر آنکه میدانند که هر کاری با هرکسی نـشاید کـرد همه کاری تو مـیباید کـه دانی؟»
«سمک عیار-جلد اول-جزء اول-ص 302»
جای دیگر باز هم بین سمک و روزافزون بر سر مسألهای مشابه کدورت ایجاد میشود. «پس روزافزون گفت که اگر عالم افروز فرمان دهد من به طلب ایـن کـار بروم عالم افروز طیره شد که تو چگونه خود را برتر از دیگران دانی و گمان کنی که در مقام و مرتبت از همه برتری و جمله کارها از تو ساخته است. روزافزون گفت پهلوان هرچه فرماید مـایهٔ افـتخار من اسـت اما این کار بر من آگاه شده است و به یقین میدانم اینست که تقاضای رفتن دارم عالم افـروز هرجا که خواهی برو.»
«سمک عیار-جلد سوم-ص 16»
نمونهای دیگر از خـودستائی روزافـزون. «چـون کوشیار باز آمد آتشک روی بمیدان نهاد تا برود روزافزون گفت «ای آتشک در میدان مرو که مرد او نیستی مـیدان داریـ نتوانی مرد میدان از مادر تو زادی؟ هرکس در پایه خود چیزی دارند»
«سمک عیار-جلد اول-جـزء دوم-ص 239»
روزافـزون بـا همه زیرکی و کاردانی و اعتماد به نفس گاه به کارهایی مبادرت میکند که در میان مردان بـه کمعقلی و نادانی منسوب میگردد. «….. سمک دریافت که او را چه بوده است برخواست و خدمت کـرد و گفت ای پهلوان هرچه تـو کـنی ما بندهایم اگر خواهر من روزافزون به نادانی کاری کرد که مستوجب عقوبت است از وی به جوان مردی درگذر-اگرچه زن دانا و زیرک باشد از کمعقلی کارها کند که مردم را ناخوش آید و- باشد کـه از آن کردار، جهانی بر باد آید.»
«سمک عیار-جلد اول-جزء دوم ص 267»
موردی دیگر از خطا کاری روزافزون. عیار چون کمند به بالای دیوار یا بامی رسید، کمند را بردارد مبادا که دشمنی بتواند از آن استفاده کـند و در پی او بـیاید.
یک جا روزافزون با سمک به طلب آبان دخت رفتهاند. «سمک گفت کمند برانداز روزافزون کمند برانداخت و در گوشه بام محکم کرد و به بالا برشد و کمند فراموش کرد و بر جای بـگذاشت و بـرفت…. اما از آنجا سمک نگاه کرد کمند بدید آهی بکرد و گفت هنوز ناتمام است کمند بجای رهاکند؟ خاصه در چنین جایگاه. سپس کمند را برمیدارد و چون روزافزون فرود آمد «سمک گفت ای روزافزون چرا کـمند رهـا کردی؟ اگر کسی دیگر بدیدی کار ما بزیان آمدی. اما از اشتاب رها کردم.»
«سمک عیار-جلد سوم-ص 135»
اما اگر از این دو سه مورد اخیر بگذریم باید به راستی اعتراف کنیم که روزافـزون عـیاری کـامل و پهلوانی بیهمتاست از او کارهای نادر و عـجیت سـر مـیزند که گاه مردان و حتی «سمک» از انجامش عاجزند. کارهای روزافزون چنان چشمگیر و درخشان و هنرمندانه است که سمک استاد و پیشوای او بارها او را ستوده و از خـود بـرتر شـمرده است.
«عیار هزار چون من ترا شاگردی بـاید کـردن-وگرنه چنان بودی که با تو برادری و خواهری (*) گفتهام نشاید در طریق جوانمردی بدوگونه برآمدن ترا شادی رفیقی خوردمی. در مـحفل عـیاران بـدین هنر مر ترا شاگردم….
روزافزون او را دعا کرد و گفت همه از اقـبال تست که از دست من این کار برمیآید تو مرا استادی و برادر بزرگ و روشنائی دیده، چه جای این سـخن گـفتن است؟»
«سـمک عیار-جلد دوم-جزء دوم-ص-3-2»
جای دیگر سمک در کارهای روزافزون فرومیماند و او را از خود بـرتر مـیداند.
«عالم افروز» دستاری بزرگ در سر بشکل بازرگانان بتماشا آمده بود با خود گفت این کار هـم آن آزادمـرد کـرده است ندانم کیست. کار وی از حد بگذشت و از من پای پیش نهاد او از کجا بدست آورم؟ اگر ایـن روزافـزون مـیکند او خود در همه باب از من بیش است.
«سمک عیار-جلد دوم-جزء اول-ص 319»
(*) مقام برادر و خـواهر خـانوادگی بـالاتر از رابطه رفیقی است. رفیق در مقابل استاد حکم شاگرد و حال آنکه برادر و خواهرخوانده باهم بـرابرند.
زنان عیار
(5) مواردی که تا اینجا به شـرح آنـ پرداخـتیم روشنگر طرز زندگی و خصوصیات جسمی و روحی زنان عیار بود. اما مطلب باینجا خاتمه نمییابد زیـرا میدانیم که عیاران برای پیش برد مقاصد خود باید بانواع هنرها و فنون آراسـته باشند و عیار کامل کـسی اسـت که بتواند بهر صورت برآید و وظیفه خود را در هر نقشی که بعهده گرفته است به بهترین وجه انجام دهد. کارهائی که عیار باید در آنها استاد باشد عبارت است از زبان آوری-پهلوانی- جنگجوئی-جـانبازی-حیله و مکر-جاسوسی-دانستن زبانهای مختلف-خطاطی- ساز زنی-آواز خوانی-ساقی گری-طباخی-مشاطهگری-پزشکی-دانستن خاصیت داروها و غیره….
قصه پرداز «سمک عیار» قهرمان داستان را که عیاری جامع جمیع فنون و هنرها اسـت بـدینسان وصف میکند، «عالم افروز هر جا که بودی در آموختن نیاسودی، نیک و بد و دشخوار آموختی، از خط و علم و مسألهها، که تا روزی بکار آید و نکته و جواب و بذله از هزل وجد وحیلت و مکر ورأی زدن و تـدبیر و تـلبیس و کارسازی، از هرچه دیدی و از هرکه دیدی بیاموختی، گفتی مرا روزی بکار آید و در دبیری استاد بود و نیک آموخته بود، چنانکه هر مشکلات را بخواندی و چند قلم خـط نـوشتی و خط هرکسی که دیدی، مانند آن بنوشتی و در منجمی و حکمت چیزی دانست.» سمک عیار-جلد دوم-جزء دوم-ص 183
پس از این مقدمه به سراغ زنان عیار میرویم تا به بینیم آنان در این فـنون چـگونهاند و نـقش خود را به چه صورت ایـفا میکنند؟
شـواهد و مـثالهای جمعآوری شده نشان میدهد که زنان عیار در این هنرها نیز با مردان تفاوتی ندارند و با مهارت کامل در هر شکلی که بـخواهند فـرو مـیروند و موفق از آن بیرون میآیند. زنان عیار در هر کـاری اسـتادند. گاه لباس مردان در بر میکنند و کمند میاندازند و دام میگسترند و میگیرند و میبندند و میکشند و زمانی بازر و زیور خود را میآرایند و مردان را در دام عـشق خـود گـرفتار میسازند. روز افزون از این جمله است: وقتی برای مصلحت خود را بـصورت کنیزکی زیبا رو میآراید و بمطربی آغاز میکند و زمانی با مهارت و تیر اندازی همگان را به اعجاب و تحسین و امیدارد. «روز افزون سـماع نـیکو بـکردی، بیامد و در پیش غاطوش خمدمت کرد و بنشست و از مطربان طنبوری بستد و در کنار گـرفت و گـوشها بمالید و پردههای آن راست کرد وزیر و بم بهم ساخت. و روز افزون آنرا بنواخت. آنگاه آواز بر کشید و غزلی عـاشقانه در وصـال بـگفت، چنانکه هرکس آن بشنید از خاص و عام همه مدهوش گشتند، از آنچه گوش در سماع وی نـهاده بـودند، و پهـلوانان دل و جان در سماع دادند تا روز افزون نوبتی سماع بسر برد وطنبور از دست بنهاد و لحظهای آرام گـرفت و هـرکس کـه نشسته بود واله روزافزون گشتند»«سمک عیار-جلد دوم-جزء اول-ص 30»
«هرکه شغال و روز افزون را میدیدند در جـمال روزافـزون مینگریدند، عجب میماندند. شغال گفت کنیزکی گریخته است و او را طلب میکنیم همچنان میگردید تـا پیـش خـیمه غاطوش آمد. ناگاه غاطوش آن پیرمرد را دید، کنیزکی چون ماه در پیش کرده و میگردید….. غاطوش آن پیـر را بـخواند. شغال پیش غاطوش رفت و خدمت کرد. غاطوش در جمال روزافزون مینگرید، سخت خوب و زیـبا مـینمود. گـفت ای پیر این کنیزک از آن کیست؟.. غاطوش چشم در روزافزون نهاده بود، از قضا پارهای دلش برومیل کرد. گفت ایـ پیـر این کنیزک بمن بفروش و زر بستان.»«سمک عیار-جلد دوم-جزء اول-ص 27»
«روز افزون گفت مـن چـارهٔ خـود دانم، خود را بمطربی درآورم، سرخ ورد گفت من زنبیل کش روزافزون باشم. روزافزون خود را برآراست وطرب رود بـرگرفت و بـه دسـت سرخ ورد داد. هر دو روی براه نهادند. و از دنبالهٔ شغال برفتند.»«سمک عیار-جلد دومـ ص 168».
جـای دیگر، روزافزون از آن لباس بیرون میآید و در جامهٔ مردان به تیر ندازی میپردازد. «چند بار گفتم که روزافـزون در تـیر انداختن نظیر نداشت. از پانصد گام تیر بر دشمن بزدی. سمک گفت نـیک مـیگوئی. روزافزون دست در باز و کرد و یک چوبه نـاوک در پیـوست. سـمک گفت ای خواهر چگونه زنی؟ نباید که خطائی افـتد و بـر دیلم کوه آید. روزافزون گفت ای پهلوان، چون دیلم کوه دست بالای سربرد، تـا زخـمی بروی زند، من تیربیندازم و از زیـر بـغل دیلم کـوه بـر وی زنـم سمک بروی آفرین کرد…دیلم کـوه بـا غفاف درآویخته بود و دست تیغ بالای سر برد تا بر غفاف زنـد. روزافـزون زیر بغل وی گشاده دید، نـاوک از شصت رها کرد، از زیـر بـغل دیلم کوه درگذشت و برسینهٔ غـفاف زد، چـنانکه از پشت وی بیرون شد. قایم چون آن گشاد ناوک روزافزون بدید بروی آفرین کـرد، گـفت شادباش ای دختر که از مردان عـالم زیـادت اسـت. مرا گمان بـود کـه تیرانداز بهتر از من در جـهان نـیست. اینچنین نتوانم انداخت شاید که او را شاگردی کنم.»«سمک عیار-جلد دوم-جزء اول-ص 198-197»
«روزافزون دسـت در مـیان کرد که پیوسته جوال دوز با خـود داشـتی که اسـتاد کـاربود و پیـش از این گفتیم که در نـاوک اندازی نظیر نداشت پس یک جوال دوز در کمان نهاد و نظری راست برگرفت. اما از آن جایگاه که روزافزون بـود تـا عادان صد گام زیادت بود. تـیر از دسـت رهـا کـرد و بـزد بر دهان عـدان چـنانکه از پس سرش بیرون شد و کسی ندانست که عادان را چه رسید که باز پس افتاد و بمرد»«سمک عیار-جـلد دوم-جـزء اول-ص 132»
کـمند انداختن و نقب بریدن. از هنرهای عیاران است و روزافـزون در ایـن هـنرها نـیز اسـتاد اسـت. «روزافزون با خود گفت امشب شب مردی و عیاری است به سرای ریحانه مطرب روم که اول ما را در سپرد. این بگفت و از سرای بیرون آمد و به سرای ریحانه رسید. پیـروامون سرای برگشت. جایگاه بدست آورد. کمند برانداخت و به بالا شد. ریحانه را دی شراب میخورد و تعلیم کنیزکی میکرد. یک زمان بود، تا ایشان به خواب شدند در زیر رفت. دو صندوق دید کوچک، یـکی جـامه و یکی زرینه هر دو بر گرفت و به بالا برآمد، از بالا به کمند به زیر آمد روی به سرای نهاد تا برود.»«سمک عیار-جلد دوم-ص 302»
«جنگجوی و روزافزون سلاح بر خود آراستند و بـه در زنـدان آمدند، جائی که برای نقم زدن مناسب بود پیدا کردند و سبک یک نقم بریدند، روزافزون بدرون شد.»«سمک عیار جلد سوم-ص 4»
شناگری از دیـگر فـنونی است که عیاران باید بـدانند تـا اگر ضرورتی پیش آید خود را از مهلکه برهانند. «عالم افروز گفت ای روزافزون کار بجان رسید من خود را در آب خواهم انداخت، تا اگر غرق شوم و ماهیان بـخورند بـهتر که اسیر ملاحان شـوم. روزافـزون گفت
دانستن خاصیت داروها و بکار بردن آنها در مواقع لزوم (داروی بیهوشی-داروی تغییر رنگ)-روزافزون میخواهد کوسال را دربند بیاورد؛ روزافزون گفت ای شاه در این راه که میآمدم عجایبی دیدم. اگر روشنائی باشد شما را بـنمایم. کـوسال فـرمود تا شمعی برگرفتند کوسال بـا چـهار فـرزند روزافزون در پیش ایستاد تا از لشگرگاه بیرون آمد. بدان مقام رسیدند که جنگجوی و جفت ایستاده بودند روزافزون گفت بزبان پهلوی که شـما را پس مـن آئیـد و دماغها در آگنید. ایشان دماغها بگرفتند روزافزون دماغ خـود بـیاگند. روزافزون دست در میان کرد و دارو برآورد و بر سر شمع نهاد و میسوخت پس گفت ای شاه در این شمع نگاه کن تا عـجایب بـینی کـوسال با فرزندان بیامدند و در آن نگاه کردند هیچ نبود گفتند هیچ نـیست. روزافزون گفت بنگرید تا آن چیست ایشان پنداشتند که راست میگوید در آن نگریستند بوی دارو بدماغ ایشان رسید هر پنـج درافـتادند. بـیهوش»«سمک عیار-جلد چهارم-ص 338»
«…پس از خانه کندارهاون و دیگ آورد و جمله آن اجـزاء را درهـاون کوبید و در دیگ جوشانید. پس در خانه کندار حمامی بود آنرا داغ کرد و به روزافزون گفت برو در حمام گلبوی را بـا ایـن دارو رنـگ کن اما کاری کن که دارو به چشمش نرود. چون روزافزون آنچه سـمک گـفته بـود بکرد و پس از دو ساعت دارو را شستند گلبوی بصورت کنیزکی سیاهی درآمد.» «سمک عیار-جلد سوم-ص 73»
*** مـطالبی کـه تـا اینجا برای شناسائی زنان «مرد کردار» و آشنائی با اخلاق و رفتار آنان ارائه شد نـتیجهٔ بـررسی و تعمق در لابلای بیش از چهار هزار صفحه کتاب از مهمترین منابع تحقیق در آئین عیاری اسـت. قـسمتهائی کـه بعنوان شاهد مثال آورده شد در این کتابها نظایر فراوان دارد و شاید در یادداشتهای جمعآوری شده برای هـریک از خـصوصیات و هنرها و فنون بیش از ده نمونه دیگر وجود داشته باشد که نشان دادن همه آنها از حـوصله خـارج اسـت. البته احتمال میرود که مقدار نوشته شده نیز بیش از حد لزوم باشد و تنها ارجاع و اشـاره بـنام کتاب و شمارهٔ صفحه بتواند این وظیفه را برعهده گیرد ولی بنظربنده اگر برای تـوصیف کـارهای عـیاری صحنههای مختلف در پیش چشم خواننده قرار گیرد بر لطف مطلب میافزاید خاصه که صحنههای مـنتخب از بـهترین صـحنههای عیاری زنان است. البته بیشتر شواهد از کتا سمک عیار انتخاب شده اسـت دلیـل آن نیز روشن است زیرا برای نشان دادن آئین عیاری هیچ کتابی یارای برابری با این کتاب را نـدارد. در ایـن کتاب که در درجهٔ اول یک داستان عاشقانه است و موضوع اصلی آن شرح عشق «خـورشید شـاه» پسر شاه حلب و «مهپری» دختر فغفور شـاه چـین مـیباشد، تمام داستانها و حوادث و اتفاقات تحت الشعاع حـوادث عـیاری قرار گرفته است تا بدانجا که کتاب بنام پهلوان عیاران «سمک» نام گـذاری شـده است. مقدمهٔ کوتاهی که دربـارهٔ آئیـن عیاری و شـرایط آن در آغـاز آورده شـد فقط پیش- درآمدی است برای بـیان مـطلب اصلی و چون غرض اصلی از این تحقیق نشان دادن وضع زنان عیار بود، آئیـن عـیاری و شرایط آن بطور مفصل و دقیق مورد بـحث قرار نگرفت و در هر مـورد بـه اشارهای قناعت شد، بخصوص کـه بـحثهای مفصل و مقالات جامعی که در این باره بوسیله استادان دانشگاه آقایان دکتر پرویز نـاتل خـانلری و دکتر محمد جعفر محجوب*بـرشته تـحریر درآمـده است نگارنده را از پرداخـتن بـه جزئیات این آئین و سـیر تـاریخی آن بینیاز میکند.
(*) سلسله مقالات آئین عیاری، مجلهٔ سخن، دوره نوزدهم، سال 1348 و دوره بیستم، سال 1349. در ایـن تـحقیق کتب و مقالات زیر مورد استفاده بـوده اسـت:
(1)-کتاب اسـکندر نـامه (کـلیات هفت جلدی) تألیف مـنوچهر حکیم چاپ کتابفروشی و چاپخانه علی اکبر علمی سال 1327.
(2)-کتاب داراب نامه بیغمی جلد 1 و 2 تصحیح آقای دکـتر ذبـیح اللّه صفا، چاپ بنگاه ترجمه و نشر کـتاب سـال 1341-1339.
(3)-کـتاب «سـمک عـیار» جلد 1،2،3،4 تصحیح آقـای دکـتر پرویز ناتل خانلری چاپ «دانشگاه تهران» و بنیاد فرهنگ ایران.
(4)-کتاب «فتوت نامه سلطانی» تصحیح آقای دکـتر مـحمد جـعفر محجوب چاپ «بنیاد فرهنگ ایران» سال 1350.
(5)-کـتاب «قـصه حـمزه» جـلد اول تـصحیح آقـای دکتر جعفر شعار، چاپ «دانشگاه تهران» سال 1347.
(6)-سلسله مقالات آئین عیاری مجله سخن دوره نوزدهم سال 1348، دوره بیستم سال 1349.
منبع: مجله گوهر – سال 1355