گوشهای از زندگی نادر شاه
نادر شاه پادشـاه جـنگجو و دلاور ایـران در کلاتزاده شد. پدرش رئیس طایفهیی از افشاریه بود که قشون کافی داشت و در برابر تاختوتاز تراکمه در خراسان سـدی بـشمار میرفت. عموی نادر بعد از فوت پدرش اختیار قلعه کلات را بدست میگیرد ونـادر قـلی کـه هنگام مرگ پدر خردسال بوده است کمکم رشد میکند و قرار بر این بوده است که نـادر قـلی هـمینکه بسن رشد برسد حکومت قلعه بدو تفویض گردد. مردم کلات از عموی نـادر میخواهند که خود او حکومت را در دست داشته باشد. عموی نادر به خواست مردم بکارش ادامه میدهد. اینجاست کـه نـادر قلی راهی مشهد میشود، زیرا با شوری که در سرداشته نمیتوانسته است دیـگر در بـین اقوام خود باقی بماند و زندگی کند.
در مـشهد مـرکز حـکومت: در مشهد نادر بخدمت بیگلر بیگی وارد و در آنجا بـسمت و نـیابت ایشک آقاسی باشی مشغول خدمت میشود. در آن مقام طوری رفتار میکرده که سر- دسـته یـک دسته سوار شده و در جنگها چـنان رشـادت خود را ظـاهر میساخته، کـه در ظرف چند سال بمنصب مینباشی گـری ارتـقاء یافته است. نادر تا سیسالگی این منصب را حفظ میکند و در این مدت مـتانت و شـجاعت زیاد از خود نشان میدهد و دوستان بـیشمار بدست میآورد، دوستان او را مـحرم و دوسـت خود میدانند ولی کسانیکه باو نـزدیک نمیشدند و نمیجوشیدند او را کنارهجو تصور میکردند. نادر قهرمان روز بروز شهرت پیدا میکند و مصمم است کـه اگـر اتفاقی پیشآید کار خود را بـا عـلی درجـه برساند ولی تصورات و آرزوهـای بـلند خود را پنهان میدارد و کـمالدقت را دارد کـه مبادا کاری از او سربزند که از بلندپروازیش آگاه گردند و اسباب زحمت او شوند. نادر در هر مقام مـسرت و رضـایت خود را ظاهر میساخته است.
رشادت چـشمگیر: در سـال 1133 هـ. قـکه تـراکمه بـادوازدههزار سوار بخراسان داخل میشود والی خراسان که فقط 000 ر 4 سوار و دوهزار نفر افراد پیاده دارد از این واقعه بیمناک میشود و بمشورت با امـراء و صـاحب منصبان میپردازد. والی خراسان میگوید اگر بـزودی جـلو تـراکمه گـرفته نـشود تمام خراسان را بـر حـسب عادت خراب خواهند کرد و اموال مردم را بتاراج و غارت خواهند برد. صاحبمنصبان میگویند با عدهای که در اخـتیار هـست نمیتوان بمقابلهٔ دشمن پرداخت زیرا تمام کشته خـواهند شـد و پادشـاه مـواخذه خـواهد کـرد که چرا قشون را بیجا بکشتن دادهایم. بیگلر بیگی همینکه اضطراب و وحشت در آنان مشاهده میکند خود داوطلب میشود که با همان قشون بمقابله پردازد، نادر قلی در این شوری حـاضر بوده ولی در مقامی که داشته نمیتوانسته چنانچه از او سئوالی نشود اظهار نظر کند و در عینحال برمیخیزد و اجازه میطلبد که رأی خود را بعرض برساند و اجازه صادر میشود. نادر قلی میگوند: دشمن نزدیک است و مجال گـفتگو نـیست چند روز دیگر رؤسای قشون بآنچه نمیخواهند تن دردهند بناچار تن درخواهند داد و شجاعت رئیس ما که میخواهند شخصاً بمدافعهٔ دشمن بروند قابل تحسین است ولی لزومی ندارد که خود را بمخاطرهٔ بـزرگ بـیاندازند زیرا اگر اتفاقی بیافتد تمام مملکت از دست خواهد رفت. رأی صواب آنست که خود در شهر با هر مقدار سپاهی که میتوان از اطراف گردآوری کـند بـمانند و بمحافظت شهر بپردازند و معابر ودر بـندها را فـوری سد کنیم و جلو دشمن را بگیریم تا قشون دیگری بامداد برسد…و اضافه کرد: من برشادت و مهارت قشون حاضر اطمینان دارم و هرگاه به سرکردگی این قشون مأمور شـوم بطور یقین غلبه خـواهم کـرد و اگر غالب نشوم از سر خود التزام میدهم. بیگارگی از این اظهار خدمت چنان خرسند میشود که رأی سرکردگان دیگر را نمیپرسد اینجاست که نادر اولینبار بسرکردگی قشون چندهزار نفری نائل میآید. پیروزی:-وقـتی بـیگلر بیگی بنادر قلی امر میکند که با منصب سرکردگی قشون حرکت کند و بمقابله پردازد، صاحبمنصبان و اغلب مینباشیان که بر نادر مقدم بودند از اطاعت او امتناع ورزیدند و نادر قلی از افسران جزء بجای آنـان انـتخاب و قشون حـرکت کرد. تمام مانند سردار خود مصمم بودند که بیاری خداوند متعال بر دشمن غلبه کنند. سرکرده تـرکمانها چهار منزل از مشهد دور بود وقتی شنید که لشکر میاید قشون خـود را مـرتب میکند و نیمی از این قشون دوازدههزار نفری برای غارت رفته بودند. نادر سپاه خود را به نقطه بلندی میکشاند و بـآنها میگوید این قشون بیش از شش هفتهزار نفر بنظر نمیآید و اگر عده آنها دو مقابل هـم بـاشد مـرا باکی نیست چون هنر رشادت شما وقوف دارم یقین دارم که با رشادت خود جان و مال و آزادی هـموطنان خود را خواهید خرید. ترکمانان بشدت حمله میکنند. ایرانیان سردار رشید خود که بـا کمال رشادت ایستاده اسـت اقـتدا میورزند جنگی سخت درمیگیرد و مدتی غلبهٔ هیج یک معلوم نمیشود، بالاخره کوکب اقبال نادر طلوع میکند و سرکرده تراکمه بدست نادر کشته میشود ششهزار نفر از تراکمه تارومار و بقیه بدست دهاقین کشته و یـا اسیر میگردند.
خبر پیروزی: وقتی خبر پیروزی نادر بشهر مشهد و به بیگلر بیگی میرسد بسیار شادمان و خرسند میشود نادر متعاقب این خبر پیروزمندانه بشهر وارد میشود و بدون آنکه درنگ کند بحضور بـیگلر بـیگی میرود. والی به نادر میگوید تقاضای سرکردگی کل قشون خراسان را از شاه استدعا کردهام ولی سلطان حسین در این وقت پادشاه ایران و بسیار ضعیف- العقل و تنپرور بوده است بخدمات نادر توجهی نکرده و این مـنصب را بـیکی از نجیب- زادگان میدهد که مانند خود او دارای صفت تنپروری و ناشی در امور جنگی بوده است.
نتیجهٔ خرمت برای سلطان حسین صفوی: با استدعای بیگلر بیگی و عدم تصویب سلطان حسین صفوی و تـفویض مـقام سرکردگی قشون خراسان بدیگری که علت آن همان صاحبمنصبانی بودند که با رأی نادر با جنگ تراکمه مخالفت ورزیدند و وسائل و اسباب مخالفت سلطان را در دربار برای مقامی که نادر مستحق آن بـود نـیز فـراهم کرده بودند، این مرد شـجاع را کـه دوسـت و حامی در دربار نداشت مأیوس و دلتنگ کرد، نادر سخت برآشفت و به بیگلر بیگی گفت جوانی که بسرکردگی قشون معین شده باید بـرود بـا زنـان در حرم زندگی کند و تنها مقامی را که برای ایـنجانب در نـظر گرفته بودید در حق من بعمل آورید. بیگلر بیگی قسم یاد کرد که آنچه واقع شده برخلاف میل او بوده اسـت امـا نـادر بخواسته خود ادامه میدهد با آنجا که بیگلر بیگی شـنیدن گفتار نادر را نمیتواند تحمل کند دستور میدهد او را بچوب میبندند و آنقدر چوبش میزنند که ناخنهای پایش میریزد و از خدمت اخـراجش مـیکنند و نـارد بوطن اصلی مراجعت میکند.
منبع: مجله گوهر , تیر 1354