معرفی کتاب «خدا: آنگونه که من میفهمم»، نوشته مهاتما گاندی
۱. معنای خدا
نیرویی تعریفناپذیر و اسرارآمیز در این عالم هست که همهجا را فراگرفته و بر همهچیز سایه افکنده است. من این نیرو را حس میکنم هرچند که آن را بهچشم نمیبینم. همین نیروی نادیدنی است که خود را به رخ احساس میکشد ولی از پنجه برهان میگریزد، چرا که بیشباهت به تمامی چیزهایی است که من از رهگذر حواس خود قادر به ادراکشان هستم. این نیرو فراتر از همه حواس آدمی است.
با این حال، وجود خدا را میتوان با توسل به منطق و استدلال تا اندازهای اثبات کرد. مردم، حتی در امور عادی و دنیوی نیز گاه نمیدانند چه کسی، چرا و چگونه بر آنها حکم میراند. سال گذشته در سفری که به ایالت میسور داشتم با روستاییان فقیر بسیاری ملاقات کردم و پس از پرسوجو دریافتم که اینان نمیدانند چهکسی بر میسور حکومت میکند. فقط میگفتند خدایی بر آن حکم میراند. حالکه آگاهی این مردمانِ فقیر از حاکم خود اینچنین ناقص است و محدود، پس من که در مقابل خدا بینهایت کوچکتر از نسبتِ آنها در مقابل حاکمشان هستم نباید دچار شگفتی شوم اگر حضور خدا را، که حاکم حاکمان است، ادراک نمیکنم. ولی من نیز، مانند روستاییان فقیر میسور که نظم را بر ایالت خود حس میکردند، نظم حاکم بر عالم هستی را ادراک میکنم و حس میکنم که قانونی تغییرناپذیر و ثابت بر همهچیز و بر همه موجودات زنده و غیرزنده حکم میراند. این قانونْ قانونی کور نیست چرا که هیچ قانون کوری نمیتواند بر رفتار موجودات زنده حکمرانی کند. اکنون با توسل به تحقیقات فوقالعاده ارزشمند سِر جی. سی. بوز(۱) میتوان ثابت کرد که حتی ماده نیز حیات است. پس آن قانونی که بر همه زندگی حکم میراند خداست. قانون و قانونگذار یکی است. من نمیتوانم وجود این قانون یا قانونگذارش را نفی کنم چرا که آگاهیام از هر دو بسیار اندک است. همانگونه که نفی قدرتهای زمینی یا غفلتورزیدن از وجودشان تأثیری به حال کسی ندارد، نفی خدا و قانون او نیز مرا از دایره حکومت و اراده او نمیرهاند؛ ولی پذیرش فروتنانه و خاموشِ قدرت و حکومت خدا سفر زندگی را آسانتر میکند همچنان که پذیرفتن قوانین زمینی، زندگی تحت آن قوانین را راحتتر میکند.
من، هرچند به شکلی مبهم، کاملاً حس میکنم که در همان حال که همهچیز در پیرامونم مدام در حال تغییر، و بیوقفه در حال زوال است، در پسِ همه این ناپایداریها و تغییراتْ قدرتی زنده وجود دارد که تغییر نمیپذیرد، که همهچیز را در کنار هم نگاه داشته، که میآفریند، نابود میکند و بازمیآفریند. این نیرو یا روح اثرگذار و فراگیر همان خداست. و از آنجایی که هیچچیز دیگری که من تنها از طریق حواس خود میبینم و ادراک میکنم پایدار نیست، پس فقط اوست که وجود دارد.
آیا این نیرو خیر است یا شرّ؟ در نگاه من این نیرو خیر مطلق است. من به چشم خود میبینم که در میانه مرگ و نابودی، زندگی ادامه دارد؛ در میانه ناراستیها، راستی و حقیقت است که دوام میآورد؛ و در میانه تاریکی، نور است که میماند. پس میگویم خدا زندگی است، حقیقت است، نور است. خدا عشق است. او خیر اعظم است.
ولی او خدایی نیست که تنها منطق را اقناع کند ــ و نمیدانم که اصولاً چنین میکند یا نه. خدا اگر بهدرستی درک گردد بر قلب آدمی حاکم میشود و آن را دگرگون میکند. خدا باید در جزئیترین اعمال سرسپردگانش نمود یابد. چنین حالتی تنها در آن هنگام میسّر است که وجودش را واقعیتر و ملموستر از هرآنچه حواس پنجگانه قادر به ادراکش هستند حس کرده باشیم. دریافتهای حواس ما، هرقدر هم برایمان واقعی جلوه کنند، ممکن است کاذب، باطل و گمراهکننده باشند، و غالبا نیز چنیناند. امّا ادراک و دریافتی که خارج از حوزه حواس ظاهریمان حاصل میشود خطاناپذیر و قابل اطمینان است. اثبات این مدّعا با توسل به شواهد و قرائن بیرونی میسّر نیست؛ آنچه صحّت چنین سخنی را به نمایش میگذارد دگرگونی رفتار و شخصیت کسانی است که حضور خدا را در وجود خود حس کردهاند.
شاهد این مدعا تجربه سلسله بیوقفه پیامبران و فرزانگانی است که در همه سرزمینها و اقلیمها به ظهور رسیدهاند. نفی این شواهد نفی خویشتن است.
چنین ادراکی از پسِ ایمانی راسخ است که درمیرسد. آنان که حضور خدا را در وجود خود حس میکنند جز با ایمانی استوار چنین نکردهاند. و چون وجود ایمان را با قرائن و شواهد بیرونی نمیتوان محک زد، مطمئنترین راه، ایمان به حکومت اخلاقی عالم و متعاقب آن، ایمان به برتری قانون اخلاق ــ یا قانون حقیقت و عشق ــ است. آنگاه که عزم خود را جزم کردهایم تا در مقابل هرآنچه در تضاد با حقیقت و عشق است بایستیم و آن را نفی کنیم، مطمئنترین راه، پروردن ایمان و توسّل به آن است.
من نمیتوانم به طرق عقلانی وجود شرّ را توجیه کنم. تلاش برای انجام چنین کاری همشأن پنداشتن خویش با خداست. پس آنقدر فروتن هستم که وجود شرّ را در عالم به رسمیت بشناسم؛ و خدا را از آن رو شکیبا و بردبار میدانم که به شر اجازه ادامه بقا را میدهد. من این را میدانم که شرّ در وجود خدا راهی و جایی ندارد، و اگر شرّی هم در عالم هست، خدا خالق آن و در عینحال، مصون و تأثیرناپذیر از آن است.
نیز این را میدانم که هیچگاه به درک خدا نائل نخواهم شد مگر اینکه ــ ولو به قیمت جانم ــ با شرّی که در عالم هست در پنجه شوم و با آن درآویزم. تجربههای محدود و فروتنانه من اعتقادم را در این امر راسخ و استوار کرده است. هرچه میکوشم پاکتر شوم، خود را به خدا نزدیکتر حس میکنم. آن روز که ایمانم نه مثل امروز، خُرد و حقیر، بلکه به صلابت کوههای هیمالیا و به سپیدی و درخشندگی برفهایی باشد که بر قلل آن نشسته است، تا چه اندازه خدا را به خود نزدیک خواهم دید؟ حال، مخاطب این نوشته را دعوت میکنم که به نیایش نیومان(۲) بپیوندد و با سرودههای او که حاصل تجربههایش بود، همنوا شود که:
مرا راهنما باش تو ای نور
سیاهی همهجا پرده کشیده است
مرا راهنما باش؛
شبم سخت سیاه است
و منزلگاه، ناپیدا
تو مرا راهنما باش؛
در هر قدم دستم بگیر
نمیخواهم هرگز دیدنِ
دوردستها را؛
قدمی نیز مرا بس.
(هند جوان، ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸، ص ۴۱ــ۳۴۰)
۲. حقیقتِ خدا
واژه ساتیا(۳) (حقیقت) از کلمه «سات» به معنی «وجود» مشتق شده است. پس هیچچیز جز حقیقت وجود ندارد. به همین دلیل است که شاید بتوان گفت سات یا حقیقتْ مهمترین نام خداوند است. درواقع، صحیحتر این است که بگوییم حقیقت خداست تا اینکه بگوییم خدا حقیقت است. ولی از آنجایی که فقدان یک فرمانروا یا فرمانده برایمان متصوّر نیست، خدا را «حاکم حاکمان» یا «قادر مطلق» مینامیم و این نامها همچنان بر زبانها خواهند ماند. اما با ژرفاندیشی بیشتر درخواهیم یافت که واژه سات یا ساتیا تنها نامِ صحیح خدا و معنادارترین نامی است که برازنده اوست.
و آنجا که حقیقت هست، علم حقیقی هم هست. آنجا که حقیقت نیست، علم حقیقی هم وجود ندارد. به همین دلیل است که واژه چیت(۴) یا «علم» تداعیکننده نام خداست. و هرکجا که علم حقیقی باشد، رستگاری (آناندا) نیز هست. اندوه را در آنجا راهی نیست. و همانگونه که حقیقتْ ابدی است، رستگاری حاصل از آن نیز این چنین است. هم از این روست که خدا را سات ـ چیت ـ آناندا، یا آنکس که آمیختهای است از حقیقت و علم و رستگاری، میشناسیم.
پایبندی به این حقیقتْ تنها بهانه بودن ماست. تمامی فعالیتهای ما باید معطوف به همین حقیقت و مبتنی بر آن باشد. هر نَفَس از زندگی ما باید آکنده از حقیقت باشد. آنگاه که این مرحله از سلوک فرامیرسد، برای سالک قواعد زندگی سالم نیز بیهیچ تلاشی مکشوف میشوند و پایبندی به آنها بدل به طبیعت ثانوی او میگردد. بدون پایبندی به حقیقت، پایبندی به هر اصل و قاعدهای در زندگی ناشدنی است.
(یراودا ماندیر، ۱۹۴۵، ص ۲ــ۱)
بهراحتی میتوان گفت «من به خدا اعتقاد ندارم»؛ چه، خداوند هرآنچه را دربارهاش گفته شود با اغماض و بخشایش میپذیرد. او به اعمال ما مینگرد. هرگونه تخطّی از قانون او، تنبیه قاطع و پرهیبت او را در پی دارد، تنبیهی که نه از سر کینهجویی و انتقام، بلکه به قصد پالایش انسانْ گریبان او را میگیرد. وجود خدا را نه میتوان به اثبات رساند و نه نیازی به انجام چنین کاری هست. خدا وجود دارد؛ اگر او را حس نمیکنیم بدا به حال ما. فقدان این احساسْ نوعی بیماری است که بههرحال باید روزی گریبان خود را از آن برهانیم.
(هند جوان، ۲۳ سپتامبر ۱۹۲۶، ص ۳۳۳)
خدا : آنگونه که من میفهمم
نویسنده : مهاتما گاندی
مترجم : شهرام نقش تبریزی