دکتروف ، نویسندهای با رؤیاهای درهم تنیده
نـام اصـلی «ادگار لورنس دکتروف.» است که از نام ادگار آلن پو گرفته شده است. دکتروف در ادبیات آمریکا یک شـخصیت شناخته شده است و در ردیف افرادی چون فیلیپ راث، تونی مورسیون، جان آپدایک، سـال بلو و دن دلیلو قرار دارد و یـکی از بـا استعدادترین، بلند پروازترین و مورد تحسینترین رماننویسان قرن بیستم است لانگ او را به خاطر تصورات زنده قرن نوزده و بیستمیاش تحسین میکند.
دکتروف تا کنون علاوه بر دوبار دریافت جایزه هیئت منتقدین کتاب مـلی، و جایزه پن فالکنر مدال ویلیام دین هلول را از آکادمی آمریکایی هنرها و ادبیات را هم گرفته است. او در ششم ژانویه 1931 در نیویورک به دنیا آمد. در مدرسه عالی علوم برونکس ادامه تحصیل داد و در سال 1952 با کسب افتخار از دانشگاه کـنیون فـارغ التحصیل شد. مدتی در ارتش آمریکا خدمت کرد و از آن طریق به آلمان رفت و در سال 1954 با هلن سترز ازدواج کرد و دارای سه فرزند شد. از سال 1959 با 1964 سردبیر ارشد کتابخانه جدید آمریکا بود و از آن زمان به بـعد بـیشتر وقت خود را صرف نوشتن و آموزش کرده است. دکتروف در دانشگاه نیویورک دارای کرسی ادبیات آمریکاست. او در سالهای فعالیتاش در چندین موسسه آموزش تدریس داشته از جمله در مدرسه تئاتریل، دانشگاه پرینستون، دانشگاه سارا لورنس و دانـشگاه کـالیفرنیا.
سومین رمان او «کتاب دانیل» نام دارد. او که رمان نوسی دارای گرایشات شدید سیاسی است در این اثر داستان جاسوسی روزنبرگ را بازگویی میکند. این کتاب در سال 1983 به صورت فیلم در آمد و نقش دانیل را تـیموتی هـاتون بـازی کرد و کارگردانی آن به عهده سـیدنی لومـت بـود. نثر دکتروف بسیار تحسین برانگیز است و داستانهایش همیشه ابتکاریاند یکی از تواناییهای او این است که حوادث گذشته را چنان زنده جلوه میدهد کـه اسـرارآمیز و آشـنا به نظر میرسند. جدیدترین مصاحبه با او را میخوانید:
@راوی رمـان شـما «نمایشگاه جهانی» یک پسر معمولی آمریکایی است. آیا شما هم یک پسر معمولی آمریکایی هستید؟ و آیا شما خودتان با عـلایق اولیـهتان در داسـتانهای دریابی و ماجراجویانه و ورزشی سهمی دارید؟
-بله من هم مثل خیلی از دیـگر کودکان آمریکایی جلوی تلویزیون بزرگ شدم و این خوش شانسی را داشتم که خانوادهام اهل مطالعه بودند ما دوران رکـود آمـریکا را شـاهد بودیم آن زمان که هیچکس پولی نداشت اما در هر خانهای کتاب بود. کـتابهایی کـه قبل از تولد من در آن خانه بود و پدرم مرتب کتابهای جدید به خانه میآرود و مادرم از کتابخانه کتاب امـانت مـیگرفت از کـودکی مطالعه را شروع کردم کتابهای مختلف را خواندم رمانهای دیکنز مثل دیوید کاپرفیلد و داسـتان دو شـهر، داسـتانهای موپاسان، ژول ورن جک لندن و شرلوک هلمز.
پدر پدرم یکی از مهاجرانی بود که در دهه 1880 به آمریکا آمدند او یـک فـرد کـتاب خوان بود چاپخانه داشت و در واقع یک روشنفکر بود. من در آن سالها نه تنها به انـگلیسی بـلکه به زبان روسی هم کتاب میخواندم و برای اولین بار در همین خانه بود کـه بـا نـام تولستوی آشنا شدم در آن زمان به داستانهای ترسناک علاقه زیادی داشتم. یک روز پدرم کتابی به مـن داد بـه نام «دست سبز» و گفت حالا که این قدر داستانهای ترسناک دوست داری ایـن را بـخوان و مـن در شرایطی که هم سالانم مشغول گفتگو و صرف چای میشدند من در گوشهای مینشستم و کتاب میخواندم انـدک انـدک با نویسندگان مختلف آشنا شدم من یک برادر بزرگتر داشتم که در ارتـش بـود و در جـنگ جهانی دوم شرکت داشت او پس از پایان جنگ به خانه برگشت و شروع به نوشتن کتابی در مورد سـربازانی کـرد کـه خود را با دوران صلح سازش میدادند و تمام این شرایط برای من الهام بـخش بـود.
@شما پس از آنکه از دانشگاه کنیون فارغ التحصیل شدید به مطالعه نمایش و بازیگری پرداختید این تجربیات چگونه بـر روش داسـتان نویسی شما تاثیر گذاشت.
-زمانی که به دانشگاه کنیون رفتم خیلی تـحت تـاثیر منتقدان جدید بودم یک شاعر و منقد بـه نـام جـان کورانسوم در آن جا تدریس میکرد من همراه او بـه کـار نقد میپرداختم و این تجربه خوبی بود. برای این کار نیاز به منابع ذهـنی و تـواناییهای تحلیلی داشتم که برای نـویسندگی وجـودشان لازم نیست. ایـن ویـژگیها نـوعی حس خودآگاهی در انسان پدید میآورد کـه مـیتواند بازدارنده باشد. من در دانشگاه کنیون دانشجوی بازیگری بودم مدت کوتاهی علاقه شـدیدی بـه نوشتن نمایشنامه پیدا کردم ولی یک رمـاننویس مانند نویسنده نمایشنامه بـرای نـوشتن آثار خود نیاز ندارد افـراد آن را درکـ کند، بنابراین در نهایت به نوشتن داستان روی آوردم یک بار مشغول نوشتن داستانی در مورد غـرب بـودم مردی که با او کار مـیکردم یـعنی سـردبیر روزنامه به مـن گـفت این داستان خوب اسـت آن را بـه صورت یک نمایشنامه در بیار من تصمیم گرفتم به نوعی متن رمان را در بیاورم که اصـلا بـرای خواننده قابل انتظار نباشد. نوشتن ایـن داسـتان به مـن نـشان داد کـه من نمیتوانم داستان واقـع گرایانه بنویسم آن چه در توانایی من است آن است که همه چیز را از زاویه دیدگاه ابتکاری ببینم. اولیـن رمـان من به نام «خوش آمد گـویی» بـه دوران مـشقت در مـورد شـرایطی نوشته شده بـود کـه اصلا با شرایط کاری من ارتباطی نداشت و یک محیط خلاق بود.
@شرایطی که باعث شد شـما داسـتان «نـویسندهای در خانواده» را بنویسید چه بود؟
-من مانند پسری کـه در داسـتان آمـده اسـت پدرم را از دسـت دادهـام.ولی من آنقدر جوان نبودم من در 34 سالهگی پدرم را از دست دادم شرایط موجود در داستان درست مطابق با شرایط خانوادگی من بود. من به این اتفاق فکر کردم و درک کردم که اگر مـن به در خواست عمههایم گوش میدادم و بعد از مرگ پدر یک نامه برای مادر پدرم که در آسایشگاه بود مینوشتم و وانمود میکردم که پسرش هستم او زنده میماند اگر پسری به این خواسته جواب مثبت مـیداد آن وقـت یک داستان شکل میگرفت مثل رمانی که من نوشتم. رماننویسان سعی میکنند با کمک تمام ابزاری که در زمان آنها مناسب به نظر میرسد اثر خود را اعتبار بخشند «دانیل دفـو» بـا انکار نویسندگی خود ادعا کرد که فقط ویراستار رابینسون کروزئه است سروانتس همین کار را با دن کیشوت انجام داد یکی از تکنیکهایی که برای اعتبار بـخشیدن بـه اثر خودم به نام نـمایشگاه جـهانی انجام دادم این بود که در آن اعضای خانواده با اصوات خود صحبت میکنند درست همان طور که وقتی یک نوار صدا را پیاده میکنیم، و مانند این کـه افـراد در مورد زندگی خود گـزارش مـیدهند.
منبع: آزما , فروردین 1385 – شماره 42