معرفی کتاب « نیکلاس نیکلبی »، نوشته چارلز دیکنز
دربارهٔ نویسنده و کتاب
چارلز دیکنز داستاننویس انگلیسی در سال ۱۸۱۲ در انگلستان به دنیا آمد. پدرش منشی ادارهٔ کارپردازی نیروی دریایی و مردی همیشه بدهکار بود. آقای دیکنز به غیر از چارلز، هفت دختر و یک پسرِ دیگر هم داشت اما در این میان تنها چارلز نویسنده شد.
از وقایع بد دوران زندگی دیکنز یکی این بود که هنگام نوجوانی پدرش به دلیل بدهکاری زیاد به زندان افتاد و مادرش خانم دیکنز، مجبور شد با بچههای قد و نیمقدش مدتی در زندان کنار آقای دیکنز زندگی کند. به علاوه دیکنز هم مجبور شد در همان کودکی در کارخانهٔ واکسسازی کاری گیر بیاورد. اما بار دیگر پدرش او را در دوازده سالگی به مدرسه فرستاد و وقتیکه چهارده ساله شد در یک دفتر وکالت، کار منشیگری برایش دست و پا کرد. در نوزده سالگی دیکنز جوان که تندنویسی را از پدر آموخته بود، خبرنگارِ مجلس عوام شد و مدتی بعد نیز کمکم شروع به نوشتن داستان برای مجلات مختلف کرد.
دیکنز در سال ۱۸۳۶ با کاترین هوگارت، دختر مدیر روزنامهای که در آن کار میکرد ازدواج کرد و هر چند سالها بعد کارشان به جدایی کشید، اما حاصل این ازدواج ده فرزند بود.
دیکنز با اینکه در ابتدای زندگی درآمد چندانی نداشت اما انتشار رمانهای الیور تویست، دیوید کاپرفیلد، روزگار سخت، سرود کریسمس، داستان دو شهر و آثار دیگرش شهرت و ثروت زیادی برایش به ارمغان آورد.
***
دیکنز، ماجراهای نیکلاس نیکلبی را پس از الیور تویست در سالهای ۹-۱۸۳۸ به صورت جزوه جزوه منتشر کرد. این اثر تقریبا جزو کارهای اولیهٔ اوست و میتوان گفت با اینکه رگههایی از خلاقیت در آن موج میزند و طنزی گیرا و طرحی تقریبا جذاب دارد اما مسلما به دلیل اصرار نویسنده برای کش دادن و طولانی کردن رمان (اثر اصلی تقریبا به هزار صفحه میرسد)، خالی از پرگویی و صحنهها و شخصیتهای زائد نیست، چیزیکه در همهٔ آثار اولیهٔ نویسندگان بزرگ در قرن نوزدهم به چشم میخورد. از طرف دیگر این اثر مثل دیگر آثار دیکنز، چهرهٔ زشت فقر و بیعدالتی به خصوص نسبت به کودکان را به خوبی نشان میدهد و هر چند نمایی غمانگیز دارد اما در اینجا نیز دیکنز بنا به عادت همیشگیاش، مثل همهٔ واقعگراهای اصلاحطلب، تلخی و شیرینی و زشتی و زیبایی را با هم عرضه و رمان غمانگیزش را با رنگهای شاد تزئین میکند.
م. س.
۱. خانوادهٔ نیکلبی
برای آقای گادفری نیکلبی لندن شهرِ غریبی بود. اما او با اینکه سالی شصت تا هشتاد پوند بیشتر درآمد نداشت، بالاخره تصمیم گرفت ازدواج کند، چون نمیخواست بیشتر از این تنها باشد. اما او زیاد جوان و پولدار نبود تا با زن ثروتمندی ازدواج کند، به همین دلیل فقط به خاطر عشق، با کسی که از قدیم دوستش داشت ازدواج کرد! دختر هم به نوبهٔ خودش به همین دلیل با او ازدواج کرد. وقتی ماه عسل تمام شد، تازه، نیکلبی و همسرش، با حسرت به دنیای اطرافشان نگاه کردند. آخر برای پیشرفت به هیچوجه نمیتوانستند روی درآمد آقای نیکلبی حساب کنند. آقای نیکلبی بین مردم لندن چشم انداخت تا دوستی پیدا کند اما آنقدر نگاه کرد تا چشمش هم مثل قلبش درد گرفت. بالاخره هم وقتی از جست و جو در بیرون خسته شد، برگشت نظری به خانهٔ خودش انداخت، اما هر چه دید غم و تاریکی بود. پنج سال بعد وقتی همسرش دو پسر برایش به دنیا آورد، نیکلبی دوباره نگران شد. فکر کرد باید برای تأمین زندگی خانوادهاش فکر جدی کند. چون دیگر نمیتوانست با درآمد اندکش زندگی کند.
اما یک روز صبح پست نامهای برایش آورد که حاشیههای دور آن مشکی بود. نامه خبر آورده بود که عموی او رالف نیکلبی بزرگ مرده و پنج هزار پوند برایش به ارث گذاشته است.
کتاب نیکلاس نیکلبی
نویسنده : چارلز دیکنز
مترجم : محسن سلیمانی
ناشر: نشر افق
تعداد صفحات: ۲۵۶ صفحه