فیلم شب قوزی (فرخ غفاری،1343) – بررسی ، نقد و تحلیل و داستان کلی
کوشش فرخ غفاری و جلال مقدم (نویسنده فیلمنامه) در شب قوزی معطوف به بازسازی قصهای از «هزار و یک شب»(ترجمه عبد الطیف طسوجی تبریزی) در قالب جدید و با دیدی نوآورانه است. کوشش آنها بر این بوده است تا ضمن وفاداری به اصل متن، مایه نهفته در آن را طبق وضیعت اجتماعی جدید نشان دهند. فیلمنامهنویسها و کارگردان با ذوقآزماییهای خاص خود، عصاره این داستان کهن را به زمان معاصر پیوند زدهاند. تلاش فرخ غفاری برای برخورد نوآورانه و بدیع با افسانههای «هزار و یک شب» به نوبه خود منحصربه فرد است، گرچه او با روی آوردن به عنصر تفنن و تهییج فیلمش را از نیروی بلاغت لازم تهی ساخته، اما دست کم این نکته را فراموش نکرده که مضامین سنتی و افسانهای را با عناصر تازه پیوند بزند. داستانی که جلال مقدم و فرخ غفاری فیلمنامه شب قوزی را برمبنای آن نوشتند، شهرزاد قصهگو در شبانه بیست و ششم تا میانه سیوسوم برای شاه قصی تعریف میکند.
کارگردان با انگشت گذاردن بر مرگ اصغر قوزی گوشهای از روابط معیوب و خلقوخوی ناپسند آدمهای متعین و مفتخور و هرزهگرد جامعه را به نمایش میگذارد؛ مردمی که به شیوههای گوناگون به زندگی باشکوه خود کردهاند و پاسبانهای نیمه مستی که شبهای پرعیشونوش آنان را پاسداری میکنند.
فیلم عصاره قصه شهرزاد رادستمایه خود قرار داده و آدمهای داستان به جز اصغر قوزی جای خود را به آدمهای دیگر دادهاند که خصوصیات فردی و اجتماعیشان با آدمهای داستان به کلی متفاوت است. از این لحاظ در مقایسه تطبیقی فیلم و قصه بیشتربه شرح موارد موفقیت و عدم موفقیت کارگردان در انتقال مایه اصلی خواهیم پرداخت.
برای این منظور موضوع اصلی فیلم را مرورمیکنیم: اصغر قوزی عضو یک بنگاه شادمانی است. شبی بعد از پایان برنامه گروه در خانه اعیانی، خانم میزبان یادداشتی، شامل صورت اسامی افرادی که فعالیت غیرقانونی میکنند به قوزی میدهد تا به شخص ثالثی برساند. اصغر و دو تن از یارانش (یک زن و مرد) برای صرف ته مانده شام مهمانی به خارج شهر میروند. موقع شام یکی از دوستان او برای خنده و سرگرمی لقمه بزرگی در دهان قوزی میگذارد که سبب مرگ او میشود. زن و مرد هراسان تصمیم میگیرند که او را نزد پزشک ببرند. جسد را در چادرشبی میپیچند و روانه میشوند؛ اما از ترس پاسبانهای کشیک، قوزی را در راهروی آرایشگاهی رها میکنند. صاحب آرایشگاه و مستخدم او که آماده سفر و حمل قاچاق هستند با دیدن جسد میکوشند آن را از محل کار خود دور کنند، اما چون قادر به فریب پاسبانها و چند مزاحم که اطراف خانه گرد آمدهاند نیستند، جسد را به خانه همسایه میاندازند. مرد همسایه که مشغول تدارک جشن عروسی دخترش است، با تقلای زیاد جسد را به خارج از خانه میبرد. این بار جسد نصیب مرد مستی میشود که او هم به خالی کردن جیبهایش مشغول میشود. خانمی که نامه محتوی صورت اسامی افراد را به اصغر داده از روی بام خانه مجاور که در آن مهمانی شلوغی برقرار است-و شاهد کل قضایا بوده-به تعقیب مرد مست میپردازد. مرد مست در ازای دادن یادداشت از خانم درخواست مبلغی پول میکند. بدین ترتیب در حین درگیری زن و چند نفر از نزدیکان او با مرد مست، پلیس سر میرسد و کلیه افراد مشکوک و مجرم و درگیر در جریان را دستگیر میکند.
فیلم با مترسکی از قوزی در کنار تماشاخانه قمر شروع میشود که بندی به گردن و کلاهی با دو شاخ به سر دارد. داخل تماشاخانه، قوزی در حال اجرای نقش دیو است. پس از آن گروه نمایش خود را برای رفتن به خانهای اعیانی آماده میکند. این بخش از فیلم-قبل از عنوانبندی- شناختی کلی از وضع و حال رقتبار قوزی به دست میدهد: 1-در قصه و فیلم قوزی دلقکی است که با ادا و اطوار در شبهای پرعیشونوش اشخاص مرفه گذران زندگی میکند.
2-درقصه، قوزی به دلیل شیرین کاریهایش مورد لطف و عنایت سلطان است که اقداماتی برای دستگیری (به تصویر صفحه مراجعه شود) مسبب اصلی خفه شدن او انجام میدهد. در فیلم اصغر قوزی مورد لطف و علاقه خانم میزبانی است که جشنی برپا کرده است. البته نوع علاقه آنها به قوزی فرق دارد. علاقه سلطان به قوزی راست است و او صادقانه در صدد مجازات مسبب خفه کردن او برمیآید. درحالیکه خانم میزبان پس از اطلاع از مرگ قوزی میگوید: «خودش یه قاز ارزشی ندارد، فکر لیست هستم که اسم همه توش نوشته شده.» اگر در قصه مانند «همه ماجراهای اساطیری و فولکلوریک ما، انسان بهراستی و درستی، به عدالت وبه حمایت از درماندگان دعوت میشود و جدایی، یأس، خیانت و بزدلی در مقایسه و سنجش با برتری معنوی، پاکیزگی اخلاقی، محبت صادقانه و عشق پاک، خوار شمرده میشود.» در فیلم آدمها به گونهای دیگر نشان داده میشوند.
3-آدمهای قصه و فیلم تا حد ابلهانهای ساده لوح هستند. البته این اغراق در فضای غیرواقعی و افسانههای هزار و یک شب شگفتآور نیست، اما کوتهفکری و ابلهی آدمهایی که در فیلم با جسد اصغر مواجه میشوند، به دل نمینشیند. قصه فضایی افسانهای دارد و فیلم مایهای خندهدار. افسانهای بودن قصه و خندهدار بودن فیلم موجب شده است که مخاطب امروزی (خواننده و بیننده) داستان را جدی تلقی نکند. بنابراین کوششهای نویسنده داستان «خیاط و قوزی و یهودی و آشپز ارمنی» برای ایجاد کردن هیجان از طریق مهیا کردن وسایل به دار آویختن آدمها و پاس دادن جسد قوزی به اشخاص مختلف در فیلم(که البته در قصه هم هست) برای پلیسی کردن آن به تنهایی کارساز نبودهاند.
آنچه از همان ابتدا به فیلم حالتی غیرواقعی و کمیک میدهد، چگونگی مرگ قوزی و پیچاندن او در چادرشب و جا زدن او به عنوان بچه شیرخواره است. مرد و زن در حالی که قوزی را در بغل گرفته و در جستوجوی دکتر هستند، به مردی با ظاهر آراسته برخورد میکنند. زن میگوید: «بچهام مریض شده» و مرد فکل کراواتی که متعادل به نظر نمیرسد، حرفهای احمقانهای تحویل آنها میدهد. مثلا درباره آدرس دکتر میگوید: «کوچه اول دست چپ. کوچه سوم دست راست.» حماقت و کوته نظری تقریبا همه آدمها به جز مردی که سیاه مست است، غیر قابل توجیه است. در واقع معقولانهترین سخنان از دهان مرد مستی که با جسد اصغر قوزی مواجه میشود بیرون میآید. او میگوید: «دادا بیزحمت آتیش داری. با توام. با داداشیت قهری. نمیدی کبریتتو. چته. دلخوری. مریضی. نکنه خوابیدی. شاید مردی. آره، کارت تمومه. اما چرا وایساده مردی. اونم با این لباس. منو باش که دارم مرده رو استنطاق میکنم. بشینی بهتر نیست. آره، اینجوری. بشین. هر کی یه جوری میمیره. خب، حالا اون کبریتتو با اجازت ورمیدارم. وقتی زنده بودی لابد سیگار نمیکشیدی، به خیال اینکه مبادا زودتر میمیری، حالا دیدی اخوی (کیف پول اصغر را در میآورد). پس از بیپولی نمردی. حتما دق کشت کردن. خیلی دلم میخواست زنده بودی و باهات درددل میکردم. آره، خب. با اجازهات من اینو ورمی دارم. واسه تو چه فرقی میکنه. عوضش میرم به سلامتیت میخورم. آره، زنده باشی. ما رفتیم، دیدار به قیامت.»
بهطور کلی آدمهای شب قوزی چهار دستهاند: یک دسته آدمهای سادهلوح و خوشباور که تا حد زیادی ابله مینمایند، مثل اعضای گروه نمایش تماشاخانه قمر، مرد عابر فکل کرواتی و پیرمردی که میخواهد دخترش را به خانه شوهری ناخواسته بفرستد؛ دوم، دیگر آدمهایی که از پر قنداقشان بدجنس بودهاند، مثل زن متمکنی که فهرست اسامی گروه مجهول الهویهای را به اصغر قوزی میدهد تا به رئیس باند برساند، شوهر او و اطرافیانش و صاحب آرایشگاه جمال که میخواهد جنس قاچاق از کشور خارج کند؛ سوم، آدمهای بیبندوبار و الکی خوش که در تمام فیلم یا در حال عیشونوش هستند یا رقص و دستافشانی و بالاخره پاسبانهای وظیفهشناس و افسر نگهبانی کلانتری که میخواهند نظم را بین این سه گروه برقرار کنند. دزدان و قاچاقچیها را به دام بیندازند، مجلس عیاشی و رقاصی جوانان بیبندوبار را برقرار نگاه دارند و آدمهای سادهدل و از همهجا بیخبر را از زیر تیغ مجازات دور کنند. جمعیت شب قوزی را چنین آدمهایی تشکیل میدهند. فرخ غفاری و جلال مقدم (که نویسنده گفتوگوهای فیلمنامه هم هست) برای آنکه فضای پرهرجومرج و اعمال خلاف پارهای آدمها را به نحو موثرتری نشان بدهند زمان وقوع ماجراها را نسبت به داستان محدودتر انتخاب کردهاند: چهار پنج ساعت از ساعتهای اولیه شب.